خطبه فدکیه جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : ویسی، فیض الله، 1333.

عنوان و نام پديدآور : خطبه فدکیه: ذوالفقار فاطمه علیهماالسلام/ فیض الله ویسی.

مشخصات نشر : اصفهان: همای رحمت : نشر لیالی، 1393.

مشخصات ظاهری : 1088ص.: مصور؛ 5/14×5/21 س م.

یادداشت : کتابنامه:ص.1088؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : ذوالفقار فاطمه علیهماالسلام.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- خطبه ها

موضوع : خطبه فدک

رده بندی کنگره : BP27/25/س4خ6 1394

رده بندی دیویی : 297/973

ص:1

مقدمه

قالَ اللهُ تبارَكَ وَ تَعالي فيِ كَتابهِ الكَريمْ

وَ آتِ ذَاالقرُابي حَقَّهُ . . .

وَ ما اَفَاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُم فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لارِكابٍ وَ لاكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ سَيآءُ وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ

ما اَفَآءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذيِ القُرْبي . . .

يَابْنَ اَبي قُحافَةَ اَفي كِتابِ الله اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَ لااَرِثَ اَبي ؟

لَقَدْ جِئْتَ شَيئاً فِرَيّاً

وَ اَنْتُمْ اَلانَ تَزعَمُونَ اَنْ لااِرثَ لَنا؟

اَفَحُكْمَ الجاهِليَّةِ تَبْغَونَ؟ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكماً لِقَْومٍ يُوقِنُونَ.

اَلا فِي الفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ ؟ وَ اَنّي تؤفَكُونَ .

وَ كِتابَ اللهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ اُمُورُهُ زاهِرَةً [ظاهِرَةٌ] وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ قَدْ خَلَّفْتُموُهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ اَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُون ؟ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالاِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ

فدك يعني . . .

1- اعطاي خداوند به فاطمة زهراء (علیها السلام)

2- عطائي كه به فاطمه (علیها السلام) داده شد

3- نحلة النّبي و بخشش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه (علیها السلام)

4- ادّعاهاي ميراث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 1

5- دادخواهي فاطمة زهراء (علیها السلام)

6- سهم ذي القربي يعني فاطمه (علیها السلام)

7- شناخت فاطمة زهراء (علیها السلام) در ميان مردم

8- مقام بضعة الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) براي مردم

9- شناخت جاهلان و ستم كاران

10- شناخت چپاولگران عالم و تابعين آن ها

11- روز رسوائي غاصبين و ظالمين

12- روز مظلومي فاطمة زهراء (علیها السلام)

13- روز معرّفي منحرفان از دين خدا و سنّت پيعمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

14- روز غصب خلافت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

15- روز غصب خلافت اميرمؤمنان (علیه السلام)

16- روز رسوائي فرعونيان عالم

17-روز رسوائي دروغ گو در حكم خدا

18- روز سرنگوني دشمن

19- روز دفاع از حريم ولايت و امامت

20- روز امتحان مردم ، مهاجرين و انصار

21- روز بيان كردن قرآن

22- روز معرّفي كردن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 2

23- روز شناخت اميرمؤمنان (علیه السلام)

24- روز توحيد و شناخت خداوند

25- روز بيداري اهل دين در تكاليف و وظايف خود

26- روز واضح كردن سريره دشمنان

27- روز باثبات رساندن حقّانيّت دين

28- روز دليل قاطع و بارز آوردن بر خصم

29- روز برملاء ساختن نقش هاي غاصين و طالمين

30- روز عدم نفع پشيماني غاصبان در قيامت

31- روز اعلان خطر چپاولگران

32- روز اعلان مجازات و كيفر حرام خواران

33- روز بيان امامت و ولايت است

34- روز دادخواهي مظلوم از ظالم است.

35- روز بيان سرنوشت مسلمانان است.

36- روز احتجاج و دليل آوردن عليه خصم است .

37- روز هشدار دادن مريدان جاهل و نادان است.

38- روز آشكار كردن دروغ و افتراء است.

39- روز آتش گرفتن قلب دشمن است.

40- روز رسوا كردن شيطان و مَرَدَه او است

ص: 3

41- روز خاموش كردن هدف شوم دشمن و بر افروختن نور خدا ، آيه 8 صف و 32 توبه

42- روز حقّانيّت شيعه است

43- روز تثبيت كردن قانون ارث است.

44- روز دليل واضح بر عصمت كبري آن حضرت (علیها السلام) است.

45- روز شناخت منيع مقام آن بزرگوار است.

46- روز غلبه بر دشمن و خصم است.

47- روز شهود و عيان است.

48- روز محكوم كردن منكر حقّ است.

49- روز خط بطلان كشيدن بر باطل است.

50- روز روشن شدن افكار جاهليّت است .

51- روز محو شدن سُنَن جاهليّت است.

52- روز بطلان خلافت غصبي است.

53- روز بطلان كردن حكومت انتخابي شُورائی است .

54- روز باطل كردن كوركورانه جاهليّت است .

55- روز هشدار دادن به دنيا پرستان و حكّام ظَلَمَه

56- روز پاسخ منطقي دندان شكن به زورگويان

57- روز بيان كردن فلسفه احكام

58- روز درهم شكستن شوكت و قدرت جبّاران عالم است.

ص: 4

59- روز طوفان حقّ بر عليه باطل است.

60- روز ابهّت قدرت و شُكُوه اسلام

61- در يك كلمه روز مأيوس كردن شيطان و مَرَدَه اوست و بيان كردن ايمان و كفر اسلام و نفاق و بطلان شُوارئي حكومتي و ستم گري است .

يوم الشروع چهارشنبه 9 جمادي الاوّل 1432

عبدعاصي ، فيض الله ويسي

ص: 5

بسم الله الرَّحمن الرَّحيم

و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين

و لعنة الله علي اَعدائهم و مُعانديهم اَجمعين سيّما الناصبي حقوقهم

موضوع اول : بررسي سند فدك

اشاره

خطبة مزبور از جمله خطبه هاي مشهور است كه عامّه ( سنّی ) و خاصّه (شیعه) آن را به سندهاي معتبر از حضرت صدّيقه كبري صلوات الله و سلامه عليها روايت كرده اند ، از جمله احمدبن عبدالعزيز جوهري در تأليف خود ، به نام سقيفه و فدك به نقل ابن ابي الحديد ، در شرح نهج البلاغه از آن ياد كرده و ابن ابي الحديد ، نامبرده را چنين معرفي مي نمايد : « ابوبكر نامبرده محدّث ماهر در ادبيات پرهيزكار و مورد وثوق است به طوري كه همة محدّثان عامّه ( سنّی ها ) او را به نيكي ستوده اند و همة مصنّفات خود و ديگران را از او روايت كرده اند (1) »

1- جوهري از محمّدبن زكريّا از جعفربن محمّد ابن عمّاره ، از پدرش از حسن بن صالح بن حيّ از دو تن از اهل البيت بني هاشم از زينب دختر اميرالمؤمنين از مادرش صدّيقه طاهره صلوات الله و سلامه عليهم

2- جوهري از جعفربن محمّدبن عمّاره از پدرش از جعفربن محمّد بن علي بن الحسين صلوات الله و سلامه عليهم

3- جوهري از عثمان بن عمران فجیعی از نائل بن فجیع از عمربن شمر از جابر جُعفی از جعفرمحمد بن علي ( امام باقر ) صلوات الله و سلامه عليهم

4- جوهري از احمدبن محمّد بن يزيد ، از عبدالله بن حسن المعروف به عبدالله محض بن فاطمه بنت الحسين (علیه السلام) و ابن الحسن المثنّي روايت كرده .

علي بن عيسي اربلي كه از بزرگان علماء اماميّه است ( مولّف كتاب كشف الغُمّة (2)

)

اين خطبه را در تأليف خود از كتاب سقيفه احمدبن عبدالعزيز جوهري نقل نموده و چنين گفته است: «من خطبه را از كتاب سقيفه تأليف احمد بن عبدالعزيز جوهري نقل مي كنم و اين نسخه قديمي است »

ص: 6


1- و ابوبكر الجوهري هذا عالم محدّث كثير الأدب ثقة ورعْ اَثْني عليه المحدثون و رووا عنه مصنفاته و غير مصنفاته ج 16 ص 224 شرح نهج البلاغه چاپ جديد
2- نقلتها من كتاب السقيفة تأليف احمدبن عبدالعَزيز الجوهري مِن نسخة قديمة مقررّة علي مؤلفها المذكور قرأت عليه فيِ ربيع الأخر سنة 322 اِثنیتن و عشرين و ثلثمأة روي عن رجاله بعدة طرق «كشف الغمّة ج2 ص 40»

كه در سال 322 بر مؤلف قرائت و تصحيح شده كه به سندهاي مختلف روايت كرده (1)

( مراد سندهاي فوق الذكر است ) و نيز مسعودي در كتاب ( مُروج الذهب )

چاپ نجف ، ص 12 – اشاره به خطبه نموده ، و باز ابوالفضل احمدبن ابي طاهر از دانشمندان عصر مأمون عباسي متولد سال 204 در كتاب ( بلاغات النِساء ) به چند سند آن را روايت كرده

1- راوي مي گويد : من نزد ابوالحسن زيدبن علي بن الحسين (علیهم السلام) در مورد گفتگوي فاطمه (صلوات الله علیها) با ابوبكر موقعي كه حضرتش را از تصرّف فدك بازداشت ، مذاكره كردم و گفتم : عامّه در مورد اين خطبه سخني دارند و آن اين است كه مي گويند : اين خطبه انشاء ابوالعينا است و ربطي به صدّيقه طاهره صلوات الله و سلامه عليها ندارد . زيد در پاسخ گفت: «من خود بزرگان خاندان ابي طالب را مي ديدم : كه اين خطبه را از پدران خود نقل مي كردند و نيز من اين خطبه را از پدرم علي بن الحسين (علیه السلام) به ترتيب از فاطمه (علیها السلام) حديث مي كنم . علاوه همين خطبه را بزرگان شيعه روايت كرده و به يك ديگر تدريس مي كردند ، قبل از آن كه جدّ ابوالعينا متولد شود . »

2- اين خطبه را حسن بن علوان از عطيّه عوفي و او از عبدالله بن الحسن از پدرش نقل كرده مؤلف بلاغات النساء از قول راوي نقل مي كند كه ، زيد گفت : چگونه روا نمي دارند اين سخن فاطمه صلوات الله و سلامه عليها باشد . در صورتي كه حاضرند بزرگترين سخن را به عايشه نسبت دهند ، امّا در نسبت اين خطبه به جدّه ام ، ترديد مي كنند ؟ اين نيست مگر عداوتي كه با ما اهل بيت دارند .

3- جعفربن محمّد كه در ديار مصر است و او را در ، رافقه ديدم گفت: پدرم براي من حديث كرد و گفت : موسي بن عيسي ما را خبر داد و گفت : پدرم براي من حديث كرد و گفت : موسي بن عيسي ما را خبر داد و گفت : عبيدالله بن يونس ما را خبر داد و گفت : جعفر احمر ، ما را از زيدبن علي بن الحسين (علیه السلام) از عمه اش زينب بنت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) صلوات الله عليهم ، حديث كرد ، ابوالفضل احمد بن ابي طاهر گفت : من همة اين حديث را فقط در نزد ابي حفان ديدم .

ص: 7


1- ج 2 ، ص 304

و از طريق خاصّه ( شیعه ) سيّد مرتضي در كتاب نفيس شافي (1)

بدو طريق نقل فرموده :

1- ابوعبدالله محمد بن عمران مرزباني ( نقل شده است كه از مشايخ شیخ مفيد بوده ) از محمّدبن احمد كاتب از احمد بن عبيدالله نحوي از زنادي از شرقي بن قطامي از محمد بن اسحاق از صالح بن كيسان از عروة از عايشه

2- به تحويل سند (2) مرزباني از احمدبن محمّد مكّي از محمّدبن قاسم يماني از ابن عايشه ( ابوعبدالرّحمن عبيدالله بن محمّد بن حسين تيمي ) و سیّد ابن طاووس در كتاب طرائف ص 263 قسمتي از خطبه را كه در احتجاج است ذكر كرده .

از شيخ اسعدبن شفروة در كتاب فائق از شيخ حافظ ثقه و معظم ( در نزد عامه ) احمد بن موسي مردويه اصفهاني از كتاب مناقب وي از اسحاق بن عبيدالله بن ابراهيم از شرقي بن قطام از صالح بن كيسان از زهري از عائشه روايت كرده است .

شيخ صدوق محمّد بن علي ابن بابويه متوفّاي 371 روايت كرده مي گويد : خبر داد ما را علي بن حاتم از محمّد بن اسلم از عبدالجليل يا قطاني از حسن بن موسي خشاب از عبدالله بن محمّد علوّي از رجالي از اهل البيت (علیهم السلام) از زينب بنت اميرالمؤمنين (علیه السلام) از فاطمه (علیها السلام) با تحويل سند و نیز می گوید: خبر داد ما را علي بن حاتم از محمّد بن عمير از محمّد بن عمّارة از محمّد بن ابراهيم مصري از هارون بن يحيي ناشب از عبيدالله بن موسي عيسي از عبيدالله موسي معمري از حفص احمر از زيدبن علي بن الحسين شهيد از عمّه اش زينب بنت اميرالمؤمنين (علیه السلام) با تحويل سند ، قسمتي را در علل الشرايع كه متضمّن بيان فلسفه تشريع احكام است ، از ابن المتوكّل ، از سعد آبادياز برقي از اسماعيل بن مهران از احمدبن جابر از زينب (علیها السلام) روايت كرده است ، شیخ مفيد در مجالس ابياتي را كه در خطبة مذكور است به سند زير نقل مي كند .

جعاني از محمّد بن جعفر حسني از عيسي بن مهران از يونس از عبدالله بن محمّد سليماني هاشمي از پدرش از جدّش از زينب دختر اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما مي گويد : همين كه فرمان ابوبكر

ص: 8


1- تلخيص الشافي ج 3 ص 139-140
2- تحويل سند اصطلاح رجالي است . يعني يك نفر از دو يا چند طريق خبر را روايت كرده باشد.

بر غصب فدك و عوالي صادر شد . فاطمه (صلوات الله علیها) مأيوس شد، به سوي قبر پدر برگشت و خود را بر روي قبر انداخت و تظلّم نمود و گريه كرد و در آخر اين ابيات را خواند :

قدكان بعدك اَنْباء و هنبثة

لوكنتَ شاهد هالم تكثر الخطب

يعني : پس از تو خبرها و حادثه ها روي داد ، اگر تو حاضر بودي كار به اين جا نمي كشيد .

لذا مي بينيم احدي از دانشمندان اماميّه و عامّه ، اشكالي بسند روايت نكرده اند مگر اين كه مُعاندین از دشمنان اهل البيت (علیهم السلام) ، آن را به ابوالعينا محمّد بن قاسم اهوازي بصري ، نسبت داده اند و آن چه از ترجمه آن به دست مي آيد يكي از دانشمندان علم ادب، عربي بيش نبود و مايه اي جز ادب عربي نداشته .

اديبي چگونه قدرت دارد كه ، در مسائل پيچيده الهيّات و نبوّت و فلسفه شرايع احكام و احتجاج قرآن چنين سخني ايراد كند ؟

ولي عناد را چاره اي جز اين نيست .

علاوه بر اين ، سيّد مرتضي علم الهدي كه منكر حُجيّت خبر واحد است ، به اين معني كه مدّعي است دليل قطعي بر حجيّت نوعي آن نداريم ، در كتاب شافي در اثبات امامت و وصايت در رد (مغنيالحَجّاج قاضي عبدالجبّار معتزلي) به خبر واحدي كه محفوف ( گردا گرد آن ، پيچيده ) به قرائن قطعي و مفيد علم باشد . استدلال و احتجاج كرده است و حال آن كه طبق نظريه خود نمي بايست استدلال و احتجاج كرده باشد ، چون خبر واحد است ،(1)

پس معلوم مي شود قرائن قطعيّه در اين مورد بوده است كه بر مدّعاي خود استدلال نموده و اعتبار اين خطبه هم نيز بجهت نقل مشايخ اماميّه عَلَي الخُصوص سيّد علم الهدي و دانشمندان عامّه ، موجب حصول درجه اعلاي اطمينان به اين خطبة شريفه است .

ص: 9


1- البته اين از مسلميّات است كه از حد تواتِر هم گذشته است . اين مطلب فوق اين مسائل است كه تحت عنوان خبر واحد بيايد .

يك مطلب جالبي را از مرحوم شريعت نمازي اصفهاني نقل مي كنند ، كه در ماه جمادي الثاني اقامه تعزيه حضرت صدّيقه كبري (صلوات الله علیها) ، مي نمود . و خود آن مرحوم منبر مي رود و عين خطبه را عنوان سخن قرار مي داد و با احاطة عجيبي كه به فنون اسلامي داشت و حافظة خارق العاده اش بيانات بسيار عالي ، ايراد مي فرمود و مي توان گفت كه : حق نشر اين خطبه را اداء مي نمود . تا روزي مشغول افاده داده شرح خطبه بود كه: گوش و عقل همه مستمعين را جلب خود نمود . گويند در آن هنگام يكي از كم مايگان و اندك بضاعت اهل علم ، هم در كنار عالمي كه در مجلس نشسته و گوش به شرح خطبه آقاي شريعت نمازي مي داد . او سربگوش آن عالم برد و آهسته گفت : اين خطبه از قدرت يك زن خارج است و آن را اميرالمؤمنين (علیه السلام) در شب ، تعليم فرموده است آن عالم خيلي ناراحت مي شود از گفتار ناهنجار او همين كه ، آن كم مايه اين سخن را گفت سخن مرحوم شريعت نمازي هم تمام شد ، در بالاي منبر با صداي بلند گفت : «فقال الملعون دعوها فانّهامعلّمة » يعني ملعون (عمر) گفت : او را ترك كنيد زيرا شبانه اين حرف ها را علي تعليمش داده است .

آن عالم به آن كم مايه گفت : جوابت را بشنو و متوجّه كرامت باش ( و ديگر اشكال بي مورد نكن )

نيز ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه در شرح نامة « عثمان بن حنيف » در فصل اول اساتيد مختلف ، خطبة بانوي عظمي اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) را نقل كرده است او تصريح مي كند : اسنادي را كه من براي اين خطبه در اين جا آورده ام از هيچ يك از كتب شيعه نگرفته ام .

سپس اشاره به كتاب معروف «سقفيه» از ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري كه از محدّثان معروف و بزرگ اهل تسنّن است ، كرده كه: او در كتاب خود از طرق كثير اين خطبه را نقل نموده است ابن اَبي الحديد تمام اين طرق را در شرح نهج البلاغه آورده كه اشاره شد .

سپس اضافه مي كند : هنگامي كه حكومت وقت تصميم بر غصب فدك گرفت، فاطمه (علیها السلام) با جمعي از زنان قريش به سوي مسجد آمد، در حالي كه راه رفتنش درست همانند راه رفتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و خطبه اي طولاني ايراد نمود .

ص: 10

نامبرده سپس همان خطبة معروف و مشهور را نقل مي كند . هر چند عبارت اين خطبه در نقل ها كمي متفاوت است .

2- علي بن عيسي اربلي نيز در كتاب «كشف الغُمّة» اين خطبة شريفه را از همان كتاب «سقفيه» ابوبكر احمد بن عبدالعزيز آورده است .

3- مسعودي در « مُروج الذهب » اشارة اجمالي به خطبه مزبور دارد .4- سيد مرتضي عالم بزرگ و مجاهد شيعه در كتاب « شافي » اين خطبه را از عايشه ، همسر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده است .

5- محدّث معروف مرحوم شيخ صدوق بعضي از فرازهاي آن را در كتاب علل الشرايع ذكر نموده است.

6- فقيه و محدّث مرحوم ، شيخ مفيد نيز بخشي از خطبه را روايت كرده است .

7- سيّد ابن طاووس در كتاب «طرائف» قسمتي از آن را از كتاب «المناقب» احمد بن موسي بن مردويه اصفهانی

كه از معاريف اهل تسنن است ، از عايشه نقل مي كند .

8- مرحوم طبرسي صاحب كتاب « احتجاج » آن را به طور « مرسل » در كتاب خود آورده است .

9- بحارالانوار مرحوم مجلسي 8/108 چاپ قديم و اين وديعة الهي را نسل بعد النسل ، به ما رساندند ماهم موظفيم به نسل هاي بعدي برسانيم و از شرّ دشمنان مصون و محفوظ بماند .

10- ابن طيفور [ احمد بن ابي طاهر معروف به ابن طيفور از اهالي خراسان در سال 204 در بغداد متولّد گرديده و در سال 280 از دنيا رفت ] در كتاب خود « بلاغات النساء » مي نويسد: ابوالفضل [مقصود خود ابن طيفور است ]

گويد با ابوالحسن [ زيدبن علي بن الحسين بن زيد ] شهيد پسر علي بن الحسين بن علي ابي طالب (علیهم السلام) كه با ابوالحسن علي بن محمّد معاصر بوده است .

ص: 11

چنانكه در صفحه 175 كتاب البلاغات آمده و حديث كرد مرا زيد بن علي بن الحسين بن زيد علوي و گفت : در حالي كه داشتم نماز مي خواندم ، زني به من رسيد، به اين مطلب مرحوم حاج شيخ محمّد تقيّ شوشتري در قاموس خود آگاهي و دست يافته است، زيرا جناب زيد در سال 128 به شهادترسيد و ابن طيفور در سال 280 از دنيا رفته است و نمي شود كه بين آن دو مذاكره و گفت گويي رخ داده باشد و شگفتي از برخي بزرگان عامّه مانند ابي ابي الحديد است كه اين گفتار را در كتاب خود ج 16 ص 252 از ابن طيفور نقل كرده و متوجّه اين مطلب نشده است .

زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) راجع به خطبه اي كه حضرت فاطمه (علیها السلام) به هنگام منع ابوبكر از تصرّف در فدك ، ايراد فرمود، صحبت كرده به او گفتم : اينان فكر مي كنند كه ، اين خطبه ساختگي است و از كلمات ابوالعيناء است ، زيرا سَبْك اين كلمات ، چنين مي نماياندكه : براي ايراد كلمات بليغ، اداء شده است .

وي در جوابم گفت : چنين گفت : من بزرگان خاندان ابوطالب را ديده ام كه اين خطبه را از پدران خود نقل كرده و به فرزندان خود مي آموزند و پدرم از جدّم برايم نقل كرد كه، اين كلمات را به حضرت فاطمه (علیها السلام) منسوب مي كرد . بزرگان شيعه آن را روايت كرده و پيش از آن كه جدّ ابوالعينا متولّد شود، در بين خود آن را درس مي دادند، نيز حسن بن علوان از عطيّه ( عوفي ) روايت كرده كه، وي اين خطبه را از عبدالله بن الحسن، شنيده كه وي از قول پدرش آن را نقل مي كرد ، سپس ابوالحسن گويد : اينان اگر دشمني مخصوصي با اهل بيت (علیهم السلام) ندارند ، چگونه به هنگامي كه ، مي شنوند اين خطبه از حضرت زهرا (علیها السلام) است، منكر آن مي شوند، ولي خود از عايشه به هنگام مرگ پدرش، كلماتي نقل مي كنند كه از كلمات حضرت فاطمه (علیها السلام) شگفت انگيزتر است ؟

بعد حديث را متذكّر مي شود .

وي [ ابن طيفور در بلاغات النساء ص 14] سند و طريق ديگري را نيز براي اين خطبه نقل كرده ، مي گويد :

حديث كرد مرا جعفربن محمّد كه ، مردي از اهالي مصر است و من او را در « رافقه(1)

» ملاقات كردم .

ص: 12


1- یكی از شهرهای بغداد در عراق است .

وي از پدرش از موسي بن عيسي ، از عبدالله بن يونس ، از جعفر الاحمر، از زيدبن علي (علیه السلام) از عمه اش زينب دختر اميرالمؤمنين (علیه السلام) روايت كند كه: هنگامي كه به حضرت فاطمه (علیها السلام) خبر رسيد كه: ابوبكر تصميم گرفته او را از تصرّف در فدك منع كند، چادرش را بر سر انداخت و آمد برای احقاق الحقّ خود

11- ابن ابي الحديد معتزلي در ذيل نامة حضرت علي (علیه السلام) به عثمان بن حنيف گويد :

[ شرح نهج البلاغه 16 ص 252]

سيّد مرتضي از ابوعبدالله مرزباني از علي بن هارون از عبدالله بن ابي طاهر از پدرش روايت كرده كه گويد : به ابوالحُسَین زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) گفتم : مردم اين خطبه را كه : به حضرت فاطمه (علیها السلام) منسوب است و گفته مي شود كه ، در هنگام جلوگيري از تصرّف فدك، ايراد فرموده ، منكر شده مي گويند كه از ساخته هاي ابوالعيناء است . زيرا سَبك سخنان چنان است كه كسي براي ايراد يك سخن بليغ ايراد خطبه كرده باشد . وي در پاسخ گفت : بزرگاني از خاندان ابوطالب را ديده ام كه آن را از پدران خود نقل كرده و به فرزندانشان تعليم مي دادند، و پدرم براي من آن را از پدرش نقل كرده به حضرت فاطمه (علیها السلام) رسانيده اين خطبه را نقل مي كرد . و بزرگان شيعه روايت كرده آن را به يك ديگر درس مي دادند، پيش از آن كه جدّ ابوالعيناء متولّد شود، و حسين بن علوان از عطيّه عوفي نقل كرده كه از عبدالله بن حسن بن حسن شنيده است كه، اين خطبه را از پدرش نقل مي كرده است . بعد ابوالحسين زيد ، گفت : اينان اگر دشمن اهل بيت نبودند ، چگونه با اين كه از عايشه به هنگام مرگ پدرش كلماتي عجيب تر از اين خطبه را نقل مي كنند . باز منكر انتساب اين خطبه به حضرت زهرا (علیها السلام) مي شوند ؟ پس از نقل كامل حديث و دو بيت اول ابيات ذيل را نقل مي كند .

ضاقَتَ

عَلَيَّ بلادي بَعْدَ ما رَحُبَتْ وَ سيمَ سِبطاكَ

خسْفاً فيهِ لي نَصَبُشهر و ديارم با گسترشی كه داشت ، بر من تنگ شد و نوادگان تو ، به ناچار خانه نشين شدند و مرا هم از آن بهره اي بود .

فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ المَوْتُ صادَفَنا

قَوْمٌ تَمَنَّوا فَاُعْطوا كُلَّ ما طَلَبُوا

ص: 13

اي كاش پيش از تو مرگ به ما مي رسيد و ديگران هر آرزويي كه داشتند و به هر جا كه خواستند مي رسيدند.

تَحَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا

مُذْغِبْتَ عَنَّا وَ كُلُّ الاِرْثُ قَدْ غَصَبُوا

هنگامي كه تو از ديده ها پنهان شدي مرداني با تندي با مواجه شدند به ما توهين كردند .

تمام ميراث را ربوده ، غصب كردند ، راوي گويد : ما او را هيچ روزي گريان تر از آن روز نديدم . سيّد مرتضي گويد : خطبه بدين گونه از طرق مختلف و وجوه فراوان روايت شده است . هركس خواهان آن است ، از جاي مناسب خود ، آن را به دست آورد . وي [ ابن طيفور در بلاغات النساء ] سند ديگري براي اين خطبه نيز آورده است : از ابوعبيدالله محمّدبن عمران مرزباني از محمّد بن احمد كاتب از احمد بن عبيدبن ناصح نحوي ، از زيادي از شرقي بن قطامي از صالح بن كيسان از عروه از عايشه نقل شده است كه گويد : هنگامي كه به فاطمه زهراء (علیها السلام) خبر رسيد كه ابوبكر ، تصميم گرفته دست آن حضرت را از تصرّف در فدك كوتاه كند ، چادرش را بر سر انداخته همچنين [ همان مدرك ص 210 ] تمام آن چه كه در اين فصل مي آوريم از كتاب ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري در بحث سقيفه و فدك و اختلافات و ناراحتي هايي مي باشد كه، پس از رحلت ( شهادت ) حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اتّفاق افتاده است . اين شخص [ ابي بكرجوهري ] دانشمندي محدّث ، ادب ثقه و مورد اطمينان و پرهيزكار است كه محدّثان او را مورد ستايش قرار داده نگاشته ها و تصنيفاتش را از او نقل كرده اند . . .ابوبكر گويد: محمّدبن زكريا از جعفربن محمّد بن عمّاره كندي ، از قول پدرش و او از حسين بن صالح بن حيّ از دو نفر از مردان بني هاشم از زينب دخترعلي بن ابي طالب (علیه السلام) روايت كرده است .

گويد و جعفربن محمّد بن علي بن الحسين، از پدرش نقل كرده است . . . ابوبكر گويد : عثمان بن عمران عجيفي از نائل بن نجيح بن عمير بن شمر [عمرو بن شمر ، ظاهراً ] از جابر جعفي از ابوجعفر محمّد بن علي (علیه السلام) ابوبكر گويد : و حديث كرد مرا احمد بن محمّد بن يزيد، از عبدالله بن محمّد بن سليمان از پدرش از عبدالله بن حسن بن الحسن، همه اين ها گفتند : هنگامي كه به فاطمه (علیها السلام) خبر رسيد كه : ابوبكر تصميم گرفته فدك را از آن حضرت بگيريد ، چادرش را بر سر انداخته به همراه گروهي از خويشاوندانش نزد او آمدند . . .

ص: 14

12- اديب و لغت شناس مشهور ابن منظور [ در لسان العرب ، ذيل مادّة « لمّ » گويد : و در حديث فاطمه رضوان الله عليها آمده كه آن حضرت در بين گروهي « لَمَّة » از زنان خويشاوند خود ، در حالي كه چادرش بر زمين كشيده مي شد ، نزد ابوبكر رفته به سرزنش و توبيخ او پرداخت .

13- لغت شناس و علم ادب ، ابن اثير [ ابن اثير ، النهاية ، ذيل مادة

« لمّه » گويد : در حديث فاطمه آمده است كه آن حضرت در بين گروهي « لمّة » گويد :

در حديث فاطمه (علیها السلام) آمده است كه ، آن حضرت در بين گروهي « لمّة » از زنان خويشاوندش در حالي كه: چادرش بر زمين كشيده مي شد نزد ابوبكر رفته به سرزنش و توضيح او پرداخت . . .

14- مورّخ و تاريخ نويش امين علي بن حسين مسعودي [ مسعودي ، در مروج الذهب ج 2ص311] گويد : و اخبار كساني كه از بيعت با ابوبكر خودداري كردند و مطالبي را كه ، بني هاشم در آن روز گفتند و داستان فدك و آن چه كه طرفداران نص و يا انتخاب در موضوع امامت گفتند ، و كساني كه:امامت و پيشوايي مفضول را مطرح كردند، و موضوع گيري فاطمه (علیها السلام) و سخنان آن حضرت را هنگامي كه به سوي مرقد مطهّر پدر بزرگوارش رفت . . .

15- استاد توفيق ابوعلم در كتاب خود [ توفيق ابوعلم ، اهل بيت ، ص 157] گويد :

زهرا رضوان الله عليها ، همچون ديگر افراد اهل بيت از فصاحت و بلاغت ، حظّ و بهره اي وافر داشت سخنانش داراي قافية موزون ، متناسب ، زيبا و هماهنگ بود . دل ها را به معاني اش و ارواج را با استواري مباني اش و پايه ها و نحوة ادا و بيانش ، جذب مي كرد . آن حضرت در بيان مطالب بيشتر از ديگران مفاهيمي روان و گسترده و كلماتي با سليقه و مطالبه قابل فهم و درس به كار مي برد ، اين ويژگي را در آن سخنراني و خطبه اي به كار برد كه : به هنگام بيعت ( مردم ) با ابوبكر و مخالفت آن حضرت با او در مسأله فدك ، ايراد كرد . وي پس از ذكر اين مطالب به نقل خطبه از ابن طيفور [ بلاغات النساء] مي پردازد و در پايان مي گويد : آن چه كه دربارة حضرت زهرا (علیها السلام) رضي الله عنها شهرت دارد . آن است كه : حضرت در عرضة مطالب ، توانا و سخنوري برجسته بود ، هر گاه بر جايگاه سخنوري مي نشست، دل ها و احساسات را ، به لرزه مي آورد . خطبه و سخنراني آن حضرت در مقابل مهاجرين و انصار گواهي راستين بر حضور ذهن و قدرت سخنوري آن حضرت است .

ص: 15

16- محقق عمر رضا كحاله گويد [ عُمَرُ رِضا كحاله ، اعلام النساء ج 4 ص 116] هنگامي كه ابوبكر تصميم گرفت فدك را از حضرت زهرا (علیها السلام) بگيرد و خبر به آن بزرگوار رسيد، او چادرش را بر سرانداخته . . .

17- مرحوم اربلي ( رحمة الله عليه ) مي گويد : پس هم اكنون ، خطبه فاطمه زهرا (علیها السلام) را مي آوريم زيرا آن از خطبه هاي زيبا ، ظريف و بديع است .پرتوي از انوار نبّوت و شكوفه اي از گُل هاي رسالت بر آن است ، دوست و دشمن آن را نقل كرده اند و من آن را از كتاب « السقيفة » نوشتة ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري ، از روي نسخه اي، قديمي كه: نزد مؤلّف آن، خوانده شده از عمروبن شُبَّه ، نقل مي كنم كه مي گويد : آن را در ربيع الاخر سال 322 بر او قرائت كردم، وي خطبة حضرت زهراء (علیها السلام) را : از رجال روايتي خود، از چندين طريقه ، روايت كرده گويد : هنگامي كه فاطمه (علیها السلام) خبردار شد كه ، ابوبكر تصميم گرفته تا فدك را از آن حضرت بگيرد، چادرش را بر سر انداخته و در بين جمعي از خويشاوندانش نزد ابوبكر رفت . . . (1)

17- مرحوم علّامه مجلسي ( رحمة الله عليه ) مي فرمايد : اين خطبه از جمله خطبه هاي مشهوري است كه : شيعه و سنّي با سندهايي متعدّد، آن را نقل كرده اند و من از آن جهت تمام اسناد آن را در اين جا آوردم كه دليلي بر تعدّد اسناد و راويان باشد . شيخ صدوق، بخشي از آن را كه، به علل شرايع مربوط مي شده در كتاب « علل الشرايع » خود از اين متوكّل از سعد آبادي از برقي از اسماعيل بن مهران ، از احمد بن محمّد بن جابر از زينب دختر حضرت امام علي (علیه السلام) آورده است . و مي گويد : خبرداد به ما، علي بن حاتم از محمّد بن مسلم از عبدالجليل با قطاني ، از حسن بن موسي خشّاب، از عبدالله بن محمّد علوي ، از عدّه اي از رجال و مردان خانواده اش از زينب دختر حضرت امام علي (علیه السلام) از فاطمه (علیها السلام) (( و همين خطبه را ذكر كرده است )) و خبر داد به من ، علي بن حاتم از ابن ابي عمير از محمّد بن عمّاره از محمّد بن ابراهيم مصري ، از هارون بن يحيي ، از عبيدالله بن موسي عيسي ، از حفص الاحمر ، از زيدبن علي، از عمّه اش زينب دختر حضرت امام علي (علیه السلام) از فاطمه (علیها السلام) ، سيّد بن طاووس ، رحمة الله عليه ، در كتاب « الطرائف » موارد شكايت و احتجاج از اين خطبه را از شيخ اسعد بن شفروت ، در كتاب « الفائق »

ص: 16


1- كشف الغمّه ج1 ، ص 479

از شيخي كه در نزد آنان بزرگ و گرامي است، و او را حافظ و ثقه مي دانند ، يعني احمد بن موسي بن مردويه اصفهاني ، نقل كرده است .

18- مرحوم علّامه سيّد شرف الدّين رحمة الله عليه گويد : گذشتگان از فرزندان علي و فاطمه

خطبة آن روز حضرت زهرا (علیها السلام) را ، براي آيندگان خود نقل كرده و آيندگان به نسل بعدي ، منتقل

مي كردند تا اين كه دست به دست به ما رسيد ، بنابراين ما فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) از پدران خود و پدران ما از پدرانشان روايت مي كنند و همچنين و به همين صورت در تمام قرن ها و نسل ها تا به زمان امامان از فرزندان علي و فاطمه (علیهم السلام) برسد . و شما مي توانيد مدرك آن را در كتاب « الاحتجاج » طبرسي و « بحارالانوار » ببينيد و از نويسندگان و بزرگان اهل سنّت نيز ، افرادي مانند ابوبكر محمّد بن عبدالعزيز جوهري در كتاب « سقيفه » و « فدك » با اسناد آن را نقل كرده اند كه ، برخي به حضرت زينب (علیها السلام) دختر گرامي علي و فاطمه (علیهما السلام) و بعضي به امام ابوجعفر محمّد باقر (علیه السلام) و برخي ديگر به عبدالله بن حسن بن حسن مي رسد كه : همه آن ها اسناد خود را مرفوعاً به حضرت زهرا (علیها السلام) مي رسانند . چنان كه در صفحه 78 ج 4 شرح نهج البلاغه حميدي است ، و همچنين اين خطبه را ابوعبيدالله محمّد بن عمران مرزباني با اسناد، به عروة بن زبير ، از عايشه نقل كرده كه او از حضرت زهرا (علیها السلام) مرفوعاً نقل مي كند . چنانكه در صفحه 93 از جلد چهارم شرح نهج البلاغه آمده است و به طوري كه در صفحة 94 همين جلد شرح نهج البلاغه آمده است .

مرزباني با اسناد به ابوالحسن زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیه السلام) ، از پدر خود و به نقل از جدّش كه نهايتاً آن را به حضرت زهرا (علیها السلام) رسانده ، نقل كرده است و بعد از او از ، زيدروايت مي كند كه وي گفته است : بزرگان و مشايخ آل ابوطالب را ديدم كه اين خطبه را از پدرانشان نقل مي كردند و به فرزندان خود مي آموختند .(1) هفده مدرك و سند، براي فدك نقل كرده است .

ص: 17


1- النص و الاجتهاد ص 107 – 106 : بحث و موضوع فدك در اين كتب موجود است: بحارالانوار ج 29 از صفحه 105-996 ، احقاق الحق ج 5 صفحه 403-410 ، و ج 3 ص 549 و ج 19 صفحه 119 و ج10 صفحه 296-405 و ج 8 صفحه 590 و ج12 صفحه 440 و ج10 صفحه 185 و ج 19 صفحه 103 و صفحه 148 و ج10 صفحه 423 و ج11 صفحه 315 و ج 7 صفحه 39 و ج 18 صفحه 524 و كتاب رهبري امام علي (علیه السلام) از ديدگاه قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سيّد شرف الدّين حسيني ، صفحه 433 نامه 104 انتشارات: اسلامي وابسطه به جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم، كتاب شب هاي پيشاوَر صفحه 633 تا 636 و كتاب رياحين الشريعة ، شيخ ذبيح الله محلّاتي ج1 از صفحه 304 تا صفحه 333 و ساير كتب ديگر علماي شيعه و سني كه در احقاق الحق و غيره موجود است .

گفتار بزرگان درباره فدك

1- مرحوم علّامه اربلي (رحمة الله علیه) مي فرمايد :

سخنراني بليغ آن حضرت ، بليغان را سرگردان و فصحاء را ناتوان كرده ، همان خطبه اي كه ، به خاطر جلوگيري از تصرّف آن حضرت در فدك ، و كوتاه كردن دست ايشان ، از منافع آن ، ايراد شده

سپس مي فرمايد :

اين گفتار از خطبه هاي زيبا و بديع است كه : پرتوي از نور نبّوت آن را در برگرفته و شكوفه اي از گلستان رسالت ، در آن ديده مي شود .(1)

2- مرحوم علّامه مجلسي (رحمة الله علیه) مي فرمايد : اين خطبة غرّا و درخشنده را كه: از حضرت سيّدة النِّساء (علیها السلام) كه هزاران سلام و درود و ثناي خداوند بر او باد ، نقل گرديده و انديشة فصيحان و بليغان از شگفتي آن ، سرگردان شده است توضيح مي دهيم . (2)3- مرحوم سيّد محمّد تقي رضوي قمي (رحمة الله علیه) مي گويد : در گذشته ، نسبت به خطبة مشهور درخشاني كه به بانوي زنان و محبوب سَرور پيامبران و همسر پيشواي جانشينان، مادر امامان (علیهم السلام) ، برگزيده و بزرگوار و شفيع روز جزاء ، فاطمة الزهرا (علیها السلام) كه هزاران سلام و درود و ثناي خداوند بر او باد، منسوب است . تمايل شديدي داشتم همان خطبه و سخنراني كه زبان ادبيان و سخنوران از سرودن چنان خطبه اي و كمتر از آن ، عاجز و عقل حكيمان و خردمندان از ادراك كُند و رسيدن به دقايق آن بانو است چگونه چنين نباشد ؟ در حالي كه از زبان مقام عصمت الهيّه سرزده . از مِشكاة و جايگاه مشغل نبوّت مصطفويّه درخشيده ، از گنجينة اسرار مرتضويّه ، جلوه گري كرده ، از گلستان زهراي زكيّه ، شكوفا گشته و از چشمه سار حكمت ربانيّه ، جوشيده است .

4- مولي انصاري گويد : بدان كه اين خطبة درخشان و اين گوهر تابان ، خطبه اي در نهايت فصاحت و آخرين درجه بلاغت است ، و اين به خاطر خوشايند بودن الفاظ رسا ، و شگفتي مضامين و مفاهيم

ص: 18


1- همان مدرك ص 479
2- بحارالانوار ، ج 8 ص 114 ، چاپ كمپاني

شفابخش و گستردگي ، معاني كامل آن مي باشد كه ، مزيد بر طراوت ، جلالت شكوه ، فرازمندي و آرايشي است كه ، در آن به چشم مي خورد به طوري كه ، اگر بر كوه هاي برافراشته ايراد مي شد . آن ها را خاشع و درهم فروريخته مي ديدي ، هر چند در آن دل هاي سختي كه ، بسان سنگ و يا سخت تر از تأثيري نكرد . و آن گفتاري است كه، از كلام آفريدگار فروتر و از كلام آفريدگان فراتر است كه اگر بخواهيم مثالي بياوريم در هر درختي چونان آتشي است پر بركت كه درختان مرخ و عفار ( نام دو درخت در منطقه حجاز ) به اعتبار او ، والايي يافته اند .

نسبت اين خطبه به ديگر كلمات فصيح ، به سان ستارگان نوراني آسمان در مقابل سنگ هاي سياه روي زمين است ، پرتوي از نور نبوّت و شكوفه اي از گلستان رسالت بر آن است و بايد كه چنين باشد . و شايستگي اين ويژگي ها را دارد زيرا اسباب و وسايل خانه ، همواره به صاحب خانه شبيه است و اثر را با مؤثرش سِنخيّت مي باشد ( از كوزه همان برون تراود كه در اوست)اين كلمات از پارة تن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همسر اميرالمؤمنين (علیه السلام) و چكيدة نبوّت و عصارة فنّوت و جوان مردي صدّيقه كبري و انسيّه حوراء ، چشمه و منبع نور ، مادر امامان برگزيده و سروران بزرگوار بانوي زنان ( دو عالم ) فاطمه زهراي (علیها السلام) صادر شده است .

5- علّامه سيّد شرف الدّين گويد : حضرت زهرا (علیها السلام) داراي حجّت ها و براهين رسا و كاملي است كه دو خطبة آن حضرت ، ثابت كنندة همين حقيقت مي باشد . همان گونه كه قرآن را به دو فرزند خود مي آموختند ، ايشان را به فراگيري و حفظ اين خطبه ها تشويق و ترغيب مي نمودند . (1)

لغت فدك

فدك نام دهاتيست در خيبر، كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دختر خود حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد .

فَدَّكَ القُطْنَ ، ( يعني پنبه زدن )

2- فدك مَوْضعٌ بالحجاز مما اَفاءَهُ اللهُ تعالي علي رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك جايي است در حجاز از آن برسم غنيمت به رسول خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ( از زمان كافران – يهود ) بخشيد يعني مالي كه بدون جنگ و اسب دواندن به دست آمد، و خود اهالي بخشيدند به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)

ص: 19


1- المراجعات ، مراجعة 103
2- كتاب العين احمد بن خليل

فدّك الْقُطْنَ تَغْديكاً يعني پنبه را زد و بر رشته درآورد .

و فدك و فدكي دو اسمند عربي، و فدك جايي است در حجازقال زُهيري

لَئِن

حَلَلْتُ بِجَورِّ ف-ي بَن-ي اَسَدٍ في دِين

عَمْرو وَ حالَتْ بنينا فَدَكٌ

الأزهري گوید : فَدَكٌ قرية به خِيبَر ، قيل بناحيته الحجاز، فيها عين و نَخْل ، اَفادَهُ اللهُ عَلي نَبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و كان عَليٌّ و العباس (علیهما السلام) يَتَنازِعانِها و سلمها عمر اليهما فذكر عليُّ رضي الله عنه، اَنْ النَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) كان جعلها فِي حياته لفاطمة رضي الله عنها و ولدها و اَبي العباس ذلك و اَبُو فُدَيْكٍ رجل وَ العُدَيْكاتُ قوم مِنَ الخوارج نَبِسُو الي اَبي فُدَيْكٍ الخارجی(1) زهری مي گويد : فدك قريه خيبر است .

و بعضي گفته اند : بِه ناحية حجاز است كه چشمه و نخل دارد از غيمت هاي ( بدون جنگ و مبارزه ) خداوند آن را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد .

حضرت علي (علیه السلام) و عباس بر سر او نزاع داشتند و عمر او را تسليم كرد به آن دو ، و علي رضي الله عَنْهُ متذكّر شد يعني به آن ( دو عباس و عمر ) گفت : اين فدك مال شخصي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه بخشيد به فاطمه رضي الله عنها ، در زمان حيات خود ، و داد به فرزندان فاطمه رضي الله عنها .

و اَبو فُدَيك ، نام شخصي است : و فُدَيْكات گروهي از خوارج اند ، و زهري گويد فدك قريه اي است ( دهكده اي ) از خيبر

صاحب معجم البلدان ( سنّي ) گويد : فَدك به حركت فاء و دال – و كاف در آخرش است . يعني پنبه زدن و به رشته در آوردن

فَدَّكْتُ الْقُطْن تَفْديكاً اِذا نقشته ، و فدك قريه اي در حجاز كه بين او ، و مدينه دو روز راه است و بعضي گفته اند : سه روز فاصله و راه است .

ص: 20


1- لسان العرب ابن منظور – سنّي مذهب

كه خداوند او را بدون جنگ و قتال با كفّار ، به پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم)

بخشيد در سال هفتم هجري و در زماني كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خيبر شد و « هفت قَلعه آن را » فتح نمود و باقي نماند از فتح خيبر، مگر سه قطعه و بر يهود كار سخت و محصور شد و فرستادند خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه به اصحابت بگو: بيرون بروند و ما را در محصور قرار ندهند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبول نمود و با آن ها صلح كرد ( به خواست خود يهود) و با ميوه آن باغ نصف آن ها را مصالح كرد با آنان و كليّه اموالشان به همين طريق، و فدك از آن چيزهاي بوده كه بدون جنگ و اسب دواندن به دست آمد و اين فدك فقط مال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و در آن چشمه جوشاني بود و نخل هاي زيادي و اين فدكي است كه ، فاطمه رضي الله عنها گفت : اين سرزمين را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درخت نخل كاشت لذا از آن من است ، چون ابوبکر به من گفت : شهود بياور كه از آن تو باشد . پس از ابوبكر ، عمر همان حرف را گفت و بعد از آن فدك را گرفت ( تصاحب كرد ) و در غنيمت مسلمين قرار داد از ملك شخصي فاطمه (علیها السلام) خارج كرد ، علي و عباس رضي الله عنهما نزاع كردند بر سر فدك ، علي مي گفت : پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش او را ملك فاطمه قرار داد عباس مي گفت : اين ملك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و من الان وارث او مي باشم ، پس به من مي رسد ، نزاع را نزد عمر آوردند، عمر هم اِباء نمود از اين كه ، بين آن دو حكم كند و مي گفت : من به شأن و مقام شما شناختم بيشتر است . من او را به شما تسليم مي كنم . . .

( البته اين حرف كذب است چون عمر تصاحب شد و فدك را رد نكرد به فاطمة زهرا (علیها السلام) كه : مفصل ان شاء الله تعالي بيان خواهيم نمود ، هم از سنّي ها و هم از شيعيان ) بالاخره فدك دست به دست رد و بدل شد تا رسيد به دست عمربن عبدالعزيز كه ، او فدك را به فرزندان فاطمه رضي الله عنها برگردانيد پس در زمان عمربن عبدالعزيز ، در دست فرزندان فاطمه رضي الله عنها بود تا يزيدبن عبدالملك بر وي كار آمد ، فدك را او تصاحب شد و به همين نحو فدك رد بدل مي شد تا رسيدبه زمان ابوالعباس سفّاح (« اوّل خلیفه بنی عباس» در زمان خلافت سفّاح كه شد فدك را رد كرد به حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب، پس حسن بن حسن عهده دارد فدك و قيّم او بود و بين فرزندان علي بن ابي طالب ، تقسيم مي كرد تا زمان خلافت منصور ذوانيقي رسيد ، فدك را غصب كرد و تصاحب شد و بعد از او ، زمان خلافت موسي الهادي رسيد فدك را برگردانيد به صاحبانشان ) و بعد از موسي الهادي پسرش فدك را گرفت و به همين نحو تا رسيد به زمان مأمون عباسي پس

ص: 21

پیكی از جانب فرزندان علیّ بن ابی طالب زندان علي بن ابي طالب نزد مأمون آمد و طلب كرد ، پس او دستور داد كه قباله اي بنويسند و فدك را به فرزندان علي بن ابي طالب رد كنند ، و در اختيار آنان قرار دهند .

و دِعبِل شاعر معروف در اين زمينه گفته است

نقام دِعْبِل الشّاعر وَ اَنشد

اَصْبَحَ وَجْهُ الزمان قَدْ صَحِكا

برّد مأمون هاشم فَدَكا (1)

هدف از تعقيب فدك

اين خطبه را با واقع نگري و مطالعه در روايات ديگر و گوشه هاي تاريخ بايد از حد يك سخن راني حماسه اي و يا اظهار مصيبت و شكايت از اين كه اوضاع عادي كه در عصر حيات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و از دست رفته است ، خارج نمود و حتي نه به عنوان اعتراض به سياست مالي و اقتصادي دولت انتخابي كه براساس شوري شكل گرفته و نيز به عنوان موضوع شخصي يعني درخواست مساحتي از زمين كه ذخيرة اقتصادي يك خانواده است و يا نزاع مادي در سرزمين محدود به اسم فدك و يا دستيابي به سرزمين غلّه خيز ، تلقّي كرد ، بلكه فدك رمز قيام تاريخي است كه از حدود حجاز و پايه ريزي حكومت جهاني حضرت مهدي (علیه السلام) مي باشد . فدك انقلابي است ، براي بر انداختن اساس حكومت استبداد و ستمگر و ستمكار و نهادن زيربنائي است كه تاريخ بعدي را تشكيلخواهد داد فدك انقلابي بر عليه سياست دولت وقت و براي گرداندن خلافت عُظماي الهي و اصلاح ملّتي است كه با ناديده گرفتن همة زحمات و خون دل ها مي خواهد به جاهليت نخست برگردد .

و اگر در طي خطبه صحبتي از مطالبه ميراث و يا غله ( پيشكشی ) به ميان آمده مربوط به آن مقداري است كه ، مرتبط بزعامت كبري و حكومت جهاني مي شود . و به عبارت واضح تر ، صحبت اسلام و كفر ايمان و مسئله نص و شوري است .

ص: 22


1- معجم البلدان ج 4 ص 238

زيرا فدك نشان مي دهد كه انتخاب امامت امام معصوم (علیه السلام) بر مبناي نص خداوند است كه خداوند متعال خود انتخاب امام و تنصيص مي كند ، نه مردم كه مخالفين اعتقادشان اينكه مسئله امامت با شوري مردمي انتخاب مي شود .

همچنان كه خلافت عمربن خطاب بر مبناي شوراي مردم صورت گرفت و قائل به عصمت امام هم نشد كه اين قانون بر خلاف نص قرآن كريم و سخنان و روايات رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ساير معصومين (علیهم السلام) است . و در واقع اعتقاد به دستورات خداوند متعال و پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه هدي (علیهم السلام) ندارند و مع الوصف دلائل فراواني هم در كتب و مأخذ آنان آمده است كه ، انتخاب امام (علیه السلام) يا نص بر آن از ناحيه خداوند متعال مي باشد و لاغيره .

قسمت عمدة اين خطبة شريف معرفي وجود مقدس اميرالمومنين (علیه السلام) و يادآوري فداكاري ها و جان فشاني ها و مقاومت هایی است كه امام علي (علیه السلام) در ايجاد اسلام و دوران ضعف آن ، به عمل آورده و مشخص نمودن حقّ مسلم اهل بيت (علیهم السلام) و اين كه چگونه جاهليّت در لباس اسلام برگشت و چگونه مسلمانان سعادت خود را از دست مي دهند و كاري به اين عظمت را به دست نااهلمي سپارند وفتنه بزرگي كه گرفتار آن گشتند به وجود مي آورند . در معرّفي پسر عمّ بزرگوارش چنين مي فرمايد :

« هر گاه آتشي از جنگ را بر مي افروختند خداوند آن را خاموش مي ساخت و اگر شيطان صفت ها شاخي بلند مي كردند يا از ناحية مشركان دهاني باز مي شد ، برادرش را پيش روي انداخت و آن هم تا گوش دشمن را نمي ماليد و شعلة آتش را با شمشير آبدارش خاموش نمي كرد . بر نمي گشت در برادري با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رنج پذير در امر خداوند متعال كوشا نزديك بر رسول الله سروري از اولياي خدا آماده براي دفاع خالص بود و اما شما در فراخن هاي زندگي در كمال آرامش دنبال خوش گذراني بوديد و در انتظار شكست ماجوياي اخبار بوديد و از جنگ عقب نشيني مي كرديد . »

و نيز اين موضوع بسيار روشن از مذاكراتي كه با زن هاي مهاجر و انصار كه به عبادتش آمده بودند انجام داده پيدا است كه ، در جاي خود ان شاء الله به تفصيل بيان خواهد شد .

ص: 23

موضوع دوم : فدك چيست؟

از حوادث سال هفتم هجرت

جُلگة وسيع حاصل خيري را كه در شمال مدينه به فاصله 32 فرسنگي آن قرار دارد . (1)

در وادي « خيبر » مي نامند . و پيش از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ملّت يهود براي سكونت و حفاظت خويش در آن نقطه دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند ، از آن جا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيّه سلاحو طرز دفاع ، مهارت كاملي پيدا كرده بودند و آمار جمعيّت آن ها بالغ بر 20 هزار نفر بود و ميان آن ها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مي خورد . (2)

جُرم بزرگي كه يهوديان خيبر داشتند . اين بود كه ، تمام قبائل عرب را براي كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند و سپاه شرك با كمك مالي يهوديان خيبر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند . در نتيجه ، جنگ احزاب ( خندق ) رخ داد و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و جانفشاني ياران آن حضرت، پس از يك ماه توقّف در پشت خندق متفرّق شدند و به وطن خود از آن جمله يهوديان خيبر به خيبر بازگشتند و مركز اسلام آرامش خود را بازيافت ناجوان مردي يهوديان خيبر ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر آن داشت كه ، اين كانون خطر را برچيده و همه آن ها خلع سلاح كند .

زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملّت لجوج و ماجراجو بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين ، بت پرستان عرب را برضد مسلمانان برانگيزيد ، و صحنه بنزد احزاب بار ديگر تكرار شود : بخصوص تعصّب يهود نسبت به آئين خود ، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود ، و براي همين تعصّب كور بود كه: هزار مشرك اسلام مي آورد ولي يك يهودي حاضر نبود دست از كینه خود بردارد ، خلاصه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان داد . كه مسلمانان براي تسخیر آخرين مراكز يهود، در سرزمين عربستان آماده شوند و پرچم

ص: 24


1- فاصله مدينه تا خيبر ، در استان حائل قرار دارد از مسير فعلي 180 كيلومتر است .
2- السيرة الحلبية ، فضائل الخمسة ، ج 3 ص 168 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 46 ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت ، لبنان 1402ه- . 1982 م

سفيدي به دست حضرت امام علي (علیه السلام) داد و فرمان حركت را صادر نمود و رهبر اسلام بزرگ اسلام با هزار و شش صد سرباز كه 200 سواره نظام در ميان آن ها بود به سوي خيبر پيروي كرد . (1)

دِژهاي هفت گانه

دژهاي هفتگانه خيبر هر كدام نام مخصوص داشتند و نام هاي آن ها به این قرار بود. ناعم ، قموص ، كتيبه ، نسطاة ، شق ، وطیح ، سلالم(2)

، برخي از اين دِژها گاهي به يكي از سرداران آن دِژ منسوب مي شد مثلاً مي گفتند : دِژ مَرحَب ، همچنين براي حفاظت و كنترل اخبار دِژ، در كنار هر دِژي بُرْج مراقبت ساخته شده بود تا نگهبانان برج ها جريان قَلعه را به داخل گزارش دهند . و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود كه، ساكنان آن ها بر بيرون قلعه ، كاملاً مسلّط بودند و با مَنْجَنیق و غيره ، مي توانستند دشمن را سنگباران كنند . (3)

در ميان اين جمعيت 20 هزار نفري ، 2 هزار مرد جنگي و دلاور به چشم مي خورد كه، فكر آن ها از نظر آب و دخائر غذايي كاملاً آسوده بود و در انبارها ذخائر زيادي داشتند . نخستين كاري كه براي تسخير اين دژهاي محكم صورت گرفت ، اين بود كه ، تمام نقاط حسّاس و راه ها به وسيله سربازان اسلام به صورت مخفيانه و شبانه اشغال گرديد كه ، نگهبانان برج ها نيز از اين كار آگاهي نيافتند .

و صبح گاهان كه كشاورزان « خيبر » با لوازم كشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند . چشم هاي آن ها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد و آن ها با ديدن اين منظره با ترس و وحشت پابه فرارگذاردند و به دژها پناه بردند و در داخل دژها شوراي جنگي تشكيل گرديد و نتيجه شورا اين بود كه ، زنان و كودكان را در يكي از دژها و ذخائر غذايي را در دژ ديگر جاي دهند .

دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا ، دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در موقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند .

ص: 25


1- البته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به خاطر مسائل نظامي ، علاقه مند بود كسي از مقصد آن حضرت آگاه نشود تا زماني كه لشكر به بيابان « رجيع » رسيد . حركت لشكر را به سوي خيبر قرار داد .
2- رجوع شود به ص 36 همين كتاب
3- السيرة الحلبية ج 3 ص 38 ، فضائل الخمسة ج2 ص 182، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت ، لبنان 1402ه- . 1982 م

دلاوران يهودي با اين نقشه توانستند مدّت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند به طوري كه گاهي براي تسخير يك دژ ده روز تلاش انجام مي گرفت و نتيجه اي به دست نمي آمد از مجموع كتاب هاي تاريخ و سيره نويسان، چنين استفاده مي شود كه سربازان اسلام دژها را يك يك محاصره مي كردند و كوشش مي نمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند .

و پس از گشودن آن دژ ، به محاصره دژ ديگر مي پرداختند . دژهايي كه با يك ديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آن ها به دفاع سرسخت تانه بر مي خواستند ، گشودن آن ها سخت تر صورت مي گرفت .

به عقيده گروهي از تاريخ نويسان نخستين دژي كه از خيبر پس از رنج هاي فراوان به دست ارتش اسلام افتاد دژ « ناعم » بود گشودن اين دژ به قيمت كشته شدن يكي از سربازان بزرگ اسلام به نام «محمودبن مسلمه انصاري» (1)

و زخمي گشتن 50 نفر از سربازان اسلام تمام شد .

شوراي نظامي تصويب نمود كه: پس از فتح دژ ناعم سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند رياست اين دژ با فرزندان « اَبي الحقیق » بود . اين دژ نيز با فداكاري سربازان اسلام گشوده شد و « صفيّه » دختر «حيي بن اخطب» كه بعدها در رديف زنان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت ، اسير گرديد اين پيروزي بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت كرد و رعب و وحشت بر قلوب يهوديان مُسْتَوْلی گشت، ولي مسلمانان از نظر مواد غذايي در مَضيقه عجيبي بودند ، به طوري كه براي رفع گرسنگي از گوشت برخي از حيوانات كه خوردن گوشت آن ها مكروه است استفاده مي نمودند و دژي كه مواد غذايي فراواني در آن جا بود ، هنوز به دست مسلمانان نيفتاده بود .

كَّرارٌ غَيْرُ فَرّارٌ

پس از فتح قلعه هاي مزبور سپاهيان اسلام به طرف دژهاي « وطيح » و « سلالم » يورش بردند ،

ولي مسلمانان در طي ده روز ، جنگ و دادن تلفات سنگين نتوانستند نتيجه اي بگيرند .

ص: 26


1- او توسط سنگ بزرگي كه از بالاي دژ پرتاب شده بود شهيد گرديد .

در يكي از روزها « ابوبكر » مأمور فتح گرديد و پرچم سفيد تالب دژ آمد ، ولي پس از مدتي مسلمانان بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر كدام گناه را بر گردن يك ديگر انداختند و همديگر را به فرار متّهم مي نمودند .

روز ديگر فرماندهي لشكر را به عهده « عمر » واگذار شد . او نيز داستان دوست خود را تكرار كرد ( ابن ابي الحديد از سرگذشت اين دو سخت متأثر گشته و در قصيدة معروف خود چنين مي گويد :

و ما انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفرقد علما

اگر همه چيز را فراموش كنم هرگز سرگذشت اين دو نفر را فراموش نخواهم كرد . زيرا آنان شمشير به دست گرفته و با اين كه مي دانستند فرار از دشمن حرام است ، پشت به دشمن كرده فرار نمودند . )

و بنابر نقل طبري « عمر » پس از بازگشت از صحنه نبرد ، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده فرمانده دژ مرحب ، ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مرعوب مي ساخت . اين وضع پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ياران آن حضرت را سخت ناراحت كرده بود ، در اين لحظات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افسران و دلاوران ارتش را گردآورد، و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است فرمودند :

لَأعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ ، يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيهِ لَيْسَ بِفَرّارِ (1)

اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوست دارد و خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم او را دوست دارند و خداوند اين دِژ را به دست او مي گشايد ، او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمي كند .

و بنا به نقل مرحوم طبرسي و حلبي، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين فرمودند : كَرّار غَير فرّار ، يعني به سوي دشمن حمله كرده و هرگز فرار نمي كند . اين جمله كه حاكي از فضيلت وبرتري و شهامت آن سرداري است كه: قرار بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد . غَرِيوي از شادي توأم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت ، هر فردي آرزو مي كرد كه اين مَدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد و اين قرعه به نام او افتد .

ص: 27


1- مجمع البيان ج 9 ص 13 ، سيره حلبیه ج 2 ص 43 تاريخ ابن هشام ج 3 ص 349

سياهي شب همه جا را فرا گرفت ، سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند نگهبانان در مواضع مرتفع مراقب اوضاع دشمن بودند آفتاب با طلوع خود سينه افق را شكافت و خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت ، سرداران گرد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده دو سردار شكست خورده با گردن هاي كشيده (1)

متوجّه دستور پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شده مي خواستند هر چه زودتر بفهمند كه ، اين پرچم پر افتخار به دست چه كسي داده خواهد شد . سكوت پُر انتظار مردم با جمله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود علي كجاست ؟ در هم شكست

در پاسخ آن حضرت گفته شد . دچار چشم درد گرديده و در گوشه اي در حال استراحت است پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : او را بياوريد طبري مي گويد : علي را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آوردند ، اين جمله حاكي است عارضه چشم به قدري سخت بوده كه سردار اسلام را از پا در آورده بود .

پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستي بر ديدگان حضرتش كشيد و در حقّ آن حضرت دعا نمود . اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي آن چنان اثر نيك در ديدگان آن جناب كه : سردار نامي اسلام تاپايان عمر به چشم درد مبتلا نگرديد .پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم را به دست حضرت علي (علیه السلام) دادند و چنين يادآور شدند كه ، قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ، اعزام بدارد و آن ها را به آئين اسلام دعوت نمايد ، اگر آن را نپذيرفتند آن ها را به وظايف خويش تحت لِواي حكومت اسلام، آشنا نمايد كه بايد خلع سلاح شوند .

و با پرداخت جِزْیه و خراج و مالیات در سايه حكومت اسلامي آزادند زندگي كنند ، و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند با آنان بجنگد ، آخرين جمله اي كه مَقْدَم فرماندهي بدرقه راه امام علي (علیه السلام) ساخت اين چنين بود .

لَئِنْ يَهْدِي اللهُ بِكَ رَجُلاً واحِداً خَيْرٌ مِنْ اَنْ يَكُونَ لَكَ حُمُرٌ النِّعَمِ

هر گاه خداوند يك نفر را به وسيلة تو هدايت كند بهتر از اين است كه ، مالك چهار پايان شتران سرخ موي باشي

ص: 28


1- تاريخ طبري چنين مي نويسد : فتطاول ابوبكر و عمر، تطاوُل ، قد كشیدن ، گردن كشی ، تكّبر كردن ، بلند گردیدن ، افزون شدن ، فخر نمودن به بلندی ، فرهنگ جامع

آري پيامبر عالي قدر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بُحْبوحة جنگ باز در فكر راهنمايي مردم بود ، و همچنين مي رساند كه ، تمام اين نبرد ها براي هدايت مردم بوده است .

هنگامي كه اميرمؤمنان علي (علیه السلام) از ناحيه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شد كه دژهاي « وطيح » و « سلالم »

را بگشايد .(1)

[دژهاي كه دو فرمانده قبلي موفّق به گشودن آن ها نشده بودند با فرار خود ، ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش و سپاه اسلام زده بودند ] زره محكمي بر تن كرد و شمشير مخصوص خود ذوالفقار راحمايل نموده هَرْوَلَه كُنان و با شهامت خاصي كه شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است به سوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آن حضرت داده بود در نزديكي خيبر بر زمين نصب نمود .

در اين لحظه دَرِ خيبر باز گرديد و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند . نخست برادر مرحب به نام « حارث » جلو آمد هیبت نَعْرَهِ او ، آن چنان مُهيب بود كه سربازاني كه پشت سر اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) بودند بي اختيار عقب رفتند ولي حضرت علي (علیه السلام) مانند كوه پا برجا مانده ، لحظه اي نگذشت كه جسد مجروح « حارث » به روي خاك افتاد و جان سپرد .

مرگ حارث « مرحب » را سخت غمگين و متأثّر ساخت و او را براي گرفتن انتقام خون برادر برانگيخت و در حالي كه غرق سلاح بود . زرة بماني برتر داشت و كلاهي كه از سنگ مخصوص تراشيده شده بود بر سر گذاشته و « كلاه خود » را روي آن قرار داده بود جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجزي در برابر آن حضرت سرود و چنين فرمود :

اَنا الَّذي سَمِّتْنيِ

اُمّي حَيْدَرَة ضَرْغامُ آجامٍ

وَ لَيْثٍ قَسْوَرةِ

من همان كسي هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم .

عَبْلُ الزّرا عَيْن

غَليظُ القَصِرَة كَلَيْثِ غاباتٍ كَريرَ

المَنْظِرَة

ص: 29


1- صحيح بخاري ج 5 ص 23 و 22 صحيح مسلم ج 5 ص 195

بازوان قويّ و گردن نيرومند دارم . در ميدان نبرد ، مانند شیر بیشه ها صاحب منظري مُهيب هستم .

رجزهاي دو قهرمان پايان يافت ، صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود ، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد ناگهان شمشير بُرنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپس و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت، اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه :برخي از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عدّه اي ماندند كه در جنگ تن به تن به دست ، حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كشته شدند .

امام علي (علیه السلام) يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود ، در اين كشمكش يك نفر از جنگ جويان يهود با شمشير بر سپر علي (علیه السلام) زد و سِپَر از دست ايشان افتاد، اميرمؤمنان حضرت علي (علیه السلام) فوراً متوجّه در قلعه گرديد و آن را با قدرت الهي از جاي كند و به جاي سپر استفاده نمود در نتيجه قلعه اي كه: مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت كوتاهي به دست تواناي حضرت امام علي (علیه السلام) گشوده شد .

طبري و ابن هشام مي نويسند . پس از آن حضرت علي (علیه السلام) در را روي زمين افكنده هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابور افع سعي كردند آن را از اين رو به آن رو كنند ولي نتوانستند .

يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد : دَرِ حصار از سنگ و طول آن 4 زرع و پهناي آن 2 زرع بود (1) مرحوم شيخ مفيد اَعْلی الله مقامه الشریف ، در ارشاد به سند خاص از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) ، سرگذشت كندن در خيبر را چنين نقل مي كند : كه حضرت اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند :

من در خيبر را كنده به جاي سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل بر روي خندقي كه يهوديان كنده بودند قرار دادم . سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم . مردي پرسيد : آيا سنگيني آن را احساس نمودي ؟ گفتم : به اندازة سنگيني كه از سپر خود احساس مي كردم .

نويسندگان سيره ، مطالب شگفت انگيزي در بارة كندن در خيبر و خصوصيات آن در رشادت هاي حضرت امام علي (علیه السلام) نوشته اند ، اين حوادث هرگز با قدرت هاي معمولي بشري وفق نمي دهد .

ص: 30


1- تاريخ يعقوبي ج 2 ص46

اميرمؤمنان خود در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده اند ، آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود .

ما قَلَعتُها بِقُوّةِ بَشَرِيّة وَلكِنْ قَلَعْتٌها بِقُوَّةٍ اَلْإِلهِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِلقِاء رَبِّها مُطْمَئِنَّةٍ راضيةٍ (1)

من هرگز آن را در را با نيروي بشري از جا نكندم ، بلكه در پرتو نيروئي الهي و يا نفسي كه ، به ملاقات با خدايش مطمئن و خشنود است ، اين كار را انجام دادم .(2)

روزي معاويه ملعون به سعد و قاصّ اعتراض كرد كه چرا به علي (علیه السلام) ناسزا نمي گوئي؟

او در پاسخ وي چنين گفت : من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل علي (علیه السلام) مي افتم آرزو مي كنم اي كاش من يكي از اين سه فضيلت را داشتم .

1- روزي كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تَبُوك رفت و به علي (علیه السلام) چنين گفت : تو نسبت به من همان منصب را داري كه هارون نسبت به موسي ، داشت جز اين كه پس از من پيامبري نخواهد آمد .

2- روز خيبر فرمود : فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دوست دارند . افسران و فرماندهان عالي قدر اسلام در آرزوي چنين مقامي بودند . فرداي آن روز پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علي (علیه السلام) را خواست و پرچم را به آن داد و خدا در پرتوي جانبازي ، آن پيروزي بزرگي را نصيب ما كرد.

3- روزي كه قرار شد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سران نجران به مُباهله بپردازند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست علي و فاطمهو حسن و حسين (علیهم السلام) را گرفت و گفت اللّهم هُؤلاءِ اَهْلي (3) يعني : خدايا اين افراد أهليت منند

ص: 31


1- بحارالانوار ج 21 ص 21
2- در این مورد ، به كتب سيره نويسان شيعه و سنّي رجوع شود .
3- صحيح مسلم ج 7 ص 120 ، فضائل الخمسة ج 1 ، مؤسسة الاعلمی ص 290 – 296

فتح خيبر مقدّمة صلح فدك

پس از پيروزي لشكر اسلام در جنگ خيبر و فتح قلعه هاي خيبر با شجاعت ها و رشادت هاي حضرت امام علي (علیه السلام) اهالي يهودي « فدك » براي حفظ جان خود از باب صالح و مصالحه با پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند .

معجم البدان كه ، از كتب مشهور اهل تسنّن است : در اين زمين چنين مي نويسد :

فَدَكْ قَرْيَةِ بِالحِجازِ بَيْنَها وَ بَيْنَ المَدينَةِ يَومانِ وَ قيلَ ثَلاثَةَ ، اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ في سَنَتهِ سَبْعِ صُلْحاً

فدك دهكده اي است در حجاز كه فاصله اش تا مدينه دو يا سه روز است و خداوند متعال ، آن را در سال هفتم هجري به صورت صلح به پيامبرش بخشيد . . . و داستان از اين قرار بود كه : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ورود به خيبر و فتح قلعه ها و دژهاي محكم آن، سه روز در آن جا مانده و حلقة محاصره را بر يهوديان سخت گرفت . آنان نمايندگان نزد حضرت فرستاده در خواست كردند كه ، به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند رسول خدا چنين درخواست كردند كه حضرت با آنان بر نصف ميوه ها و اموالشان مصالحه كند حضرت با تقاضاي آنان موافقت فرمود بنابراين « فدك » از جمله آبادي ها و املاكي است كه به صورت جنگ و تاخت و تاز فتح نشده است . و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد . . .وَ فيها عَيْنٌ فَوّارَةٌ وَ نَخيلٌ كَثيرَةٌ « وَ هِيَ التّي قالَتْ فاطِمَةَ رَضِيَ الله عَنْها اِنَّ رَسُولَ الله تَحلَنيها فقال اَبُوبِكرٌ اُريدُ لِذالِكَ شُهُوداً وَ لَها قِصَّةٌ» . . . و اين سرزمين داراي چشمه اي جوشان و درختان خرماي فراوان بود .

تاريخ نويس مشهور اهل تسنن محمد بن جرير طبري ( متوفاي 310 ه- . ق ) در تاريخ الامم و الملوك مي نويسد . . . رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اهالي خيبر را در قلعه هاي خودشان به نام هاي « وطيح و سلالم » محصور كرد ، تاجايي كه تعيين به هلاكت و نابودي خود كرده از حضرت درخواست كردند كه: آنان (1)

را از آن جا كوچ دهند تا بدين وسيله خون خود را حفظ كنند حضرت با درخواست آنان موافقت كرد .

ص: 32


1- معجم البلدان ج 4 ص 238 رجوع شود به ص 42 – 46 همين كتاب

سپس پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر تمام اموال آنان دست گذاشته و نواحي « شق و نطاة و كتيبه » و تمامي دژها و قلعه ها را غير از قلعة « و طيح و سلالم » تصرف كرد .

اهالي « فدك » كه از اين ماجرا خبردار شدند نماينده اي نزد حضرت فرستادند و درخواست كردند كه همين رفتار را با آنان نيز داشته باشد و بدين وسيله خون و جانشان را حفظ كرده و دست از اموال خويش برداشتند . حضرت با پيشنهاد آنان موافقت كرد فردي كه ، بين آنان و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) وساطت مي كرد « محيصة بن مسعود » هم پيمان قبله بني حارثه بود هنگامي كه كار اهالي خيبر به انجام رسيد از حضرت خواستند كه ، با آنان بر نصف اموالشان مصالح كند و گفتند : ما نسبت به اين سرزمين از شما آشناتريم و بهتر مي توانيم آنجا را آباد و سرسبز كنيم . حضرت بر مبناي نصف ، با آنان مصالحه كرده قرار گذاشت كه ، اين اختيار را داشته باشد كه هر گاه خواست آنان را از اين سرزمين بيرون كند و حق اخراج آن ها را داشته باشد ، اهالي « فدك » نيز بههمين گونه با آن حضرت مصالحه كردند خيبر « فَي ء » و متعلّق به مسلمانان بود ولي « فدك » از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آن جا نداشتند . (1)

امروز هم فدك موجود است عده اي از اعضاء دولت ایران : به مدينه رفته اند و حتي تصاويري از آن محل گرفته اند كه الان زنده است و وجود دارد و حتي نامي براي او گذرانده اند . الحائط فدك ، وقتي اين افراد كه از طرف ايران رفته بودند به سوي استان حائل، از آن جا به شهر حائط و حُوَيْطَه رسيدند .

در شهر حائط ، فرماندار و مسئولين آن شهر به استقبال اين دسته آمده بودند . شخصي به نام « نايف »

فرمان دار گفت : اين جا « فدك » است و الان قديمي ها هنوز به آن فدك مي گويند : شهر حدود 35 هزار نفر (در تاريخ 25/3/1387 ) جمعيت دارد .

ولي جمعيت كل منطقه به اضافه روستانشينان و عشاير كوچ نشين به صدهزار نفر مي رسد . فرماندار مردي را معرفي كرد به نام « محمّد عبدالرحمن جابر » تا توضيحات لازم را نسبت به آن محل بدهد .

ص: 33


1- تاريخ الامم و الملوك ج 3 ص 256

از او پرسيدند : چرا اين منطقه را « فدك » مي گويند ؟

عبدالرحمن جابر گفت : چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد گفتند : چرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد ؟عبدالرحمن جابر گفت : نظر ما اين است كه چون اهالي اين منطقه بدون درگيري آن را به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هديه كردند . گفتند : در اين منطقه چه چيزهايي به نام فاطمه (علیها السلام) وجود دارد ؟

عبدالرحمن جابر گفت : چشمه هاي هفت گانه فاطمه (علیها السلام) مسجد فاطمه (علیها السلام) ، وادي فاطمه (علیها السلام) ، بساتين ( باغستان هاي ) فاطمه (علیها السلام)

گفتند : چرا اسم « فدك » را عوض كرديد و حائط يعني ديوار مي گوئيد ؟

عبدالرحمن جابر گفت : در اين منطقه سه ديوار بلند است كه ، به صورت حلقه منطقه را احاطه كرده است . درون ديوارها باغ ( بستان ) فاطمه نام دارد كه در « معجم البلدان » ياقوت حِمَوبی هم ذكر شده است مسجدي كه ، الان ترميم شده مربوط به زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده بزمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده كه به مسجد فاطمه (علیها السلام) معروف است . ما آل جابر هستيم كه ، قدمتي چند ساله در منطقه داريم و پيش از دولت سعودي حكمران اينجا بوده ايم .

گفتند : مساحت كل « فدك » چقدر است ؟

جابر گفت : مساحت منطقه « فدك » 50 در 50 كيلومتر است .

گفتند : آب منطقه چگونه است ؟

جابر گفت : « فدك » داراي هفت چشمة آب بوده كه به « عيون فاطمه (علیها السلام) » معروف است .

كه به دليل اهمال و بي توجّهي به كشاورزي آب آن كم شده و شايد علت كمي آب حفر چاه هاي عميق ( آرتزين ) در منطقه باشد .

ص: 34

خلاصه : 1- جمعيت صدهزار نفري منطقه « فدك » و وسعت 50 در 50 كيلومتري آن كه وسعت اين منطقه را مي رساند .

2- اقرار عبدالرحن جابر به اين كه « فدك » را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون درگيري به دست آورد و آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد .

3- چشمه ها و باغ ها و مسجد به نام فاطمه (علیها السلام) است كه ، حاكي از مالكيّت حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) مي باشد . 4- باقي بودن چشمه هاي هفت گانه كه ، در تاريخ « فدك » ذكر شده

5- تعويض نام « فدك » كه ، قبل از اسلام تاكنون به اين نام بوده به نام « حائط » به بهانة چند ديوار توسط وهابيّت مسئله اي است كه ، نبايد از كنار آن گذشت ، آن هايي كه با تغيير نام ها (1) بخواهند حقايق را كتمان كنند .

6- بي توجّهي به منطقة « فدك » بحدّي كه چشمه ها خشكيده و نخل ها قطع شود و خانه ها و حصارهاي « فدك » به مرور زمان خراب گردد تا در آينده آثاري از فدك باقي نماند . يكي ديگر از توطئه هاي طراحي شده وهابيّت نسبت به آثار اهل بيت (علیهم السلام) مي باشد . همان هايي كه ، كوچه هاي بني هاشم و قبرستان بقيع و حرم سامرا و حرم حضرت ابوطالب (علیه السلام) و خديجه كبري (علیها السلام) را به بهانه هاي واهي خراب نمودند و مسير حُجّاج را از بركه غدير خم تغيير دادند تا به خيال شوم خود ، آثار اسلام و تشيع را به مرور زمان از بين ببرند . (2)

7- ما شيعيان در مقابل اين جنايت ها وظيفه داريم كه ، نام « فدك » را كه سند حقّانيّت اميرالمومنين (علیه السلام) و حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) است زنده نگه داريم .8- مسئولين كشور مي توانند از قدرت و نفوذ سیاسی خود به نفع منافع تشيّع استفاده كنند . كه ، در غير اين صورت ، روز قيامت مقابل اهل البيت (علیهم السلام) مسئولند .

ص: 35


1- مثلاً محل تولد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را كتابخانه كرده و نام آن را « مكتبه » گذارده اند .
2- به قول قرآن كریم ، یُریدوُنَ یُطْفِؤا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأیَی اللهُ اِلّا اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الكافروُنَ : آیه 32 سوره توبه یُریدُونَ لِیُطْفِؤا نُورَاللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مِتُّم تُورِه وَ لَوْ كِرَهَ الكافِروُنَ : آیه 8 سورة صفّا

9- سفر يك روزة حُجّاج به بيت الله الحرام و مدينه منوّره به « فدك » مي تواند دسيسه هاي دشمن را در اين زمينه از بين ببرد .

مالكيّت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر باغ هاي هفت گانه ( عوالي أو الحوائط السّبعه )

مُخَيريق ، يكي از علماي يهود بود كه ، در مدينه اسكان داشت و او علم تورات مي دانست و در تورات به ظهور پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و صفات و علامات آن حضرت آشنا شده بود . در همان سال اول هجرت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدينه اين عالم يهودي ايمان آورد او ملازم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در سفر و حضر گرديد تاجايي كه : از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

شمرده شد . و در سال سوم هجرت زماني كه ، شنيد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عازم اُحُد مي باشد تصميم بر ياري پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفت و ابتدا به سوي قوم خود رفت و به آن ها گفت : اي يهوديان چرا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را ياري نمي كند در حالي كه ، به خدا قسم شما مي دانيد كه او پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و ياري او بر شما واجب مي باشد . ولي يهوديان در جواب گفتند : امروز شنبه است . پس اسلحه خود را برداشت تا با پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اُحُد برود و قبل از خروج خود چنين وصيّت كرد : اِنْ اُصِبْتُ فَاَمْوالي اِلي مُحَمَّدٍ يَضَعُها حَيثُ يَشآءُ (1) اگر من كشته شدم پس اموالم از آن محمد

(صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد تا هر كجا كه، خواست مصرف كند. قرار بدهد و مرحوم علّامة مجلسي رحمة الله عليه مي نويسد : مُخَيريق ،يكي از علماي بني نظير بود كه اسلام آورد و در كنار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگيد و اموالش را كه هفت باغ بود . براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وصيت كرد . (2)

اين هفت باغ در مدينه منوّره در منطقه عوالي در محلّه بني النظير به صورت متفرّق قرار داد و از تاريخ معلوم مي شود كه ، تا مسجد النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فاصله زيادي نداشته است ، امروزه منطقه عوالي از مشهورترين و مهم ترين مناطق و مراكز مدينه به شمار مي آيد .

اسامي اين هفت باغ ، در كتب تاريخي

1- العَواف ( الاَعواف ) 2- الدَلّال ( الكَلا ) 3- البُرْقه 4- المِثْيَب ( المُثيِبْ) 5- الحَسني ( الحُسْني ) 6- الصّافِيَة 7- مَشرَبَةُ اُمِّ اِبراهيم

ص: 36


1- معجم البلدان ج5 ، ص 441، تاريخ طبري ج 2 ص 209
2- فدك و العوالي ، ص 62

اُمّ ابراهيم همان « مارية قبطيه » است كه پادشاه اسكندريه آن را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هديه داد و چون عايشه به خاطر حسادت از او نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شكايت مي كرد . پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به اين باغ آوردند . تا در آن جا زندگي كند و خود حضرت به اين باغ رفت و آمد داشتند تا اين كه ابراهيم ، فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ماريه در اين باغ به دنيا آمد به همين علت اسم اين باغ را در مشربة امّ ابراهيم ، گذاشتند .

اَلان در اين باغ مسجدي به نام دو مسجد مشربة امّ ابراهيم وجود دارد كه ، به گفتة شيخ كليني و شيخ حرّ عاملي ، اين جا مسكن و مصلاي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است در مشربة امّ ابراهيم قبوري از اَهالي موجود است كه ، در بين آن ها ، قبر دو بانوي بزرگوار اسلام يعني قبر حميده مادر موسي بن جعفر (علیه السلام) و قبر نجمه خاتون مادر حضرت علي بن موسي الرضا (علیهالسلام) و حضرت معصومه (علیها السلام) (1) او در جنگ اُحُد، جنگ سختي كرد ، تا اين كه جراحات زيادي بر بدنش وارد شد و از اسب به زمين افتاد و شهيد شد.

قالَ السَّمْهُودي فَلَّما حَضَرَتْهُ الوَفاةُ قال: اَمْوالي اِلي مُحَمَّدٍ يَضَعُها حَيثُ يَشآء . . . وَ جَعَلَ مالَهُ وَ سَبْعَ حَوائِطِ لِرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سَمْهودي مي گويد : چون لحظه شهادت او رسيد گفت : اَموال من از آن محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد به هر كه مي خواهد در آن تصرّف كند و مال خود كه هفت باغ بود ، براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دارد .

و مرحوم مجلسي رحمة الله عليه ، مي نويسد ، مُخَيريق ، يكي از علماي بَني نظير بود كه اسلام آورد و در كنار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگيد و اموالش را كه هفت باغ بود ، براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وصيّت كرد. (2)

اخبار صحيح در كتب شيعه و سنّي به اين مسئله دلالت مي كند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) « فدك و عوالي » را در يك زمان به دخترشان حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيدند (3)

در منازعه بين حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و دستگاه حكومتي ابوبكر علاوه بر « فدك »

عوالي نيز مورد بحث بوده و ابابكر طبق حديث جعلي و ساختگي « لانوّرث ما تركناه صدقة » اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را صدقه مي دانسته و آن را در اختيار خود قرار داد .

ص: 37


1- آثار اسلامي مكه و مدينه ص 162 ، فدك و العوالي ص 55
2- فدك و العوالي ص 62
3- شواهد التنزيل ج 1 ص 441 ، بحار ج 16 ص 109 ، ج 22 ص 297 ، دلائل الصدق مظفر ج 3 ص 578 ، الطرائف سيّدبن طاووس ج 1 ص 247

در صحيح مسلم و صحيح بخاري و بعضي ديگر از كُتب اهل تسنّن از قول عايشه اين چنين روايت شده است كه :اِنَّ فاطِمَةَ اَرْسَلَتْ الي اَبي بَكرٍ تَسْئَالَهُ ميرثَها مِنَ النَّبيّ في ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبي الَتّي باِالمَدينَةِ وَ فَدَكٍ وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَر

فقالَ اَبوُبَكر : اِنَّ رَسُولَ اللهِ قال لا نُورّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ اِنَّما يَأكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هذا المالِ وَ اِنّي وَ اللهِ لا اُغَيِّرُ شَيئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ الله عَنْ حَالِها الّتي كانَتْ عَلَيْها في عَهْدِ رَسُول الله فَاَبَي اَبوُبَكر اَنْ يَدْفَعَ اِلي فاطِمَةَ شَيئًا فَوَجَدْتَ فاطِمةٌ عَلي اَبي بَكرٍ في ذلِكٌ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفِيَّتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ النَّبيّ سِتْتَةَ اَشْهُرٍ فَلَّما تُوُفِيَّتْ دَفَنها زَوْجُها عَليٌّ لَيْلاً وَ لَمْ يُؤذَنْ بِها اَبابَكر وَ صَلّي عَلَيْها عَليٌّ (1)

حضرت فاطمه كسي را پيش ابابكر فرستاد تا ميراث او را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اموالي كه خداوند ( طبق آيه فَي ء ) بر رسولش برگردانده مطابق كند كه آن اموال شامل صدقات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدينه ( كه منظور همين عوالي مي باشد ) فدك و باقي مانده از خمس خيبر بود .

ابابكر جواب داد كه : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم و اموال ما صدقه است و فقط آن محمد از اين اموال به اندازه خوردن مي توانند استفاده كنند و به خدا قسم من سنّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش را نسبت به اين اموال تغيير نمي دهم .

ابابكر چيزي از اموال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اختيار فاطمه (علیها السلام) قرار نداد و حضرت زهراء (علیها السلام) بر ابابكر غضبناك شدند و از او دوري گزيدند . و تا مرگ با او صحبت نكردند .

در حالي كه فاطمه (علیها السلام) بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 6 ماه زندگي كرد و زماني كه از دنيا رحلت نمود ( شهيد شد ) حضرت علي (علیه السلام) شبانه بر او نماز خواند و شبانه او را دفن كرد و ابابكر را خبر ننمود ابابصير از امام محمّد باقر (علیه السلام) روايت مي كند كه ، حضرت فرمودند : مي خواهي از وصيت حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) برايت بگويم .

ص: 38


1- صحيح بخاري ج 5 ص 82 ص صحيح مسلم ج 5 ص 54 سنن كبري ج 4 ص 29

گفتم : بله

فَاَخَرَجَ حٌقّاً اَو سُقْطاً (1)

فاخرج مِنْهُ كِتاباً فَقَرأهُ بِسم الله الرَّحمن الرَّحيم هَذا ما اَوْصَتَ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) اَوْصَتْ بِحَوائِطَها السَّبْعَةِ : بِاالعَوافِ وَ الدّلالِ وَ البُرْقَةِ وَ اَلمُثيب (المُبيت) وَ الحُسني ( الحُسني ) وَ الصّافيَةِ وَ مالِ اُمِّ اِبراهيمَ اِلي عليّ بن اَبيطالب (علیه السلام) فَاِنْ مَضي عَلِيّ فَالِيَ الحسن فَاِن مَضَي الحُسَيْنَ فَالي الأَكبرمن وُلدي

تُشْهِدُ اللهَ عَلي ذلِك وَ المِقدادَبْن الأسَود وَ الزُّبَيْرَ بن العَوّامِ وَ كَتَبَ عَليّ بْنِ اَبي طالب (علیه السلام) (2)

امام محمد باقر (علیه السلام) نوشته اي را از يك صندوقچه اي خارج كرده و چنين قرائت نمود .

به نام خداوند بخشنده مهربان اين وصيت نامه حضرت فاطمه دختر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه وصيت كرد به حوائط سبعه ( باغ هاي هفت گانه ) عواف ، دلّال ، بُرقه ، مُثيب (مُبيت) حُسْني ( حَسني ) صافيِهَ و مال امّ ابراهيم ( مشرَبة ابراهيم ) براي علي بن ابي طالب (علیه السلام) و بعد از او براي حسن و بعد از او براي حسين و بعد از او براي بزرگترين فرزندانم و حضرت زهراء (علیها السلام) بر اين وصيّت خداوند و مقداد و زبير را شاهد گرفتند و حضرت علي (علیه السلام) اين وصيت را نوشت زيدبن علي نيز وصيت نامه اي از حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) به همين مضمون از امام حسن مجتبي (علیه السلام) روايت كرده است . (3)

ص: 39


1- حُق : كوزه كوچك ، ميان تهي
2- اصول كافي ج 7، ص 47
3- بحارالانوار ، ج 100 ص185، فدك و العوالي او الحوائط السبعة ، سيّد محمّد باقر حسيني جلالي ص 37 – 74

موضوع سوم : تفسير آيات فدك

اشاره

تفسير سه آية در مورد فدك : ( از ديدگاه قرآن )

وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسولِهِ مِنْهُم فَما اَوجَفْتُمْ عَلَيه مِنْ خَيْلٍ وَ لارِكابٍ وَ لاكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَه عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُّلِ شَي ءٍ قَديرٌ ، آيه 6 سورة حشر(1)

و آن چه را كه خدا از مال آن ها ( يعني بني نضير ) به رسم غنيمت باز داد متعلق به رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و اَسْتري نتاختيد ( و آزار نكشيديد ) وليكن خدا رسولانش را بر هر چيز تواناست

ما اَفآءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ الْقُري وَ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلذِيِ القُربي وَ اليَتَمي وَ المَسكينِ وَابْنِ السَّبيلِ كَي لايَكوُنَ دُوْلَةَ بَيْنَ الاِغْنياءِ مِنْكُم وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخذُوهُ وَ ما نَهاكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتّقُواللهَ اِنَّ اللهَ شَديدُ العِقابِ (2)

( و ) آنچه كه خدا از اموال كافران ديار به رسول خود غنيمت داد آن متعلق به خدا و رسول و ( ائمه ) و خويشاوندان رسول است و يتيمان و فقيران و راه گذاران ( ايشان ) اين حكم براي آن است كه ، غنايم دست به دست ميان توان گران شما نگردد و شما آنچه رسول حق دستور دهد بگيريد و هرچهنهي كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه ، عقابِ خدا بسيار سخت است وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ وَ المِسكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تذيراً آيه 26 سورة بني اسرائيل (اسراء)

حقوق خویشاوندان را اداكن و نیز فقیران و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف روا مدار

1- محمدبن مسلم از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند : پدرم علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود كه : « لنا سهم الفقراء و سهم ذی القربی و نحن شركاء الناس فیما بقی » یعنی سهم فقرا و سهم ذی القربی از برای ما است و ما شریك مردم هستیم در آن چه باقی مانده باشد . ( ظاهر حدیث مُقْتضي اطلاق است ، خواه آن كه ایشان اغنیاء باشند و خواه فقراء كه ، این سخن موافق مذهب شافعی است ، ولي به نزد فقهای امامیه (شیعه ) فَیی ء از برای فقرای اقارب رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه بنی هاشم

ص: 40


1- در مورد في ء و انفال و خُمس رجوع شود به اصول كافي ج 2 ص 489 ، 405 مُتَرْجَمْ ، انتشارات علميّه اسلاميّه
2- سورۀ حشر ، آیۀ 7

باشند و بنی عبدالمطلّب ) و از حضرت امام صادق (علیه السلام) مرویست كه فرمودند : « نحن قوم فرض الله طاعتنا ولنا الانفال و لنا صفوالمال » ما جماعتی هستیم كه خدای تعالی واجب و فرض نموده است بر بندگان ، فرمان برداری ما را و برای ما می باشد انفال و مالی كه برگزیده باشد از ادوات ( افزارها و ابزارها ) خوب و كنیزان خوب صورت و درُّ و مروارید گران بها و هر چیزی كه بی مثل و مانند باشد :

اموالی كه ، ائمه و ولات (علیهم السلام) در آن تصرّف دارند سه نوع است .

اول : آن است كه از مسلمانان بگیرند به طریق زكات و حكم آن در آیه صدقات مبیّن شده است .

اِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقرآءِ وَ المَساكینِ وَ العامِلینُ عَلَیْها وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الغارِمینَ وَ فی سَبیلِ اللهِ وَ ابْنِ السَّبیلِ فَریضَةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَلیمٌ حَكیمٌ (1)دوم : غَنایم است كه ، از كُفّار به تیغ و شمشیر گرفته باشند به طریق قهر و غلبه و حكم این نیز در آیه شریفه 41 سورة انفال بیان شده است .

وَ اعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمسَهٌ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی القُرْبی وَ الیَتَمی وَ المَساكینِ وَ ابنِ السَّبیلِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ باِللهِ . . .

سوم : فيی ء است و آن مالی است كه از كُفّار به مسلمانان منتقل شود بدون قتال و جنگ و اسب و تازاندن و آن از آنِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد در حال حیاتش و بعد از آن حضرت ، از آن كسی است كه: قائم مقام آن بزرگوار باشد ، از ائمه و امامان دین (علیهم السلام) و ایشان به هر كس كه بخواهند و به هرچه صلاح بدانند صرف می نمایند . كه این قول از امیرالمومنین (علیه السلام) و ابن عباس و مرویست و فقهای امامیّه برآنند كه مستحقّان فیی ء و خمس بنی هاشمند از فرزندان ابوطالب (علیه السلام) و عباس و عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت كرده است از حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) كه فرمودند : من و فاطمه و عباس و زیدبن حارثه نزدیك پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتیم و عرض كردیم : یارسول الله اگر حقّ ما را از خمس در حیات خود به تصرّف ما بدهی ، بعد از شما كسی با ما منازعه نكند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان كرد كه ما درخواست كرده بودیم . و در عهد اَبوبكر حقّ ما در تصرّف ما بود و در زمان عمر حق ما نیز در تصرّف ما بود و در آخر خلافت ،

ص: 41


1- سورۀ توبه ، آیۀ 60

امّا مال بسیار آوردند و حقّ ما را از آن اخراج كرد و به ما نداد ، من گفتم : بنی هاشم را اكنون احتیاجی نیست و اگر آن را در مصالح مسلمانان صرف كنی و وقت دیگر ، عوض آن را بدهی ، روا می باشد و وی هم چنان انجام داد . عباس گفت : مبادا كه وی بعد از این ، حقّ ما را به ما رد نكند و ما و اولاد ما ، از آن محروم شویم . و آخر آن چنان شد كه عباس تصور كرده بود و روایتی دیگر است كه، عمر ، به بنی هاشم گفت : حقّ خود را قرض دهید تا من در مصالح مسلمانان صرف كنم و چون ازولایات ما مال بیاورند عوض آن را پس دهم ، من گفتم قبول كردم و او پیش از آن كه مالی پیدا شود مُرد و آن قرض نداده ، بماند .

و در نزد بعضی آن است كه قسمت فیی ء در بَدْو اسلام به سدس و یك ششم بود و بعد از آن ، آية 41 سوره انفال نازل شده : « وَ اَعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ فَانَّ لِلّهِ خُمْسَهُ وَ لِلرَّسُولِ و لذِيِ الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمساكينِ وابْنِ السَّبيلِ . . . و بدانيد كه ، آن چه در جنگ به دست آورده ايد ، همانا براي خداوند است ، پنج يك آن و براي پيغمبر و براي نزديكان و يتيمان و بي نوايان و درماندگان راه ، آن حكم منسوخ شد و از بين رفت »

و در نزد جماعتی دیگر آن است كه ، این آیه اشاره است ، به قسمت غنیمت بَدر ، كه مختص حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود .

كه در این قول محل حرف و نظر است زیرا كه این آیه بیان آیه اول است و این در مورد احكام بنی نضیر است . و صاحب كنزالعرفان آورده كه اَوْلی و احقّ آن است كه ، برای او بیانی نباشد بلكه این اشاره به قسمت خمس است به شش قسم ، پس جماعتی كه در این آیه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ذكر شده اند . مستحقّان خمس باشند ، و بعضی دیگر آیة اوّل را تخصیص می زنند و اختصاص می دهند به اموال بنی نضیر و این آیه را عمومیت می دهند . بر اموال دیگر ، كه بدون جنگ و قتال آن را گرفته باشد .

و در كتاب معالم التنزیل آورده كه ، اهل جاهلیّت چون غنیمت فیی ء را می گرفتند ، بزرگ ایشان یك ربع آن را بر می داشت و از باقی مانده نیز آن چه كه صاحب اختیار او بود و برگزیده بود برای خود و انتخاب می كرد و نام آن را اَصْفی می گفتند .

ص: 42

و بقیه را در اختیار قوم می گذاشت و توان گران قوم ، بر بیچارگان حیف و میل می كردند ، جمعی از رؤسای اهل اسلام در غنایم بنی نضیر همین خيال را كرده اند و گفتند : یا رسول الله (صلی الله علیهو آله و سلم) شما ربع و صفی ( خالص ) غنیمت را بردارید و باقی آن را بگذارید تا با یك دیگر تقسیم كنیم . اما حقّ سبحان آن را خاصه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده (1) و در مورد آیة 26 سورة بنی اسرائیل كه مي فرمايد : وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ و بده حقّ خويشاوندان را

اكثر ( مفسرین ) برآنند كه مراد بذی القُرْبی ، اقارب و خویشان حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند و حق ایشان اعطای خمس است . به ایشان از آن چه كه خداوند متعال برای آنان مقرّر فرموده است ثعلبي ( از اهل تسنن ) در تفسیر خود آورده است كه سدّی روایت كرده كه امام زین العابدین (علیه السلام) در حینی كه عبیدالله بن زیاد ( ملعون ) آن حضرت را به نزد یزید ( ملعون ) می فرستادند ، از مردی كه اهل شام بود پرسید : آیا قرآن خوانده ای ؟ گفت : آری ، فرمود : این آیه را « وَآتِ ذاالقُرْبی حَقَّهُ » را خوانده ای ؟ عرض كرد : آری فرمودند :

اهل قرابت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ما هستیم و از دو امام بزرگوار امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نیز مرویست كه مراد از این آیه مائیم كه اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم .

در خبر است كه چون این آیة شریفه نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهراء (علیها السلام) بخشید.

و در صورت حیات آن حضرت در دست آن بزرگوار بود و منافع آن را صرف فرزندان خود می نمود و چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسید ، فدك را از فاطمه زهراء (علیها السلام) گرفتند و چون فدك را طلب فرمود . گفتند: از پدرت چیزی به عنوان ارث به تو نمی رسد زیرا پدرت گفته است « ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ » آن چه را می گذاریم صدقه است (2) .

ص: 43


1- منهج الصادقین ، ج9 ص 226 - 228
2- این حدیث جعلی است كه ابوبكر خود ساخته و افتراء بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته است كه آینده خواهد آمد ، ان شاء الله و متأسفانه بعضي از شيعه نماها از بعضي از مغرضين ، متابعت كردند ، در اين كه : گفته اند: فدك ، مال شخصي فاطمة زهرا (علیها السلام) نبوده بلكه مال همه مسلمانان بوده كه ، چوب و ضربه اش را در زندگي خود خوردند و اين مثال همان مثال عوام الناس است كه مي گويند چوب خدا صدا ندارد و به تعبير ديگر سيلي حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را خوردند .

و نیز سیّد ابوالحمد مهدی بن نزار الحسنی از حاكم ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله الحسكانی نقل می كند : كه، در بغداد حاكم ابو محمّد از عمروبن احمد ابن عثمان ، برای من روایت كرد كه : عمربن حسن بن علی بن مالك گفت : كه جعفربن محمد الأحمصی برای من روایت كرد كه، حسن بن حسین برای من روایت كرد كه از ابومُعَمَّربنِ سعید بن خثیم و علی بن قاسم كِندی و یحیی بن یعلی و علی بن مسهر از فضل بن مرزوق از عطیة عُوفی از ابی سعید خُدری كه ، گفتند : چون آیة وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ نازل شد . حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باغ فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) عطا فرمود : عبدالرحمن ابن صالح روایت كرده كه مأمون عباسّی و نامه ای به عبیدالله بن موسی نوشت و او را از قصّه فدك پرسید ؟ عبیدالله ، این روایت را در جواب نامه مأمون نوشت. مأمون بعد از مطالعه، آن فدك را به اولاد فاطمة زهرا (علیها السلام) رد كرد .

وَ المِسْكینَ وابْنَ السَّبیلِ یعنی حقّ فقراء و درماندگان در مسیر راه را بده

دركنزل العرفان آورده است كه مراد بذی القربی در این آیه و امثال آن ، (1)

كقوله « وَ اِیتاء ذِی القربی » و غیر آن ، قرابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد و اعطای حقوق ایشان از خمس و غیر آن ، و ثعلبی از منهال بن عمرو در تفسیر خود روایت كرده است . كه از امام زین العابدین (علیه السلام) درباره خمس پرسیدم ؟ فرمودند « هُوَلَنا » گفتم : اِنّ الله یقول « الیَتامی و المَساكین »فرمودند « یَتامانا و مساكیننا و عیایشی از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه نَجْدَةِ بن الحَروری ، نامه ای به ابن عباس نوشت و او را از مصرف خمس سؤال كرد ؟ در جواب نوشت كه اماالخمس فانانَزْعَمُ أنّه لیس لنا فصبرنا(2) » و نیز از امام صادق (علیه السلام) مرویست كه « اِنَّ اللهَ حرّم علینا الصدِقة حین أحل لنا الخمس فالصدقة علینا حرام وَ الخمس لنا فریضة و الكرامة لنا حلال(3) » و از امام رضا (علیه السلام) منقول است « اِنّ الخمس عَوْنَنا عَلی

ص: 44


1- كلمة ذی القربی یا ذوی القربی 16 مورد در قرآن آمده است سوره بقره آیه 177 سوره نساء آیه 8 و 36 و سوره مائده آیه 106 و سوره انعام آیه 252 و سوره انفال آیه 41 و سوره توبه آیه 113 و سورة نحل آیه 90 و سورة اسراء آیه 26 و سورة نور آیه 22 و سوره روم آیة 38 و سورة فاطر آیه 18 و سورة شوری آیة 23 و سورة حشر آیة 7 ، اما مورد بحث ما سوره انفال آیه 41 و سوره اسراء آیة 26 و سورة شوری آیة 23 و سورة حشر آیة 7 و آیه 38 سورة روم وَ اْعلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُم . . . انفال 41 می باشد، وَ آتِ ذَالقُرْبی حَقَّهُ وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ سوره حشر آیه 6 ما اَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ سوره حشر آیه 7
2- اعتقاد ما اين كه خمس از آن ما نيست ، پس ما صبر مي نمائيم . يعني خمس از ما اهل البيت (علیهم السلام) ، است ولي دشمنان ، حق ما را حبس و تصاحب كردند و آن را خوردند ، كه ان شاء الله در آينده مفصّل ذكر خواهيم كرد ، چون تنها فدك مغصوب نبود ، بلكه خيلي چيزهاي ديگر را غصب كرده بودند
3- صدقه را خداوند بر ما حرام كرده در حالي كه خمس از آن ما مي باشد پس صدقه بر ما حرام است و خمس براي ما واجب ( برمردم ) وكرامت بر ما هم حلال مي باشد .

دِیننا و علی عیالنا و علی موالینا(1)» ، و علی بن اسباط روایت كرده كه چون امام كاظم (علیه السلام) نزد مهدی عباسی آمد دید كه : او رد مظالم می كند ، فرمود «ما بال مظلمتنا لا ترد » چرا رد مظالم ما نمی كنی؟(2) گفت : آن چیست ؟ یا اباالحسن فرمودند : حقّ تعالی فدك را بر پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خود فتح نمود بدون تاخت و تاز است و جنگ و محاربه، آیة وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ ، حق ذی القربی را بده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید ذی القربی چه كسانی اند ؟ جبرئیل مراجعت كرد و از حقّ سبحانه سؤال نمود ، حقّ تعالی و آله وحی فرمود: كه « ادفع فدك اِلی فاطمة » یعنی فدك را رد كنی به فاطمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه (علیها السلام) را طلبید و فرمودند : « اِنَّ الله أمَرَنی اَنْ اَدْفَع اِلیكِ فَدَك » خداوند به من امر فرموده است فدك را به تو رد نمایم . فاطمة زهرا (علیها السلام) هم قبول كردند و بعد از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسیدند . بعضی از اصحاب بخل ورزیدند و از دادنفدك به فاطمة زهراء (علیها السلام) اباء نمودند و در اختیار او قرار ندادند بلكه از او غصب كردند ، مهدی عباسی در صدد آن شد كه پس دهد فدك را امر كرد ، تا حساب ارتقاء و منافع آن را بكنند . چون محاسبه كردند مبلغ بسیار زیادی شد ، او گفت : هذا كثیراً اَنْظُرُفیهِ ، این مال بسیار است و من در این باره باید فكر كنم . (3)

2- و ما اَفآء الله علي رَسُولِهِ: اَيْ ردّه عليه فَانّ جميع ما بين السماء و الارض لله عزوجلّ و لرسوله و لابتاعهم من المؤمنين المتصّفين بما وصفهم الله به في قوله ، اَلتّائِبُونَ العابِدونَ العامِدوُنَ السّآعِؤنَ السّاجِدوُنَ الآمِروُنَ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظوُنَ لِحدُوُدِ اللهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤمِنينَ (4)

فما منه في ايدي المشركين و الكّفار و الظّلمة و الفجّار فهو حقّهم افاء الله عليهم وردّه اليهم

كذا عن الصادق (علیه السلام) في حديث رواه في الكافي مِنْهُمْ مِن بني النضيرة فَما اَجْرَيْتُمْ عَلَي تحصيله مِنَ الوَجيف و هو سرعة السّير من خَيْلٍ وَ لاركابٍ ما يركب مِنَ الابل غلب فيه فيل ، و ذلك لانّ قرئهم كانت علي ميلين من المدينة فَمْشَوْا اِليها رجالا غير رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فانه ركَب جملاً او حماراً اولم يحرمزيد قتال، و لذلك لم يعط الانصار منه شيئاً اِلّا رَجُلَيْن ، اَوْ ثلثة كانت بهم حاجة : وَ لاكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَن يَشاءُ ، يقذف الرُّعب في قلوبِهِم . وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيي ءٍ قَديرٌ ما يريد تارة بالوسائط الظاهرة و تارة بغيرها

ص: 45


1- خمس كمكي است بر دين ما و بر عيال و دوستان ما
2- يعني چرا حقّ ما را به ما رد نمي آكني ؟
3- منهج الصادقین ج 5 ص 275 – 276
4- آيه 112 سوره توبه

ما اَفاءَالله عَلي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ الْقري : بيان للاّول و لذلك لم يعطِف عليه فَلِله وَ للرَّسُولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكين وَ ابِن السَّبيل .

يعني :آن چه ارزاني داشت خدا بر پيغمبرش ، يعني رد فرمود او را بر پيمبرش به درستي كه جميع ما بين آسمان و زمين از آن خداي عَزَّوَجَلَّ و رسولش و تابعين آنان از مؤمنيني كه خداوند ، توصيف آنان را در كتاب و گفتارش بيان فرموده است آن جا كه فرموده : اَلْتّابِئونَ العابِدوُنَ الحامِدوُنَ السّآئِحوُنَ الرّاكِعُونَ السّاجِدوُنَ الامِروُنَ باِلْمَعْروُفِ وَ النّاهُونَ عَنِ المُنْكَر وَ الحافِظوُنَ لِدُوُدِ اللهِ وَ بَشِّرِ المؤمنينَ(1)

توبه كنندگان ، پرستش گران ، سپاس گزاران ، رهروان ، ركوع گزاران ، سجده كنندگان ، امر كنندگان به نيكي و بازدارندگان از بدي ، و نگهبانان مرزهاي خدا ، و بشارت ده به مؤمنان :

پس آن چه كه در دست مشركين و كُفّار و ستم كاران و ظَلَمَه و فاجران و به تبهكاران ، پس آن حق رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنين و تابعين و پيروان آنها مي باشد كه ، خداوند حقّشان را بر آنان رد كرده است و هم چنين از امام صادق (علیه السلام) در حديثي از كتاب كافي نقل شده است كه : آن افرادي كه اين فييء را از آنان گرفتند طايفه ( يهود ) بني نضيره بوده اند . چيزي كه شما براي به دست آوردنش ، اسب و شتر بر او نتاختيد ( با جنگ و زحمت و رنج به دست نياوردند ) به خاطر اين كه دهكده آنان ( يهود بني نضيره ) دو ميلي مدينه است كه غير از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مرداني به آن دهكده ها رفتند چون آن حضرت سوار شتر يا الاغ شد ولي جنگي نفرمود ( به خاطر پيشنهاد خود يهوديان ) و لذا چيزي از آن غنيمت به انصار نداد مگر دو يا سه نفر كه : به آنان نياز بود ، ولاكن خداوند پيمبرش را بركسي كه بخواهد مسلّط مي گرداند و رُعب و ترسي از پيامبرش در دل دشمنان مي افكند و خداوند بر هر چيزي قادر است ، آن چه را اراده كند ، گاهي به وسائط و سبب و گاهي هم به غير آن ( تفضّلاً از فضلش عنايت مي نمايد ) به آن چه كه خداوند بر پيامبرش مي بخشد ، از اهل قريه ها ( از زمين و املاك افرادي كه مي گويند : با ما جنگ ننمايد ، ما هم از ملك و باغ خود به شما مي دهيم كه خداوند متعال ، از مال و املاك يهودان بني نضيره به پيامبرش بخشيد و ملك ايشان كرد ) و اين مطلب بيان است براي اول كه چيزي را با وسائل ظاهري بگيريند ( امّا بدون جنگ و خون ريزي )

ص: 46


1- سورۀ توبه ، آيه 112

و لذا چيزي از اين فييء به او (جنگ جو و رزمنده ) داده نمي شود . پس از آن خداوند متعال و رسولش و خويشان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (حضرت صدّيقه طاهره ، فاطمة زهرا (علیها السلام)) و يتيمان و مسكينان و كسي كه در راه مانده باشد (و حق خدا را هم كه به پيامبرش مي بخشد ، به احترام رسولش ، چون خدا كه غنيّ به ذات است و احتياج به كسي و چيزي ندارد )

عن اميرالمؤمنين (علیه السلام) نَحْنُ والله الذين عني الله بذي القربي الذّينَ قربهم الله بنفسه و نَبيّهِ فقال: ما اَفاء الله علي رَسُولِهِ مِن اَهْلِ القُري فَلِله وَ للرسول وَ لِذِي القُربي وَ آليَتامي وَ المساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل. (1)

كه مي فرمودند : والله منظور از ذي القربي و اَيتام و مساكين ( فقير و بي نوا ) و ابن سبيل و كسي كه در راه مانده است و پول خرجي او تمام شده است ، خويشان و ايتام و مساكين و درمندگان در راه ، از ما اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند ( نه غير ما ) و گفته است : جميع فقهاء سرپرست و عهده دار يتيمان از همه مردم هستند در زمان غيبت كبري كه مردم دستشان از پيشوايان معصومين (علیهم السلام) كوتاه مي باشد و همين طور مساكين و كساني كه در راه مانده اند يعني فقهاء عهده دار اين ها هم هستند به امور اين ها بايد رسيدگي كنند .

( صاحب مجمع البيان ) گفته است: و در روايت آمده است . همچنين كه : اين افراد ، نام برده ، از اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند .

منّا خاصّة و لم يجعل لنا سهماً في الصّدقة اكرم الله نبيّه و اكرمنا اَن يطعمنا اوساخ ما في اَيدي الناس و في المجمع ، عن السجاد (علیه السلام) قرباؤنا (قربانا) و ايتامنا وَ مَساكينا و اَبْناء سبيلنا قال : و قال :جميع الفقهاء هُمْ يتامي النّاس عامّة ، و كذلك المساكين و ابناء السبيل قال و قدرروي ايضاً ذلك عنهم (علیهم السلام) (2)آتِ ذَالقُرْبي . . . آيه 26 سورة بني اسرائيل قيل في تفسير العامة وصّي سبحانه بغير الوالدين من القرابات و المساكين و انباء السَّبيل بأن تؤتي حقوقهم بعداَن وصّي بهما و قيل: فيه اَنّ المراد بذي القربي قرابة النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 47


1- اصول كافي ، ج 1 ، ص 583 - 554
2- مجمع البیان ، ج9 ، ص 431

علي ابن ابراهيم قمي گويد : يعني قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزلت في فاطمة (علیها السلام) فجعل لها فدك

و المسكين من ولد فاطمة و ابن السَّبيل من آل محمّد صلوات الله عليهم و ولد فاطمه (علیها السلام) و او رد في سورة الرّوم قصّة فدك مفصّلة في تفسير نظير هذاه الاية و في الكافي عن الكاظم (علیه السلام) في حديث له مع المهدي انّ الله تعالي لمّا فتح علي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك و ماوالا ما لم يوجف عليه بخيل ولاركاب فانزل الله علي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و آتِ ذَالقربي حقّه، فلم يدر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَن هٌم ، فراجع في ذلك جبرئيل (علیه السلام) و راجع جبرئيل ربّه ، فاوحي الله اليه ان اِدْفَعْ فدك الي فاطمة (علیها السلام) فدعاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا فاطمة اِنّ الله تعالي اَمْرَني اَن اَدْفَع اِلَيْكِ فدك ، فقالت : قد قبلت يا رسول الله من الله و منك : الحديث (1)

از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : ما هستيم ، به خدا قسم منظور از اين آيه ، يعني ذي القربي ، مائيم ، كساني كه : خداوند آنان را به خود نزديك فرموده ، و فرموده آن چرا كه خداوندبه رسولش بخشيده از (مردم يهود بني نضيره يعني آن چه را به دست مي آورند بدون جنگ و تخت و تاز ) پس او مختص به خدا و رسولش و ذي القربي و يتيمان و مسكين ها و ابن سبيل و درمانده در راه ، مي باشد ، فرمودند : اين موارد فقط شامل ما اهل بيت مي شود و از آن ما محسوب مي گردد ، چرا كه خداوند سهمي از صدقه (صدقه واجب مانند زكات ، كفّاره ، فطريه ، ) براي ما قرار نداده ، به خاطر كرامت نبيّ و پيامبرش ، و خداوند ما را گرامي داشته از اين كه از اموال چرك و اَوساخ مردم در دست ما قرار دهد . و در تفسير مجمع البيان مرحوم شيخ طبرسي ، از قول امام سجّاد (علیه السلام) آورده است كه ، فرمودند : منظور از ذي القربي و اَيتام و مساكين ( فقير و بي نوا ) و ابن سبيل و كسي كه در راه مانده است و پول خرجي او تمام شده است ، خويشان و ايتام و مساكين و درمندگان در راه ، از ما اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند ( نه غير ما ) و گفته است : جميع فقهاء سرپرست و عهده دار يتيمان از همه مردم هستند در زمان غيبت كبري كه مردم دستشان از پيشوايان معصومين (علیهم السلام) كوتاه مي باشد و همين طور مساكين و كساني كه در راه مانده اند يعني فقهاء عهده دار اين ها هم هستند به امور اين ها بايد رسيدگي كنند . و گفته است (صاحب مجمع البيان) و در روايت آمده است . همچنين كه : اين افراد نام برده ، از اهل بيت (علیهم السلام) مي باشند .

ص: 48


1- اصول کافی ، ج1 ، ص 543 ، به نقل از تفسیر صافی

آيه 26 سوره بني اسرائيل . . .

در تفسير عامه ( سنّي ها ) گفته شده

از قَرابات و مساكين و اَبْناالسَّبيل (در راه ماندگان ) حقوق آنان بايد داده شود . بعد از آن كه توصيّه و سفارش كرد به اين دو و گفته شده كه مراد به ذي القربي ، قرابت و خويشان نبيّ اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد . صاحب تفسير قمي ( علي بن ابراهيم قمي ) گفته است : يعني قرابت و خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اين آيه كريمه آيه 6 سوره حشر و آيه 26 سوره اسراء در حق حضرت فاطمه (علیها السلام) نازل شده پس خداوند فدك را براي آن بزرگوار و مسكين از فرزندان آن حضرت قرارداده و ابن سبيل از آل محمد ( صلوات الله عليهم ) و از فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) مي باشد . و در سوره رُوم ، حكايت فدك را مفصّلاً در تفسيرش نظير اين آيه را آورده است (1)و

در كافي از امام كاظم (علیه السلام) در حديثي كه با مهدي عباسّي مناظره اي داشته اند ، فرموده است : خداوند تبارك و تعالي هنگامي كه فتح كرد بر پيامبرش فدك را و آن چه كه بدون جنگ كردن با اسب و شتر و غيره به دست آمده باشد پس خداوند متعال بر پيامبرش نازل فرمود . آية شريفه را ( وَ آتِ ذي القربي ) كه فدك را به فاطمه (علیها السلام) تحويل دهد پس آن حضرت دخترگراميش را احضار فرمود و گفت : اي فاطمه ، خداوند متعال به من امر فرموده كه : فدك را به تو رد كنم و تحويل دهم . حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) هم عرض كردند : قبول نمودم ( عطيّه و بخشش خداوند را كه به وسيله شما اِعطاء فرموده ) از خداوند متعال و از شما تا آخر

و في العيون عن الرضا (علیه السلام) في حديث له مع المأمون و الاية الخامسة قول الله تعالي و آتِ ذَالقربي حقّه خُصوصيَّةٌ خَصَّم الله العزيز الجَبّار و اصطفاهُم علي الاُمَّة فلمّا نزلت هذه الاية علي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال اُدعوُلي فاطمة فدعيت له فقال : يا فاطمة قالت : لَبّيك يا رسول الله فقال : هذه فدك هي ممالم يُوجف عليه بخيل و لاركاب و هي لي خاصَّةً دون المسلمين فقد جعلتها لكِ لما امرني الله به فخذيها لكِ ولولدك ،(2) فهذا الخامسة و العيّا شي عن الصادق (علیه السلام) لمّا انزل الله واتِ ذَالقُرْبي حقَّه و المسكين : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا جبرئيل قد

ص: 49


1- تفسیر قمی ، ج 2 ، ص 18
2- عیون الاخبار ، ج1 ، ص 478

عرفت المسكين ، من ذوالقربي ؟ قال: هُم اَقاربك فَدعا حسناً و حسيناً و فاطمة فقال : اِنّ ربّي اَمَرَني اَن اعطيكم مما اَفاءَ اللهَ عَلَّيَ قالَ اعطيتكم فدك (1)

و در كتاب عيون الاخبار الرّضا (علیه السلام) در حكايت مأمون عباسي و امام رضا (علیه السلام) در مذاكره علمي حضرت با مأمون و اطرافيان او و سؤالاتي كه از امام (علیه السلام) كردند ، و در یكی از جواب ها آیة مورد گفت گوی ما می باشد ، فرمودند : آیه پنجم از آیات قرآن گفتار خدای تعالی است كه می فرماید : وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ: فرمود : این آیه دلالت دارد بر خصوصیتی كه خداوند عزیز جبّار آنان را به آن اختصاص داده و بر سایر اُمَّت برگزیده است . آن گاه كه این آیه نازل شد پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : فاطمه (علیها السلام) را نزد من فراخوانید، فاطمه زهراء (علیها السلام) را فراخواندند ، حضرت فرمودند : ای فاطمه ، حضرت فاطمه (علیها السلام) عرض كردند : بله یا رسول الله ، حضرت فرمودند : این فدك از جمله غنائمی است كه بدون جنگ به دست آمده است و لذا ( طبق حكم خدا ) مال من است . و سایر مردم در آن سهمی ندارند و حال كه خداوند مرا امر فرموده آن را به تو ببخشم ، آن را تحویل بگیر ، مال تو و فرزندان تو است . (2)

مع اَخبار في هذاالمعني و في الاحتجاج عن السجاد (علیه السلام) قال البَعضٌ الشّاميّن

اما قرأت هذه الاية وآت ذالقربي حقّه

قال: نعم قال: فَنَحْنُ اولئك الذّين امَرَالله نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) اَن يؤتيهم حقّهم و في المجمع عنه (علیه السلام) برواية العامّة مافي معناه ، و عن اَبي سعيد الخُدري انّه لمّا نزلت هذه الاية ، اعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة (علیها السلام) فداك و بالجملة الأخبار في هذاالمَعني مستفيضة وَ في الكافي عن الصادق (علیه السلام)

في حديث ثمّ قال جلّ ذكره وات ذالقربي حقّه و كان علي (علیه السلام) و كان حقّه الوصيّة التيّ جعلت له و الأسم الأكبر و ميراثالعلم

و آثار علم النّبوّة : اقول لاتنافي بين هذا الحديث و الأحاديث السابعة ولا و بين تفسيري العامّة

ص: 50


1- تفسیر عیاشی ، ج2 ، ص 287
2- عيون الاخبارالرضا (علیه السلام) ج 1 ، ص 478 ، چاپ خانه : گوهر انديشه ، ناشر : دارالكتب الاسلاميه ، تاريخ انتشار : 1384 ه- . ش

و لا بين تفسيريهم كما نظير للمتدبّر العارف بمُخاطبات القرآن و معني الحقوق و من الذّي له الحقّ و من الذي لا حق له و الحمد لله (1)

آيا اين آيه را خوانده اي ؟ وَ آتِ ذَي القُربي حَقَّهُ ؟

عرض كرد : بلي فرمود : مائيم ذي القُربي و خويشان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن هايي كه خداوند پيامبرش را امر فرمود كه : حقّشان را تحويل دهد . و در مجمع البيان از روايت سنّي ها نقل كرده است در همين معني و از ابي سعيد خُدري نقل شده ، هنگامي كه : آيه شريفه وَ آتِ ذَالقُربي حقّه ، نازل شد ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) تحويل داد و عطا فرمودند و به طور كلي اَخبار و روايات در اين معنا (يعني اعطا فدك به حضرت زهرا (علیها السلام) و نزول آيه شريفه ) در حد مستفيضه است . و در كافي از قول امام صادق (علیه السلام) نقل كرده در حديثي كه فرمودند : خداي عَزَّوَجَلَّ ذكره فرموده است وَ آتِ ذاالقُرْبي حَقَّهُ و علي (علیه السلام) آن وصيّي است كه حق ايشان اين است كه ، براي او قرار داده شده و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوّت ، همه از آن امام علي (علیه السلام) است . و در نزد آن بزرگوار مي باشد و البتّه تنافي ندارد بين اين حديث و اَحاديثي هفت گانه و هم چنين بين تفسير سنّي ها ، و نه تفسير شيعه (در اين مورد) براي شخصي متدّبر عارف به مخاطبات قرآن و معني حقوق و كسي كه حق از آن او مي باشد و كسي كه حقّي ندارد و الحمدلله اين ها را شخص شناخت به مخاطبات قرآن مي فهمد .كه چه كسي صاحب حقّ است و چه كسي حقّي ندارد به زور و عدواناً ، حق اهل بيت (علیهم السلام) را بگيرد .

3- في العيون الاخبار في باب ذكر مجلس الرضا (علیه السلام) ، مع المأمون في الفرق بين العترة و الامة حديث طويل و فيه : قالت العلماء فأخبرناهل فَسَّرَ الله عَزّوجلَّ الاصطفاء في الكتاب ؟ فقال الرضا (علیه السلام) : فَسَّرَالاصطفاء في الظاهر سَوِي الباطن في اثني عشر موطناً و موضعاً فاول ذلك قوله عزوجل الي اَن قال: والاية الخامسة قول الله تعالي : « وَ آت ذالقربي حقّه » خصوصية خصّهم الله العزيز الجبار و اصطفاهم علي الامّة فلما نزلت هذه الاية علي رسول الله عليه و آله قال : ادعولي فاطمة ، فدعيت له فقال : يا فاطمة قالت لبّيك يا رسول الله فقال : هذه فدك ممّا هِيَ لم يوجف عليه بخيل ولاركاب . و هي خاصّة لك دون المسلمين و قد جعلها لكِ لما أمرني الله به فخذيها لكِ و لولدك فهذه الخامسة (2) في اصول الكافي علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن اَبي عن حَفْص بن البختري عن اَبي عبيدالله (علیه السلام)

ص: 51


1- تفسير صافي ج 1 ص 965 - 966
2- نورالثقلين ج ص 275

قال: الانفال مالم يوجف عليه بخيل و لاركاب او قوم صالحوا أو قوم اعطو ابايدليهم و كل ارض خربة و بطون الاودية فهو لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هو للامام من بعده يضعه حيث يَشآء (1)

و درعیون الاخبار الرضا (علیه السلام) در باب ذكر مجلس امام رضا (علیه السلام) ترجمه اش ذكر شد .

در اصول كافی علی بن ابراهیم از پدرش ابن اُبَّیاز ابن اُبَّی از حفص بن بختری از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : انفال (مالی است كه به وسیله اسب و شتر و جنگ به دست می آید ) یا این كه ، گروهی مصالحه كردند یا قومی به دست خود داده باشند . و هر زمین خراب و غیرآباد و داخل وادیه ها ، پس آن از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و هچنين بعد از رسول خدا از آن امام بعد از ایشان است كه ، هر كجا بخواهد او را قرار می دهد و مصرف می نماید.

علي بن محمد ابن عبدالله ، عن بعض اصحابنا أظنّه السَيّاري عن بن أبساط قال : لمّاورد ابوالحسن علي المهديّ ، رآه يردّ المظالم ، فقال : يا اميرالمؤمنين (2)

ما بال مظلمنا لاترد ؟ فقال له و ماذاك يا اباالحسن ؟ قال : انّ الله تبارك و تعالي لما فتح علي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لاركاب . فأنزل الله علي بنيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) « وَ آت ذالقربي حقّه» فلم يدر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من هم . فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل (علیه السلام) ربّه فأوحي الله اليه : اَن ادفع فدك الي فاطمه (علیها السلام) فدعاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال لها : يا فاطمة اِنّ الله امرني اَن اَدفع اليكِ فدك فقالت . قد قبلت يا رسول الله من الله وَ منك ، فلم يزل و کلاؤها فيها حياةَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فلمّا ولي اَبوبكر اخرج منها و كلائها فأتته و سئلته أن يرّدها عليها فقال: لها ایتینی بأسود أو أحمر يشهد لكِ يَشْهَدُلَكِ بذلِكَ فَجائت أميرالمومنين (علیه السلام) و اُمُّ اَيْمَن فشهدا لها فكبت لها بترك التعرضُّ . فخرجت و الكتاب معهاَ فلقيها عمر فقال : ما هذا معكِ يا بنت محمد ؟ قالت : كتاب كتبه لي ابن اَبي قُحافة ، قال: أرينيه فأبت ، فانتزعه مِنْ يدها و نظرفيه ، ثمّ تفل فيه وَمَحاهُ و خرقه ، و قال لها : هذا لم يوجف

ص: 52


1- نورالثقلين ج 5 ص 275
2- تَقِيَّةً گفته است و الّا لقب اميرالمومنين از آن علي بن ابي طالب (علیه السلام) مي باشد و لاغيره . و در غير آن بزرگوار اين لقب را به كاربردن حرام و ممنوع است .

عليه اَبوك بخيل و لاركاب فضعي الحبال (1)

في رقابنا ، فقال له المهدي : يا اَبا الحسن حُدَّ هالي قال: حدّ منها جبل أُحُد وحدّ منها عريش مصر و حد منها سيف البحر وحدّ منها دومة الجندل، فقال له : كلّ هذا ؟ قال: نعم يا اميرالمومنين ، هذا كُلّه ان هذا كلمه ممالم يوجف علي اَهله بِخَیلٍ و لا رِکابٍ ، فقال : کثیر وأنظر فیه (2)

و في الخرائج وَ الجَرائح : في روايات الخاصّة اَن اَبا عبدالله (علیه السلام) قال : اِن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خرج في غَزاة فلمّا انصرف راجعاً نزل في بعض الطريق فينا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

يطعم و الناس معه اِذ اَتاهُ جبرئيل فقال: يا محمّد قم فاركب فقام النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فركب و جبرئيل معه ، فطويت له الارض كطيّ الثوب حتي انتهي الي فدك، فلمّا سمع اَهل فدِك ، وقع الخيل ظنّوا ، اَنَّ عدوّهم قد جائهم فغلقّوا اَبواب المدينة ، و دفعوا المفاتيح الي عجوز لهم في بيت خارج من المدينة ، و لحقوا برؤس الجبال ، فأتي جبرئيل العجوز حتّی وَ أَخذ المفاتيح ، ثم فتح ابواب المدينة و دارالنبي في بيوتها و قراها فقال جبرئيل : يا محمد هذا ما خصّك الله به و أعطاك دون الناس ، و هو قوله : « وَ ما اَفاء الله علي رسوله من اهل القربي فلله و للرسول » و ذلك قوله : فما اوحفتم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلّط رسله علي من يشاء و لم یغزوا المسلمون و لم يطئوها ولكنّ الله اَفاءَها علي رسوله ، و طوفّ به جبرئيل في دورها و حيطانها و غلّق الباب و دفع المفاتيح اليه فجعلها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) في غلاف سفيه و هو معلّق بالرحل، ثم ركب و طويت له الارض كطيّ الثّوب ، فأتاهم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم علي مجالسهم و لم یبرحوا ، فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لِلنّاس : قد انتهيت الي فدك و اني قد اَفاء الله عليّ ، فغمز المنافقون بعضهم بعضاً ، فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هذه مفاتيح فدك ، ثم أجرجها من غلاف سيفه ، ثم ركب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و رکب معه الناس ، الی آخر (3)علی بن اسباط روایت كرده كه : چون امام موسی كاظم (علیه السلام) نزد مهدی عباس آمد ، دید كه او ، رد مظالم می كرد (حق مردم را بر می گردانید) فرمودند : چه شده كه رد مظالم ما را نمی كنی (حقّ ما را نمی دهی؟)

ص: 53


1- قال المجلسي (ره) في مرآة العقول : اي الحبال في رقابنا لترفعنا الي حاكم قال تحقيراً وَ تعجيراً و قاله تفريعاً علي المحال بزعمه اي انك اِذا اعطيت ذلك وضعت الحبل علي رقابنا و جعلتنا عبيداً لك اوانك اِذا حكمت علي مالم يوجف عليها ابوك بانها ملكك فاحكمي علي رقابنا ايضاً بالملكيّة و في بعض النسخ ، الجيال ، بالمعجمة اي ان قدرت علي وضع الجبال علي رقابنا فضعي
2- نورالثقلين ج 5 ص 276 و ج3 ص 153 – 155 ، اصول کافی ج1 ، ص 543
3- نورالثقلين ج 5 ص 277 ، الخرائج و الجرائح ، ج1 ، ص 112

گفت : ای اباالحَسَنْ چیست آن حق شما ؟ فرمودند : حق تعالی فدك را بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فتح كرد بدون اعانت و كمك از اسب و شتر و جنگ ، و آیه و آت ذالقربی حقّه را بر ایشان نازل كرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی دانست كه ذی القربی چه كسانی هستند ، جبرئیل (علیه السلام) مراجعت كرد و از حقّ تعالی سؤال كرد وحی آمد كه فدك را به فاطمه (علیها السلام) رد كنی و آن حضرت هم فاطمه (علیها السلام) را طلبید و فدك را به ایشان رد كرد. مهدی عباسی درصدد آن برآمد كه ، فدك را پس دهد و دستور دهد تا حساب كنند منافع آن را چون محاسبه كردند مبلغ كثیری شد ( آن ملعون ) گفت : هذا كثیر ، این مال بسیار است من در این باره اندیشه می كنم و آخرش هم فدك را رد نكرد .

و در كتاب خرائج و جرائح آمده است كه در روایات شیعه از قول امام صادق (علیه السلام) آمده است كه در روایات شیعه از قول امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگی بیرون رفت هنگامی كه برگشت در بعضی از راه ها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را ديد طعام مي خورند و با مردم طعام ميل فرمود : و مشغول طعام بودند كه ، جبرئیل (علیه السلام) آمد گفت اي محمّد : بلند شو پس سوار شو ، پيامبر خدا هم فرمودند من سوار شدم و جبرئيل هم با هم بودند ، پس زمين را طيّ مي كردم مانند مانند تای كردن جامه و پیراهن ، تا رسیدم به سرزمین فدك پس هنگامی كه شنیدند اهل فدك (یهودیان بنی نضیره)

صدای پاهای مركب های ما را پس فهمیدند كه ، دشمن بر سرشان وارد شده پس درهای شهر را به كوه ها روی ما بستند و كلیدهاي (خانه) را به دست پیرزنی دادند در خانه ای از شهر مدينه، و رفتند بر سر كوه ها ، پس جبرئيل (علیه السلام) نزد آن پیرزن رفت و كلیدهای منازل را از او گرفت پس آن شهر را فتح كرد و خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان آن خانه بود . پس جبرئیلگفت كه خدای عَزَّوَجَلَّ این (فدك) را مخصوص تو قرار داد نه مردم ، و این همان قول خداوند متعال است كه می فرماید: آن چه را كه خداوند بر پیامبرش عطاء كرد و بخشيد و مفتوح گردانید بدون جنگ و حیوانات سواری مانند ( شتر

و اسب و فیل) به دست آمد ، مال خدا و رسول می باشد ، و این بخشش و عطیّه و به دست آوردن فدك و فییء بدون جنگ و خون ریزی بدون اسب و شتر و . . . به دست آمده است و خداوند مسلّط می كند رسول خود را بر كسی كه بخواهد ، و مسلمانان اين را فتح نكردند و جنگ و خون ريزي ننمودند كه به دست آوردند ولا كن خداوند او را بر پیامبرش عطا كرد و جبرئیل در دورخانه های (یهودیان بنی نضیره) می گشت و درهای خانه های آن ها را بست و كلیدها (آن سرزمین فدك) را به دست پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داد . پس آن كلیدها را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در غِلاف شمشیرش قرار داد . و آن افراد (یهود) هم در مجالس خود بودند و هنوز متفرّق نشده بودند . و پیامبر خدا با پیروزی برگشتند به جایگاه خود ، پس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : من رسیدم به فدك و من به درستی كه آن چه را (بدون جنگ و وسایل حَربي به دست آمد )

ص: 54

به من عطاء نمود علی رغم اهداف شوم منافقون (پس فرمودند این كلیدهای فدك است (به همه نشان داد ) سپس آن كلید را از میان غِلاف شمشیر در آوردند سپس آن حضرت سوار شدند و مردم هم با آن حضرت ، سوار حیوانات شدند (برگشتند به مقصد و منزلشان) تا آخر حدیث .

في تهذيب الاحكام عن أبيه عن حمّاد بن عيسي عن ابراهيم بن عمرأذینه عن اَبان بن اَبي عيّاش عن سليم بن قيس الهلالی ، عن أميرالمومنين (علیه السلام) قال سمعته یقولُ : کلاماً کثیراً ، ثمَّ قال : و اعطِهِم مِن ذلک کلّه ، سهم ذی القربی الذین قال الله تعالی : اِن کُنتُم آمَنتُم بِاللهِ وَ ما اَنزَلنا عَلی عَبدِنا یَومَ الفُرقانِ یَومَ التَقَی الجَمعانِ . . . عَنی بذی القربی ، و هم الذین قرنهم الله بنفسه و بنیّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسولِ وَ لَذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکینِ وَابنِ السَّبیلِ– مِنّا خاصّة وَ لَم یَجعَل لَنا فی سهم الصَّدقَة نَصِیباً ، اکرم الله نبیّه و اَکرَمَنا یطعمنا اوساخَ اَیدی الناس (1)

فقال: « ما اَفاء الله علي رسوله مِن أهل القري فلله و للرسول ولذي القربي و اليتامي و المساكين ، »

في مجمع البيان روي المنهال بن عمر عن علي بن الحسين (علیه السلام) قال : قلت : قوله « ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السيل » قال : هم قربائنا ( قربانا ) و مساكينا و اَبناؤ سبيلنا (2)و تهذیب الاحكام آورده ، از سُليم بن قيس كه گوید:

من از امیرمؤمنان (علیه السلام) شنیدم كه فرمودند : مائیم به خدا سوگند كسانی كه خداوند ما را منظور داشته و قصد نموده ، به ذی القربی، آن افرادی كه ، خداوند متعال آنان را به خود نزدیك كرده است و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرین قرار داد سپس فرموده است آن چه كه : خداوند بر رسولش ارزانی داشته است از اهل قریه ها ( از یهودیان بنی نضیر ) پس از آن خداوند و رسول و ذی القربي و ایتام و مساكین ، منظور ما فقط هستيم و براي ما سهمي از صدقه قرار نداده به خاطر كرامتی كه خداوند ما را گرامی داشته از این كه اطعام كند از چرك ها ( اموال ) كه در دست مردم است و در مجمع البیان از منهال نقل كرده از قول امام سجّاد (علیه السلام) كه گوید عرض كردم به امام سجاد (علیه السلام) مراد از گفتار خداوند متعال كه مي فرمايد : اين اموال خاصّه ذي القربي و ايتام و مساكین و ابن سبیل است چيست ؟ حضرت فرمودند : اینان خویشان و مساكین و درماندگان در راه از ما هستند .

ص: 55


1- نورالثقلين ج 5 ص 278 ، سورۀ انفال ، آیۀ 41 ، تهذیب الاحکام ، ج4 ، ص 126
2- نورالثقلین ، ج 5 ، ص 278

4- و آت ذالقربي حقّه 26 بني اسرائيل، فآت ذالقربي حقّه 38 روم ، فرات قال : جدّثني جعفربن محمّد بن سعيدالأحمسی مُعَنْعَنَاً عن اَبي مريم قال: سمعت جعفر (علیه السلام) يقول : لمّا نزلت ( هذه ، ب . أ) الآية ( وَ آت ذالقربي حقه ) أعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فدك ، فقال اَبان بن تغلب :(رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ب ) أعطاها ؟ قال : فغضب جعفر((علیه السلام) - ب ) قال : الله اَعطاها فدكاً

در تفسیر فرات : از ابی مریم نقل می كند ، كه گوید : از امام صادق (علیه السلام) فرمود هنگامی كه آیه و آتِ ذي القربی نازل شد پیامبر خدا

(صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) عطاء كرد اَبان بن تغلب گفت : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را عطا كرد .

گوید : امام صادق (علیه السلام) خشمگین شد (برای این كه اَبان گفت : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عطا كرد یعنی : گویا مطلب برای او بسیار مشكل به نظر می رسيد .)

قال: حدّثنا جعفر مَعَنْعَنَاً: عن اَبي سعيد الخوري قال : لما نزلت ( و آت ذالقربي حقّه ) قال : دعا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فأعطاها فدكٌ (1)

فرمود (بلی) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان عطا كرد فدك را و از ابی سعید نقل شده هنگامی كه : آیات و آتِ ذالقُرْبی نازل شد گوید : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه (علیها السلام) را خواند ، پس فدك را به آن بزرگوار عطا كرد.

5- وَ آت ذالقربي حقه و المسكين وابن السبيل :

يعني قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و انزلت في فاطمة (علیها السلام) فجعل لها فدك و المسكين من ولد فاطمة و ابن السبيل من آل محمد وولد فاطمة (2)

و آتِ ذالقربی حقّه و المسكین و ابن السبیل

حق ذی القربی و مسكین و ابن سبیل را بده

یعنی قرابت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آیه درباره شأن حضرت فاطمه (علیها السلام) نازل شده پس فدك را برای ایشان قرار داد و مسكین هم از فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) می باشد. و ابن سبیل هم از آل محمد (علیه السلام) و از فرزندان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) است .

ص: 56


1- تفسير فرات ص 239 – 240 و ص 322 - 323
2- تفسير قمّي ج 2 ص 18

6- وفيه أخرج ابن حريز عن علي بن الحسين رضي الله عنه قال: قال لرجل من اَهل الشام : أقرأت القرآن ؟ قال: نعم قال : أ فما قرأت في 26 بني اسرائيل : « و آت ذالقربي حقه » قال: و اِنّكم للقرابة الذي أمرالله اَن يوتي حقه ؟ قال : نعم (1)

و ابن حَریز (سنی مذهب ) گوید : علی بن الحسین (علیه

السلام) به آن مردشامي فرمودند : آيا تو قرآن خوانده اي ؟ گفت : بلي فرمود : آيا اين (آيه 26 در سوره بني اسرائيل) را خوانده اي: و (آتِ ذي القربي حقه) : گفت : مگر شما قرابت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند ؟ فرمودند بلي

قوله تعالي : « و ما اَفاء الله علي رسوله مِنْهُمْ فما اَوجفتم عليه من خيل ولاركاب ولكنّ الله يسلّط رسله علي من يشآء الخ » الا فادة الاِرجاع من الفي ء بمعني الرجوع و ضمير « منهم » لبني النضير و المراد من أموالهم

قول پروردگار كه فرمود : وَ ما اَفاءَ الله علي رَسُولِه يعني آن چه را كه خداوند بر پيامبر و رسولش ارزاني فرمود : از چيزهايي كه با جنگ و خون ريزي و بدون اسب و شتر و وسيله جنگي به دست بيايد ، نيامده بلكه خداوند مسلّط مي كند رسول خدا را بر كسي كه بخواهد كلمه اَفاءَ ، (به معني رجوع و برگشت سايه) و ضمير در كلمه مِنْهُمْ به ( يهودان بني نضير ) بر مي گردد و مراد از كلمه منهم يعني از اموالشان ( چون فدك از اموالشان بوده )

و اِيجاف الدّابة تسييرها بإزعاج و إسراع و الخيل الفرس ، و الركاب الإبل و « من خيل و لاركاب » مفعول « فما أوجفتم » و « من » زائدة للاستغراق وَالمعني : والذي اَرجعه الله الي رسوله من أموال بني النضير خصّه به و ملكه وحده ایاه فلم تَسْير وا عليه فرساً ولا اِبلاً بالركوب حتّي يكون لكم فيه حق بل مشيتم اِلي حصونهم مشاة لقربها من الدينة ولكن الله يسلّط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي قدير و قد سلط النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) علي بني النضير فله فيئهم يفعل فيه ما يشاءو ايجاف الدّابة ، تاختن با حيوان ، حركت با سرعت است (يعني با اين شرايط نبوده ) و خيل به معني فَرَس و اسب است . و رِكاب به معني اِبِل و شتر است . و « من خِيل و لاركاب » مفعول است براي «فما اَوجفتم» و كلمه مِن ، زائده است براي استغراق (همه را در برگرفتن) و معني اين مي شود آن كه،

ص: 57


1- تفسير الميزان ج 13 ص 99

خداوند به رسولش برگردانيد ( از گروه بني نضير ) اختصاص داد به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به تنهايي ، اسبي و شتري بر او تاخته نشد . تا اين كه شما در او حقّي داشته باشيد . بلكه شما به طرف قلعه هاي آن ها (يعني يهوديان بني نضير ) رفتيد چرا كه به مدينه نزديك بوديد، ولاكن خداوند ، مسلّط مي كند . رسولش را بركسي كه بخواهد و خداوند بر هر چيزي قادر و توانا مي باشد . و خداوند مسلّط گردانيد نبيّ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر طايفه اي از يهود بني نضير ، پس فييء و فدك (و سرزمين آنان را ) از براي پيامبرش قرار داد . (1)

قوله تعالي : « ما اَفاء الله علي رسوله من اَهل القري فلله و للرسول ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل » الخ ظاهرة اَنَه بيان لموارد مصرف الفيئ المذكور في الآية السابقة مع تعميم الفيئي أهل القري أعم من بني النضير و غيرهم .

قول پروردگار متعال كه مي فرمايد خداوند بخشيد براي رسولش از اهل قريه ها ( دهكده ها ) پس براي خداوند متعال و رسولش و خويشان و يتيمان و مساكين و درماندگان در راه ( از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) اين مطلب بيان است براي موارد مصرف فييء مورد نظر كه ذكر شده در قرآن ، با اين كه فييء و غنيمت البته عموميت دارد . اعم از بني نضير و غير ايشان .

وقوله : « ولذي القربي» الخ المراد بذي القربي قرابة النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) و لامعني لحمله علي قرابة عامة المؤمنين و هو ظاهر و المراد باليتامي الفقراء منهم كما يشعربه السياق و اِنما اُفرد و قدم علي« المساكين » مع شموله له اعتناد بامر اليتامي و قد ورد عن أئمة أهل البيت (علیهم السلام) اَن المراد بذي القربي أهل البيت و اليتامي و المساكين و ابن السبيل منهم (2)

وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ ( وَ المِسْكينَ و ابْنَ السَّبيْلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً ) (3)

عَنْ اَبي سعيد قال : لمّا نزلت : « و آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ » أعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فَدَكَاً (4)

عن اَبي سعيد الخدري قال: لمّا نزلت علي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) « وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهٌ » دعا فاطمة فأعطاها فدكاً و العوالي و قال : هذا قسم قسمه الله لكِ ولعقبكِ (5)

ص: 58


1- المیزان ، ج 19 ، ص 203
2- تفسير الميزان ج 19 ص 203
3- سورۀ بني اسرائيل ، آيه 26
4- شواهد التنزيل حافظ حاكم حسكاني ج 1 ص 438
5- شواهد التنزيل ج 1 ص 441 ، شش روايت در اين كتاب اين عالم سني آورده است كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) تحويل دادند .

6- و آنچه خداوند فيئي قرار داد بر رسول خدا ، از كفّار پس شما مسلمين حمله نكرديد بر آن ها به اسب ها و مراكب خود يعني بدون جنگ و قتال به دست آمد و لاكن خداوند مسلط فرمود رسولان خود را بر آن ها و خداوند بر هر چيزي قادر و توانا است .

مسئلة : آنچه از كفّار و مشركين به دست بيايد اقسام زيادي دارد كه ، در كتب فقهيّه متعرّض شده اند يك قسم غنائم دارالحرب است كه بين مجاهدين تقسيم مي شود و يكي از موارديست كه خمس به او متعلق مي گيرد چون خمس غنائم دارالحرب است و استخراج معادن و غَوْص و حلال مخلوط به حرام كه مقدار و صاحبش معلوم نباشد و ارض مُشْتَراي[ خريداري شده] از اهل ذمّه و منافع كسب كه مقدار زائد بر مؤمنه باشد و يك قسم صفاياني ملوك است كه خاصّ به نبّي است و يك قسم انفال است مثل اراضي موات و آجام و بطون ادويه و ميراث مَن لا وارث له ، و آن چه كفّار به اختيار مي دهند مثل فدك و اموال كه اين ها را مي فرمايد .« قُل الانفالُ لِلّه وَ الرَّسُول ، (1) » و خيل و يك قسم فيئي است كه ، از كفّار بدون جنگ و خيل و ركاب به دست مي آيد كه ، مورد آية شريفه است كه مي فرمايد :

« وَ ما اَفاءَ اللهِ عَلي رَسُولِه مِنْهُم » آنچه خداي متعال بر رسول خود فيئي قرار داد و به دست او آمد از اموال كفّار كه « و ما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لارِكابٍ » پس شما به دست نياورديد به جنگ و جهاد « وَ لكِنَّ اللهُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاء» خدا مسلّط فرمود رسل خود را بر آن كفّار كه مشيّتش تعلّق گرفته «وَ الله علي كُلِ شيءٍ قَديرٌ» و خداوند بر هر چيزي قادر و توانا است .

سپس خداوند حكم اين فيئي را بيان مي فرمايد :

ما اَفاءَ اللهُ علي رَسولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المساكينَ وَ ابْن السَّبيل كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً

بَيْنَ الأغنياءِ مِنْكُم وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخذُوُهُ وَ ما نَهاكُم عَنْهٌ فَأَنْتَهوُا عَنْهُ وَ اتقو اللهَ اِنَّ اللهَ شَديدُ العِقاب .

ص: 59


1- سورۀ انفال ، آية 1

و آن چه فيئي فرموده خدا بر رسول او از اهل قري شش سهم مي شود . مطابق آية خمس ، پس از براي خدا است و از براي رسول و براي ذي القربي و يتيميان و مساكين و ابن سبيل تا نبوده باشد . در گردش بين اغنياء از شما و آن چه داد شما را رسول پس بگيريد او را و آن چه نهي فرمود منتهي شويد و بپرهيزيد از مخالفت خدا محققاً خداوند سخت عقاب مي كند .

« ما آفاء الله علي رسوله من اهل القري»

«فللّه» شش سهم مي شود يك سهم مختص به خدا است و بايد به رسول داد كه به مصرفي كه اجازه و اذن دارد از خدا به مصرف برساند .« و للرّسول » و يك سهم مختصّ به پيغمبر است كه به هر نحوي بخواهد صرف كند .

« وَلذِيِ القربي» مفسِّرين عامّه ( سنّي ها ) اقوالي در باب ذي القربي گفتند كه : در آية خمس ذكر شده ولي مطالق مذهب شيعه از اخبار معتبرة قطعيّة الصدور، بلكه ضروري مذهب شيعه است كه مراد ، به ذي القربي ، پيغمبر و ائمّه اطهار (علیهم السلام) هستند كه ، بايد سهم خدا و رسول را هم تقديم آن ها كرد تا به مصارفي كه ، مرضيّ خدا و رسول است صرف فرمايند و اين سهم را كه ، سهم امام (علیه السلام) مي گوئيم و در زمان غيبت، بايد در تحت نظر مجتهد جامع الشرائط كه نايب الامام (علیه السلام)

است صرف نمود و شرطش اعلميت نيست بلي مصارفش بايد طبق نظر مرجع تقليد باشد ، و لِلّهِ سهم ديگر « واليتامي و المساكين وابن السيبل» و ابناء سيبل سادات و ذراري رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه اين سه سهم را سهم سادات مي ناميم و لازم نيست سه قسمت كردن به هر يك از اين سه طائفه داده شود، كافي است و احتياج به اذن مجتهد هم ندارد .

تنبيه : فرق است بين موارد خمس با فيئي ، در مصرف در موارد خمس مسلمين به زحمت به دست مي آورند مانند استخراج معادن و غوّاصی و قتال وجدال و تكسّب و بذل ثمن و حيازت ، خداوند چهار سهم آن را مباح فرمود و خمس آن را براي ارباب خمس قرار داد ولي در فيئي هيچگونه زحمتي براي مسلمين نداشت هيچگونه حقّي براي آن ها قرار نداد ، تمام بايد به مصارف مذكور برسد .(1)

ص: 60


1- اَطْيَبُ البَيان ج 12 ص 470 – 472

وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ وَ المِسْكينَ وَابنَ السَّبيلِ وَ لا تُبْذَّرِ تَبْذيراً

و بده اي رسول اكرم به ذي القربي حق او را و به مسكين و تبذير مسكن تبذير كردني« وَآتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ» اخبار بسيار داريم .

در كافي و برهان و مجمع البيان آورده اند كه ، مراد از ذالقربي ، حضرت فاطمه (علیها السلام) است و حق او فدك است كه بدون خيل و ركاب به دست پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد و ملك شخصي آن حضرت بود و نِحله حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) قرار داده بود و در زمان حضرت رسالت

(صلی الله علیه و آله و سلم) در تصرّف حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) بود و ابابكر غصب كرد و در زمان عمرابن عبدالعزيز، به اولاد حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) برگردانيد و باز غصب كردند تا زمان مأمون (ملعون)، او باز ، به اولاد حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) برگردانيد . سپس باز غصب كردند و اخبار در اين باب از طريق سنّي و شيعه بسيار است ، در بحار و تفسير برهان و مجمع البيان و ساير كتب مسطور است و البتّه اين مصداق اتمّ ذي القربي است و منافي با عموم آيه نيست كه ، تمام ائمّه (علیهم السلام) ذالقربي هستند و حق آن ها خمس است ، چنانچه در آية خمس مي فرمايد : « وَ اعْلَموُآ اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ » فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكينِ وَابنِ السَّبيلِ و . . . (1)

كه تعبير بِسَهْمِ امام (علیه السلام) مي شود و اخبار در اطلاق ذي القربي بر ائمّه (علیهم السلام) و تمسّك به اين آيه بسيار داريم در باب زيارات و ادعيه و غير اين ها « وَ الْمِسْكين وابن السَّبيل » نسبت به فقراء و ابناء سبيل غير سادات ، حق آن ها از زكات است و نسبت به فقراء و ابناء سبيل سادات حقّ آن ها از خمس است كه: سهم سادات باشد . (2)

7- وَ آنچه را خدا از آنان ( از یهود ) به رسولش بازگردانده « و بخشیده » چیزی است كه شما برای به دست آوردن آن ( زحمتی نكشیدید ) نه اسبی تاختند و نه شُتري ، ولی خداوند رسولان خود را بر هر كسی بخواهد مسلّط می سازد . و خدا بر هر چیز تواناست .

ص: 61


1- سورۀ انفال ، آيه 41
2- طیب البیان ج 7 ص 240 – 241

آن چه را خداوند از اهل این آبادی ها به رسولش باز گرداند از آن خدا و رسول و خویشاوندان آن حضرت و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است . تا ( این اموال عظیم ) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد . آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید ( و اجراء كنید ) و از آنچه نهی كرده خودداری نمائید و از ( مخالفت ) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است .

شأن نزول

از آن جا كه ، این آیات تكمیل است بر آیات گذشته كه داستان شكست یهود ( بنی نضیر) را بازگو می كند .

شأن نزولش ادامه دارد . بعد از بیرون رفتن یهود « بنی نضیر » « از مدینه » باغ ها و زمین های كشاورزی و خانه ها و قسمتی از اموال آن ها در مدینه باقی ماند . جمعی از سران مسلمین خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و طبق آن چه از سنّت عصر جاهلیت بخاطر داشتند . عرض كردند : برگزیده های این غنیمت و یك چهارم آن را بگير و بقيه را به ما واگذار تا در میان خود تقسیم كنیم .

این دو آیه نازل شدند و با صراحت گفت : چون برای این غنائم جنگی نشده و مسلمانان زحمتی براي او نكشیده اند ، تمام آن تعلّق به رسول الله دارد و آن حضرت هرگونه صلاح بداند ، تقسیم می كند .

حكم غنائمی كه بدون جنگ به دست می آید به این ترتیب است چنانكه ذكر شد ، حكم غنائم « بنی نضیر »را بیان می كند و در عین حال روشن گر یك قانون كلّی در زمینة تمام غنائمی است كه بدون دردسر و زحمت و رنج ، عائد جامعة اسلامی می شود كه ، در فقه اسلام به عنوان « فی ء » یاد شده است .

می فرماید : آنچه را خداوند به رسولش از آنها بازگرداند چیزی است كه شما برای تحصیل آن نه آسیبی تاختند و نه شتري «وَ ما آفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُم فَما اَوْجَفْتُم عَلَیْه مِنْ خَیْلٍ وَلارِكابٍ » [ «ما در اَفَاءَ الله » « موصوله » است و « مبتدا » وَ « ما » در « فَما اَوْ جَفْتُم عَلَیْه » « نافیه » استو مجموع این جمله خبریه است (آمدن «فاء» بر سر خبر در جائی كه شبیه شرط باشد ، بی مانع است ) و این احتمال نیز داده شده كه اولین « ما » شرطیه و دوّمی با جملة بعد از آن ، جواب شرط است ]

ص: 62

« اَفاءَ» از مادة « فی ء» در اصل به معنی « رجوع و بازگشت » است [ فاءَ یَفیئی فَیئاً برگشت (فاءَ) الظِّلُّ سایه جابه جا شد (فاءَ) الغَنیمَة غنیمت به دست آورد ( فاءَ فَیئاً و فُیُوءاً الاَمْرَ مطلب یا كاری را به سوی آن برگرداند .) ( اَفاءَ اِفاءَةً ) اَلظِلُّ سایه برگشت ( اَفاءَهُ ) اِلي كَذا به سوی چیزی او را برگرداند ( اَفاءَ ) اللهُ عَلَیْهِ مالَ القَومِ خدا ، مال آن مردم را به او داد ( اَفاءَ ) عَلیَ القوم فَیْاً غنیمتی برای آن ها به دست آورد . اَلْفَئيُ سایه، غنیمت خراج، اَفیاء جمع ، [المنجد]

و این كه بر این دسته از غنائم « فَئی » بر وزن شيء اطلاق شده شاید به خاطر آن است كه، خداوندمتعال تمام مواهب این جهان را در اصل برای مؤمنان و قبل از همه برای وجود مقدس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه أشرف كائنات و خلاصة موجودات است ، آفریده و افراد غیر مؤمن و گنه كار در حقیقت غاصبان این اموال مي باشند ( هرچند برحسب قوانین شرعی یا عرفی ، مالك محسوب شوند ) هنگامی كه این اموال به صاحبان حقیقی باز می گردد ، شایسته عنوان (فی ء ) است .

كلمه اَوجَفْتُم از ماده « اِیجاف » به معنی «راندن سریع» است كه معمولاً در جنگ ها اتفاق می افتند.

الواجِف سریع ، تند ، اَوْجَفَ الفَرَسَ اسب را مِهْمیز [الت فلزی كه هنگام سواری بر پاشنة چكمه می بندند ، اصل آن در عربی مِهمِز و مهماز و جمع آن مهامِز و مهامیز است ، در فارسی فخیز، هم گفته شده ] تا تند حركت كند، كلمه «خَیْل» به معنی « اسب ها » است .

( جمعی است كه مفرد از جنس خود ندارد )[راغب در مفردات خود می گوید : «خَیْل» در اصل از ما « خیال» است كه به معنی پندار و تصوّرات ذهنی است و «خُیَلاء» به معنی «تكبّر و خود برتر بینی» است چرا كه از یك نوع تخیّل فضیلت ناشی می شود و از آن جا كه وقتی انسان بر اسب سوار می شود غالباً یك نوع غرور و كبر احساس می كند لفظ «خیل » بر اسب اطلاق شده است ، قابل توجه این كه ، «خیل»هم به اسب ها گفته می شود و هم به سواران

كلمه رِكاب از مادة «ركوب» معمولاً به معنی دو شتران سواری می آید ، رَكَبِ رُكُوباً و مَرْكَباً الدَّابَةَ وَ عَلیَ الدابَّةِ ، سوار چهارپا شُد

ص: 63

الركاب جمع رُكِبَ ( الرِكاب ) شترها ، راحِلَةِ واحِد آن از غیر لفظ ، رُكُب و رَكائِب وَ كابات (ركابُ) السحابِ ، بادها ، الرِّكاب ، بسیار سوار شوند . هدف از مجموع جمله ، این است كه : در تمام مواردی كه ، برای به دست آوردن غنیمت هیچ جنگی رخ ندهد غنائم در میان جنگجویان تقسیم نخواهد شد و به طور كامل در اختیار رئیس مسلمین قرار می گیرد ، آن هم با صلاح دید خود . مصارفی كه در آیة بعد می باشد مصرف می كند سپس می فرماید : چنان نیست كه پیروزی ها همیشه نتیجة جنگ های شما باشد . « ولی خداوند رسولان خود را بر هركس بخواهد مسلّط می سازد . » و خداوند بر همه چيز توانا است .

در اين جا يك سؤال مطرح مي شود و آن اين كه :

غنائم يهود (بني نضير) بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار نگرفت بلكه لشكر كشي كردند و قَلْعه هاي يهود را در حلقة محاصره قرار دادند . و حتي گفته مي شود درگيري مسلحانة محدودي نيز رخ داد ؟

در پاسخ بايد گفت : قلعه هاي « بني نضير » چنان كه گفته اند : فاصلة چنداني از « مدينه » نداشت « بعضي از مفسّران فاصله را دو ميل كمتر از 4 كيلومتر ذكر كرده اند » و مسلمانان پياده به سوي قلعه ها آمدند ، بنابراين زحمتي متحمّل نشدند ، اما وقوع درگيري مسلحانه از نظر تاريخي ثابت نيست. محاصره نيز چندان به طول نياميد . بنابراين مي توان گفت : در حقيقت چيزي كه بتوان نام آن را نبرد گذاشت ، رخ نداد و خوني بر زمين ريخته نشد .آية بعد مصرف « في ء » را كه در آية قبل آمده است به وضوح بيان مي كند و به صورت يك قاعدة كلّي مي فرمايد : آنچه را خداوند از اهل اين آبادي ها به رسولش بازگردانده است ، از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است . (وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْل القُري فَلله و للرسول وَلذي القُربي وَاليتامي و المساكين وابن السَّبيل )

يعني اين همانند غنائم جنگ هاي مسلحانه نيست كه، تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ساير نيازمندان قرار گيرد و چهارپنجم از آن جنگجويان باشد .

و نيز اگر در آية قبل گفته شد كه ، تمام آن متعلّق به رسول خدا است . مفهومش اين نيست كه ، تمام آن را در مصارف شخصي مصرف مي كند بلكه چون رئيس حكومت دين اسلامي و مخصوصاً

ص: 64

مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است ، قسمت عمده را در مورد آن ها ضروري كند در اين آيه به طور كلي شش مصرف براي « في ء » ذكر شده

1- سهم خداوند بديهي است خداوند مالك همه چيز است و در عين حال به هيچ چيز نيازمند نيست . و اين يك نوع نسبت تشريفي است تا گروه هاي ديگر كه بعد از آن ذكر شده اند ، هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را هم رديف سهم خدا محسوب دارند . و ذرّه اي از شخصيت آن ها در افكار عمومي كاسته نشود .

2- سهم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه طبعاً نيازمندي هاي شخصي آن حضرت و سپس نيازمندي هاي مقامي آن بزرگوار و انتظارش را كه ، مردم از او دارند تأمين مي كند .3- سهم ذوي القربي است كه ، بدون شك در اين جا منظور خويشاوندان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و بني هاشم است كه ، از گرفتن « زكات » كه جزء اموال عمومي مسلمين است ، محرومند ( اين تفسير را نه تنها مفسران شيعه كه بسياري از مفسران اهل تسنّن نيز به آن تصريح كرده اند مانند « فخر رازي در تفسير « كبير » « برسوئي» در روح البيان سيّد «قُطْب» در « في ضلال القرآن » و «مراغي» در تفسيرش و «آلوسي» در « روح المعاني» و اصولاً معني ندارد كه ، منظور خويشاوندان عموم مردم باشند چرا كه ، در اين صورت همة مسلمانان را بدون استثناء شامل مي شود زيرا همة مردم خويشاوندان يك ديگرند . در اين كه آيا در ذوي القربي نياز و فقر شرط است يا نه ؟ در ميان مفسران گفتگو است هر چند با قرائني كه در پايان اين آيه و آية بعد است شرط بودن آن صحيح تر به نظر مي رسد .

4 و 5 و 6 سهم يتيمان و مسكينان و درماندگان است . در اين كه : اين سه گروه تنها از «بني هاشم » بايد باشند يا عمومي يتيمان و مستمندان و ابن السبيل ها را شامل مي شود ؟ در ميان مفسران گفتگو است .

عموم فقهاي عامّه ( سنّي ها ) و مفسران آن ها معتقدند :

ص: 65

اين مسأله تعميم دارد در حالي كه رواياتي كه از طريق سنّي ها رسيده است در اين زمينه مختلف است از بعضي استفاده مي شود ، اين سه سهم نيز مخصوص يتيمان و مستمندان و ابن السبيل بني هاشم است در حالي كه در بعضي از روايات تصريح شده كه اين حكم عموميت دارد . از امام باقر (علیه السلام) چنين نقل شد كه فرمود : كانَ اَبي يَقُولُ لَنا سَهْمُ الرَّسُولِ وَ سَهْمُ ذي القُربي وَ نَحْنُ شُرَ كاءُ النّاسِ فيما بَقِيَ « سهم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ذالقربي از آن ها است و ما در باقي ماندة اينسهام با مردم شريكم »)(1) آيات 8 و 9 همين سوره كه توضيحي است براي اين آيه نيز گواهي مي دهد كه ، اين سهم مخصوص « بني هاشم » نيست زيرا در آن سخن از عموم فقراي مهاجرين و انصار است . علاوه بر اين مفسران نقل كرده اند :

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از ماجراي در بني نضير اموالي را كه ، از آن ها باقي مانده بود ، و در ميان «مهاجران» كه عموماً در شرايط سختي در «مدينه» زندگي مي كردند و سه نفر از طايفة «انصار» كه سخت نيازمند بودند تقسيم كرد. و اين خود دليل بر عموميت مفهوم آيه است و اگر بعضي از روايات با آن سازگار نباشد . بايد ظاهر قرآن را ترجيح داد . (2)

اللغة : اَلْفَيء : رد ما كان للمشركين علي المسلمين بتمليك الله اياهم ذلك علي ما شرط فيه يقال : فاء يَفي ء فيئاً اِذا رجع و اَفأته اَنا عليه ، اي : رددته عليه و الإيحاف: الايضاع و هو تسيير الخيل :

أو الركاب من وجف يجف وجيفاً : و هو تحرّك باضطراب . فالإيجاب : اَلإزعاج للسير و الركاب

الإبل و الخصاصة : الاملاق و الحاجة و أصله الاختصاص و هو الانفراد بالامر فكانه انفراد الانسان عمايحتاج اليه و قيل : اَصْله الفرجة يقال للقمر : بدامن خَصاص الغيم اَي فرجته و منه الخص : البيت من القصب لما فيه من الفرج و الشّح و البخل واحد وقيل : اِنَّ الشح بخل مع حرص

النزول: قال ابنُ عباس: نزل قوله « وَ ما اَفاءَ اللهُ علي رَسُوله من اَهل القري » الآيَة في اَمْوال كُفّار أهل القري و هم قريظة و بنوالنضير و هما بالمدينة و فدك و هي من المدينة علي ثلاثة أميال و خيبر و قري عرينة و ينبع

ص: 66


1- مجمع البيان ج 9 ص 216 وسائل الشيعه ج 6 ص 368 حديث 12 از باب 1 ابواب انفال
2- وسائل الشيعه ج 6 ص 356 حديث 4

و ينبع و جعلها الله لرسوله يحكم فيها ما اَراد وَاخبر اَنّها كلهاله . فقال اُناس : فهلا قسمها فنزلت الآية و قيل: اِنَّ الآيةَ الأُولي يبان أموال بني النضير خاصة لقوله : « و ما اَفاء الله علي رسوله منهم » الآية و الثانية يبان الأموال التي اٌصيب بغير قتال و قيل : إنهما واحد و الآية الثانية بيان قسم المال ألذي ذكره الله في الآية الأولي و قال أنس بن مالك :

اُهْدي لبعض الصحابة رأس مشويّ ، و كان مجهوداً فوجه به اِلي جارله، فَتَداولته و تسعة أنفس، ثم عاد اِلي الأول فنزل : «و يؤثرون علي انفسهم و لوكان بهم خصاصه » الآية و عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يوم بني النضير للأنصار : « اِن شئتم قسمتم للمهاجرين من أموالكم و دياركم و تشاركونهم في هذه الغنيمة » فقال الأنصار :

بل نقسم لهم مِن اَموالنا و ديارنا و نؤثرهم بالغنيمة ولا نشاركهم فيها فتزلت «ويؤثرون علي أنفهسم» الآية و قيل : نزلت في سبعة ، عطشوا في يوم اُحد فجيي ء بماء يكفي لأحدهم فقال واحد منهم ناول فلاناً حتي طيف علي سبعتهم ، و ماتواولم يشرب أحد منهم فأثني الله سبحانه عليهم و قيل : نزلت في رجل جاء اِلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

فقال : أطعمني فإني جائع . . .

المعني : ثم بيّن سبحانه حال اَموال بني النضير فقال : « و ما اَفاء الله علي رسول منهم » اي من اليهود الذين أجلاهم ، و اِن كان الحكم سارياً في جميع الكفار الذين حكمهم « فَما اَوْجَفْتُم عليه من خيل و لاركاب » و الإيجاف : دون التقريب و قيل : الأيجاف في البخل و الإيضاع في الوبل و قيل : هُمْ مستعملان فيها جميعاً :

اي : فما أوجفتم عليه خيلاً ولا إيلاً و المعني : لم تسيرُا إليها علي خيل و لا إبل و إنما كانت ناحية من المدينة ( من نواحي المدينة ) يسلِّط إليها علي من يشاء و قوله : « عليه » اَي علي ما اَفاء الله و الركاب : الإبل التي تحمل القوم واحدتها راحلة .اللغة : فيئ : رد كردن آن چه در دست مشركين بوده به مسلمانان ، به اين معني كه خداوند تمليك آنان نمود . به شرط اين كه : چيزي كه با وسايل جنگي مانند شتر و اسب و فيل و تاخت و تازي

ص: 67

نكرده باشند . آري ، بين مسلمانان غنيمت تقسيم مي شود اما اين فيئ و غنيمت خاص بوده براي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشان آن حضرت كه در آيه ذكرشده است پس مسلمانان حقي به آن ندارند چون بدون تاخت و تاز و بدون وسايل جنگي و سواري گرفته شده است و خداوند آن را بخشيد به رسولش و اقرباي آن حضرت ، رأس همه فدك از آن حضرت فاطمه (علیها السلام) بوده و كلمه فاءَ يفي ء فيئاً يعني سايه برگشت چون فاءَ به معني برگشت سايه است در لغت ، و چون فدك هم برگشت به دست فاطمه زهرا (علیها السلام) كه صاحب اصلي آن بوده از اين باب مي گويند فاءَ يَفئي فَيْئاً مانند سايه كه برگردد به جاي خود يعني : برگشت بر او و ( حقّش ) و كلمه ايجاف در قرآن ، معني او يعني بي آرام و حركت براي سير و حركت شتران و اِبِل . . . و كلمه خَصاصه ، اختصاص دادن به فردي (كه چيزي را نياز و حاجت دارد) و اصل اين كلمه خصاصه به اين معني است كه ، اصل آن اختصاص ، از آن يك نفر بودن است .

و گفته شده كه، اصلش فُرْجه بوده كه فُرْجَه به معني رهايي و خلاصي گفته مي شود براي قمر و ماه . روشن شد و هويدا گشت از خصوصيت ابر يعني رها شد و خلاص شدن ماه از زير ابر ، و از همين معني است اختصاص داشتن بيت و خانه از نَي ، از اين كه در او رهايي و خلاصي است يعني خانه اي كه در او قَصَب و ني بود خلاص و رهايي يافت ( از خالي شدن ني ها در خانه ) . به خاطر اين كه از بودن قَصَب و ني و قلم و استخوان و . . . خالي شد و رهايي يافت . و دو كلمه شُحَّ و بخل به يك معني است و هر دو 2 به معني بخل است و به معني حريص و آزمندي آمده است ، و بعضي گفته اند : شُحَّ همان بُخل است به اضافه حِرص و حريص بودن ، خلاصه معني اين است كه ، اين يهود چون ذاتاً بخيلند و حريص و آزمندند . اين مال و فيئي و سرزمين فدك كه به دست مسلمانان افتاد و مال اختصاصي پيامبر خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم)

شد اگر به فرض ، اعلان جنگ نمي شد به آنان ، اين عمل رانمي كردند ، به هر حال بر جان خود ترسيدند كه كشته شوند اگر با مسلمانان مقابله كنند ، ناچار شدند صلح كنند و جنگ نكنند و در نتيجه اين اموال را بخشيدند به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اقرباي آن حضرت يعني پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم او را بخشيد به دختر بزرگوارش حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) اما شأن نزول آيه اين است : ابن عباس مي گويد : گفتار خداي متعال كه فرموده است: خداوند ببخشيد و ارزاني داد به پيامبرش آن چه كه از يهوديان بني نضيره گرفتند از اموال كُفّار، قريه ها و دهكده هاي يهودنشينان بني نضيره كه به آنان

ص: 68

طايفه يهوديان قُريَظْهَ و بنو نضير مي گفتند ، كه اين ها در مدينه بودند و فدك هم تا مدينه سه ميل فاصله دارد (1)

.

و خيبر و قريه اي است كه صاحب چشمه باشد و كلمه عَرينَه به معني جايي كه بيشه زار باشد و خداوند آن را براي رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد و به آن خبر داده كه همه آن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است . عده اي از مردم گفتند : آيا نبايد اين غنيمت و فيئي را تقسيم كرد كه ، به همه جنگ جويان برسد ، آيا نازل شد كه فييء و غنيمت اختصاصي است و از آن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و بعضي گفته اند آيه اول بيان مي كند اموال بني نضير را كه خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است مانند اين آيه شريفه و ما اَفاءَ الله علي رَسُولِهِ مِنْهُمْ . . . و آيه دوم بيان مي كند اموالي را كه بدون جنگ و خون ريزي مي گيرند و بعضي هم گفته اند : هر دو به يك معني است و آيه دوّم بيان مي كند، تقسيم مالي را كه خداوند متعال در آيه اول ذكر كرده است . و اَنَسِ بن مالك گويد :براي بعضي از صحابه ، گوشت برياني به هديه آوردند ( يا شيرجوشانده ) او را به كنيزي داد ، پس 9 نفر از آن خوردند و سپس به صورت اولش برگشت پس آيه شريفه نازل شد كه فرمود : و ايثار مي كنند بر ديگران (چيزي را كه خود به آن محتاج مي باشند . آيه 9 سوره مباركه حشر و از ابن عباس مرويست كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز بني نضير (كه فتح كردند قلعه فدك را از يهوديان بني نضير) به انصار فرمودند اگر مي خواهيد تقسيم كنيد براي مهاجرين از اموالتان و خانه هايتان، تا در اين غنيمت به آنان شريك شويد . انصار گفتند : بله ما از اموال و خانه هايمان تقسيم مي كنيم براي آنان و در غنيمت آن هم شريك نمي شويم ، بلكه ايثار مي نمائيم پس اين آيه ايثار نازل شد چيزي را كه ، خود به آن محتاج و نياز دارند مي بخشند و ايثار مي كند ، ( به مهاجرين ) و بعضي هم گفته اند : آيه درباره هفت نفر كه در روز جنگ اُحُد ، تشنه بودند ، نازل گشته است ، به مقدار آبي كه براي يك نفر كفايت مي كرد نه همه ، يكي از آن هفت نفر گفت به فلاني بدهيد به همين صورت تا به هفتمين نفر كه رسيد هيچ كدامشان آب نياشاميدند تا اين كه همه آن هفت نفر در حال تشنگي به

ص: 69


1- ميل در عربي به معني مسافتي به اندازة مَدّ بَصَر تا چشم كار مي كند و ببيند در روي زمين يا 4 هزار ذِراع گفته مي شود كه هر ذراعي ، نيم متر مي باشد .

شهادت رسيدند ، پس خداوند سبحان آنان را تمجيد و ستايش كرد ، و بعضي هم گفته اند كه : درباره مردي نازل شده كه ، آمد خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و عرض كرد: اي رسول خدا مرا طعام بده كه گرسنه ام .

معنا : سپس خداوند سبحان بيان مي كند حال اموال و دارايي بني نضير را پس فرمودند : و آن چه كه خداوند بر رسولش ارزاني فرموده از اموال آن ها يهودياني كه ، ترك جَلا و وطن كردند ، و اگر چه در جميع كُفار حكم آنان جاري است، آن كفاري كه حكمشان يكي است : پس آن چه ، از اسب و شتر گرفته نشده (بدون خون و خون ريزي و جنگ ) و بعضي ها گفته اند ايجاف (تاختن اسب و شتر) بدون تقريب و نزديك شدن و گفته شده كه ايجاف در بُخل است و ايضاع جنبانيدن و حركت دادن ، بانگ فرياد در شتر است . و بعضي هم گفته اند هر دو با هم استعمال گردد و به يك معني آيند.يعني : شما بر او نتاختيد نه با اسب و نه با شتر ، و معني اين است كه ، شما به سوي آن حركت و سير نكرديد به وسيله اسب و شتر و همانا اين (فدك) در ناحيه اي از مدينه بوده و خداوند كسي را كه بخواهد بر او مسلّط مي گرداند (و مسلط گردانيد پيامبر و رسول خود را (صلی الله علیه و آله و سلم))

ولاكن الله يسلّط رسله علي من يشاء اَي يمكنهم من عدو هم من غير قتال . بأن يقذف الرعب في قلوبهم جعل الله اَموال بني النضير لرسوله خالصة يفعل بها ما يشاء فقسمها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بين المهاجرين و لم يعط الأنصار منها شيئاً اِلا ثلاثة نفر كانت بهم حاجة و هم اَبو دجانة و سهل بن حنيف و الحارث بن الصمة ثُمَّ ذكر سبحانه حكم الفيي ء فقال : « ما اَفاء الله علي رسوله من أهل القري » اَي من أموال كفار أهل القري «فَللّه» يأمركم فيه بما اَحب «و للرّسول» بتمليك الله أياه «ولذي القربي» يعني أهل بيت رسول الله و قرابته و هم بنو هاشم « و اليتامي و المساكين و ابن السبيل » منهم لأنّ التقدير ولذي قرباه و يتامي أهل بيته و مساكينهم و ابن السبيل منهم و روي المنهال بن عَمرو عن علي بن الحسين (علیه السلام) قال : قلت قوله : «ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل» قال: هم قربانا و مساكينا وَ اَبناء سبيلنا و قال جميع الفقهاء : هم يتامي الناس عامة و كذلك المساكين و اَبناء السبيل و قد روي اَيضاً ذلك عنهم (علیهم السلام) و روي محمدبن مسلم عن اَبي جعفر (علیه السلام) آنه قال: كان اَبي يقول لنا : سهم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهم ذِي القربي و نحن شركاء الناس فيما بقي و الظاهر يقتضي اَن ذلك لَهُم سواء كانوا اَغيناء اَوْ فقراء و هو مذهب الشافعي و قيل : اِنَّ مال الفي ء للفقراء من قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم بنوهاشم و بنوالمطلب و روي عن

ص: 70

الصادق (علیه السلام) اَنه قال : نحن قوم فرض الله طاعتنا و لنا الأنفال و لنا صفوالمال يعني ماكان يصطفي لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من فره الدواب و حسان الجوار والدرة الثمينة و الشي ء الذي لانظيرله (1)

والمعني : ثمّ حثَّ سبحانه نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) علي اِيتاء الحقوق لمن يستحقها علي كيفته الإنفاق فقال: « وَ آت ذالقربي حقه » معناه و أعط القرابات حقوقهم التي أوحيها الله لهم في اَموالكم عن ابن عباس والحسن و قيل: اِن المراد قرابة الرسول .

يعني:

وگفتار پروردگار كه فرموده است بر آن چه كه خداوند ارزاني فرمود براي رسولش و كلمه الركاب به معني اِبل و شتري است كه : متحمّل ( بار ) قوم مي شود به تنهايي كه حركت و كوچ كنند .

ولاكِن خداوند مسلّط مي نمايد فرستادگانش را بر كسي كه بخواهد .

يعني : آنان را تمكين و قدرت مي دهد بر دشمنانشان ، بدون جنگ و قتل ، به اين كه ، ترس و رعبي از پيامبرش در دل آن ها مي اندازد . خداوند متعال اموال بني نضير را براي رسولش قرار داده خالصاً و خداوند انجام مي دهد به وسيله اين عمل ، آن چه را كه بخواهد .

پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن اموال را تقسيم كرد بين مهاجرين و چيزي به اَنصار نداد مگر به سه نفر كه مورد حاجت و نياز بودند مانند اَبودُجانه و سهل بن حُنَيف و حارِث بن صمه ، سپس خداوند سبحان ذكر كرده حكم فييء را پس فرمود : آن چه را كه خداوند ارزاني فرمود بر رسولش از اهل دهكده هاي ( بني نضيره ) يعني : از اموال اهل كفّار ، اهل قريه ها ، پس آن براي خداوند است (كه بخشيده به رسولش) خداوند شما را امر مي فرمايد : در اين مورد به چيزي كه دوست دارد و براي رسولش به بخشيدن و دادن و تمليك به آن حضرت و ذِي القربي يعني : اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشان و قَرابت آن بزرگوار و آنان بني هاشم اند و ايتام و مساكين و ابن سبيل از آنان مي باشند . چون تقديرو فرض اين است كه ذي القربي و يتيمان اهل بيت آن حضرت است و مساكين (مستمندان) و ابن سبيل (درماندگان در راه ) از همان اهل بيت (علیهم السلام) محسوب مي شوند و منظور مي باشند و منهال بن عَمرو از امام زين العابدين (علیه السلام) روايت كرده كه : گويد به آن حضرت عرض كردم : و ذي القربي و اليتامي

ص: 71


1- مجمع البيان ج 9 ص 429 – 432

و المساكين و ابن السبيل كيانند ؟ فرمودند : آنان قُرَبا و خويشان ما هستند و مساكين و اَبْناءالسبيل از ما هستند (شاهد منظور آية مذكوره است ) و جميع آقايان فقهاء قائلند كه ، اينان يتيمان مردمند به طور عام و كلّي و همچنين مساكين و اَبناء السبيل (غير از مساكين و ايتام و ابن سبيل در آية مورد نظر كه گفته شد از اهل بيت (علیهم السلام)) محسوب مي شوند نه به طور عام .

و ايضاً روايت شده است كه اين افراد مانند يتيمان و مساكين و ابناء السبيل، هم از اهل بيتند (علیهم السلام) و محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده كه فرمودند : پدرم (امام سجّاد (علیه السلام)) مي فرمودند : اين افراد از ما اهل بيت مي باشند (نه به طور عام و كلّي) يك سهم از آن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و يك سهم مال ذِي القربي مي باشد و ما هم با مردم شريك هستيم در مابقي ، و ظاهر اقتضاء مي كند اين مطلب براي آن ها مساوي باشد ، چه اَغنياء و چه دولت مند باشند ، چه فقير و ندار ، و البته اين مذهب و راه و روش شافعي است و بعضي گفته اند : اين كه مال فييء براي فقراء از خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد كه ، آنان بني هاشم و بني مطلّب اند و روايت شده است از امام صادق (علیه السلام) كه فرمودند : ما قومي هستيم كه ، طاعت ما را خداوند واجب كرده و انفال (غنيمت ، هِبَه و بهره) از ماست و صفو مال (برگزيده مال ) براي ما است .يعني آن چه كه برگزيده و مُصفّي است براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از برگزيدن حيوانات و جنبندگان و كنيزان خوب و دُرّ پر قيمت و پر بهاء و چيزي كه نظيري ندارد .

معني: سپس خداي سبحانه نبيّ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ترغيب مي كند بر اِيتاء و دادن حقوق كسي كه ، به نحو انفاق استحقاق دارد پس فرمود : وَ آتِ ذَالقُرْبي حقّه ، و بده حق خويشان را و معناي او اين است كه ، حقوق قرابات و خويشاني را كه خداوند احياء فرموده است ، از آن هايي كه گرفتيد بده . ( كه در اموال شما هست ) . اين از ابن عباس و حسن مرويست و گفته شده كه ، مراد قرابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است .

عن السدي قال : اِن علي بن الحسين (علیه السلام) قال : لرجل مِن أهل الشام حين بعث به (علیه السلام) عبيدالله بن زياد اِلي يزيد بن معاوية : اَقرأت القرآن ؟ قال: و اِنكم ذوالقربي الذي اَمرالله اَن يؤتي حقّه ؟ قال نعم : و هو الذي رواه اَصحابنا عن الصادقين و أخبرنا السيد أبوالحمد مهدي بن نزار الحسيني قراءة قال : حدثنا أبوالقاسم عبيدالله بن عبدالله الحسكاني قال : حدثناالحاكم ابواحد أبو محمد قال: حدثنا ( عبدالله )

ص: 72

عمربن أحمدبن عثمان بيغداد شفاهاً قال : أخبرني عمربن الحسن بن علي بن مالك قال : حدّثنا جعفربن محمد الاحمسي قال : حدّثنا حسن بن حسين قال : حدّثنا اَبو معمر سعيد بن خيثم و علي بن القاسم الكندي و يحيي بن يعلي و علي بن مسهر عن فضل بن مرزوق عن عطية العُوفي عن اَبي سعيد الخُدري قال : لما نزل قوله : « وَ آت ذالقربي حقّه » اَعطي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فدكاً قال عبدالرحمن بن صالح : كتب المأمون الي عبدالله بن موسي يسأله عن قصة فدك فكتب اِليه عبدالله بهذا الحديث راه الفضيل بن مرزوق عن عطية فردَّ المأمون فدكاً اِلي ولد فاطمة (علیها السلام) « وَ المسكينو ابن السبيل » معناه : و آت المسكين حقه الذي جعله الله لَهُ مِنَ الزكاة و غيرها و آتَ المجتاز المنقطع عن بلاده حقه اَيضاً (1)

از سُدّي نقل شده كه گفته است امام زين العابدين (علیه السلام) به مردي از اهل شام فرمودند : (در وقتي كه ابن زياد (ملعون) آل الله را به سوي يزيدبن معاويه (ملعون) فرستاد) كه آيا قرآن خوانده اي؟

گفت : مگر شما ذَوِالقربي و خويشاني هستيد كه : خداوند امر فرمود : به اين كه حقّشان را بده ؟ فرمودند بلي ، و اين مطلب را اصحاب و ياران ما ( راويان شيعه ) از دو امام امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل كرده اند و به ما خبر داده ابواحمد مهدي بن نزار حسيني و او گفت حديث كرد ما را از ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله حِسكاني و او گويد حديث كرد ما را حاكم ابواحد اَبومحمد او گفت : حديث كرد ما را عبدالله عمربن اَحمدبن عثمان بن بغداد ، شفاهاً (رو در رو) گفت مرا خبر داد عمربن حسن بن علي بن مالك ، گفت : ما را حديث كرد و خبرداد جعفر بن محمد احمسي ، ما را حديث كرد و خبر داد اَبو معمّر سعيد بن خيثم و علي بن قاسم كِندي و يحيي بن يعلي و علي بن مسّهَر ، از فضيل بن مرزوق از عطيّه عوفي از ابي سعيد خُدري ، گفت : هنگامي كه اين آيه شريفه : وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ نازل شد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) عطاء كرد . عبدرحمان بن صالح گفت : مأمون عباسي نوشت به عبدالله بن موسي و از حكايت فدك از او پرسيد . پس عبدالله بن موسي حكايت فدك را براي او نوشت و اين حكايت و حديث را فضيل بن مرزوق روايت كرده از عطيّه عوفي ، پس مأمون عباسي فدك را رد كرد به فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) و مسكين و ابن سبيل ، معناي او اين است كه : و بده حق

ص: 73


1- مجمع البيان ج 9 ص 243

مسكين را كه خداوند ، قرار داده براي او از زكات و غير زكات و بده حقّ كسي را كه از بَلَد و شهرش (دستش) قطع شده

8- قوله : « و ما اَفاءَ الله علي رسوله منهم » يعني من اليهود الذين أجلاهم من بني النضير و اِن كان الحكم سارياً في جميع الكفّار اِذا كان حكمهم فالفيء ردّ ماكان للمشركين علي المسكين بتمليك الله ايّاهم ذلك علي ما شرط فيه يقال : فاء يفيء فيئاً اِذا رجع وَ اَفأته عليه اِذا رددته عليه و قال عمربن الخطاب و معمر ، مال الفَييء و هو مال الجريه و الخراج و الفئ وَ كلّ ما رجع من اَموال الكافرين اِلي المؤمنين سواء كان غنيمة او غير غنيمة ، فالغنيمة ما اخذ بالسيف فأربعة أخماس للمقاتلة و خمسة للذين ذكرهم الله في قوله : « و اعلموا اَنما غنمتم . . . الآية (1)»

و قال كثير من العلماء « ان اَلْفيئ المذكور في هذه الآية هو الغنيمة و قال قوم : مال الفيء خلاف مال الصدقات لأن مال اَلْفيئ اوسع فأنه يجوز اَن يصرف في مصالح المسلمين ، و مال الصدقات انما هو في الاصناف الثمانية ، و قال قوم : مال الفيء يأخدمنه الفقراء من قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) با جماع الصحابة في ز من عمرابن الخطاب ، و لم يخالفه فيه احد اِلّا الشافعي ، فانّه قال: يأخذمنه الفقراء و الاغنياء ، و اِنّما ذكروُا في الآية لأنهم منعوالصدقة ، فبيّن الله اَن لهم في مال الفي ء حقّاً .

و قال عمربن الخطاب مال بني النضير كانَ فيأ لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصّة ، « ولذي القربي » قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من بني هاشم و بني عبدالمطلب و قيل: جعل ابوبكر و عمرسهمين ، سهم رسوله و سهم قرابة من الأغنياء في سبيل الله و صدقة عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ذكره قتادة ، و الباقي في اهل الحاجة من اطفال المسكين الذين لا أباً لهم ، و ابن السَّبيل المنقطع به من المسافرين في غيرمعصية الله .

ص: 74


1- سورۀ انفال ، آيه 41

يعني:

ت : از اهل قريه ها ، از اموال كفّار اَهل دهكده ها

«پس براي خداوند است » امر مي كند شما را در مورد آن به چيزي كه خداوند دوست دارد و «براي رسول » به اين كه خداوند او را ملك پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده و ذي القربي منظور اهل بيت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشان آن حضرت و آنان بني هاشمند «و اِيتام و مساكين و ابن سبيل از آنان مي باشد از امام زين العابدين (علیه السلام) مرويست كه : اينان قُرَباء و خويشان و مساكين ( مستمندان ) و ابن سبيل ( در راه ماندگان ) ما هستند تا اين كه فيء بين اَغنياء جِداً نباشد كه تكاثر و تفاخر كنند به وسيله آن. يا اين كه دست دولت جاهل قرار نگيرد. اما گفتار خداوند كه فرمود : و آن چه كه خداوند بر رسولش ارزاني فرموده از (اموال) (يهود بني نضير) آن ها يعني : از يهودياني كه ترك وطن كرده بودند اگر چه حكم در جميع كفّار جاري است وقتي كه حكم چنين باشد ، پس فييء و غنيمت از مشركين رد مي شود به مسكين و مستمندان ، به اين كه خداوند تمليك آن قرار داده است ، اين را بناء بر شرطي كه در او وجود دارد .

گفته مي شود فاء يفيء فَيْئاً و اَفاته عليه يعني سايه برگشت اين مال هم به آنان بر مي گردد .

و عمر خطاب و معمّر گفته اند : مال الفييء اموال في همان اموال جِزيه و خراج است و فيئي و هر چيزي كه ، از اموال كافرين گرفته مي شود و به مؤمنين تعلّق دارد مساويست چه غنيمت باشد يا غير غنيمت پس غنيمت آن چيزي است كه با شمشير گرفته مي شود . پس چهار قِسم ، مال جنگ جويان و مقاتِلين است و پنج قسمت مال كساني كه خداوند آنان را در قرآن ذكر كرده و فرموده وَ اَعْلَموا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلذِيِ القُرْبي وَ الْيَتامي وَ المساكينِ وَ ابْنِالسَّبيلِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ . . . (1)

و بدانيد كه آن چه در جنگ به دست آورده ايد همانا براي خدا است پنج يك آن و براي پيغمبر و براي نزديكان و يتيمان و بينوايان و درماندگان راه اگر ايمان آورديد به خدا . و بسياري از علماء گفته اند : كه فييء مذكور در اين آيه غنيمت است و عده اي گفته اند مال فيء خلاف مال صدقات است چون مال الفَييء وسيع تر است ، به خاطر اين كه جايز است كه در مصالح مسلمين او را تصرّف كرد ولي مال الصدقه را در هشت مورد مصرف مي شود . و عده اي گفته اند : فقراء از قرابت و خويشان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از مال الفَييء مي گيرند به اتّفاق و اِجماع صحابه و ياران در

ص: 75


1- سوره انفال ، آيه 41

زمان عمربن الخطاب و احدي در اين مخالفت نكرده مگر شافعي ، چرا كه او گفته است : از اين فيئي هم فقراء مي گيرند و هم اَغنياء و همانا ذكر كردند در آيه كه (قرابات و خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)) از صدقات (واجب) منع شده اند ، پس خداوند متعال مال الفيء را : براي آنان بيان فرموده است در حقيقت، و عمربن الخطاب گفته است : مال بني نضير فيئي و غنيمت است براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط و ذي القربي خويشان و اقرباي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از فرزندان بني هاشم و بني عبدالمطّلب است و گفته شده كه ابوبكر و عمر دو سهم قرار دادند يك سهم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهم قرابت از اَغنياء در راه خدا و صدقه از براي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اين مطلب را قَتاده ذكر كرده و باقي براي اهل حاجت از اطفال مسكين است . آن افرادي كه پدر ندارند و ابن سبيل كه بين راه مانده است در مسافرين البته مصرف او بايد در غير معصيت خدا باشد .

و قال يزيد ابن رومان : الغنيمة ما أخذ من دارالحرب بالقتال عنوة و قيل : كانت الغنائم في صدرالاسلام لهؤلاء الاصناف . ثم نسخ بما ذكره في سورة الانفال : بالخمس و الباقي للمحاربينذكره قتادة ، والذي نذهب اليه اَن مال الفي ء غير مال الغنيمة ، فالغنيمة كل ما اَخذمن دارالحرب بالسيف عنوة مما يمكن نقله اِلي دارالاسلام ، و ما لايمكن نقله الي دارالاسلام ، فهو لجميع المسلمين ينظر فيه الامام و يصرف انتفاعه الي بیت المال لمصالح المسلمين .

والفي ء كل ما اخذ من الكفّار بغير قتال اوانجلاء اهلها و كان ذلك للنّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصة يضعه في المذكورين في هذه الآية ، و هو لمن قام مقامه من الأئمّة الراشدين ، و قد بيّن الله تعالي ذلك ، و مال بني النضير كان للنبي خاصّة ، و قد بيّنه الله ، بقوله :

« و ما اَفاء الله » يعني ما رجعه الله ورده « علي رسوله منهم » يعني من بني النضير ثم بين فقال « فما اَوجفتم عليه من خيل و لاركاب » اَيْ لَمْ توجُفوا علي ذلك بخيل ولاركاب والإيحاف الإيقاع ، و هو تسيير الخيل و الركاب و هو من وجف يجف و جيفاً و هو تحرك باضطراب ، فالايجاف الإزعاج للسير و الركاب الابل « ولاكنّ الله يسلط رسله علي من يشاء » من عِباده حتي يقهروُهم و يأخذوا مالهم «والله علي كل شي قدير» ثم قال مبيناً من استحّق ذلك فقال « ما اَفاءَ الله علي رسوله من اهل القري» يعني بني النضير « فلله و للرسول و لذي القربي » يعني اهل البيت رسول الله « اليتامي

ص: 76

وَ المساكين و ابن السبيل » من اَهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لأن تقديره ولذي قرباه ويتامي اَهل بيته ، وابن سبيلهم ، لان الأف واللام تعاقب الضمير ، و ظاهره يقتضي اَنّه لهؤالاء سواء كانوا اَغنياء او فقراء (1)

ثم قال : « و آت ذالقربي حقه » و هو أمر من الله لنبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) اَن يعطي ذوي القربي حقوقهم التي جلعها الله لهم فروري عن ابن عبّاس والحسن : انهم قرابة الانسان و قال علي بنالحسين

(علیهما السلام) : هم قرابة الرسول و هو الذي رواه ايضاً اصحابنا ، و روي انه لمّا نزلت هذه الآية استدعي النبي

(صلی الله علیه و آله و سلم) و أعطاها فدكاً و سلمه اليها و كان و كلاؤ ها فيها طول حياة النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فلما مضي النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) أخذها ابوبكر و دفعها عن النحلة و القصّة في ذلك مشهورة ، فلمّا لم يقبل بيّنتها ، و لا قبل دعواها طالبت بالميراث ، لأن من له الحق اِذا منع منه من وجه جازلَهُ اَنْ يتوصل اليه بوجه آخر ، فقال لها : سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول ( نحن معاشر الأنبياء لانورث ماتركناه صدقة ) فمنعها الميراث أيضاً وكلا مهما في ذلك مشهور، لانطول بذكره الكتاب (2)

يعني :

و يزيدبن رومان گفته است : غنيمت چيزي است كه : از دارالحرب و جنگ گرفته شود به قتال و جنگ كردن از روي عَنْوَة و قهر و چيرگي و بعضي گفته اند : غنائم در صدر اسلام براي اين گروه و اصناف بوده سپس اين حكم نسخ و باطل شده در سوره انفال با مسئله خمس و باقي مال محاربين و جنگ كنندگان است كه ، اين مطلب را قتاده ذكر كرده است و آن كه ، نظر و عقيده ما مي باشد اين است كه ، مال الفيئ غير از مال الغنيمت است هر چيزي كه ، در جنگ و دارالحرب گرفته شود با شمشير از روي قهر و چيرگي از چيزهايي كه نقل او ممكن است به دارالسلام و آن چه كه نقلش ممكن نيست به دارالسلام ، پس او براي جميع مسلمانان است كه ، البتّه به نظر امام معصوم (علیه السلام) و منفعت او را به صرف بيت المال مصالح مسلمانان مي كند .

ص: 77


1- تبيان شيخ طوسي ج 9 ص 560 - 562
2- تبيان شيخ ج 6 ص 468

و فيء هر آن چه كه از كفار بدون جنگ و خون ريزي و بيرون كردن اهلش را و آن فقط مال شخص پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه ، آن را صرف موارد مذكور در آيه مي كند . و همچنين ائمّه (علیهم السلام) بعد از آن حضرت اين اختيار را دارند و خداوند متعال اين مطلب را بيان فرموده مال بني نضير (يهوديان بني نضير) فقط مال پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، و خداوند حكم او را بيان فرموده آن جا كه ، آيه شريفه مي فرمايد: آن چه را كه ، خداوند بر رسولش ارزاني فرمود : يعني آن چه را كه ، خداوند برگردانيد به رسولش از يهوديان بني نضير سپس بيان كرد و فرمود : پس آن چه كه ، به اسب و شتر نگرفتيد (و بدون تخت و تاز به دست آورديد و بدون سير و حركت دادن اسب و شتر و جَف به معني تحرّك با اضطراب است، پس ايجاف ، حركت سير شتر است . ولاكن خداوند مسلّط مي كند رسولان خود را بر كسي كه بخواهد از بندگانش تا اين كه ، آن ها را مقهور و مغلوب نمايند و بر آن ها غالب و قاهر شوند و مالشان را بگيرند و خداوند بر هر چيزي قادر است ) سپس بيان فرمود كسي را كه ، مستحقّ گرفتن آن مال است پس فرمود « آن چه كه ، خداوند بر رسولش بخشيد از اهل قريه ها : يعني : يهوديان بني نضير ، پس مال خدا و رسولش و ذي القربي يعني : اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و يَتاما و مساكين و ابن سبيل از اهل بيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است چون تقدير اين كلام اين است كه ، ولِذي القربي براي خويشان و اقرباي و يتيمان اهل بيت آن حضرت است ، و ابن سبيل هم از اهل بيت آن بزرگوار منظور است ، چون الف و لام بعد از ضمير آمده است ، و ظاهرش اقتضاء مي كند كه ، اموال از براي اين افراد باشند ، حال ثروت و اَغنيا باشند يا فقير و ندار »

پس گفته است وَ آتِ ذَالقُربي حقّه : بده حق ذي القربي را و خداوند متعال امر فرمود كه ، حقوق ذي القربي و خويشان را كه ، خداوند براي آنان قرار داده از اموال (يهوديان بني نضير) بدهد . پس از ابن عباس و حسن روايت كرده اند كه (اين ذي القربي) آنان خويشان انسان مي باشند و امام زين العابدين (علیه السلام) فرمودند : آنان قرابت و خويشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اند (حق همين است ) و اصحاب ما هم همين را روايت كرده اند و روايت شده هنگامي كه ، اين آيه نازل شد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) خواند و فدك را به آن بزرگوارعطاء كرد و تسليمش نمود . وكيلان آن حضرت روي آن كار مي كردند در حيات زندگاني پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر او را گرفت و از باب نِحْلَه و بخشش او را خارج كرد و تحويل بيت المال داد و گفت : مال مسلمانان است (نه مال فاطمة زهرا (علیها السلام)) و اين حكايت

ص: 78

مشهور است و هنگامي هم كه شاهدان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را قبول نكرد و آن حضرت طلب ميراث كرد زيرا كسي كه ، صاحب حق باشد وقتي منع شود حقّش از راهي جايز است كه از راه ديگري مالش به او برسد ، به آن حضرت گفت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه گفت : ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم آن چه مي ماند از مال ما صدقه است ، پس ميراث آن حضرت را هم نداد و كلام و سخن در اين مطلب مشهور است كه ، اين جا طول نمي دهيم .

9- « اَفآءَ الله عَلي رَسولِهِ » جعله له فيئاً خاصّة والايجاف من الوجيف و هو السيرالسريع و منه قوله عليه الصلاة و السلام في الاِفاضة من عرفات

« ليس البّر بايجاف الخيل و لاايضاع الإبل علي هَيْنتكم » و معني « فَما اَوْ جَفْتُمْ » فما اَوجفتم علي تحصيله و تغنمه خيلاً ولاركاباً ، و لاتعتبم في القتال عليه و إنما مشيتم اليه علي اُرجلكم .

و المعني : أنّ ما خوّل الله رسول من أموال بني النضير شي ء لم تحصلو بالثقال و الغلبة ، ولكن سلطه الله عليهم و علي ما في اَيديهم كما كان يسلط رسله علي أعدائهم فالأمر فيه مفوّض اليه يضعه حيث يشاء ، يعني : اَنه لا يقسم قسمة الغنائم التي قوتل عليها و أخذت عنوة و قهراً ، و ذلك أنهم طلبوا القسمة فنزلت لم يدخل العاطف علي هذه الجملة ، لانها بيان للأولي ، فهي منها غير أجنبية عنها ، بينلرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما يضع بما اَفاء الله عليه ، و أمره اَن يضعه حيث يضع الخمس من الغنآئم مقسوماً عَليَ الأقسام الخمسة (1)

«وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ » وصي بغير الوالدين مِنَ الأَقارِب بعد التوصية بهما ، و اَن يؤتوا حقّهم ، و حقّهم اِذا كانوا محارم كالأبوين و الولد ، و فقراء عاجزين عن الکسب و کان الرجل موسراً : اَن ینفق علیهم عند اَبي حنيفة : والشافعّي لايري النّقیصَةً اِلّا علی الولد والوالدین ، فحسب وَ اِن كانوا مياسير أو لم يكونوا محارم : كأبنا العمّ ، فحقّهم صلتهم بالموّدة و الزيارة و حسن المعاشرة و المؤالفة علي السَّراء و الضَرّاء و المعاضدة و نحو ذلك « و المِسْكينَ وَابنَ السَّبيل » يعني و آت هؤلاء حقهم من الزكاة و هذا دليل علي اَن المراد بما يؤتي ذو القرابة من الحقّ : هو تعهدهم بالمال و قيل : اَراد بذي القربي أقرباء رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)

ص: 79


1- تفسير كشاف زمخشري ، ج 4 ص 501 – 502
2- تفسير كشاف ، زمخشري ، ج 2 ص 619

11- قوله تعالي « وَ ما اَفاء الله علي رسوله منهم فما أوجفتم عليه من خيل ولاركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي ء قدير »

قال مُبَّرَدُ : يقال فاء يفي ء اِذا رجع و اَفاء الله اِذا رده و قال الأزهري: الفي ء ما رده الله علي اَهل دينه من اَموال من خالف أهل دينه بلا قتال . اِما باَن يجلوا عن اَو طانهم و يجلوها للمسلمين اَويصالحوا علي جزيه يؤدونها عن رؤو سهم أو مال غير الجزية يفتدون به من سفك دمائهم ، كما فعله بنوالنضير حين صالحو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (1)

يعني :«آن چه كه خداوند بر رسولش ارزاني فرمود و بخشيد براي او فيئ قرار داد فقط و ايجاف از جِيف به معني سير و حركت سريع است و از همين است گفتار آن حضرت در افاضه و كوچ كردنش از عرفات كه فرمود : نيكي به ايجاف و تخت و تاز اسب و شتر نيست و معني اين است : پس آن چه كه به زحمت نيفتاديد برتحصيلش (به وسيله وسائل جنگي ، شمشير زدني ، تاخت و تاز اسبي و شتري ) و غنيمتي كه به وسيله اسب و شتر و زحمت در جنگ ، به دست آورده باشيد نبوده ، بلكه شما فقط سعي كرديد و برانگيخته شديد و به سوي آن رفتيد و با پاهاي خود حركت كرديد اما فعاليّتي از قبيل جنگ كردن و تاخت و تاز اسب و شتر و شمشير انجام نداديد و معني اين است كه : آن چه كه خداوند ، به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) عطا كرد از اموال (يهوديان) بني نضير چيزي را كه شما با سنگيني و سختي و غلبه تحصيل و به دست نياورديد ، ولاكن خداوند مسلّط كرد پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر آنان و برآن چه كه ، در دستشان بود . هم چنان كه ، رسولانش را مسلّط مي كند بر دشمنانش پس امر در اين مطلب به پيامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار مي شود كه ، هر جا خواست و هر طوري صلاح ديد انجام مي دهد » يعني : تقسيم نمي شود قسمت غنائمي كه ، به خاطر او جنگ بر او شده و از باب قهر و غلبه گرفته باشد . (چون مسلمانان طلب قسمت مي كردند پس اين آيه نازل شد كه ، اين قابل قسمت نيست ) و اين عطف ، بر اين جمله نمي شود به خاطر اين كه ، بيان حال جمله اولي را مي كند پس اين مطلب اصلاً از اين جمله اَجْنبي و بي گانه است . بين رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن چه كه قرار مي دهد به آن چه كه ، خداوند بر ايشان

ص: 80


1- تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج29 ، ص 284

عطا كرده و امر فرموده كه ، اين را قرار دهد جايي كه ، يك پنجم از غنائم را قرار مي دهد . كه تقسيم بر پنج قسمت مي شود .«و بده حق ذي القربي را» و توصيّه كرده به غير والدين از اقارب «ديگر» بعد از توصيّه به آن دو و اين كه ، حقشان را بدهد و حقّشان وقتي است كه ، مَحارم باشند : مانند پدر و مادر و فرزند و فقراء عاجزند از كسب و به دست آوردن مال ، و مرد قدرت مالي ندارد كه بر آنان انفاق كند در نزد مذهب و رأي ابي حنيفه و شافعي صلاح نمي داند نفقه را ، مگر بر فرزند و والدين پس اين كافي است و اگر قدرت مالي دارند و بر آنان آسان است (انفاق) يا اصلاً مَحارم نباشند ، مانندپسران عمو ، پس حقشان صله و نيكي به آنان است ، به وسيله مودّت و دوستي و زيارت و ديدار آنان و حُسن معاشرت و برخورد با آنان و الفت و اُنس با آنان در آسان و سختي ها ، و كمك به آنان و امثال آن .

«و مسكين و ابن السبيل يعني مستمندان و در راه مانده يعني : حقشان را بده از زكات ، و اين دليل بر اين است كه : مراد به آن چه كه ، به ذي القربي و خويشان مي دهد از حق و حقوقشان آن متعهد شدن آنان را به مال و بعضي گفته اند (خداوند ) اراده كرده به ذي القربي و خويشان اَقربا و خويشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است گفتار خداوند متعال كه ، فرموده : و آن چه را كه ، خداوند بر رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) مي دهد پس آن چيزي است كه ، شما آن را به وسيله اسب و شتر به دست نياورده ايد . بلكه خداوند مسلّط كرد رسولان خود را بر كسي كه مي خواهد و بر هر چيزي هم قادر است . مُبرّد (كه از لُغَويّين است) گفته است،گفته مي شود : فاءَ يفيء اِذا رَجَعَ وَ اَفاءَ الله اِذا رَدَهُ يعني مانند سايه كه ، بر مي گردد خداوند هم برگردانيد (حق) پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را و به ايشان رد كرد . «اموالي كه ، از يهوديان بني نضير گرفتند » و اَزْهَري كه او هم از لغويّين است » گفته است فيء چيزي است كه خداوند او را رد كرده بر اهل دينش از اموال كسي كه : مخالف اهل دينش مي باشند بدون جنگ و خون ريزي به اين كه ، آنان از وطنشان بيرون رفته اند و مسلمانان : جايگاهشان را گرفته اند . يا اين كه بر آنان مصالحه كرده اند كه ، جِزيه بدهند و به رئيسشان جِزيه بدهند يا اين كه مالي بدهند غير از جِزيه به جاي اين كه خونشان ريخته نشود ، كما اين كه بني نضير هنگامي كه با پيامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مصالحه كردند .

علي اَن لكل ثلاثة منهم حمل بعير مما شاءوا سوي السلاج و يتركوا الباقي فهذا المالي هوالفي ء و هو ما افآء الله علي المسلمين ، اَي رده من الكفار اِلي المسلمين و قوله ( منهم ) اِي من يهود بني النضير و قوله ( فما اَوْجفتم ) يقال و جف الفرس و البعير يجف و جفاً و وجيفاً و هو سرعة السير و أوجفه

ص: 81

صاحبه اِذا حمله علي السير السريع و قوله ( عليه ) اي علي ما افاء الله و قوله (من خيل و لاركاب ) الركاب ما يركب من الإبل واحدتها راحلة ولا واحد لها من لفظها و العرب لايطلقون لفظ الراكب الا علي راكب البصير و يسمون راكب الفرس فارساً و معني الآية اَن الصحابة طلبوا من الرسول عليه الصلاة والسلام اَن يقسم الفي ء بينهم كما قسم الغنيمة بينهنم فذكرالله الفرق بين الأمرين و هو اَن الغنيمة ما أتعبتم أنفسكم في تحصيلها و أوجفتم عليها الخيل و الركاب بخلاف الفي ء فإنكم ما تحملتم في تحصيله تعباً فكان الأمر فيه مفّوضاً اِلي الرسول يضعه حيث يشآء ثم اِنه تعالي ذكر حكم الفي ء فقال « ما اَفاء الله علي رسوله من اَهل القري فلله و لرسول ولذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل، قال صاحب الكشاف : لم يدخل العاطف علي هذه الجملة ،لأنها بيان للأولي فهي منها و غير أجنبيته عنها وَ اعلم أنهم اَجمعوا علي اَن المراد من قوله ( ولذي القربي ) بنوهاشم و بنو المطلب » قال الواحدي كان الفي ء في زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مقسوماً علي خمسة أسهم أربعة منها لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصّة و كان الخمس الباقي ، يقسم علي خمسة أسهم سهم منها لرسول الله اَيضاً و الأسهم الأربعة لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل

و اما بعد وفاة الرسول عليه الصلاة و السلام فللشافعي فيما كان من الفي ء لرسول الله قولان ( اَحدهما ) أنه للمجاهدين المرصدين للقتال في الثغور لأنهم قاموا مقام رسول الله في رباط الثغور ( و القول الثاني) اَنه يصرف اِلي مصالح المسلمين من سد الثغور و حفر الأنهار و بناء القناطر يبدأ بالاَهم فالاهم هذا في الأربعة اَخماس التي كانت لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اَما السهم الذي كان له من خمس الفي ء فانّه لمصالح المسلمين بلاخلاف (1)

قوله تعالي ( وَ آتِ ذالقربي حَقَّهُ و المسكين و ابن السبيل . . . )

اعلم اَن هذا هوالنوع الرابع من أعمال الخير و الطاعة المذكورة في هذه الآيات و فيه مسائل

( المسألة الاولي ) قوله ( و آت ) خطاب مع من ؟

ص: 82


1- تفسير كبير فخر رازي ج 29 ص 283 – 285

يعني :

به اين كه براي هر سه نفري از آنان يك بار شتر از هر چه كه ، خواستند بدهند مگر صلاح و باقي را ترك كنند . پس اين مالي همان فيئ است و آن همان چيزي است كه ، خداوند بر مسلمانان بخشيد . يعني : از كفّار گرفت و به مسلمين رد كرد و داد (يعني از يهوديان بني نضير ) و گفتار پروردگار متعال «فما اوجفتم» كه شما با جنگ تاخت و تاز نگرفتيد گفته مي شود ، وجف الفرس و البعير: يعني چيزي كه با اسب و شتر با سرعت بگيرند تاخت و تاز كنند وقتي كه حمل شود بر سير و حركت و گفتار آن كه فرمود: (عليه) يعني : بر آن چه كه خداوند متعال ارزاني فرمود و بخشيد . و گفتارش كه، فرموده : (من خيل و لاركاب) يعني بدون تاخت و تاز به وسيله اسب و شتر آن چه كه سوار بر شتر مي شوند كه تنها (اكثر اوقات) راحله آن ها بوده و عرب لفظ راكب را فقط بر راكب بصير و آگاه حمل مي كند . و راكب و فرس را فارس گويند و معني آيه اين مي شود :

كه صحابه و ياران از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب كردند كه : فيئ را بينشان تقسيم كنند هم چنان كه غنيمت را بينشان تقسيم مي كند : پس خداوند متعال ذكر فرمود كه ، بين آن فرق است و آن اين است كه : غنيمت چيزي است كه ، با تعب و رنج و زحمت به دست مي آيد و با تاخت و تاز اسب و شتر و امثال آن به دست مي آيد ولي فيئ چنين نيست چون شما متحمل رنج و زحمت نشده ايد در مسير او بلكه امر واگذار به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مي شود كه او را هر كجا كه خواست قرار مي دهد و مي نهد . سپس خداوند متعال متذكر فيئ شده است و حكم او را بيان مي فرمايد : پس فرمود : «آن چه را كه خداوند به پيامبرش بخشيد از اهل قريه هاي (يهود بني نضير) مال خدا و مال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

و مال ذي القربي و يتيمان و مساكين و ابن سبيل است . صاحب كشّاف (در تفسيرش) گفته است : اين جمله با جمله ديگر اصلاً بي گانه است و اصلاً با هم فرق دارند . و علماء اجماع و اتّفاق دارند كه مراد از گفتار خداوند كه فرموده ذي القربي و خويشان يعني : فرزندان هاشم و عبدالمطلّب است . واحدي گفته است : فيئ درزمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بر پنج سهم تقسيم مي شده چهار قسم از آن پنج قسم فقط مال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و يك پنجم باقي به پنج سهم تقسيم مي شود يك سهم از آن پنج سهم نيز مال رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) است و چهار سهم ديگر مال ذي القربي و يتيمان و مساكين و ابن سبيل مي باشد و اما بعد از وفات (شهادت) پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در نزد شافعي ، در چيزهاي كه فيئ باشد ، (گويد) دو قول است» يكي از آن

ص: 83

دو قول اين كه : براي مجاهدين است كه آماده جنگ مي شوند در مرزهاي (اسلامي) چرا كه اين ها قائم مقام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند . در حفظ مرزها و قول دوم اين است كه : به مصرف مصالح مسلمين مي رسد ، از ساختن سد و پل ها و كندن جوي ها و كانال ها و ساختن پل ها و به اَهَّمْ ابتدا مي شود اين چهار پنجم است كه مال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اما سهمي كه از يك پنجم فيئ است پس او براي مصالح مسلمانان مي شود ، بدون خلاف و اختلاف

گفتار خداي متعال كه فرموده اند : «و حق ذي القربي و مسكين و ابن سبيل را بده و عطاء كن ، بدان كه اين نوع چهارم از اعمال خير و طاعت مذكوره در اين آيات كريمه ، در او مسائلي وجود دارد مسئله اول : گفتار خداي متعال است كه فرموده است و حقه آنان را بده ، اين خطاب به چه كسي مي باشد» در اين مطلب و اين مسئله دو قول است .

فيه قولان :

( القول الاول) اَنّه خطاب للرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فأمره الله اَن يؤتي أقار به الحقوق التي و جَبَتْ لهم في الفي ء و الغنيمة ، و أوجب عليه اَيضاً اخراج حق المساكين و أبناء السبيل ايضاً من هذاين المتالين وَالقول الثاني أنه خطاب للكل ، و الدليل عليه أنه معطوف علي قوله ( وقضي ربك ألاتعبدوا الا اِياه و المعني :اَنك بعد فراغك من برّالوالدين ، يجب أن تشتغل بِبِرّسائِرِ الأرقارب، الأقرب فأالأقرب ، ثم با صلاح أحوال المساكين وَ اَبناء السبيل ).

و اعلم اَن قوله تعالي ( و آت ذالقربي حقه ) مجمل(1) و ليس فيه بيان أن الحق ماهو ؟ و عندالشافعي رحمة الله عليه اَنه لايحب الانفاق الاعلي الولد والدالدين و قال : قوم يحب الانفاق علي المحارم بقدر الحاجة و اتفقّوا علي اَن من لم يكن من المحارم كأبناء العم فلا حق لهم الا الموادة و الزيارة و حسن المعاشرة و المؤالفة في السّراء و الضّراء . اما المسكين و ابن السبيل فقد تقدم و صفهما في سورة التوبة في تفسير آية الزكاة و يحب اَن يدفع الي المسكين ما يفي بقوته وقوت عياله ، و أن يدفع الي ابن السبيل ما يكفيه من زاده و راحِلَتِه الي أن يبلغ مقصده (2)

ص: 84


1- مجمل نيست بلكه مسلم منظور حضرت زهراء (علیها السلام) است ده ها روايت از شيعه و سنّي داريم : اما اين سنّي مسله را ابهام و كتمان گذاشته و حقّ را عِناداً بيان نكرده است .
2- تفسير كبير فخر رازي ج 20 ص 192 – 193

12- محمدبن يعقوب : عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن حمّاد بن عيسي عن ابراهيم بن عمراليماني عن اَبان بن اَبي عيّاش عن سُليم بن قيس ، قال سمعت اَميرالمؤمنين سلام الله عليه يقول : نَحنُ واللهِ الَّذینَ عنی الله بذی القربی ، الَّذین قَرَنَهُمُ الله بِنَفسهِ و بنبیّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : « ما اَفاءَ اللهُ و علي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ للرَّسُولِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي و المساكين وَ ابن السَّبيل » منّا خاصّة وَلم يجعل لنا سهماً في الصَّدقة اكرم الله بنيّه ، وَ اَكرمنا اَنْ يُطِعمنا أوساخ ما في اَيدي النّاس (1)

يعني :قول اول : خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است پس خداوند ايشان را امر مي فرمايد به اين كه ، حق و حقوق خويشان خود را بدهد در فيئ و غنيمت و هم چنين بر ايشان واجب فرموده كه ، حق مساكين و اَبناء السبيل ( درماندگان در راه ) را از اين دو مورد اخراج كنند.

قول دوم : اين كه خطاب است به همه و دليل او اين است كه ، عطف است بر گفتارش كه فرموده است : وَقَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدُ اِلّا اِيّاهُ . . . (و حكم كرد پروردگار تو كه پرستش نكنيد مگر او را . . . ) و معني اين است كه ، تو بعد از فراغ خود از نيكي والدين واجب است به اين كه ، مشغول نيكي به اقارب و خويشان باشي پس اقرب فاالاَقْرَب ، يعني آن كسي كه نزديك تر است به تو در نيكي او ، حقّ او را رعايت كن. سپس به سراغ اصلاح احوال امور مساكين (مستمندان) و در راه ماندگان بپرداز و بدان كه گفتار پروردگار كه فرموده : حق ذي القربي و خويشان را بده . مجمل و سخن كوتاهي است و در او بيان نيست كه حقّ چيست(2) ؟ و نزد شافعي معني اين است كه ، واجب نيست انفاق بر ولد و والدين و گفته است : گروهي گفته اند كه ، انفاق بر محارم (مَحْرَم و خُودي) به قدر حاجت و نياز مي باشد و اتّفاق دارند بر اين كه ، كسي كه از محارم و خودي ها نباشد مانند عمو پس حقي ندارد مگر به مودّت و دوستي و زيارت و ديدار و بازديد و حسن معاشرت و الفت داشتن در خوشي و سختي ها و اما مسكين و ابن سبيل پس وصفشان در سوره توبه در تفسير آيه زكات آمده است (اِنَّما الصَّدَقاتُ

ص: 85


1- تفسير برهان ج 7 ص494 كافي ج 1 ص 453 ح 1
2- مُجمل نيست بلكه مسلم منظور حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) مي باشد ، صدها روايت از شيعه و سنّي در اين مورد موجود است ، اما اين سنّي مسئله را در تنگ گاه ابهام گذاشته است .

لِلْفُقَراءِ وَ المَساكينِ وَ العامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الغارِمينَ وَ في سبيلِ الله وَ ابنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَليمٌ حَكيمٌ )

جز اين نيست كه ، صدقات براي بينوايان و درويشان و كارگران بر آن ها و دل به دست آورندگان و در آزاد كردن بندگان وام داران و در راه خدا و درماندگان راه راست واجب است از خداوند و خدا او است داناي حكيم آيه 60 سوره توبه ، واجب است كه ما بقي قوت خود و مابقي قوت عيال را به مسكينبدهند و اين كه ، ابن سبيل بدهند آن چه كه او را كفايت مي كند از زاده راحله راه او ، تا اين كه ، به مقصد و وطنش برسد . محمّد بن يعقوب از علي بن ابراهيم از پدرش از حمّاد عيسي از ابراهيم بن عمريماني از اَبي عيّاش از سُيلم بن قيس ، نقل كرده كه ، گويد از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) شنيدم كه مي فرمود : « آن چه كه خداوند بر رسولش از اهل قريه ها (يهوديان بني نضير) بخشيد و ارزاني فرمود پس آن از خدا و رسول و ذي القربي و يتامي و مساكين و ابن سبيل منظور ما هستيم فقط : يعني موارد مائيم نه غير ما ، و براي ما خداوند سهمي از صدقات قرار نداد (چون صدقات واجب بر ما حرام است) به خاطر گرامي داشتن نبيّ خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ولي ما را گرامي داشت . از اين كه از اموال چركين كه ، در دست مردم مي باشد استفاده كنيم ( اين را براي ما قرار نداده است )»

عن اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : ( وَ ما اَفاءَ الله . . . )

قال : «الفي ء ما كان من اَموال لم يكن فيها هِراقة دمٍ اَوْ قتل والانفال مثل ذلك هو بمنزلته » (1)

عن محمد بن مسلم عن اَبي جعفر (علیه السلام) قال: سمعت يقول: « الفي ء والأنفال ما كان من ارض لم يكن فيها هرِاقة من الدماء ، و قوم صُولحوا أعطوا بأيديهم و ما كان مِن اَرض خَرتِهِ اَوبطون أودية فهو كلّه من الفيء فهذا لِلّهِ و لرسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) و فما كان لله فهو لرسُوله (صلی الله علیه و آله و سلم) يضعه حيث شآء و هو لِلامام (علیه السلام) بعدالرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و قوله : « وَما اَفاءَ اللهُ علي رَسُولِهِ مِنْهُم فَما اَوْجَفْتُم عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لارِكابٍ » . قال: اَلا تري هو هذا وَ امّا قوله : «ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري » فهذا بمنزلة المَغْنم كان اَبي (علیه السلام)

ص: 86


1- برهان ج 7 ، ص 495 ، تهذيب ج 4 ، ص 133 ، ح 371

يقول ذلك وليس لنا فيه غير سَهْمين : سَهْم الرسول و سَهْم القُربي ، ثم نحن شُركاء الناس فيما بقي عَنْ منصور ابن حازم عن زيد بن علي (علیه السلام) »(1)

قال: قلت له : جُعلتُ فِداك : قول الله عزّوجّل :

« ما اَفاءَ اللهُ علي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ القُري و لِلرَّسُولِ ولذِيِ القُربي » قال: القربي هي والله قرابتنا (2)

عن عبدالله بن حمّاد عن عمروبن اَبي المِقدام عن اَبيه قال: سألتُ اَبا جعفر (علیه السلام) عن قول الله عزّوجلّ «ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القربي وَ اليَتامي وَ المَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل » . فقال اَبوجعفر (علیه السلام) «هذاه الآية نزلت فينا خاصّة ، فما كان لله و للرسول فهو لنا ، و نحن اُولوالقُربي و نحن المساكين لاتذهب مَسْكَنَتنا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) » و نحن اَبناء السبيل فلا يُعْرَف سبيل الله اِلّا بنا والأمركله لنا (3) محمدبن يعقوب : عن علّي بن محمّد بن عبدالله عن بعض أصحابنا اَظنّه السّياري عن عليّبن ابساط قال : لمّا ورد ابوالحسن (علیه السلام) علي المَهدي رآه يَردّ المَضالم فقال :

« يا اَميرالمؤمنين ما بالُ مَظلمَتِنا لا تُرَدّ » ؟

فقال : لَهُ وَ ما ذاكَ با اَباالحَسن ؟ قال: «اِنَّ الله تبارَك وَ تعالي لَمّا فتح عَلي نَبيّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَدَك وَ ما والاها لَمْ يوجف عليها بخيل و لارِكابِ فَأنزل اللهُ عَلي نبيّه (صلی الله علیه و آله و سلم) :« وَآتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ» فَلَمْ يَدْرِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ هُمْ فَراجٍع في ذلك جبرئيل (علیه السلام) و راجع جبرئيل (علیه السلام) ربّه فَأوحي الله اِلَيْهِ اَنْ ادْفَعْ فَدَكَ اِلي فاطمة فدعاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال لها : يا فاطمة اِنَّ اللهَ أمَرَني اَنْ اَدْفَع اِلَيْكِ فَدَكَ فقالت : قد قَبلِتُ يا رسول الله مِنَ اللهِ وَ مِنْكَ فَلَمْ يَزَلْ وُكَلاؤها فيها حياة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فلمّا وَلِيَ اَبوبكر أخْرَجَ عنها وُ كَلاءَها فَاَتَتْهُ فَسألته اََنْ يَرُدَّها عليها فقال لَها : ائيتني بأسِوَد أواَحمر يشهد لكِ بذلك فجاءت بِأميرالمومنين (علیه السلام) وَ اُمّ اَيْمَنْ فَشَهِدا لَها ، فَكَتَب لها بِتَرْكِ التَعَرُّض فخرجتْ وَ الكِتابُ مَعَها فَلَقيَها عُمَر ، فقال : ما هذا مَعَكِ يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟

ص: 87


1- برهان ج 7 ص 495 ، تهذيب ج 4 ص 134 ج 376
2- برهان ج 7 ص 495 ، تأويل الآيات ج 2 ص 677 ج 1
3- برهان ج 7 ص 495 ، تأويل الآيات ج 2 ص 677 ج 2

قالت: كتابٌ كتبه لي ابنُ اَبي فما فَة قال : أربنيه فَاَبَتْ فانْتزَعَهُ مِنْ يَدِها وَ نَظَرَ فيهِ ثمّ نَقَلَ فيه وَ مَحاه و خَرَّقه فقال لها : هذا لم يُوجَفْ عليه بِخَيْلٍ وَلارِكابٍ فضعي الجِبال في رِقابنا (1)

فقال له المَهدي : يا أبا الحسن ، حَدّهالي . فقال: « حَدّ منها جَبَلُ اُحُد و حَدٌّ منها عَريش مِصر (2)»

وحَدٌ منها سِيفُ البحر (3) وحدٌّ منها دُومَة الجَنْدَل (4)

فقال له : كلّ هذا ؟ قال : « نعم يا أميرالمومنين هذا كُلُّه اِنَّ هذا كُلَّهُ ممّالم يُوجِفْ عليٌ اَهْله رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) »

بَخيلٍ وَ لارِكابٍ فقال: كَثيرٌ وَ اَنْظُرُ فيهِ

عن الرُّيان بن الصَّلْت عن الرضا (علیه السلام) قال : « قوله تعالي : « وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ » خصوصيَّةٌ خَصَّهُم الله العَزيزٌ الجّبار بهاء وَ اصطفاهُم علي الاُمَّة قال : فلمّا نَزَلَتْ هذه الآيَةُ عَلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : اُدْعوالي فاطمة فَدُعيت له فقال : يا فاطمة قالَت لَبيكَ يا رسول الله فقال(صلی الله علیه و آله و سلم) هذه فَدَك و هي ممّالم يُوجَفْ عَلَيْهِ بَخيلٍ وَلارِكابٍ و هي لي خاصّةً دون المسلمينَ وقد جَعَلْتُها لَكِ لما اَمَرَني اللهُ تعالي بِهِ فَخُذبها لَكِ وَ لِوُلْدِكِ (5)

يعني :

از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمودند :

وَ ما اَفاءَ الله از آن چه خداوند ارزاني و عطا فرمودند :

حضرت فرمودند : فيئ از اموالي است كه با ريختن خون يا كشتن نيست و به دست نيامده و انفال (غنيمت) هم به منزلت آن است مانند و مثل همان است .

ص: 88


1- قال المجلس رحمة الله عليه في البحار ج 48 ص 157 ح 29 : الجبال قوله : فضعي الجبال في بعض النسخ بالحاء المهملة و يحتمل اَنْ يكون حيئنذ كنايةً عن الترافع الي الحُكّام بأنْ يكون قال ذلك تعجيزاً لها و تحقيراً لشأنها اَو المعني اَنّك اِذا أُعطيت ذلك وضعت الحبال علي رقابنا بالعبودية اَوانّك اِذا حكمت علي ما لم يُوجف عليها بخيل بأنها ملككِ فاحكمي علي رقابنا أيضاً بالملكية وفي بعضي النسخ بالجيم أي اِن قدرت علي وضع الجبال علي رقابنا جزاءً بما صنعنا فافعلي
2- عَريش مصر: مدينة كانت اوّل عمل مصر من ناحية الشام علي ساحل بحر الروم « مرا صدالاطلاع ج 2 ص 935 »
3- يسف البحر « ساحله ( المعجم الوسيط ماده سيف )
4- دُومة الجَنْدَل : قيل هي من أعمال المدينة حصنٌ علي سبقة مراحل من دمشق بينها و بين المدينة « مراصدالاطلاع ج2 ص 542 »
5- برهان ج 4 ص 552 عيون اَخبار الرضا (علیه السلام) ج 1 ص 211 باب 23

محمّد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده كه گويد : شنيدم كه امام باقر (علیه السلام) فرمودند : فيئ و انفال كه از زمين مي باشند در آن خوني ريخته نشده (و جنگي نشده ) بلكه يك گروهي مصالحه كردند خودشان با دست خودشان عطاء كردند و آن چه از زمين است از راه هاي زمين يا از بطون و دل زمين و يا وادي رودخانه ها به دست مي آيد پس تمام آن موارد از فيئ مي باشد پس آن مال خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) است و آن چه مال خداوند است پس آن مال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد و هر جا كه خواست او را قرار مي دهد (يا به هر كه خواست ) پس آن ، از آن امام (علیه السلام) است و بعد از رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) (هر طوري كه بخواهيد اختيار تام دارد ) و گفتار خداي متعال كه مي فرمايد : و آن چه كه خداوند به رسولش مي بخشد (از اموال اهل قريه ها و يهوديان بني نضير) پس او به منزلة مَغْنَم و غنيمت است پدرم مي گفت : و براي ما غير از دو سهم نيست سَهم رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهم قربي و ما شريك مردم هستيم در ما بقي، منصور ابن حازم از زيدبن علي (علیه السلام) نقل كرده كهگويد : به او گفتم به قربان شما گفتار پرورگار كه مي فرمايد : آن چه كه ، خداوند بر رسولش بخشيده است از اهل قريه ها ، و براي رسول و براي ذي القربي است منظور چيست و كيست ؟

گفت : قُرَباء ، به خدا قسم خويشان ما هست:

از عبدالله بن حمّاد از عمُربن اَبي المِقدام از پدرش نقل كرده كه گويد : از امام باقر (علیه السلام) در مورد قول و گفتار پروردگار متعال كه مي فرمايد : آن چه كه خداوند بر رسولش بخشيده از اهل دهكده ها (طايفه بني نضير) پس از آن خدا و از آن رسول و از آن ذي القربي و از آن يتيمان و از آن مساكين و از آن درمانده در راه مي باشد ؟ فرمودند : اين آيه در حقّ ما (اهل بيت (علیهم السلام)) فقط نازل شده پس آن چه كه مال خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد پس آن از ما هست و مائيم خويشان نزديك به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و مائيم منظور از مساكين (در آيه) و تو مسكين بودن ما را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ياد مَبَر (يعني: مورد نظر آيه منظورش ما هستيم نه غير از ما يعني اين موارد به دست ما بايد برسد كه ما هر طوري خواستيم عمل كنيم ) و ما اَبناء سبيل و در راه ماندگان هستيم يعني افراد ابن سبيل كه در راه از توشه و زاد سفر لنگ مي مانند و بايد اموالي به ايشان داد تا به مقصدش برسد از خاندان ما اهل بيت (علیهم السلام) مي باشد پس ابن سبيلي و درمانده راهي غير از ما نشناخته نشده (البته در باب صدقات واجب مانند زكات

ص: 89

و كفّار است چنان چه در آيه 60 سوره توبه گذشت فقراء و مساكين و ابن سبيل عامه مردم اند كه منتسب به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نيستند ( از نظر سيادت)) : و امر و دستور قرآن در اين مورد همه از آن ما مي باشد .محمّد بن يعقوب از عليّ بن محمّد بن عبدالله از بعضي اصحاب ما روايت كرده اند كه ، گمان مي كنم آن شخص سيّاري باشد از علييّن اَبساط نقل كرده كه ، گفت : آن مطلبي كه ، ما بين امام موسي بن جعفر (علیه السلام) و بين مهدي عباسي بوده كه ، امام (علیه السلام) به او فرمود : چرا حق ما را (از طريق ظلم و ستم و زور و عدواناً گرفتند) پس نمي دهي ؟ او گفت : اي ابوالحسن حد و حدود او چيست و چه مقدار مي باشد تا بدهم (دروغ گفت ، پس نداد) حضرت فرمودند : خداوند تبارك و تعالي هنگامي كه فدك و چيزهاي ديگري را بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فتح كرد آن چيزهايي كه به وسيله اسب و شتر فتح نشد و جنگي و خون ريزي صورت نگرفت پس خداوند بر پيامبر خودش (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل فرمود كه : حقه ذي القربي و خويشتن (خود) را بده و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي دانست كه منظور از ذي القربي چه كساني است پس جبرئيل (علیه السلام) برگشت محضر خداوند قادر از آن سوال كرد . پس برگشت از جانب پروردگارش و عرض كرد : خداوند مي فرمايد : فدك را رد كن به سوي فاطمه (علیها السلام) پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را احضار كرد و فرمود : اي فاطمه خداوند متعال به من امر فرموده كه ، فدك را به سوي تو رد كنم ، پس حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) عرض كردند : قبول نمودم يا رسول الله از خداي متعال و منّان و از تو پس پيوسته حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) وكيلاني بر آن گماشته بود كه : روي آن كار مي كردند در حيات و زندگاني رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (پس از شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)) ابوبكر كه روي كار آمد وكيل هاي آن حضرت را از سرزمين فدك اخراج كرد .

پس حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) آمدند و حق خود و فدك را طلبيد . ابوبكر به ايشان گفت : براي من يك سياه و يا سرخي ( مرد شاهد و بيّنه ) بياور تا شهادت و گواهي به نفع تو بدهد بر اين موضوع پس حضرت رفت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه و اُمِّ اَيْمَن رضوان الله تعالي عليها را آورد به عنوان شاهد (با اين براي ايشان لزومي نداشت شاهد بياورد چون آن بزرگ وار صاحب يَد و ملكيّت بود اما با همين حال براي اتمام حجّت آورد) پس نوشت و فدك را به ايشان داد . بدون متعرض شدن كسي يعني كسي متعرّض حق ايشان نگردد پس بيرون رفت و عمربن الخطاب با ايشان برخورد گفتاي دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با توچيست ؟ فرمودند : اين سند را پسر اَبي قُحافه (ابي بكر) براي من نوشت (حقّم را داد) گفت : ببينم آن را ايشان مانع شد و دريغ كرد كه ، عمر سند را بگيرد پس با زور از دست آن حبيبه ي

ص: 90

رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفت و آب دهان در او انداخت و نوشته هاي او را محو و نابود كرد . و بعد هم آن نامه و سند ملكيّت را ، پاره كرد و گفت كه ، اين (فدك) نه به وسيله اسب تاختن و نه شترتازيدن به دست آمده و با اين كلمه (نستجيربالله آن حضرت را تحقير شمرد و در مقام شامخ آن بضعة الرسول توهين كرد و گفت: وقتي كه ، اين را به تو عطاء كرد معناي اين اِعطاء اين است كه ، ما بايد هميشه اطاعت تو را به گردن خود بيندازيم و بنده عَبد تو شويم براي چيزي كه ، نه اسب و نه شتري تاخته شده براي فتح آن ، يا اگر تو قدرت پيدا كردي (با گرفتن فدك را از ما ) بند بگردن ما مي اندازي و ناچار بر ما حكم فرما مي كني ، بخاطر آن چه كه ، از ما ديدي (از ظلم و ستم و احراق بيت و غصب فدك و . . . ) پس ما از همين الان چيزي را به دست تو نمي دهيم كه ، فردا با حربه برگردن ما بزني، پس مهدي عبّاسي گفت اي اباالحسن حدّ او را معيّن كن . پس حضرت فرمودند : يك حد آن جبل و كوه اُحُد است و يك ديگر آن عَريش (شهري است بر ساحل درياي روم ) مصر است . و يك حدّش سَيف الْبَحْر (ساحل دريا) و حد ديگر آن دُومَة الْجَنْدَل (بعضي گفته اند از اَعمال ، دهستان ها و دهكده ها ، مدينه است قلعه اي تا دمشق پنج مرحله است ، كه بين او و بين مدينه اين قدر فاصله دارد ) مهدي عبّاسي گفت : همه اين حدها و حدودها كه گفتي فدك حساب مي شود : فرمودند: بلي ، اي مهدي عباسي تمام اين كه گفتم: همه حد و حدود فدك است كه ، از تمام ممالك است يعني در يَد و قبضه شما مي باشد و اين فدك از چيزهاي بوده كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون جنگ و خون ريزي و كشت و كشتار و بدون دوانيدن اسب و شتر از اهل قريه هاي يهودنشينان بني نضير گرفت (يعني خداوند متعال به ايشان اختصاص داد و بخشيد) مهدي عباسي گفت : اين ها بسيار زياد است . من بايد در او فكر و انديشه كنم (يعني : اگر بخواهم اين ها را پس بدهم بايد تمام ممالك دنيا را تحويلشما دهم و خود را هم از خلافت خلع كنم چرا كه به زور خلافت را گرفتم و حقّ خلافت ندارم . هر چه هست بايد تحويل ذي حقّ دهم كه ، شما هستيد و اين عمل نشدني است .

از رَيّان بن صَلْت مرويست از قول حضرت امام رضا (علیه السلام) كه ، در قول و گفتار خداوند كه ، مي فرمايد : و حقّ ذَي القُربي را بده : يك حقي و خصوصيتي است كه ، خداوند عزيزجبّار او را اختصاص داده به پيامبر و خويشان آن حضرت و آنان را بر امت برگزيده است . پس وقتي كه اين آيه شريفه (حقّ ذي القربي را بده ) نازل شد ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : فاطمه (علیها السلام) را براي من حاضر كنيد پس حضرت

ص: 91

فاطمة زهرا (علیها السلام) را به نزد آن حضرت حاضر كردند پس فرمودند : اي فاطمه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) عرض كردند بلي يا رسول الله فرمودند : اين فدك از چيزهاي است كه ، بر او اسب و شتر تاخت و تاز نشد (جنگي صورت نگرفته ) و اين فدك مال اختصاصي من است نه مسلمانان و من او را براي تو به خاطر اين كه پروردگارم به من دستور فرموده ، به آن پس بگير فدك را كه ، مال تو و فرزندان تو مي باشد .

عن عليّ بن الحسين (علیهما السلام) اَنّه قال لِرَجُل مِن اَهل الشام : « اَما قرأتَ «وآتِ ذَالقربي حَقَّهُ»؟ قال : بَلي : قال: در فَنَحنُ اُوليئك (1)

تفسير العياشي : عن عبدالرحمن عن اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : « لمّا أنزل الله تعالي «وءَآتِ ذَالقُربي حَقَّهُ وَ المِسْكين »

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا جَبْرَئيل قد عَرَفْتُ المِسْكينَ فَمَن ذُوالقربي؟قال : هم اَقارِبُكَ قَدَعا حَسَناً وَ حُسَيْناً و فاطِمَة فقال : اِنَّ رَبّي اَمَرَني اَنْ اُعطيكم ممّا اَماءَ عَليَّ قال اعطيتُكُم فَدَك (2)

عن السُّدِّي عن ابن الدَّيْلَمّي قال:

قال : قال عليّ بن الحسين (علیه السلام) لِرُجلٍ مِنْ اَهْل الشام : « أقَرَأتَ القرآنَ ؟ قالَ نعم : قال فما قرأتَ في بني اسرائيل « وَ ءَآتِ ذالقُربي حَقَّهُ ؟ »

قال: وَ اِنَّكم القَرابة التي اَمرالله تعالي اَن يُؤتي حَقَّهُ ؟

قال: « نعم » (3)

ص: 92


1- برهان ج 4 ص 552 امالي ج 1 ص 141 ح 3
2- برهان ج 4 ص 552 تفسير عياشي ج 2 ص 310 ح 46
3- برهان ج 4 ص 522 تفسير طبري ج 15 ص 53

عن اَبان بن تَغِلب قال : قلت لاَ بي عبدالله (علیه السلام) كان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَعطي فاطمة فَدَك ؟ قال : « كان وَ قَفَها فَأنزل الله «وَ ءَاتِ ذَالْقُرْبي حَقَّهُ » فأعطاها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حَقَّها » قلت : برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أعطاها ؟ قال : « بل الله أعطاها » (1)

عن اَبان بن تغلِب قال : قلت لأبي عبدالله (علیه السلام) اَكان رسول الله أعطي فاطمة فَدَكَ ؟ قال : « كان لها من الله » (2)عَن عَطَّية العَوْفي قال : لمّا فَتَح رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خَيْبرَ وَ اَفاءَ الله عليه فَدَكَ وَ اَنْزَلَ عليه « وَ ءَاتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » قال : « يا فاطِمَة لكِ فَدَكَ » (3)

عَن جميل بن درّاج عن اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : « أتت فاطمةُ اَبابكر يُريد فَدَكَ فقال : هاتي أسْوَد اَوْ اَحْمَرَ يَشْهَدُ بذلك قال : فأتت بِأمِّ اَيْمن فقال لها : بِمَ تَشْهَديْن ؟ قالت : أشْهَدُ اَن جبرئيل (علیه السلام) اَتي محمّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : اِنَّ الله يقول : « وَ ءَاتِ ذَالقُربي حَقَّهُ» فَلَم يَدْرمحمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) مَن هم ؟ فقال : يا جبرئيل سَل رَبَّكَ مَنْ هُم به فقال : فاطمة ذوالقربي فأعطاها فَدَكَ فَزَعموا اَنّ عُمَرَ محا الصَّحيفَة وَ قد كان كَتَبها ابوبكر (4)

عَنْ اَبي الطُّفيل عن علي (علیه السلام) قال : قال يوم الشوري : أفيكُم اَحدٌ تَمَّ نُورهُ مِنَ السَّمآءِ حين قال : « وَ ءَاتِ ذالقُربي حَقَّهُ وَ المسْلِمينَ »؟ قالوا : لا (5)

نامه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در مورد فدك به ابوبكر

عن حَمّادِبْن عُثْمانَ عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قالَ: لَمّا بُويَعَ اَبابَكْرٍ وَ اسْتَقامَ لَهُ الَاْمرُ عَلي جَميع المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ بَعَثَ الي فَدَكَ مَنْ اَخْرَجَ وَكيلَ فاطِمَةَ بِنْتِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْها فجآءَتْ فاطِمَةٌ الزهراء (علیها السلام) اِلي اَبّيِ بَكْرٍ ثُمَّ قالَتْ : لِمَ تَمْنَعُني ميراثي مِنْ اَبي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اَخْرَجْتَ وَكيلي مِنْ فَدَكَ وَ قَدْ جَعَلَها لي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِاَمْرِالله تَعالي ؟

فقالَ لها: هاتي عَلي ذلِكَ بِشُهُودٍ ، فَجآءتْ بِاُمِّ اَيْمَنَ فقالَتْ لَهُ اُمّ اَيْمَنْ لا أَشْهَدُ يا اَبابَكْرٍ حَتّي اَحْتَجَّ عَلَيْكَ بِما قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أنْشِدُكَ باللهِ اَلَسْتُ نَغْلَمُ اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : « اُمُّ اَيْمنَ امْرِءَة مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ» ؟

ص: 93


1- برهان ج 4 ص 552
2- برهان ج 4 ص 553 ، تفسير عياشي ج 2 ص 310 ج 48
3- برهان ج 4ص 553 ، تفسير عياشي ج 2 ص 310 ص 50
4- برهان ج 4 ص 553 تفسير عيّاشي ج 2 ص 310 ج 49
5- برهان ج 4 ص 553 تفسير عياشي ج 2 ص 311 ح 52

فقالَ : بَلي قالَتْ : فَأَشْهَدُ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَوْحي اِلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « فَآتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » روم 38 فَجَعَلَ فَدَكَ لِفاطِمَةَ بِاَمْرِاللهِ تعالي فجاءَ علي (علیه السلام) فَشَهِدَ بِمثلِ ذلِكَ فَكَتبَ لَها كِتاباً وَ دَفَعَهُ اِلَيْها فَدَخَلَ عُمَرُ فقالَ: ما هذاالكِتابُ فقالَ : اِنَّ فاطِمَةَ (علیها السلام) ادَّعَتْ في فَدَكَ وَ شَهِدَتْ لَها اُمُّ اَيَمْنَ وَ عليٌّ فَكَتَتُهُ لَها فَأَخَذَ عُمَرُ الكِتابَ مِنْ فاطِمَةَ فَتَفَلَ فيهِ و مَزَّقَهُ !! فَخَرجَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام) وَ هِيَ تَقُولُ مَزَّقَ اللهُ بَطْنَكَ كَما مَزَّقْتَ كِتابي هذا .

يعني :

از امام زين العابدين (علیه السلام) مرويست كه : به مردي از اهل شام فرمود آيا اين آيه را خوانده اي از قرآن كه مي فرمايد: وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ اي پيامبر حق ذي القربي و خويشان نزديك خود را بده ؟ عرض كرد : آري فرمود ما هستيم ذوي القربي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

در تفسير عيّاشي از عبدالله از ابي عبدالله امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : هنگامي كه آية شريفه : وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ وَ المسكين : نازل شد : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اي جبرئيل من مسكين را شناختم . پس ذوالقربي چه كساني اند ؟

جبرئيل (علیه السلام) عرض كرد : آنان اَقارب و خويشان تو مي باشند پس امام حسن و امام حسين و حضرت فاطمه (علیهم السلام) را خواند پس فرمودند : پروردگار من مرا امر كرده كه آن چه كه خداوند بر من ارزاني كرده و عطاء فرموده به شما بدهم فدك را

ازسُّدِّي از ابن دَيْلَمي نقل شده كه گويد : امام سجّاد (علیه السلام) به مردي از اهل شام فرمودند : آيا قرآن خوانده اي؟ عرض كرد آري ، فرمودند : اين آيه 26 در سوره بني اسرائيل را خوانده اي كه مي فرمايد : وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ : حقّ ذي القُربي را بدهعرض كرد : مگر شما هستيد آن كساني كه خداوند متعال امر فرموده است : كه حقّ آنان را بدهيد؟ فرمودند بلي

از اَبان بن تغلب مرويست كه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) عطاء كرد ؟ فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) توقّف كردند (تا حكمش نازل شود ) پس خداوند متعال اين آيه

ص: 94

(26 سوره بني اسرائيل) را نازل فرمودند : «وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ» يعني : اي رسول ما ، حقّ ذي القربي را عطاء كن و بده پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حقّ فاطمة زهرا (علیها السلام) را عطاء كرد گويد : گفتم : يابن رسول الله آن را عطاء كرد؟ فرمود : بلكه خداوند (به امر خدا) عطا كرد فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام)

از اَبان بن تغلب نقل شده كه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : آيا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهراء (علیها السلام) فدك را عطاء كرد ؟ فرمودند : فدك امري بود از جانب خداي متعال كه به دستور او فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) عطاء كرد .

عطيّه عَوفي گويد : هنگامي كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خيبر را فتح كرد و آن چه كه خداوند بر ايشان بخشيد و عطا كرد به عنوان فدك خداي متعال وحي فرمودند به وسيله ي آيه شريفه: وَ آتِ ذَالقربي حَقَّهُ كه حق ذي القربي را بده فرمودند : يا فاطمه ، اين فدك از آن تو است (به دستور پروردگار متعال) جميل بن درّاج از امام صادق (علیه السلام) روايت مي كند كه حضرت فرمودند : فاطمة زهرا (علیها السلام) به نزد ابي بكر آمد براي اَخذ فاطمه و حق خود ، ابي بكر گفت : سياهي يا سرخي (مردي) به عنوان شاهد و بيّنه بياور تا شهادت بدهند به اين كه ، فدك از آن تو مي باشد . فرمودند : اُمُّ اَيْمَنْ رضوان الله تعالي عيها را حضرت آورد به عنوان شاهد و گواه ابي بكر گفت : اي اُمُّ اَيْمَنْ تو به چه شهادت مي دهي كه ، فدك مال فاطمه (علیها السلام) است . گفت: گواهي مي دهم كه ، جبرئيل(علیه السلام) به حضور محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرّف شدند پس گفت: خداوند مي فرمايد: وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ حقّ ذي القُرْبي را بده ( يعني : حقّ فاطمة زهرا (علیها السلام) را عطاء كن ) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي دانست كه ، ذي القربي چه كساني هستند ؟ فرمود : اي جبرئيل از پروردگارت سوال كن كه ، ذي القربي چه كساني اند . ( اين بخاطر اتمام حجّت و دليل روشن بر امّت است كه ، بعدها نگويند ما نمي دانستيم كه فاطمة زهراء (علیها السلام) صاحب حق بوده به عنوان ذي القربي ) گفت : فاطمه (علیها السلام) ذوالقربي هست . پس فدك را به فاطمة زهراء (علیها السلام) فدك را به ايشان سپردند و مي گويند عمربن خطاب آن نامه و سند را محو كرد ( و پاره نمود ) در حالي كه ، ابي بكر آن را نوشته بود .

ص: 95

ابن طفيل از امام علي (علیه السلام) نقل مي كند كه ، فرمودند : روز شوري (1)

آيا من در ميان شماها نيستم كه، نور او از آسمان تمام شد (نور او را خداوند در آسمان آورد مثل ساير انوار مقدّسه پيامبر و فاطمة زهرا و حسن و حسين و ديگر حضرات معصومين (علیهم السلام) كنار هم قرار داد و تمام خلائق و عوالم را از انوار طيّبه آنان ، آفريد ) در وقتي كه ، آيه نور نازل شد آيه 26 سوره بني اسرائيل : « وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ و المِسْكينَ » كه فرمود : اي پيامبر حق ذي القربي فاطمة زهرا (علیها السلام) را با مسكين از اولاد ايشان ، عطا كن و بده ؟ آن مردم كه در روز شوري جمع شده بودند گفتند : آري همين طور است .

موضوع چهارم : نامه اميرالمؤمنين (علیه السلام) ، حمّاد بن عُثمان از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : هنگامي كه مردم با ابي بكر بيعت كردند و امر او محكم قرار گرفت ( بر مبناي رأيمردم چه ميلاً و چه اكراهاً نه بر مبناي امر خداي متعال ) بر جميع مردم مهاجر و انصار ، ابوبكر فرستاد به سوي سرزمين فدك او را از دست وكيل فاطمة زهرا (علیها السلام) گرفت . پس آن حضرت آمدند . ادعا كردند حقّ خود را او گفت اي فاطمه كو شاهدت

فَلَمّا كانَ بَعْدَ ذلِكَ جاءَ

يعني : از حمّادبن عثمان نقل است كه ، امام صادق (علیه السلام) فرمود : وقتي با اَبوبكر بيعت شد و خلافت او بر همة مهاجر و انصار محقّق و ثابت شد ( بازور و حيله و حقّه بازي ) فردي را از جانب خود به سرزمين فَدَك فرستاد و دستور داد تا نمايندة حضرت زهراء (علیها السلام) را از آن جا اخراج كند در پيِ اين اقدام ، حضرت فاطمة زهرا ء (علیها السلام) نزد اَبوبكر آمده و فرمود : چرا مرا از ارث پدرم محروم نموده و نماينده ام را از انجام (آن فدك و وكيل مرا بيرون كردي) و حال اين كه ، پدرم آن جا را به دستور خداوند متعال براي من قرار داده بود ؟ يك دستور آسماني بود ابوبگر گفت : شهادت و گواهي بطلب يعني بر اين مطلب گواه و شاهد بياور [ با اين كه معصوم و معصومه احتياجي و به شاهد ندارد قول و گفتار خودش حجت است زيرا مقام عصمت دارد .]

ص: 96


1- منظور از روز شوري همان شوراي 6 نفره اي بود كه عمربن خطاب تشكيل داد و مي خواست امر امامتي كه از جانب خداي متعال است و نصب و تبيين او از ناحيه پروردگار است نه مردم ، معين كنند كه ، مفصل است به جاي خود مطرح شده است . اما در همين مقدار كه امر امامت به دست خداوند است و لاغيره و خداوند بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده نفر را نام برد كه ، بعد از آن حضرت امامان بر حقّند و اين مطلب در كتب شيعه و سنّي امري مُسَلَّم است . و شك و ترديدي در او نيست . ادامه پاورقی در صفحه بعد

آن حضرت نيز امّ اَيْمن (1)

را آورد و ام ايمن به ابوبكر گفت : من پيش از اين كه ، شهادت و گواهي بدهم بايد از تو اي ابوبكر از يك مطلبي بپرسم اگر جواب دادي من گواهي مي دهم آيا اين فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول داري كه ، فرمود : « اُمُّ اَيْمَن يكي از زنان بهشتي است » ؟گفت: آري قبول دارم گفت : بنابراين من نيز شهادت مي دهم كه خداوند عزيز و جليل بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي فرستاد كه : « حقّ نزديكانت را بده » آيه 38 سوره روم پس آن رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز به دستور خداوند عزيز و جليل فدك را براي فاطمه زهراء (علیها السلام) قرار داد سپس علي (علیه السلام) نيز وارد شدند و به نفع حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) شهادت دادند . باديدن آن ابوبكر نيز مجاب شده و نامه اي نوشت و به حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) دادند در اين حال عمربن خطاب وارد شده و گفت : اين نامه چيست ؟ ابوبكر گفت : فاطمه ادّعاي فدك را نمود و اُمّ اَيْمَن و عليّ نيز براي فاطمه شهادت دادند . عمروبن خطّاب نامه را از دست حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) گرفت و باز نمود و پاره كرد ! حضرت زهراء (علیها السلام) نيز گريان شده در حالي كه مي فرمود: خداوند شكمت را پاره كند همچنانكه نامه مرا پاره نمودي

جاءَ علي (علیه السلام) اِلي اَبي بَكْرٍ وَ هُوَ في المَسْجِد وَ حَوْلَهُ المُهاجِرُونُ وَالاَنْصارُ فقالَ: يا اَبابَكْرٍ لِمَ مَنعَت فاطِمَةَ ميراثَها مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال اَبُوبَكْرٍ : هذا فَي ءٌ لِلْمُسْلِمينَ فَأنِ اَقامَتْ شُهُوداً اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جَعَلَهُ لَها وَ اِلّا فَلا حَقَّ لَها فيهِ.

فقال اميرالمؤمنين (علیه السلام) : يا اَبَكْرٍ أتَحكُمُ فينا بِحلافِ حُكْم اللهِ تعالي في المُسْلِمينَ ؟ قال: لا ، قالَ : فَاِنْ كانَ في يَدِ المُسْلِمينَ شَيءٌ يَمْلِكُونَهُ ثُمَّ ادَّعَيْتُ اَنافيه مَنْ تَسْأَلُ البَنيَّةَ ؟ قالَ : اِيّاكَ كُنْتُاَسأَلُ البَنيَّةَ قال : فَما بالُ فاطِمَةَ سَأَلْتَها البَيِّنَةَ علي ما في يَدَيْها ؟ وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ بَعْدَهُ وَلَمْ

ص: 97


1- او پرستارپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن مادر خطاب مي كرد . پس از آن كه از بردگي آزاد شد . با عبيدبن زيد ازدواج كرد و اَيمن را به دنيا آورد . همين جهت ، او را ام ايمن خواندند نام اصيلش بركه و دختر ثعلبه بود همسرش در جنگ خيبر به شهادت رسيد و زيدبن حارثه كه حضرت خديجه (علیها السلام) به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيده و به دست آن بزرگوار آزاد شده بود با وي ازدواج كرد از دومين ازدواج پسري به نام اُسامه به دنيا آورد ، هنگامي كه ، شوهر اولش به شهادت رسيد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : هركس دوست دارد بازني بهشتي ازدواج كند ام ايمن را به همسري در آورد . بر اثر همين تشويق آن حضرت زيدبن حارث با او ازدواج كرد و گوي سبقت را از همگان رُبود و به چنين سعادتي نائل آمد پس از درگذشت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمرو ابوبكر به ديدنش رفتند . هنگامي كه ، وارد شدند او گريه مي كرد علت گريه اش را پرسيدند ؟ گفت : پس از رحلت ( شهادت ) پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي آسماني قطع شد او در جنگ احد و خيبر حاضر بود و مجروحين را درمان مي كرد و به لشكريان آب مي داد مرگ اودر زمان خلافت عثمان اتفاق افتاد، خداي رحمتش كند كه زن نمونه اي در اسلام بود . رَياحين الشريعه ج 2 ص 326-333 چاپ خانه خورشيد دارالكتب الاسلامه ، تاريخ انتشار، 1385، ه- . ش به نقل از طبقات ابن سعد و اسدالغابة و اعدت الشيعه و خصائص فاطميّه و امالي صدوق و امالي شيخ طوسي و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي و مناقب شهربن آشوب و بحار و خرائج و جرائج و سقيفه ابوبكر ، احمد بن عبدالعزيز الجوهري و روضة الواعظين

تَسَأَلِ المُسْلِمينَ بَنيَّةَ علي ما ادَّعَوْهُ شُهُوداً كَما سَأَلْتَني علي ما ادَّعَيْتُ عَلَيْهِم؟ فَسَكَتَ اَبُوبَكْرٍ فقال عُمَرُ يا عَلي دَعْنا مِنْ كَلامِكَ . فَاِنّا لا تَقْوي علي حُجَّتِكَ فَاِنْ اَتَيْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ وَ اِلّا فَهُوَ فَيءٌ للمُسلِمينَ لا حَقَّ لَكَ وَ لا لِفاطِمَةَ فيهِ ، فقالَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) يا اَبابَكْرٍ تَقْرَءُ كِتابَ الله ؟ قالَ : نَعَمْ قالَ اَخْبِرْني عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : « اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً » آيه 33 احزاب فيمَن نَزَلَتْ، فينا اَمْ في غَيْرِها ؟ قال: بَلْ فيكُمْ قال : يا اَبابَكرٍ فَلوَا اَنَّ شُهُوداً شَهِدُوا عَلي فاطِمَةٌ بِنْتِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِفاحِشَةٍ ما كُنْتَ صانِعاً بِها ؟ قال: كُنْتُ اُقيمَ عَلَيْها الحَدََّْ كَما اُقيمُهُ عَلي نِساءِ المُسْلِمينَ قال (علیه السلام) : اِذن كُنْتَ عِنْدَ اللهِ مِنَ الكافِرينَ قال : وَلِمَ ؟ قالَ: لِأَنَّكَ رَدَدْتَ شَهادَةَ اللهِ بالِطّهِارَةِ وَ قَبِلْتُ شَهادَةَ النّاسِ عَلَيْها كَما رَدَدْتَ حُكْمَ اللهِ وَ حَكْمَ رَسُولِه، اَنْ جَعَلَ لَهُ فَدَكُ وَ قَدْ قَبضَتْهُ في حَياتِه ثُمَّ قَبْلِتَ شَهادةَ اَعْرابّيٍ باِئلٍ عَلي عَقَبَيْهِ عَلَيها وَ أَخَذْتَ مِنْها فَدَكَ وَ زَعْمتُ اَنَّهُ فَي ء لِلمُسْلِمينَ وَ قَد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « البينّةُ عَلي المُدَّعي وَ اليَمينُ عَلي المُدَّعي عَلَيْهِ» فَرَدَدْتَ قَوْلَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِلبَنيّةُ عَلي مِنَ ادعّي وَ اليَمينُ عَلي مِنَ ادُّعي عَلَيْهِ .

قالَ : فَدَمْدَمَ النّاسُ وَ اَنْكَروُا وَ نَظَرَ بَعْضُهُمْ اِلي بَعْضٍ وَ قالوُا : « صَدَقَ وَ اللهِ عَلِيُّ بْنُ و اَبي طالِبٍ » وَ رَجَعَ علي (علیه السلام) اِلي مَنْزِله .

قال: وَدَخَلَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام) المَسْجِدَ وَ طافَتْ بِقَبْرِ أبيها وَهِيَ تَقُولُ:

اِنّا

فَقَدْناكَ فَقْدَ الأَرِض وَ ابِلَها

وَ

اخْتَلَّ قوْمُكَ فَاشْهَدْهُم وَ لا تَغِبْ

قَدْ

كانَ بَعْدَكَ اَنْباء وَ هَنْبَثَةَ

لَوْ

كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرُا الخَطْبُقَدْ

كانَ جَبْرئيلَ باِلأيات يُؤنِسُنا

فَغابَ

عَنافَكُلُّ الخَيْ-رِ مُحتَجَب

وَ

كُنْتُ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضآءُ بِه

عَلَيْكَ

تَنْزِلُ مِنْ ذِي العِزَّةِ الكُتْبُ

تَجَهَمَّتْنا

رِجالٌ و اسْتُخحِّفَ بِنا

اِذْغِبتَ

عَنّا فَنَحْنُ اليَوْمَ نَغْتَضِبْ

فَسَوْفَ

نَبْكيكَ ماعِشْنا وَ ما بَقِيَتْ

مِنّا

العيُونُ بِتِهْمال لَها سَكَبَ

يعني: پس از آن حضرت علي (علیه السلام) به مسجد آمد و خطاب به ابوبكر كرد كه ، در ميان جماعت مهاجر و انصار بود فرمود: براي چه فاطمه را از ميراث پدري او محروم ساختي و حال اين كه فاطمه در

ص: 98

زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك آن فدك ( و . . . ) شده بود ؟ ! اَبوبكر گفت : اين فَيء ( مال همة ) مسلمين است اگر شهودي را بياورد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش به او بخشيده قبول است وگرنه او هيچ حقّي در فدك ندارد .

حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود : اي ابوبكر آيا دربارة ما خلاف دستور خداوند دربارة مسلمانان حكم مي كني ؟ گفت : نه اين طور نيست فرمود: اگر در دست يكي از مسلمانان چيزي باشد و من ادّعا كنم كه : مالك آن هستم تو از كداميك از ما درخواست شهود مي نمائي ؟

گفت : معلوم است كه ، فقط از تو طلب شاهد مي كنم . فرمود : پس چرا از فاطمه (علیها السلام) طلب شاهد مي كني، يا اين كه ، او فدك را از زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تصاحب كرده بود و تا بعد از وفات ( شهادت ) آن حضرت نيز مالك آن بوده و حال اين كه ، از مسلمانان ديگر كه ، مدّعي هستند درخواست شاهدي نمي كني ؟ ابوبكر ساكت شده و مجاب گشت ، عمر گفت : اي علي دست از اين سخنان بردار كه ما قادر به بحث و احتجاج با تو نيستم ، اگر در اثبات اين مالكيّت شاهداني آورديد كه قبول است ، وگرنه فدك مال همة مسلمانان بوده نه تو و نه فاطمه هيچ حقّي درآن نداريد . حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود : اي ابوبكر آيا قرآن خوانده اي ؟ گفت : آري فرمود : به من بگو آيا آية شريفه « اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلِ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » دربارة ما نازل شده يا ديگران ؟ (33 احزاب ) ابوبكر گفت : بلكه دربارة شما نازل شده .

فرمود اي ابوبكر اگر جماعتي گردآمده و شهادت دهند كه ، فاطمه دختر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتكب فاحشه اي ( العياذبالله ) شده است ، تو چه خواهي كرد ؟ گفت : مانند زنان ديگر مسلمانان خواهي كرد ؟ گفت : مانند زنان ديگر مسلمانان حدّ را بر او جاري مي سازم ، [نعوذ بالله ] حضرت فرمودند :

اي ابوبكر در اين صورت در نزد خداوند از كافران خواهي بود . گفت : براي چه ؟ فرمود: زيرا تو منكر گواهي خداوند بر طهارت فاطمه شده و شهادت گروهي از مردم را پذيرفته اي به همين ترتيب حكم خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در مسأله فدك كه ، آن را در زمان حيأت پيامبر تصاحب نموده ردّ نموده و در مقابل شهادت فردي اعرابي ( اوس بن حدثان ) دور از تمدّن را پذيرفته اي و فدك را از فاطمه غصب نمودي و پنداشته اي كه ، آن فَيء ( مال همة ) مسلمين است .

ص: 99

در حالي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود فرموده بود كه : « دليل و اثبات بر عهدة شخصي است كه ، بزيان ديگري ادّعايي دارد و ديگري تنها بايد سوگند ياد كند . » و تو از فرمايش پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) غافل شده و درست عكس آن را عمل نموده اي و از فاطمه كه فدك را تصاحب نموده و ملك خود كرده است اقامة شاهد مي كني، با شنيدن اين كلام بي نقض و سرتاسر منطقي جماعت حاضر متأثر و متحيّر شده و به يك ديگر خيره شدند و يك صدا گفتند : به خدا كه عليّ راست مي گويد !! حضرت اميرمنان (علیه السلام) به خانة خود بازگشت .

سپس حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) داخل مسجد شده و ضمن طواف قبر پدر بزرگوار خود اين ابيات را مي خواند.1- ما تو را از دست داديم همچون زميني كه ، باراني نافع را از دست دهد قوم تو به اختلاف افتادند پس تو خود شاهد امور ايشان باش .

2- پس از تو اخبار و اكاذيبي منتشر شد كه ، اگر شما حاضر بودي كار مردم تا اين حدّ سخت نمي شد.

3- در گذشته فرشتة وحي جبرئيل با آيات خدا مونس ما اهل بيت بود چون از ميان ما رفتي او نيز غايب شده و تمام خوبي ها از ما پوشيده شد .

4- تو همچون ماه شب چارده و نوري بودي كه ، از تو بهره مند مي شدند ، و بر تو از جانب خداوند عزيز آيات نازل مي شد .

5- گروهي از مردمان نسبت به ما روي ترش كرده و مقام ما را كوچك و سبك شمردند چون از ميان ما غايب شدي امروز مورد غضب و خشم واقع شديم .

6- اين را بدان كه ، تا دم مرگ و تا زماني كه چشم هاي ما اشكي براي ريختن داشته باشد بر تو خواهيم گريست !!

قالَ : فَرَجَعَ اَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ اِلي مَنْزِلهما وَ بَعَثَ اَبوبَكْرٍ الي عُمَرَ فَدَعاهُ ثُمَّ قالَ لَهُ : اَما رأيْتَ مَجْلِسَ عَليٍّ مِنّا في هذااليومِ وَ اللهِ لَئِنْ قَعَدَ مَقْعَداً آخَرَ مِثْلَهُ لَيُفْسِدَنَّ عَلَيْنا اَمْرَنا فَما الرَّأْيُ؟

ص: 100

فَقالَ عُمَرُ : الرَّأيُ اَنْ تأمُرَ بِقَتْلِهِ ، قال: فَمَنْ يَقْتُلُهُ ؟ قال : خالِدُبْنُ الوَليدِ

فَبَعَثا الي خالِدْبن الوَليد فَأتَاهُما ، فَقالالَهُ :

نُرِيدُ اَنْ تَحْمِلَكَ عَلي اَمْرٍ عَظيمٍ . قال: اِحْملاني عَلي ماشِئتُما وَ لَوْ عَلي قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ قالا: فَهُوَ ذاكَ فقالَ خالِدُ مَتي اَقْتُلُهُ ؟

قالَ اَبوُبَكْرٍ : اِحْضرِ المَسْجِدَ وَ قُمْ بِجَنْبِهِ في الصَّلاةِ فاِذا سَلَّمْتُ فَقُمْ اِلَيْهِ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ ، قالَ نَعَمْ .فَسَمِعَتْ اَسْمآءُ بِنْتِ عُمَيْسٍ وَ كانَتْ تَحْتَ اَبي بَكْرٍ فَقالَتْ لِجارِبَتها : اذْهَبي اِلي مَنزِلٍ عَليٍّ وَ فاطِمَةَ (علیهما السلام) وَ اَقْرَئيهِما السلامَ وَ قوْلي لِعَليٍّ : « اِنَّ المَلاَيَأ تَمِروُنَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ اِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ (1)» فقالَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) « قوُلي لَها : اِنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَهُم وَ بَيْنَ ما يُريدُونَ ، ثُمَّ قامَ وَتَهَيَّاَ لِلصَّلاةِ ، وَحَضَرَ المَسْجِدَ ، وَصَلّى خَلْفَ اَبي بَكْرٍ وَ خالِدُ بْنُ الوَليدِ يُصَليّ بِجَنْبِهِ وَ مَعَهُ السَّيْفُ ، فَلَّما جَلَسَ اَبوُبَكْرٍ فِي التَّشَهُدِ نَدِمَ عَلى ما قالَ وَخالَفَ الفِتْنَةَ ، وَ عَرَفَ شِدَّةَ علي (علیه السلام) وَبَأَسِهِ ، فلم يَزَلْ مُتَفَكِّرَاًً لايَجْسَرُ أَنْ يُسَلِّمَ ، حَتَّى ظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ قَدْسَها ، ثُمَّ التّفَتَ إِلى خالِدُ لا تَفْعَلَنَّ عَلَيْكُمْ ما اَمَرْتُكَ و السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ ، فقالَ أَميرُ المُؤمنين (علیه السلام) : يا خالِدُ ! مَا الذَّي أَمْرَكَ بِهِ ؟

فقال : اَمَرَني بِضَرْبِ عُنْقك ، قال : اَوَ كُنْتَ فاعِلاًً ؟ ، قالَ : اي وَ اللهِ لَوْ لا اَنَّهُ قالَ لِيَ : لا تَقْتُلْهُ قَبْلَ التَّسْليمِ لِقَتَلْتُكَ

وَ قالَ : فَأَخَذَهُ علي (علیه السلام) فَجَلَدَبه الأَرْضَ فَاجتَمَعَ النّاسُ عَلَيْهِ فقالَ عُمَرُ يَقْتُلُهُ وَ رَبِّ الكَعْبَةِ ! فقالَ النّاسُ : يا اَبا الحَسَن ، اللهَ اَللهَ بِحَقِّ صاحِبِ القَبْرِ فَخَلّي عَنْهُ ثُمَّ التْفَتَ اِلي عُمَرَ فَأَخَذَ بِتلابِيبهِ وَ قال : يَا ابْنَ صَحّاكٍ وَ اللهِ لَوْلا عَهْدٌ مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ كِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ، لَعَلِمْتَ اَيُّنا اَضْعَفُ ناصِراً وَ اَقَلُّ عَدَداً وَ دَخَلَ مَنْزِلَهُ

يعني ابوبكر و عمر از مسجد خارج شده و به خانه رفتند . و ابوبكر كسي را دنبال عمر فرستاده و او را حاضر كرده و گفت : ديدي مجلس ما با علي امروز چگونه پايان يافت . به خدا سوگند اگر اين مجلس در روز ديگر تكرار شود بي شكّ كار ما متزلزل شده و اساس حكومت ما را به تباهي خواهد كشاند . نظرت چيست و بايد چه كنيم ؟ عمر گفت : بايد دستور دهي كه او را بكشند ! گفت : چه كسي عهده

ص: 101


1- سورۀ قصص ، آیۀ 20

دار آن شود؟ گفت : خالدبن وليد ، پس به دنبال خالد فرستاده و نزد آن دو آمد . گفتند : مي خواهيم مأموريت سختي را به تو بدهيم . گفت : براي هر كاري آمده ام هرچند كشتن عليّ بن ابي طالب باشد . گفتند : منظور همين است ، خالد گفت : زمانش را معين كنيد ، ابوبكر گفت :

داخل مسجد شده كنارش مي نشيني و چون من سلامِ نماز را دادم گردنش را مي زني .

گفت : بسيار خوب

خبر اين توطئة سوم به اسماء بنت عميس كه در آن روز همسر اَبوبكر بود ( و سابقاً همسر جعفربن ابي طالب (علیه السلام) بوده كه در جنگ تَبوُك به شهادت رسيد و خداوند در بهشت دو بال به او داده كه با ملائكه هر جاي بهشت طيران كند و بعد از مُردن ابوبكر به همسري اميرالمؤمنين (علیه السلام) در آمد و از او است يحيي بن علي (علیه السلام) و اسماء از زنان نيكو بوده است ) رسيد سريعاً به كنزش گفت : به منزل عليّ و فاطمه (علیها السلام) برو و سلام مرا به آن دو بزرگوار برسان و به علي (علیه السلام) بگو : جماعت ( عمرو ابي بكرو خالد ) قصد جان تو را كرده اند از شهر بيرون برو كه من خيرخواه تو هستم .

حضرت اميرمومنان پس از استماع و شنيدن اين كلام به كنيز فرمود : نزد مولاي خود ( اسماء ) بازگشته و به او بگو : خداوند ببين آنها و قصد شومشان حائل و مانع خواهد بود . سپس برخاست و آمادة نماز شده و به مسجد رفت . و پشت سر ابوبكر به نماز ايستاد (1) و حالدبن وليد نيز مسلّح كنار او به نماز ايستاد ، وقتي اَبوبكر براي تشهد نشست در فكر رفته و از اين عمل پشيمان نشده و از عواقب امر ترسيده و شدّت و سختي علي (علیه السلام) را به خاطر آورد و پيوسته در اين افكار بود و جرأت سلام دادن را نداشت تا آن جا كه ، همه فكر كردند كه ، گرفتار سهو و خطا شده است ، سپس روبهخالد كرده و گفت : اي حالد آن چه را كه ، گفتم : عملي مساز ، والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته، حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) رو به حالد كرده و فرمود : تو را به چه چيز امر كرده بود ؟

ص: 102


1- هرگز امام معصوم (علیه السلام) اقتداء به يك شخص فاسق نخواهد كرد ، امام ارفع از اين است كه اقتداء به كسي كند تا چه برسد به شخص ستم كار و فاسق، بلكه نماز خود را به طور فرادا خواند . اگر به فرض در جمعيت بوده نماز خود را شخصاً فرادا مي خواند . و اصلاً اقتداء نكرده است مگر اقتداء به وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود ، پس بعد از آن حضرت ابداً به كسي اقتداء نكرد : يعني سزاوار نيست امام معصوم به غير معصوم اقتداء كند تا چه رسد به خليفه ستم كار و ناحقّ در اينجا تقيّة معنا ندارد . كه گفته شود از باب تقيّه و حفظ جان اقتدار كرده باشد . بلكه در جماعت بوده ولي نماز خود را فرادا مي خوانده رجوع شود به صفحه 144 همين كتاب شود .

گفت : به كشتن تو فرمود : آيا واقعاً آن كار را مي كردي ؟ گفت : آري به خدا قسم

اگر كار را به بعد از اسلام نماز موكول نكرده بود حتماً تو را مي كشتم . در اين وقت حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) او را گرفته و نقش بر زمين ساخت . مردم دور او جمع شده و عمر گفت: به خداي كعبه كه ، او را خواهد كشت ، مردم يك پارچه آن حضرت را قسم به خداوند و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دادند كه او را رها سازد ، آن حضرت نيز خالد را رها كرد ( به خاطر قسم دادن خداوند سبحان و وجود مبارك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمر را گرفته و گلويش را فشار سختي داده و فرمود : اي پسر صحّاك به خدا سوگند كه: اگر عهد و وصيّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دست تقدير الهي نبود ، نيك در مي يافتي كه ، كداميك از ما ضعيف تر و بي ياور تر است سپس حضرت به منزل تشريف بردند . ) (1)

موضوع چهارم : نامة اميرالمؤمنين (علیه السلام) به ابوبكر ، بعد از منع فدك

شَقُّوا مُتَلاطِماتِ اَمواجِ الفِتَنِ بِحيازِيمِ سُفُنِ النَجّاةِ ، وَ حَطّوُا تيجانَ اَهْلِ الفَخْرِ بِجَمْعِ اَهْلِ الغَدْرِ وَ اسْتَضآؤُا بِنُورِ الأَنوارِ وَ اقْتَسَمُوا امَواريثَ الطّاهِراتِ الأَبْرارِ وَحْتَقَبوُا ثِقْلَ الاَوزار بَغْبِصهِمْ نِحْلَةَ النَّبيِّ المُخْتارِ فَكَأَنّي بِكُمْ تَتَرَدَّدوُنَ في العَمي ، كَما يَتَرَدَّدُا البَعيرُ فيِ الطّاحُونَةِ . اَماوَ اللهِ لَوْ اَذِنَ لي بِما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ لَحَصَدَتُ رُؤسَكُمْ عَنْ اَجْسادِكُمْ كَحَبِّ الحَصيدِ بِقَواضِبَ مِنْ حَدِيدٍ وَ لَقَلَعْتُ مِنْ جَماجِمَ شُجعانِكُمْ ما اُقْرحَ بِه آماقُكُمْ وَ اُوْحِشَ بِه مَحالِّكُمْ فَانِّي مُنْذُ عَرَفْتُ : مُرْديِ العَساكِرِ ، و مُفْني الجَحافِلِ ،وَ مبيدُ خَضْرائِكُمْ وَ مُخْمِدُضَوْضائِكُمْ ، وَ جَزّارُ الدَّوارينَ اِذْ أنْتُمْ في بُيُوتِكُم مُعْتَكِفُونَ ، وَ اِنّي لَصاحِبُكُمْ بالأمْسِ، لَعَمْرُ اَبي لَن تُحِبُّوا وَ اَنْ تَكوُنَ فيناَ الخِلافَةُ وَ النُّبُوَّةُ وَ اَنْتُمْ تَذْكُّرونَ اَحْقادَ بَدْرٍ ، وَ ثَأَراتِ اُحُدٍ .

اَماوَاللهِ لَوْ قُلْتُ ما سَبَقَ مِنَ اللهِ فيكُمْ ، لَتَداخَلَتْ اَضْلاعُكُمْ في اَجْوافِكُم كَتَداخِلُ اَسْنانِ دَوّارَةِ الرَّحي ، فَاِنْ نَطَقْتُ تَقُولوُنَ حَسَدَ ، وَ اِنْ سَكَتُّ فَيُقالُ: اِنَّ ابْنَ اَبي طالِبٍ جَزَعَ مِنَ المَوْتِ ، هَيْهاتَ هَيْهاتَ !! السّاعَةُ يُقالُ لي هذا ؟!

ص: 103


1- احتجاج طبرسی ، ج1 ، ص 211-220

وَ اَنَا المُميتُ المائِتُ و خَوّاضُ الْمَنايا في جَوْفِ لَيْلٍ حالِكٍ ، حامِلٌ السَّيفَيْنِ الثَّقيلَيْنِ وَالرُّمْحَيْنِ الطَّويلَيْنِ وَ مُنَكِّسُ الرّاياتِ في غَطامِطِ الغَمَراتِ ، وَ مُفَرِّجُ الكُرُباتِ عَنْ وَجْهِ خَيْرِ الْبَرِيّاتِ ، اَيْهِنُوا فَوَ اللهِ لِأَبْنُ اَبي طالِبٍ آنِسٌ باِلمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ اِلي مَحالِبِ اُمِّه ، هَبَلَتْكُمُ الهَوابِلُ لَوْ بِحْتُ بِما اَنْزَلَ اللهُ سُبحانَهُ في كِتابِه فيكُمْ لأضْظَرَبْتُمُ اضطِرابَ الأَرشيَةِ في الطَّوَي البَعيدَةِ وَ لَخَرَجْتُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ هارِبينَ، وَ عَلي وُجُوهِكُمْ هائِمينَ وَلكِنّي اُهَوِّنُ وَجْدِي حَتّي اَلْقي رَبّي ، بِيَدٍ جَذّاءَ صِفْراً مِنْ لَذّاتِكُمْ ، خُلُوّاً مِنْ طَحْناتِكُمْ ، فَما مَثَلُ دُنياكُمْ عِنْدي اِلاّ كَمَثَلِ غَيْمٍ عَلا فَاسْتَعلي ثُمَّ اسْتَغلَظَ فَاسْتَوي، ثُمَّ تَمَزَّقَ فَانْجَلي

رُوَيْداً فَعَنْ قَليلٍ يَنْجَلي لَكُمُ القَسْطَلُ وَ تَجْنُونَ ثَمَرَ فِعْلِكُمْ مُرّاً وَ تَحْصدُوُنَ غَرْسَ اَيْديكُمْ ذُعافاً مُمْفِراً وَ سَمًّا قاتِلاً وَ كَفي باِللهِ حَكيماً ، وَ بِرَسولِ اللهِ خَصيماً ، وَ بِالقِيامَةِ مَوْقِفاً ، فَلا اَبْعَدَ اللهُ فيها سِواكُمْ وَ لا اَتْعَسَ فيها غَيْرَكُمْ ، وَ السَّلام عَلي مِنَ التَّبَعَ الهُدي .

يعني : ( در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) امواج فتنه و آشوب را با سينة كشتي هاي نجات شكافتند و تاج مفاخرتِ مردم خود پسند را با محدود نمودن جماعت حيله گرو هواپرست فروگذاردند .

وَ از مبدء فيض و نور به خوبي استفاضه كردند .( ولي پس از وفات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ( شهادت )) ميراث تفوس پاك و طاهره را قسمت كردند . و با غصب هدية پيامبر برگزيده ، سنگيني بار گناه بر دوش كشيدند گويا با چشم خود مي بينيم كه ، شما كور كورانه همچون شتر چشم بسته به دور آساب مي گرديد . به خدا سوگند كه ، اگر اجازه مي داشتم سرهاي شما را مانند دروكردن محصول هاي رسيده با داس هاي برّنده و تيز و آهنين از تن جدا مي ساختم و كاسة سر دليرانتان را آن چنان مي شكافتم كه ، چشمايتان مجروح شده به هراس و حيرت افتيد، زيرا من از وقتي كه ، خود را شناختم پيوسته جمعيت هاي انبوه را پراكنده ساخته و لشكرها را نابود مي كرد ، و نظام و تشكيلات زيرزميني شما را به هم مي زدم و آن روز كه ، در ميادين جنگ سران كفر را قلع و قمع مي كردم شما در خانه هاي خود لميده بوديد، آري من همان پيشواي ديروزتان هستم ( كه در غدير خم با من بيعت نموديد ) به خدا سوگند كه ، نيك مي دانم شما نمي خواهيد نبوّت و خلافت در خانوادة ما جمع شود، زيرا هنوز كنيه هاي بدرواُحد را از خاطر نبرده ايد . سوگند به خدا اگر بگويم كه ، تقدير خداوند دربارة ( عذاب ) شما چيست، از شدّت اضصراب استخوان دنده هاي

ص: 104

شما مانند داخل شدن دندان هاي پَرگار آسياب در جسم شما فرو خواهد رفت . اگر ( به خلافت شما ) اعتراض كنم آن را حمل بر حسد خواهيد كرد و اگر سكوت كنم خواهيد گفت : پسر ابوطالب از مرگ ترسيده هرگز ! ! اكنون اين سخن دربارة من گويندم؟ اين من بودم كه طعم مرگ را به دشمنان مي چشاندم و در شب هاي تيره و تار داخل مي شدم و در ميادين جنگ دو شمشير سنگين و دو نيزة بلند همراه داشتم و در اوج جنگ و كار زار بيرق هاي مخالفين را سرنگون مي كردم آري اين من بودم كه ، هر اندوه گرفتگي را از رخسار مبارك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برطرف مي ساختم .

بس كنيد كه ، سوگند به خدا اشتياق من به مرگ از علاقة يك بچة شيرخواره به پستان مادر بيشتر است ! خدا شما را مرگ دهد ! اگر حقيقت حال شما را از آيات قرآن بيان كنم ، مانند ريسمان چاه عميق مرتعش و مضطرب شده و حيران و سرگردان از خانه بيرون آمده و سربه بيان گذاريد ! ولي از اين كارچشم پوشي كرده و زندگي را برخود ساده و آسان مي گيرم تا در نهايت با دست خالي و دور از خوشي هاي دنيايي با دل پاك و عاري از هر سياهي لقاي پروردگارم را دريابم و اين را بدانيد كه دنياي شما در نظر من مانند ابري است كه ، در هوا برخاسته و پهن و ضخيم گشته ( سپس بي هيچ بارشي ) پراكنده شود .

شتاب مكنيد . زود باشد كه ، پرده هاي تيرة غفلت و بي خبري برطرف شده و نتيجة بدو زشت كردارتان را ببينيد و ميوة آن دانه هاي تلخي كه ، كاشتيد به صورت سموم كشنده و مهلك دور كنيد و اين را بدانيد كه خداوند بهترين حاكم و رسول با كرامت او خصم شما .

و روز قيامت توقفگاه خواهد بود . اميدوارم كه ، خدا آن جا را تنها موقف شما قرار داده و شما را به هلاكت برساند و السّلام علي من ابتّع الهُدي ! !

فَلَمّا اَنْ قَرَءَ اَبُوبَكَراٍ الكِتابَ رَعَبَ مِن ذلِكَ رغباً شَديداً و قال : يا سبحانَ اللهِ ما اَجْرَاءُ عَلَّيَ وَ اَنْكَلَهُ وَ عَنْ غَيْري

مَعاشِرَ المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ! تَعْلَموُنَ اَنّي شاوَرْتُكُمْ فِي ضياعِ فَدَ كَ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقُلْتُم : اِنَّ الأَنْبياءَ لا يُوَرِّثُونَ ، وَ اِنَّ هذِهِ اَمْوالٌ يَجِبُ اَنْ تُضافَ اِلي مالِ الفَي ءِ ، وَ تُصْرَفُ في ثَمنِ الكُراعِ وَ السَّلاحِ وَ اَبْوابِ الجِهادِ وَ مَصالِحِ الثّغُوُرِ فَأَمْضَنيا رَأَيَكُم وَ لَمْ يُمْضِه مَنْ يَدَّعِيهِ ، وَ هُوَ ذايُبْرِقُ وَ عيداً

ص: 105

وَ يُرْعِدُ تَهديداً إيلاءً بِحَقِّ نَّبيِّهِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنْ يَمْضَخَها دَماً ذُعافاً وَ لِلّهِ اسْتَقْلِتُ مِنْها فَلَمْ اَقُلْ ، وَ اسْتَعْزَلْتُها عَنْ نَفْسي فَلَمْ أُعْزَلْ ، كُلُّ ذلِكَ احْتِزازاً مِنْ كِراهِيَةِ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالبٍ ، وَ هَرْباً مِنْ نِزاعِه، مالي وَ لِأبْنِ اَبي طالِبٍ هَلْ نازَعَهُ اَحَدٌ فَفَلَجَ عَلَيْه؟ فقال لَهُ عَمرُ (ابنُ الخطابِ) اَبَيْتَ اَنْ تَقَوُلَ اِلّا هكذا ؟ فَأَنْتَ اَبْنُ لَمْ يَكُنْ مِقداماً في الحُروُبِ، وَ لا سَخيّاً في الجذوُب، سُبْحانَ اللهِ ما اَهْلَعَ فَؤادُكَ وَ اَصْغَرَ نَفْسَكَقَدْ صَفَّيْتُ لَكَ سِجالاً لِتَشْرِبَها فَأَبَيْتَ اِلّا اَنْ تَظْمَاَ كَضِمائِكَ ، وَ اَنْخَتُ لَكَ رِقابَ العَرَبِ ، وَ ثَبَتُّ لَكَ اِمارَةَ اَهْلِ الاِشارَةِ وَ التَّدبيرِ وَ لَوْ لا ذلِكَ لَكانَ ابْنُ اَبي طالِبٍ قَدْ صَيَّرَ عِظامَكَ رَميماً فَاحْمِدِاللهَ علي ما قَدْ وَهَبَ لَكَ مِنّي ، و اَشْكُرْهُ علي ذلِكَ فَاِنَّهُ مِنْ رَقي مِنْبَر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كانَ حَقيقاً عَلَيْهِ اَنْ يُحْدَثَ لِلّهِ شُكْراً ، وَ هذا عَليٌّ بْنُ اَبي طالِبٍ الصَّخْرَةُ الصَّمّاءُ التَّي لا يَنْفجِرُ ، ماؤُها اِلّا بَعْدَ كَسْرِها وَ الحيَّةُ الرَّقْشآءُ الَّتي لا تُجيبُ اِلّا باِلرُّقي ، وَ الشَجَرَةُ المُرَّةُ الَّتي لَوْ طُلِيَتْ باِلعَسَلِ لَمْ تُنْبِتْ اِلّا مُرّاً ، قَتَلَ ساداتِ قُرَيْشِ فَأبادَهُمْ ، وَ الْزَمَ آخِرَهُمُ العارَ فَفَضَحَهُمْ فَطِبْ عَنْ نَفْسِكَ نَفْساً، وَ لا تَغُرَّنَكَ صَواعِقُهُ ، وَلا يَهُولَنَّكَ رَواعِدُهُ وَ بَوارِقُهُ ، فَاِنِّي اَسُدُّ بابَهُ قَبْل اَنْ يَسُدَّ بابَكَ .

يعني : با خواند اين نامه اَبوبكر سخت به وحشت افتاده و از سر تعجب و شگفت زده ( رو به جماعت حاضر نموده و ) گفت : يا سبحان اله ! چه چيز او را تا اين حدّ بر من جسور نموده و از غير من واداشته ؟!! اي گروه مهاجر و انصار شما نيك مي دانيد كه من در امر فدك پس از فوت ( شهادت ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با شما مشورت نمودم و شما گفتيد: انبياء هيچ ارثي از خود باقي نمي گذارند . (1) و اينگونه اموال بايد در قسمت تجهيزات و حفظ مرزها و براي مصارف عمومي مسلمانان هزينه شود :

من نيز رأي شما را پذيرفتم . ولي مدّعي فدك آن را نپذيرفت و اكنون چون برق درخشنده و غرّش رعد تهديد مي كند و او با اصل خلافت من مخالف است . حال اين كه ، من مي خواستم استعفا داده و از اين كار كناره گيري كنم ، ولي شما قبول نكرديد . و عدم پذيرش من فقط بخاطر دوري از مخالفت و فرار از جدال با علي بن ابي طالب بود ، ما را با عليّ بن ابي طالب چه كار ؟ آيا عاقبت كسي كه با او ستيزه كند جز شكست است ؟

ص: 106


1- اول كسي كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اِفتراء و كذب بست، ابوبكر بود كه ، حديث جعل كرد و نسبت دروغ بر ساحت مقدس آن حضرت داد كه : نحنُ مَعاشِرش الأنبياءَ لا نُوِّرِثَ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةَ : ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم و آن چه از ما باقي مي ماند صدقه است : كه انشاء مفصل ذكر خواهد شد با پاسخ آن

عمربن خطّاب با شنيدن اين سخن عصباني شده و گفت : فقط توانستي همين كلام را بگويي؟

به راستي كه تو فرزند كسي هستي كه ، هيچگاه نه پيش قدم در صحنه نبرده بود و نه هنگام قحطي و فقر بخشندگي و سخاوت داشت . سبحان الله چقدر ترسو و دل كوچكي، چه آب گوارا و زلالي را در اختيار تو گذاشتم ولي تو حاضر به نوشيدن آن نيستي و مي خواهي تشنه بماني و چه گردنكشاني را در مقابلت مطيع و خاضع كرده و افراد خوش فكر و سياستمدار را در اطرافت گردآوردم . اگر اين اسباب و وسائل نبود كه ، تا الان عليّ بن ابي طالب استخوان هاي تو را خُرد مي كرد و شكست . پس خدا را شكر و سپاس كن كه ، ياري مرا به تو عطا كرد . زيرا هر كه از منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالا رفت ، شايسته است كه پيوسته شكر گويد . و اين علي بن ابي طالب مانند سنگ سختي است كه ، تا منفجر نشود ، آب از آن نجوشد و همچون مار خطرناكي است كه بي افسون و جادو ، رام نشود ، و مانند درخت تلخي است كه هرچند به عسل آلوده و آميخته شود ميوة شيرين نخواهد داد . او كسي است كه: بزرگان و سران كافر قريش را كشته و همه ايشان را به فضاحت كافر قريش را كشته و همه ايشان را به فضاحت كشانده و نابود ساخته ولي با اين همه نفر خاطرت جمع باشد و از تهديد و شدّت او مَهراس و از رعد و برقش مترس كه من كار او را پيش از آن كه بخواهد به تو صدمه بزند،خواهم ساخت . فقال لَهُ اَبُوبَكْرٍ ناشَدْتُكَ اللهَ يا عُمَرُ لَمّا اَنْ تَرَكْتَني مِنْ اَغا ليطِكَ وَ تَرْبيدِكَ ، فَوَاللهِ لَوْهَمَّ ابْنُ اَبي طالِبٍ بِقَتْلي وَ قَتْلِكَ لَقتَلَنا بِشمِالِهِ دونَ يَميِنه و ما يُنجِينا مِنْهُ اِلاّ اِحْدي ثَلاثِ خِصالٍ .

اِحْداها اَنَّهُ وَحيدٌ لا ناصِرَ لَهُ ، وَ الثّانِيهُ : اَنَّهُ يَتَّبِعُ فينا وَصيَّةَ ابْنِ عَمِّهِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

وَ الثّالِثَةُ : اَنَّهُ ما مِنْ هذِهِ القَبائِلِ اَحَدٌ اِلاّ و هُوَ يَتَخَصَّمَهُ كَتَخَصَّمُ ثَنيَّةِ الأِبلِ نَباتَ أوانِ الرَّبيعٍ ، فَتَعْلَمُ لوْ لا ذالِكَ لَرَجَعَ الأَمْرُ اِلَيْهِ وَ اِنْ كُنّالَهُ كارِهينَ ، اَما اِنَّ هذِهِ الدُّنيا أهْوَنُ اِلَيْهِ مِنْ لِقاءِ اَحَدِنا المَوْتَ ، اَنِسيتَ لَهُ يَوْمَ اُحُدٍ ؟ فَررْنا بِاَجْمَعِنا وَ صَعِدنا الجَبَلَ ! وَ قَدْ اَحاَطَتْ بِهِ مُلوُكُ القَوْمِ وَ صَنادِيدُهُمْ مُوقنينَ بِقَتْلِهِ لا يَجِدُ مَحيصاً لِلْخُروُجِ مِنْ اَوْساطِهم، فَلَّما اَنْ سَدَّدَ عَلَيْهِ القَوْمُ رِماحَهُم ، نَكَسَ نَفْسَهُ عَنْ دابَّتِه حَتّي جاوَزهُ طِعانُ القَوْمِ ، ثمُّ قامَ قائِماً في رِكابَيْهِ وَ قَدْ طَرَقَ عَنْ سَرْجه وَ هُوَيَقُول:« يا اَللهُ و يا اللهُ يا جَبْرَئيلُ يا جَبْرَئيلُ يا مُحَمَّدُ يا مُحَمَّدُ النَّجاةَ النَجّاةَ » ثُمَّ عَمَدَ اِلي رَئيسِ القَوْمِ فَضَرَبَهُ ضَرْبَةً عَلي اَمِّ رَأسِه فَبقَيِ عَلي فَكٍّ واحِدٍ وَ لِسانٍ ، ثُمَّ عَمَدَ اِلي صاحِب الرّايَةِ العُظْمي ، فَضَرَبُه

ص: 107

ضَرْبَةً عَلي جُمْجِمَتِه فَغَلَقها ، وَ مَرَّالسَّيْفَ يَهْوِي في جَسَدِه فَبَرَاهُ دابَّتَهُ نبِصْفَيْن، وَ لَمّا اَنْ نَظَرَ القَوْمُ اِلي ذالِكَ انْجَفَلُوا مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَجَعَلَ يَمْسَحُهُمْ بِسَيْفِهِ مَسْحاً حَتّي تَرَكَهُمْ جَراثِيمَ جُمُوداً عَلي تَلْعَةٍ مِنَ الأَرضِ يَتَمَرَّغُونَ في حَسَراتِ المَنايا ، يَتَحَرَّعُونَ كُؤُوسَ المَوْتِ ، قَدِ اخْتَطَفَ اَرْواحَهُمْ بِسَيْفِهِ ، وَ نَحْنُ نَتَوَقَّعُ مِنْهُ أكْثَرَمِنْ ذلِكَ ، وَ لَمْ نَكُنْ نَظْبُطُ اَنْفُسَنا مِنْ مَخافَتِه حَتّي اِبْتَدَأَتْ مِنْكَ اِلَيْهِ التِفاتَةٌ وَ كانَ مِنْهُ اِلَيْك ما تَعْلَمُ ، وَ لَوْلا اَنَّهُ نَزَلَتْ آيَةٌ مِنْ كِتابِ اللهِ ، لَكُنّا مِنَ الهالِكينَ وَ هُوَ قَوْلُهُ تعالي:

« وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ (1)»

فَاتْرُكْ هذا الرَّجُلَ ما تَرَكَكَ ، وَ لا يَغُّرَنَّكَ قَوْلُ خالِدٍ اَنَّهُ يَقْتُلُهُ ، فَاِنَّهُ لا يَجسُرُ عَلي ذلِكَ ، وَ لَوْرامَهُ لَكانَ اَوَّلَ مَقْتُولٍ بِيَدِهِ ، فَاِنَّهُ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ مَناف، الذَّينَ اِذا هاجُو اَهمّوا (2)

وَ اِذا غَضِبُوا اَدْمُوا ، وَ لاسِيَّما عَلِيُّ بْنُ اَبي طالِبٍ ، نابُها الأكْبَرُ ، وَ سَنامُها الأَطوَلُ، وَهامتَّهُاً الأَعْظَمُ ، وَ السَّلامُ عَلي مِنَ اتَبَّعَ الهُدي

ابوبكر گفت : تو را به خدا دست از سر من بردار و با اين يعني : سخنان مبالغه ( و پوچ و مفت ) آميز فريبم مده كه ، سوگند به خدا اگر علي بن ابي طالب اراده كند تنها

با دست چپ خود ما را نابود مي كند و آن چه اكنون سبب نجات و علّت پيروزي ما مي باشد تنها سه چيز است و بس يكي اين كه : او تنها و بي ياور است .

دوم اين كه : او مقيّد است كه ، به سفارش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كند و سوم اين كه : چون سرانِ كافر بيشتر قبائل و طوائف را كشته به همين خاطر عداوت باطني مانع دل نرمي آنان به او است . و خصومت ايشان به او در منزل مانند جدال شتران نر بر سر مادّه است ، در غير اين صورت كارخلافت براي او قطعي و مسلّم بوده و مخالفت ما هيچ تأثيري نداشت ، زيرا دنيا در نظر علي بن ابي طالب همچون كراهت ما از مرگ است ، آيا روز اُحد را از خاطر برده اي ؟ در آن روز سخت ما همه پا به فرار گذاشته و به بالاي كوه رفتيم و او در حالي كه ، در محاصرة سران و جنجگويان قريش گشته و مرگش قطعي بود . با چنان شجاعت و اعمال قدرت همه را از اطراف خود متفرّق كرده و نيزه ها و شمشيرهايي كه از هر طرف سوي او مي آمد رد نموده و با ضربت هاي پي در پي سر از پيكرشان جدا مي ساخت . و اين اشعار را مي سرود كه : « يا الله يا الله ! يا جبرئيل يا جبرئيل ! يا محمّد يا

ص: 108


1- سورۀ آل عمران ، آيه 152
2- في نسخة : « هيبوا »

محمّد ! نجات نجات ! » سپس به رئيس آنان يورش برده و با ضربتي سر از بدنش جدا ساخت و بعد از آن پرچمدارشان را با مركبش از پاي درآورد . و پيوسته تيغ تيز شمشير را با پيكرشان آشنا مي ساخت با ديدن اين رشادت، ترس بر جان دشمن افتاده و همگي نظم خود را از دست مي دهند، پا به فرار نهادند. و با يادداشت آن خاطره، امروز از او توقّعي بيشتر داشتيم ، اي عمر ما قادر نبوديم ترس از علي را در خود پنها كنيم تا اين كه ، اين سخن از تو سرزد كه او را به قتل رساني و عكس العمل او را خود نيك مي داني و اگر آية كريمة « وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ آيه 152 سورة آل عمران » دربارة ما و شما نازل نشده بود همة ما هلاك شده بوديم .

پس دست از اين مَرد كه ، با تو كاري ندارد بر دارو سخن خالدبن وليد بر قتل او تو را نفريبد زيرا او جرأت اين كار را ندارد و اگر اين كار را انجام دهد خود خالد اول مقتول خواهد بود . زيرا علي از اولاد عبدمناف است همان هايي كه چون به حركت و هيجان آيند همه را به هراس اندازند و چون به خشم آيند درياي خون به راه اندازند خصوصاً عليّ بن ابي طالب كه از هر لحاظ سرآمد آن قوم است .

و السَّلام علي من اتبع الهدي (1)

موضوع پنجم: بحث در مِحْوَرهاي فدك ( از ديدگاه اخبار و روايات تسنّن )

سخن صحيح بخاري و سخنان بزرگان در این باره

سخن صحيح بخاري و سخنان بزرگان در این باره

1- عن عائشة اَنّ فاطِمةَ (علیها السلام) اَرْسَلَتْ اِلي اَبكْرٍ تَسْألُهُ ميراثَها من النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

فيما اَفاءَ اللهُ علي رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) تطُلُب صَدَقَةَ النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِالمدينة و فَدَكِ وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خيْبَرَ (2)

از عائشه مرويست كه ، فاطمة زهرا (علیها السلام) فرستاد نزد ابي بكر تا از او سؤال كند ، ميراث خود را از پدرش نبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن چيزهاي كه ، خداوند متعال به پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد در مدينه در مورد فدك

ص: 109


1- احتجاج طبرسي ج 1 ص 214 – 226
2- صحيح بخاري ج 2 ص 909

و مابقي اموال خود از خمس خيبر ( چرا اموال شخصي مرا كه ، از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) يعني به ارث به من رسيده است منع كرده اي و حق مرا رد نمي نمائي )

قال

(صلی الله علیه و آله و سلم) : فاطِمَةُ بِضْعَةُ مِنّي فَمَن اَغْضَبَها اَغْضَبي (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : فاطمه پاره تن من است هر كس آن حضرت را به غضب درآورد مرا بخشم و غضب درآورده است .( يكي از دلائلي كه ، مورد غضب و خشم حضرت صدّيقه كبري فاطمة زهرا (علیها السلام) شد . رد نكردن فدك و اموال شخصي آن بزرگوار بود )

2- عن عائشَة اَنَّ فاطِمَةَ (علیها السلام) اِبْنَةَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سَأَلَتْ اَبابَكْرٍ . . . بَعْدَ وفاةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنْ يَقْسِمَ لَها ميراثَها ما تَرَك رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَمّا اَفاءَ الله علي عَلَيْهِ (2)

از عايشه مرويست كه گويد : به درستي كه فاطمه (علیها السلام) دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابابكر درخواست كرد ميراث خود را بعد از وفات ( شهادت ) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از ما ترك پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن اموالي كه خداوند ملك شخصي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود .

3- فقال لَها ابوبَكْرٍ اِنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) « قال لا نُورَثُ ما تَرَكْنا صَدَقَةُ ، فَغَضَبِ فاطمة و بِنْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَهَجَرَتْ اَبابَكر فَلَمْ نَزَلْ مُهاجَرَتْهُ تُوفِيَّتْ و عاشَتْ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سِتَة اَشْهُرٍ (3)

»

4- عَنْ عائشَة اَنَّ فاطِمَةَ (علیها السلام) بِنْتَ النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اَرْسَلَتْ اِلي اَبي بَكْرٍ تَسْأَلُه ميراثَها مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ممّا اَفاءَ الله عليه بالمدينة و فَدَكِ وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَرَ فقال ابوبكر اِنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لا نُورَثُ ما تَرَكْناه صَدَقَةٌ . . .

فَأَبي اَبُوبكرٍ اَنْ يَدْفَعَ اِلي فاطِمَةَ مِنْها شَيْئًا فَوَجَدْت فاطِمَةُ عَلي اَبي بكر في ذلك فَهَجَرَتْهُ فَلَمٌ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفيَّتْ وَ عاشَتْ بَعْدَالنّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) سِتَةَ اَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفيَّتْ دَفَنها زَوْجُها عَليّ وَ لَمْ يُؤذَن بِها اَبابَكْرٍ وَ صَلَّي عليها (4)

ص: 110


1- صحيح بخاري ج 2 ص 910 حديث 1714
2- صحيح بخاري ج 2 ص 756 و 755 حديث 3092
3- صحيح بخاري ج 2 ص 756
4- صحيح بخاري ج 3 ص 1036 حديث 4240

از عايشه روايت كرده كه گفت : فاطمه (علیها السلام) دختر گرامي نبّي اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد پيش ابي بكر ، براي درخواست و طلب ميراثش كه ، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث برده بود از آن اموالي كه خداوند به پيامبرش بخشيده بود و ملك شخصي آن حضرت بود ( كه به دستور خداوند متعال ملك فاطمة زهراء (علیها السلام) كرده بود ) در مدينه از فدك و مابقي از خمس خيبر ابوبكر گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است ما چيزي ارث نمي گذاريم آن چه كه باقي مي گذاريم صدقه است . (1) پس ابابكر دريغ كرد و فدك و اموال شخصي فاطمة زهراء (علیها السلام) را ندارد . پس فاطمة زهرا (علیها السلام) بر او قهر و غضب كرد و با او حرفي نگفت تا آن موقعي كه ، از دنيا رفت (به شهادت رسيد) و بعد از پدر بزرگوارش 6 ماه زنده بود و علي (علیه السلام) شوهر آن حضرت ، فاطمة زهراء (علیها السلام) را به خاك سپرد و اجازه نداد ابي بكر بر آن نماز بخواند ، بلكه خود حضرت علي (علیه السلام) بر آن پارة تن پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواند .

سخن صحيح مسلم

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي يُؤذيني ما آذاها (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : فاطمه پارة تن من است ، موجب آزار و اذيت من مي گردد چيزي كه فاطمه را آزار و اذيت مي دهد ( طبق اين روايت يكي از دلائلي كه فاطمة زهرا (علیها السلام) را اذيت و آزار دادن همان منع حقوق آن بزرگوار است كه فدك و اموال شخصي و خصوصي آن حضرت بود . )

سخن صاحب فرائد السِمْطَيْن

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) . . . . . وَ اِنّي لمّا رَأَيْتُها ذكرت ما يُصْنَعُ بها بعدي ، كأنّي بها و قد دخل الذِّل بيتها وَ انْتُهكَتْ حرمنها و غُصِبَتْ حقها وَ منعت اِرثها و كسرت جَبينها و اُسْقِطَتْ جنينها وهي تُنادي يا محمّداه فلا تُجاب وتستغيث فلا يُغاث ، فلا تزال بعدي مَحزونة مكروبة باكِيَةٌ فتذكر انقطاع الوحي مِن بيتها مَرَّةً تتذكّر فراقي اُخري و تستوحش اِذا جَنَّها اللَّيْل لِفَقد صوتي الَتي كانَتْ تستمع اِليه اِذا تَهَجَّدْتُ باِلْقُرْآنِ ثُمَّ تَري نَفْسها ذليلة بعد اَنْ كانَت عزيزة وعند ذلك يؤنسها الله تعالي فيناديها بما نادي به مريم اِبْنَة عمران

ص: 111


1- اين روايت جعلي و كذب است بعداً ان شاء الله دربارة او توضيح خواهيم داد . يعني : اين قسمت لانُورِّثُ ما تَرَكْناه صَدَقَةٌ : ما چيزي به ارث نمي گذاريم ، آن چه مي گذاريم صدقه است .
2- صحيح مسلم ج 3 ص 1056 حديث 94

فيقول : يا فاطمة اِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهرَّكِ علي نِساء العالَمينَ ، يا فاطمة اقْنُتي لِرَبَّكِ وَ اسْجُدي وَ اركَعي مَعَ الركعين ، ثُمَّ يَبْتَدي بِها الوجع فَتُمْرَض فيبعَث الله عزوجل اليها مريم ابنة عمران تمرّضها و تؤنسها في علتها فتقول عند ذلك يا ربّ اِنّي قد سَئِمْتُ الحياة و تبرّمت باهل الدنيا فالحقني باَبي، فلحقمها الله عزوجل بي فتكون اوّل مَن يُلْقُني مِنْ اهل بَيتي فتقدم عليّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوب حقّها مقتولة ولدها يقول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عند ذلك : اللهمّ العن مَنْ ظلمها و عاقب من غضبها و ذلّل من اَذَلّها وَ خلّد في نارك من ضرب جنبها حتّي اَلْقَتْ ولدها ، فتقول الملائكة عند ذلك آمين (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : . . . و من هنگامي كه به ياد فاطمه (علیها السلام) مي افتم و به ياد آن مصائبي مي شوم كه بعد از من در حق او جاري مي كنند و گويا دارم مي بينم كه: در خانه آن ، غم و غصّه وارد مي شود و حرمت فاطمه را مي شكنند و حقش را غصب مي كنند و از ارثش ممنوع و محروم مي شود و پهلويش را مي شكنند و فرزندش را مي كشند ( محسن بن علي (علیهما السلام) را ) و فرياد مي زند يا محمّد كسي جوابش را نمي دهد و طلب فريادرسي مي نمايد كسي به فريادش نمي رسد ، پس پيوسته بعد از من محزون و ناراحت و گرفتار و گريان است ، گاه به ياد مي آورد انقطاع وحي را از خانه اش و گاه به ياد فراق و جدائي من مي افتد و گاه در وقت شب وحشت دارد به خاطر اين كهصداي مرا كه در هنگام نماز شب و عبادت انجام مي دادم و مي شنيد الان آن صدا بگوشش نمي رسد كه ، هنگام تلاوت و قرائت قرآن مي شنيد . سپس خود را مفهوم و محزون مي بيند بعد از آن كه در ايّام حيات و زندگاني پدرش عزيز بود و در اين هنگام ( ملائكه ) آن را ندا مي دهند همچنانكه مريم دختر عمران (علیهما السلام) را ندا مي دادند . كه اي فاطمه خداوند تو را برگزيد و پاك گردانيد و بر زنان عالم برگزيد اي فاطمه عبادت كن براي پروردگارت و سجده نما و همراه ركوع كنندگان ركوع كن . سپس در اين موقع مريضه مي شود و خداوند مريم دخترعمران را براي پرستاري و اُنس با آن مي فرستد كه ، آن را در بيماريش پرستاري كند و دل داري دهدش در بيماريش و در آن هنگام است كه ، مي گويد : خداوندا من از حيات و زندگي دنيا خسته و ملول و سير شدم و از دست اهل دنيا ملول شدم پس مرا به پدرم ملحق نما ، پس خداوند عزوجل آن را به من محلق مي نمايد . پس اول كسي كه ، به من محلق مي شود از اهلبيتم ، دخترم فاطمة زهراء (علیها السلام) است ، پس بر من وارد مي شود در حالي كه،

ص: 112


1- فرائد السِمْطَيْن جويني خراساني شافعي ج 2 ص 26

محزون و مفهوم و حقش غصب شده و شهيده است ، پس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوندا لعنت كن كسي را كه ، ظلم كند به آن ، و كيفر بده و عقاب نما كسي را كه ، آن را به غضب آورد و خدا و ذليل نما كسي را كه آن را خوار كند و در آتش براي هميشه داخل كن كسي را كه ، به پهلويش بزند تا فرزندش كشته شود پس ملائكه در اين هنگام مي گويند ( الهي ) آمين

( اين هم يك نمونه كامل و بارز آزار و اذيت به آن بزرگوار و حق و حقوق و فرزندش و شما منصفانه قضاوت نماييد )

5- سخن معجم البلدان

شيخ شهاب الدّين ياقوت حموي در معجم البلدان درباره فدك گفته است : فَدَّكْتُ القُطْنَ تَفْديكاً يعني پنبه را زدم و از هم باز كردم : و فدك دهكده اي است در حجاز كه فاصله اش تا مدينه دو يا سه روز است آن را خداوند متعال در سال هفتم به صورت صلح ، به پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد داستان از اين قرار بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ورود به خيبر و فتح قلعه ها و دژهاي محكم آن سه روز در آن جا ماند و حلقة محاصره را بر يهوديان سخت گرفت . آنان نمايندگاني نزد حضرت فرستادند و درخواست كردند كه : حضرت به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين اجازه اي را به آنان داد ، اين خبر به اهل فدك رسيد . نماينده اي نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده درخواست كردند كه: حضرت با آنان بر نصف ميوه ها و اموالشان مصالحه كند . حضرت با تقاضاي آنان موافقت فرمود . بنابراين فدك از جمله آبادي ها و اَملاكي است كه ، به صورت جنگ و تاخت ، و تاز فتح نشده است و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد . چشمه اي جوشان و نخلستاني بزرگ با درختان خرماي فراوان در آن جا مي باشد . و اينجا همان سرزميني است كه ، فاطمه رضي الله عنها (1)

(صلوات الله و سلامه عليها ) گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده است . ابوبكر گفت من براي اين ادّعا شهود و گواهاني لازم دارم و آن داستاني دارد . . .

ص: 113


1- اين كلمه رضي الله عنها خداوند از او خوشنود باشد درباره فرد غير معصوم حتي درباره غير فرد صالح تمام و تالي تِلو معصوم و خالص و اين آقايان ، مقام منيع معصوم را نشناخته اند و يا قفل به قلبشان زده كه هرگز نفهمند و گرنه قطعاً خداوند از فاطمة زهرا (علیها السلام) خوشنود است نيازي نيست كه بگويم رضي الله عنها ، بلكه بايد گفت : صلوات الله و سلامه عليها

6- سخن تاريخ طبري

تاريخ نويس مشهور محمّدبن جرير طبري متوفّاي سال 310 گويد : ابن اسحق گفته است :كنانة بن ربيع بن ابي الحقيق را كه گنج هاي قبيلة بني النضير در اختيار او بود ، نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند . حضرت از او خواستند كه گنج ها را به او نشان دهد ، وي اظهار بي اطلاعي كرده گفت :

آگاه نيستم ، مردي يهودي را نزد حضرت آوردند اظهار داشت من مي ديدم كه ، هر روز صبح كنانه در اطراف اين خرابه گردش مي كند ، حضرت روي به كنانه كرده فرمود : اگر ثابت شد كه ، تو از آن ها خبر داري ، سزاوار كشته شدن مي باشي؟ گفت : آري . حضرت دستور داد خرابه را گود كنند مقداري از گنج ها از زير خاك بيرون آمد . بعد بقيّه اش را از او خواست . وي خودداري كرد . حضرت به زيبربن عوام مأموريت داد كه او را آزار داده تا ناچار شود و آنچه را كه دارد بدهد . زبير مرتب به سينة او مي كوبيد به طوري كه به حالت مرگ افتاد بعد او را به محمدبن مسلمه تحويل داد . وي او را به وسيلة برادرش محمودبن مسلمه گردن زد . حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اهالي خيبر را در قلعه هاي خودشان به نام هاي « وطيح » و « سلالم » محصور كرد تا جايي كه يقين به هلاكت و نابودي خود كرده از حضرت درخواست كردند كه ، آنان را از آن جا كوچ دهد تا بدين وسيله خون خود را حفظ كنند . حضرت با درخواست آنان موافقت كرد . سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر تمام اموال آنان دست گذاشته نواحي « شق » « نطاة » « كتيبه » و تمامي دژها و قلعه ها را غير حصار و « طيح » و « سلالم » تصرف كرد . اهالي فدك كه از اين ماجرا خبردار شدند . نماينده اي نزد حضرت فرستاده درخواست كردند كه همين رفتار را با آنان نيز داشته باشد و بدين وسيله خون و جانشان را حفظ كرده دست از اموال خود برداشتند حضرت با پيشنهاد آنان موافقت كرد .

فردي كه ، بين آنان و حضرت رسول وساطت مي كرد ، محيّصة بن مسعود هم پيمان قبيلة بني حارثه بود هنگامي كه ، كار اهالي خيبربه انجام رسيد . از حضرت خواستند كه با آنان بر نصف اموالشان مصالحه كند و گفتند : ما نسبت به اين سرزمين از شما آشنا تريم و بهتر مي توانيم آنجا را آباد و سرسبز كنيم . حضرت بر مبناي نصف با آنان مصالحه كرده قرار گذاشت كه ، اين اختيار را داشته باشد كه ، هرگاه خواست آنان را از اين سرزمين بيرون كند و حقّ اخراج آن ها را داشته باشد . اهالي

ص: 114

فدك نيز به همين گونه با آن حضرت مصالحه كردند . خيبر « في ء » مسلمانان است ، ولي فدك از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آن جا نداشتند . (1)

7- مورخ بزرگ عزّالدّين ابوالحسن معروف به ابن اثير (سنّي ) گويد : خيبر في ء مسلمان و فدك « خالصة » رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . زيرا آنان تاخت و تازي در آن جا نداشتند . (2)

8- ابن ابي الحديد (معتزلي) گويد : ابوبكر گفت : ابوزيد عمربن شبّه از حيّان بن بشر از يحيي بن آدم از ابن ابي زائد از محمّدبن اسحاق از زهري روايت كرده كه گويد : تعدادي از اهالي خيبر در حصار خود باقي مانده و از رسول خدا درخواست كردند كه خونشان را نريزد و به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند . حضرت با درخواست آنان موافقت فرمود . اهالي فدك از اين قرار داد خبردار شده درخواست كردند كه: با آنان نيز بدين گونه رفتار شود . حضرت با تقاضاي ايشان نيز موافقت فرمود . و آن جا كه فدك با قهر و غلبه و تاخت و تاز لشكر فتح نشده بود تمامي آن خالصة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد . ابوبكر ادامه مي دهد كه ، محمّد بن اسحاق نيز گويد : پس از آن كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از كار خيبر فارغ شد . خداوند در دل اهالي فدك ترس و رعب افكنده نماينده اي نزد حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده درخواست كردند كه ، با آنان بر نصف اموال فدك مصالحه كند . نمايندة آنان در خيبر و يا در بين راه پس از آن كه ، حضرت به مدينه آمدند به خدمت آن جناب رسيد .حضرت با پيشنهاد آنان موافقت فرمود و از آن جا كه ، فدك بدون تاخت و تاز تسليم شده بود آن ملك خالص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا باشد . (3)

البته در ذيل نامة 45 ج 16 ص 220 الي 301 مفصل حَول و حَوش فدك سخن گفته است .

9- حافظ عبدالرّحمان جلاالدّين سيوطي گويد :

بزّاز و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابوسعيد خدري رضوان الله تعالي روايت كرد كه هنگامي كه اين آيه نازل شد .

« وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ ( آيه 36سورة اسراء ) » رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد (4)

ص: 115


1- تاريخ طبري ج 3 ص 14
2- الكامل في التاريخ ج 3 ص 221
3- ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه ج 16 ص 220
4- الدّراالمنثور ج 5 ص 273

10- ابن حَجَر در شبهة هفتم از به شبهات را فضه گويد :

و ادّعاي فاطمه (علیها السلام) كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به او بخشيده است . جزعلي و امّ ايمن شاهدي نداشت و بنابراين تعداد شهود كامل نشدند (1)

11- فخرالدّين رازي در تفسير كبيرش ذيل آية 16 از سورة حشر ( فخرالدّين رازي تفسير كبير ذيل آيه 16 از سوره حشر « وَ ما اَفاءَ اللهُ علي رسولِهِ مِنْهُم فما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْه مِن خَيْلٍ وَ لارِكابٍ ولكِنَّ اللهَ)

يُسَلِطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءَ وَ اللهُ علي كلِّ شَيءٍ قديرٌ » و آن چه كه خدا از مال آن ها به رسم غنيمت باز داد متعلّق به رسول است . كه ، سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختند ولكن خدا رسولانش را بر هر كه ، خواهد مسلّط گرداند و خدا بر همه چيز تواناست

گويد: مُبَّرَد گفته است كه ، گفته مي شود « فاءَ يفيء » ( يعني : ) هنگامي كه ، رجوع كند و برگردد و « اَفاءَ الله » ( يعني : ) هنگامي كه ، آن را برگرداند . از اموال كساني كه ، با دين او مخالف كرده اند به طرفداران دينش بدون جنگ و قتال بر گردانده است . مصالحه كرده است . . .

مفسّران در اينجا ، دو جهت را ذكر كرده اند . اول اين كه ، اين آيه دربارة قريه هاي قبيلة « بني نضير » نازل نشده است زيرا آنان را با قهر و غلبه و تاخت و تاز جنگي و محاصره سرزمين و دهكده شكست دادند ، بلكه مربوط به « فدك » است كه ، اهالي آن جا دست از آبادي خود برداشته به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار كردند بنابراين بدون جنگ به تصرّف حضرت در آمد ، پس از رحلت حضرترسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) مدّعي شد كه ، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن جا را به آن بخشيده است . ابوبكر گفت :

تو در حال ناداراي گرامي ترين مردم و در حال دارايي و بي نيازي محبوب ترين مردم در نظر من مي باشي. در عين حال گفتارت را صحيح نمي دانم و تصديق نمي نمايم و نمي شود چنين حكمي صادر كنم . اُمّ ايمن و يكي ديگر از غلامان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اين مطلب گواهي داند . ابوبكر شاهدي را خواست كه ، بشود در شرع و قانون اسلامي به شهادت و گواهي او اعتماد كرد . . . (2) (آيا علي (علیه السلام) كه ذي حق و امام

ص: 116


1- الصواعق المحرقه ص 21
2- تفسير كبير ج 29 ص 284 .

و حجّت خداوند است و اُمّ اَيمن كه بگفته پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از زنان بهشتي است قولشان حجيّت شرعي ندارد و قول ابي بكر كه حديث از خود جعل مي كند حجيّت دارد)

12- حافظ كبير ابوالقاسم حسكاني از ابوسعيد خدري روايت مي كند : هنگامي كه آية شريفه : « و آتِ ذَالقربي حَقَّهُ » نازل شد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) را طلبيده فدك و عوالي را به آن حضرت بخشيده فرمود : اين سهمي است كه ، خداوند براي تو و فرزند است مشخص كرده است . (1)

13- از ابوسعيد نقل شده است : هنگام نزول آية شريفة « وَ آتِ ذَالقربي حَقَّهُ » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اي فاطمه : فدك از آن تو مي باشد . (2)14- شهرستاني گويد : اختلاف ششم در مسألة فدك و ارث بردن از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ادّعاي فاطمه (علیها السلام) يك بار به عنوان ارث و بار ديگر به عنوان اين كه ، به من تمليك شده تا جايي كه ، اين ادّعا با روايت مشهوري كه، از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده بود كه ، « ماده پيامبران چيزي ارث نمي گذاريم آنچه از ما بماند صدقه خواهد بود » (3)

روبه رو شد كه ، با استناد به اين روايت فدك را از او گرفتند . (4)

وحقّ مطلب: درباره فدك آن است كه، آن جا مِلك خالص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه ، مي توانست تا هنگام وفاتش ( شهادتش ) به همان ملكيّت خالص باقي مانده باشد و مي توان گفت كه: آن را پيش از وفات ( شهادت ) به دخترش بخشيده باشد . خلاصه : سرزمين فدك چه به صورت بخشش و يا به عنوان ارث، حقّ خالص حضرت فاطمه (علیها السلام) بود كه، نمي شود بحث و جدل و شكّ و ترديدي در آن ابراز داشت و شك در اين موارد كه ، از مسلميّات مسلمين خصوص شيعه است و صريح آيه قرآن و روايات از حضرات معصومين (علیهم السلام) بر آن مي باشد ، تزلزل در اعتقاد خواهد بود .

15- ابن ابي الحديد از قاضي القضات عبدالجبّار نقل مي كند : ما منكر صحّت روايتي نيستم كه ادّعاي حضرت فاطمه (علیها السلام) را نسبت به فدك نقل مي كند ، اما مسلم نيست كه ، فدك در تصرّف آن بوده باشد .

ص: 117


1- شواهد التنزيل ، ج 1 ص 340 رجوع شود به ص 127 همين كتاب
2- منتخب كنزل العمال چاپ شده در حاشية مسند احمد ، ج 1 ص 228
3- گفته شد اين حديث جعلي و دروغ است و اين عالم سنّي منجرف باور كرده كه روي حق را بپوشاند . جواب دادن از احاديث جعلي ، من جمله اين حديث جعلي ابوبكر ، ان شاء الله خواهد آمد .
4- ملل و نحل ج 1 ص 23 .

البته اگر در دست آن بود و در آن تصرّفي داشت ظاهراً مي بايست گفت : كه ، ملكش بوده و اگر از جمله ما تَرَك حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) منظور شود در اين صورت ظاهر آن است كه ميراث باشد . (1)

و ابن ابي الحديد در جاي ديگر گويد : آيا صحيح است فدك را بخشش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به فاطمه (علیها السلام) بدانيم ؟ آنگاه وي از كتاب « سقفيه » و « فدك » تأليف احمد بن عبدالعزيز روايت فراواني را مي آورد كه آن حضرت مدعي بخشش بوده است . (2)

16- ياقوت حمويني گويد: و در آن جا ( فدك ) چشمه اي جوشان و درختان خرماي فراواني است و اين همان سرزميني است كه ، فاطمه (علیها السلام) گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده است . (3)

17- در نامه اي كه ، مأمون به فرماندارش در مدينه نوشته چنين آمده است : پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) دخترش بخشيد و آن جا را به آن ارزاني داشت اين مطلب امر مهمّي است كه ، براي همگان روشن و آشكار مي باشد و در اين امر بين افراد خاندان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلافي نيست . (4)

18- برهان الدّين شافعي گويد : و شايد مطالبة ارث از فدك پس از آن بود كه ، فاطمه رضي الله عنها مدّعي شد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به او بخشيده است و از آن درخواست بيّنه و شاهد كردند و علي كرم الله وجهه و امّ ايمن بر اين مطلب شهادت دادند و به آن گفته شد : آيا با شهادت دادن يك مرد و يك زن تو مستحقّ فدك مي شوي (5)19- ابن ابي الحديد گويد : سيّد مرتضي گفته است « مقتضاي حال چنان است كه ، در آغاز مدّعي شود كه: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن بخشيده است » و اين مطلب صحيح است . (6)

20- عبدالرحمن بن احمد ايجي گويد : اگر گفته شود كه فاطمه (علیها السلام) مدّعي شد كه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن بخشيده و عليّ و حسن و حسين و امّ كلثوم (علیهم السلام) بر اين مطلب گواهي دادند و ابوبكر شهادت آنان

ص: 118


1- شرح نهج البلاغه ج 16 ص 268 و 269
2- همان مدرك
3- معجم البلدان مادة فدك
4- فتوح البلدان ص 46
5- السيرة الحلبية ج 3 ص 362
6- شرح نهج البلاغه ج 16 ص 286

را رد كرده و نپذيرفت، مي گويم . حسن و حسين ( به خاطر صغر سن ) فرع در شهادت بوده اند و اما علي و امّ كلثوم (علیهم السلام) به خاطر آن كه به حدّ نصاب شهادت نرسيده بودند و شايد نظر ابوبكر آن بود در صورت وجود يك نفر بيّنه و قَسَم خوردن حكم ثابت نمي شود . زيرا مذهب بسياري از دانشمندان چنين است . (1)

عالم بزرگوار و زاهد ، سيّدبن طاووس مي فرمايد : تذكرات دربارة آخرين از جزء پنجم از تفسير محمّد بن عبّاس بن علي بن مروان معروف به ابن حجّام، در تفسير آية شريفة « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » نازل شد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) را فراخواند و فدك را به آن حضرت بخشيد . (2) ابن ابي الحديد از قاضي القضات عبدالجَبّار نقل مي كند كه ، بهتر، زيباتر و لازمة بزرگواري و كرامت و چه رسد به دين ، آن بود كه از آن گونه رفتاري كه نمودند، خويشتن را باز مي داشتند اين سخني است كه ، پاسخ ندارد زيرا احترامو بزرگ داشت حق پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نگهداري جانب و حرمت آن حضرت افتضا مي كرد كه، دختر آن حضرت را از خود راضي نگه مي داشتند و بر فرض كه ، مسلمانان نمي خواستند از فدك صرف نظر كنند ، به جاي فدك مالي ديگر از بيت المال مي دادند تا آن حضرت راضي و خشنود و خاطرش آسوده گردد و اين گونه بخشش ها در اختيار شيواي مسلمانان است و اگر آن را به مصلحت، ديد مي تواند بدون مشورت با ديگران انجام دهد . (3) در مورد اسيران بدر نيز مي گويد : بر نقيب ابوجعفر يحيي بن اَبي زيدبصري علوي اين خبر را قرائت كردم و گفت : آيا تو گمان مي كني كه ، ابوبكر و عمر اين مطلب را نمي دانستند و خود بر آن گواه نبودند آيا ادب و تكريم مقتضي آن نبود كه ، با واگذاري فدك به فاطمه (علیها السلام) دل آن را به دست آورده خاطرش را خشنود سازند و از طرف مسلمانان آن را به فاطمه (علیها السلام) ببخشند ؟

آيا مقام و منزلت فاطمه (علیها السلام) در پيشگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از مقام و منزلت خواهرش زينب كمتر بود، با اين كه ، آن بانوي جهانيان بود ؟ البتّه اين در صورتي است كه ، هيچ گونه حقّي براي آن حضرت نه به عنوان نحله و نه به عنوان ارث ثابت نشده باشد .

ص: 119


1- مواقف ص 402 اگر معرفت امام (علیه السلام) و مقام آن ولي الله را مي شناختي كه خداوند اين موهبت را از تو گرفته است چنين سخني هرگز بر زبانت جاري نمي شد . به فرمايش قرآن ، وَ طُبِعَ عَلي قُلوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ مُهرنفهمي بر دلشان خورده پس آنان (حقُّ و حقيقت را ) نمي فهمند (نمي خواهند بفهمند) آيه 87 سوره توبه
2- سعد السعود ص 101 – 102
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 66

به او گفتم : به موجب روايتي كه ، ابوبكر آن را روايت ( جعل ) كرد فدك جزء اموال و حقوق مسلمانان بود و جايز نبود كه آن را از مسلمانان بگيرد . پاسخ داد : فدية ابوالعاص بن ربيع نيز حقّي از حقوق مسلمانان بود در عين حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را از آن ها گرفت .

گفتم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب شريعت بود و هر آن چه فرمان مي داد ، عملي بود ولي ابوبكر چنين موقعيتي نداشت .گفت : نگفتم كه ، چرا ابوبكر آن را به زور از مسلمانان نگرفت و به فاطمه (علیها السلام) نداد بلكه گفتم : چرا از مسلمانان نخواست كه ، از آن دست برداشته به فاطمه (علیها السلام) ببخشند همان گونه كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد فدية ابوالعاص بن ربيع از آنان خواست كه آن را به آن حضرت ببخشند اگر به مسلمانان مي گفت : اين دختر پيامبر شما است و آمده اين درختان خرما را مي خواهد آيا شما راضي هستيد من آن ها را به او واگذار كنم ؟

آيا آنان آن را از اين كار منع مي كردند ؟

گفتم : همين سخن را قاضي القضات ابوالحسن عبدالجبّار بن احمد مي گفت .

گفت : آري آن دو ( ابوبكر و عمر ) بر طبق بزرگواري و ادب كار خوبي انجام ندادند .

اخباري از ديدگاه علماء شيعه و سخنان آن ها حَول و حَوْش و محور فدك

اخباري از ديدگاه علماء شيعه و سخنان آن ها حَول و حَوْش و محور فدك (1)

1- مرحوم علامه اربلي گويد : از ابان بن تغلب از حضرت امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : آيا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد ؟

فرمود :رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به آن حضرت وقف نمود و خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود :

« وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ » آن حضرت به فاطمه (علیها السلام) حقّش را بخشيد ، عرض كردم : آيا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن حضرت بخشيد؟ فرمود : بلكه خداوند تبارك و تعالي به فاطمه (علیها السلام) بخشيد .

ص: 120


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج 14 ص 190 – 191

روايات نزديك به تواتر از طريق اصحاب ما در اين مورد وارد شده و ثابت گرديده است كه « ذالقربي » عبارتند از علي ، فاطمه ، حسن ، حسين (علیهم السلام) (1)

2- احمدبن علي طبرسي گويد : از حمّادبن عثمان از حضرت امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه ، فرمود : هنگامي كه ، با ابوبكر بيعت شد، و زمامداري وي بر عموم مهاجران و انصار تثبيت گرديد، دستور داد تا فدك را از تصرّف حضرت فاطمه (علیها السلام) بيرون آورده كارگزاران حضرت را از آن سرزمين خارج كنند . حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد او رفته فرمود : چرا ميراثم را از من گرفته اي و مرا از تصرّف در حقّ خود محروم ساخته دستور داده اي و نماينده ام را از فدك بيرون كنند با اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند آن را به من بخشيده و برايم قرار داده است ؟ ابوبكر گفت : براي اثبات اين ادّعا چند نفر گواه و شاهد بياور !

حضرت فاطمه (علیها السلام) ، اُمّ اَيْمَنْ را شاهد گرفت ، امّ ايمن گفت :

اي ابوبكر من بر اين مطلب گواهي نخواهم داد مگر اين كه ، با گفتاري از رسول خدا بر تو احتجاج كنم تو را به خداوند سوگند مي دهم آيا نمي داني كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : « امّ ايمن زني از بهشتيان است »؟

گفت : آري گفت : گواهي مي دهم كه ، خداوند متعال به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي كرد :

« وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ » و حضرت فدك را به دستور خداوند به فاطمه (علیها السلام) بخشيد پس از امّ ايمن حضرت علي (علیه السلام) آمده همان مطلب را شهادت، ابوبكر نامه اي براي حضرت فاطمه (علیها السلام) نوشته به دست آن حضرت داد . عمر از راه رسيد پرسيد : اين چه نوشته است ؟ گفت :فاطمه مدّعي فدك شد و امّ ايمن و علي بر آن گواهي دادند ! من هم سند آن را به نام آن نوشتم . عمر نوشته را از دست حضرت فاطمه (علیها السلام) گرفت آب دهان بر آن انداخت و پاره كرد ، حضرت فاطمه (علیها السلام) با چشم گريان از آن جا بيرون رفت، پس از آن حضرت علي (علیه السلام) به مسجد نزد ابوبكر رفته در حالي كه ، عدّه اي از مهاجران و از انصار اطراف او را گرفته بودند، به او خطاب كرده فرمود : چرا فاطمه (علیها السلام) را از تصرّف در ميراثش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منع كردي ؟ ابوبكر گفت : فدك فيء و غنيمت مسلمانان است . اگرفاطمه (علیها السلام)

ص: 121


1- كشفه الغمّة ج 1 ص 476 (و ايضاً ساير و بقيه ي حضرات معصومين (علیهم السلام) ذِالقربي هستند )

بر اين مطلب كه : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشيده و در تصرّفش مي باشد گواه و شهود بياورد، من پس مي دهم و گرنه حقّي در آن نخواهد داشت .

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود : تو در بين ما بر خلاف حكم خداوند، دربارة ديگر مسلمانان حكم مي كني ؟ گفت : نه فرمود : اگر چيزي در دست مسلمانان باشد و من مدّعي آن شوم تو از چه كسي مطالبة شهود و بيّنه مي كني ؟

گفت : از تو شاهد خواهم خواست . . . . (1)

3- شيخ مفيد ( ره ) با اسنادش از عبدالله بن نسان از امام جعفر صادق (علیه السلام) روايت كند كه فرمود : پس از آن كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسيد و ابوبكر بر جاي آن حضرت نشست دستور داد نماينده و وكيل حضرت زهراء (علیها السلام) را از فدك اخراج كنند ، آن حضرت نزد او رفته گفت : اي ابوبكر تو ادّعا مي كني جانشين پدرم مي باشي و بر جاي آن حضرت نشسته اي، با اين كه دستور داده اي كارگزارمرا از فدك خارج كنند و مي داني كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده و مرا نسبت به اين مطلب شهود و گواهي است .

( تا آن جا كه گويد ) شاهدت را بياور حضرت فاطمه (علیها السلام) امّ ايمن و علي (علیه السلام) را به عنوان شاهد معرّفي كرد ابوبكر از امّ ايمن پرسيد آيا تو از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين مطلبي را دربارة فاطمه شنيده اي آنان گفتند: آري آن ها از آن حضرت شنيده ام كه فرمود : فاطمه بانوي زنان جهان است : سپس امّ ايمن گفت : آيا مي شود كسي كه بانوي زنان جهان است چيزي را كه از او نيست ادّعا كند ؟ و من نيز كه از زنان اهل بهشتم هيچ گاه جز آن چه را كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده باشم . گواهي نخواهم داد .

عمر گفت : اي امّ ايمن ، دست از سر ما بردار و اين داستان ها را كنار بگذار شما به چه چيز گواهي مي دهيد ؟

پاسخ داد : روزي در خانه فاطمه (علیها السلام) در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم . در اين هنگام جبرئيل نازل شده گفت : اي محمد به پاخيز ! خداوند به من دستور داده تا با دو بالم حدود فدك را برايت مشخص سازم . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه جبرئيل برخاسته بيرون رفتند . چيزي نگذشت كه مراجعت

ص: 122


1- احتجاج ح 1 ص 214 – 226 رجوع شود به ص 95 – 101 همين كتاب

فرمود . حضرت فاطمه (علیها السلام) پرسيد : پدر جان كجا تشريف برديد؟ فرمود : جبرئيل با دو بالش حدود فدك را برايم مشخص ساخت . فاطمه (علیها السلام) گفت: اي پدر ! من مي ترسم پس از تو دچار تنگ دستي و نيازمندي گردم . آن را بر من تصدّق فرما .

حضرت فرمود : بسيار خوب ، آن جا براي تو صدقه و خالصه باشد ، فاطمه آن را قبض كرده پذيرفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روي به من كرده فرمود : اي امّ ايمن ، بر اين مطلب گواه باش و تو با علي تير شاهد اين موضوع باشيد .عمر گفت : اي امّ ايمن ! تو يك زن مي باشي و شهادت يك زن ارزشي ندارد . اما علي نيز به نفع خود شهادت مي دهد و چون در اين گواهي ذِي نفع است . شهادتش قبول نمي شود .

راوي گويد : در اين هنگام امّ ايمن با حالت خشم و غضب از جاي برخاسته گفت : خداوندا اين دو نفر به حقّ دختر محمّد پيامبرت، ستم كردند تو آنان را به شدّت پايمال و نابودشان كن . سپس از مجلس خارج شد . پس از آن ماجرا به مدت چهل شب حضرت علي (علیه السلام) حضرت زهرا (علیها السلام) را بر الاغي كه پارچه اي بر روي آن انداخته بود، سوار كرده در حالي كه امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) نيز همواره آن بودند به درخانه مهاجران و انصار مي برد حضرت روي به آنان كرده مي گفت : اي مهارجان و اي انصار، خدا را ياري كنيد ، من دختر پيامبر شمايم ، شما در آن روز كه ، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بيعت كرديد كه ، به همان گونه كه ، از خود و فرزندانتان دفاع كنيد از آن حضرت و فرزندانش دفاع و حمايت كنيد بنابراين به قول و تعهد خود نسبت به رسول خدا عمل كنيد .

راوي گويد : هيچ كس آن حضرت را كمك و ياري نكرد و پاسخ مثبت، به حضرت ندادند تا اين كه نزد معاذبن جبل رفته فرمود : اي معاذ نزد تو آمده از تو ياري و مدد مي جويم تو با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدين گونه بيعت كردي كه ، آن حضرت و فرزندانش را ياري كني و در مقابل هر چيزي كه از خود و فرزندانت دفاع مي كني از آن حضرت و فرزندانش نيز دفاع كني، ابوبكر فدك را از من ربوده و كارگزار و نماينده مرا از آن جا بيرون كرده است .

معاذ پرسيد : آيا شخص ديگري هم هست كه در اين كار با من همراه كني ؟

ص: 123

فرمود : نه هيچ كس پاسخ مثبت به من نداده است، گفت : پس من چگونه مي توانم به ياري تو برخيزم و به تو كمك كنم .

راوي گويد : پس از آن كه ، حضرت از خانة معاذ بن جبل بيرون رفت . پسرش (1) وارد منزل شده از پدر پرسيد : دختر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تو چه كاري داشت كه ، اينجا آمده بود ؟ معاذ گفت: آمده بود كه آن را در مقابل ابوبكر ياري كنم زيرا ابوبكر فدك را از آن حضرت گرفته است، گفت : چه پاسخي به دختر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دادي ؟ گفت : به آن حضرت گفتم : ياري و كمك من به كجا مي رسد ؟ من تنهايم پسر معاذ گفت : پس تو از ياري و كمك آن حضرت خودداري كردي ؟ گفت : آري ، پرسيد به تو چه گفت ؟ معاذ گفت به من فرمود : به خدا سوگند زبان را از گفتگوي با تو باز مي دارم، تا اين كه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شوم . پسر معاذ گفت : من نيز با تو سخن نخواهم گفت : تا اين كه ، در پيشگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شوم زيرا تو به دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ مثبت ندادي (2)

4- مرحوم آية الله سيّد شرف الدين گويد : هنگامي كه ، خداوند متعال دژهاي قلعة خيبر را بر روي بندة خالص خود و خاتم پيامبرانش (صلی الله علیه و آله و سلم) گشود در دل اهالي فدك، رُعْب و ترس افكند تا حدّي كه ، به خود با كمال فروتني نزد آن حضرت آمده سرزمين خود را بر مبناي نصف نصف با ايشان مصالحه كردند بر طربق آن مصالحه نيمي از سرزمين فدك ملك خالص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زيرا ديگر مسلمانان در فتح آنجا هيچ زحمتي نكشيده هجوم و حمله اي نسبت به آن اتفاق نظر دارند و هيچ كس را در اين امر اختلافي نيست پس از آن كه ، آية شريفه « وَ آتِ ذَالقربي حَقَّهُ » نازل شد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيد و از آن زمان در تصرّف آن حضرت قرار گرفت تا اين كه از دست ايشان گرفته شد و به بيت المال واگذار گرديد .اين مطلبي است كه حضرت زهرا (علیها السلام) پس از شهادت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مدّعي آن شد و به اجماع امّت در موضوع محاكمه ( و بازخواست از ابوبكر ) قرار گرفت . مسلمانان همگي به خوبي مي دانستند كه خداوند او را از بين تمام زنان امّت برگزيده همان گونه كه فرزندانش را از بين ديگر فرزندان

ص: 124


1- پسر معاذبن جَبَل غير از سعد بن معاذ است كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فوت شد و هفتاد هزار ملك و فرشته او را مشايعت كردند و تابوت او را حمل كردند .
2- اختصاص ص 184 – 183 چاپ غفاري

و شوهرش را از بين ديگر مردم برگزيده است آنان كساني بودند كه به همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي مباهله برگزيده شده بودند در آن روز كه خداوند به رسولش وحي كرد « فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ العِلمِ نِساءَنا و نِسائَكُمْ وَ اَنْفَسُنا وَ اَنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَهَ اللهِ عَليَ الكاذِبينَ (1)

در آن روز به طوري كه، فخر رازي در ذيل آية شريفه در تفسيرش تصريح مي كند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه روپوشي كه از موي سياه بافته شده بود بر دوش افكنده و حسين را در آغوش گرفته بود و دست حسن را در دست داشت فاطمه (علیها السلام) پشت سرش و علي پشت سر فاطمه راه مي رفت از خانه بيرون آمده به آنان مي گفت : هرگاه كه من دعا كردم شما آمين بگوييد ! اُسقف نجران ( بضم همزه وقاف پيشوا و خطيب و واعظ عيسوي بالاتر از كَشيش اساقف و اساقفه جمع ) گفت : اي مسيحيان من چهره هايي را مي بينم كه، اگر از خداوند درخواست كنند كوهي را از جاي بلند نمايند، خداوند به خاطر آنان كوه را از جاي خود بري كَند. با اينان مباهله نكنيد كه نابود خواهيد شد و تا روزقيامت

بر روي زمين ، حتي يك نفر مسيحي زنده نخواهد ماند .

و نيز تمامي مسلمانان بر اين مطلب اتفاق نظر اجماع دارند كه، حضرت زهرا (علیها السلام)

از كساني است كه خداوند در شأن آنان آية تطهير را نازل كرده و فرموده است .

« اِنَّما يُريِدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً »(2)

و از جمله كساني است كه ، خداوند دوستي آنان را بر عموم افراد امّت ( بلكه بر همه موجودات و مخلوقات ) فرض و واجب كرده آن را پاداش رسالت و پيامبري قرار داده است و نيز از كساني است كه: خداوند متعال بر مردم لازم دانسته كه ، بر آنان درود و صلوات بفرستند همان گونه كه گفتن شهادتين در هر نمازي واجب است . . .

خلاصه آن كه حضرت زهرا (علیها السلام) در پيشگاه خداوند و پيامبرش و مؤمنان داراي جايگاه و منزلتي مقدّس و والاست كه ، اطمينان كامل نسبت به صحت و درستي هر آن چه را كه ، بگويد: و مدعي

ص: 125


1- آل عمران آيه 61 : هر كس در مورد اين مطلب پس از آن كه يقين و علم برايت حاصل شد ، با تو محاجه و مباحثه كرد بگو : بياييد تا پسرانمان و پسرانتان زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را بخوانيم بعد نفرين كرده لعنت خداوند را بر دروغگويان قرار دهيم .
2- سورة احزاب آية 33

شود براي مان حاصل مي شود و وثوق به آن داريم ( بلكه يقين ) و براي اثبات ادّعايش نيازي به شاهد و دليل نمي بينيم ( شاهد لازم ندارد خودشان از شهودان دنيا و آخرتند و مقام ارجمند عصمت دارند )

زبان آن حضرت بگِرد باطل نمي گردد و جز حقّ و راستي چيزي نمي گويد، صرف ادّعايش گوياي صحّت مدّعايش بوده چنان از درستي مدّعاي آن حضرت پرده برداري وجود ندارد . و هركس كه: نسبت به آن حضرت (علیها السلام) شناختي داشته باشد شكّ و ترديدي به خود راه نمي دهد . و ابوبكر بيش از همة مردم آن حضرت را مي شناخت و از درستي ادّعايش آگاه بود . اما كار به گونه ايديگر انجام گرفت و طوري شد كه ، علي بن فارقي نقل كرده است وي از مشاهير استادان و داشمندان حوزة عليمه غرب بغداد است و يكي از استادان ابن ابي الحديد معتزلي به شمار مي آيد . هنگامي كه ابن ابي الحديد از او پرسيد : آيا فاطمه در ادّعايش كه ، فدك را نِحلة خود مي دانست صادق و راستگو بود؟

تبسمي كرد سخن زيبا و با لطافت با همان ادب و وقاري كه ، ويژه او بود و برزبان جاري كرده گفت : اگر آن روز به صرف ادّعايش فدك را به آن مي دادند فردا مي آمد و براي شوهرش خلافت را درخواست مي كرد و خواهان بركناري ابوبكر از مقامش مي شد و ديگر ابوبكر به هيچ وجه نمي توانست سخن او را رد كند . زيرا وي صداقت خود را اثبات كرده درستي ادّعاهايش را به اثبات رسانده و عدم نياز به بيّنه و شاهد را در مدّعاي خود تثبيت كرده بود . (1)

ظاهراً ابوبكر نيز به همين جهت شهادت حضرت علي (علیه السلام) را نسبت به ادّعاي اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيد نپذيرفت وگرنه يهوديان خيبر با تمام بدي و زشتي كه داشتند و با اين كه حضرت آنان را نابود و هلاك كرده بود در عين حال آن را از اين كه گواهي به دروع داده باشد ( العياذبالله ) پاك و منزه مي دانستند و فقط به خاطر همين انگيزه بود كه شتر نر را ماده پنداشته، آن كس را كه، ملك در تصرّف آن بود و تصرّفي مشروع داشت به جاي مدّعي نشاينده از آن دليل و بيّنه طلبيد و اقامة بيّنه را لازم دانست همان كاري كه ، از شب قبل نقشه اي را كشيده برنامه اش تنظيم شده بود و اين گفتارش را فراموش نكرده بود كه ، در پاسخ حضرت فاطمه (علیها السلام) گفته بود . « من به صحّت گفتار تو علم ندارم » با اين كه ، گفتار آن حضرت به خودي خود بهترين و روشن ترين

ص: 126


1- شرح نهج البلاغه ج 16 ص 284

دليل بر صحّت ادّعاي آن بود بر فرض از اين مرحله پايين آييم و آن حضرت را همچون ديگر زنان مؤمن بدانيم كه ، مي بايست در اثبات مدّعايش دليل بياورد در آن صورت نيز دليل و بَيِّنه داشت . چون دليل و بيّنه اي قوي تر از علي بن ابي طالب (علیه السلام) كه ، همان يكي آن را كفايت مي كرد، زيرا آن حضرت برادر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و كسي بود كه ، نسبتش به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزلة نسبت هارون به موسي بود . آن گواهي راستين بود كه ، با شهادتش انوار يقين مي درخشيد، يقين كه ، برتر از آن درجه و مرتبه اي نسبت كه حاكم بخواهد به مرتبه و مرحله اي پس از آن برسد و بنابراين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گواهي خزيمة بن تابت را به منزلة دو شهادت قرار داد و به خدا سوگند كه ، علي بن ابي طالب (علیه السلام) از خزيمة بن ثابت و غير او در اين مقام و در هر فضيلتي اولي و برتر از هر مسلمان برجسته و ممتازي بود .

برفرض از اين مرحله پايين تر آمده شهادت علي (علیه السلام) را همچون شهادت يكي از مؤمنان عادل بدانيم چرا ابوبكر به جاي شاهد از فاطمه (علیها السلام) نخواست كه ، سوگند ياد كند كه، اگر قسم خورد ادّعايش را بپذيرد و اگر از اداي سوگند خودداري كرد، دعوايش را نپذيرد ، ولي مي بينيم چنين كاري را هم نكرد بلكه ادّعا را به صرف اين كه شهادت علي (علیه السلام) و امّ ايمن فايده اي ندارد رد كرد . و اين گونه رفتار به همان گونه كه ، مي بيند عادلانه و منصفانه نيست در حالي كه ، علي (علیه السلام)

عِدل و همتاي قرآن با او و آن با قرآن است و از يك ديگر جدا شدني نيستند بلكه قرآن ناطق است فقط آن حضرت در آية مباهله جان و نفس پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار آمده ولي در اين دادگاه شهادتش اثري نداشت ، اي واي اين مصيبت دردناكي است كه بر اسلام وارد شده است و ما با خواندن اين آية شريفه با آن برخورد مي كنيم « اِنالِلهِ وَ اِنّا اِليهِ راجِعون » (1)

5- ابوالفتح محمّدبن علي كراجكي ( متوفاي سال 449 ) گويد : از رويدادهاي شگفت آور آن كه: حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ابوبكر رفته فدك را از او مي طلبد و چنين اظهارمي دارد كه فدك حقّ آن است و او را در گفتارش تكذيب و ادّعايش را قبول نمي كند و شكست خورده و ناراحت به منزلش بر مي گردد . بعد عايشه دختر ابوبكر مي آيد و خانه اي را كه ، در آن جا مي نشسته ادّعا مي كند و مي خواهد آن را حقّ خود مي داند ادّعايش پذيرفته و گفتارش تصديق

ص: 127


1- النص و الاجتهاد ص 110 – 119

مي شود و بيِّنه و شاهد از او نمي خواهد و آن حجره را به او مي دهند و در آن تصرّف مي كند و بر بالاي سر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كلنگ مي زند تا افراد قبيلة تَيم وعده اي را در آن جا دفن كند، ولي پس از وفات حسن بن علي ( شهادت ) تابوتش را كنار قبر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگذارند. جلوگيري كرده مي گويد : كسي را كه دوستش ندارم . به خانه ام نياوريد با اين كه ، آنان جنازة آن حضرت را براي آن آورده بودند كه با جدّش وداع كرده متبّرك شود در عين حال و از دخول جنازه بخانه جلوگيري كرد .

به چه دليل اين حجره را به عايشه واگذار كرده و ادّعاي عايشه را در اين مورد پذيرفتند ؟ جز اين نبود كه عايشه مدّعي است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به او بخشيده است . اين ادّعا را از او پذيرفته بيّنه و شاهدي از او مطالبه نكردند ولي ادّعاي حضرت فاطمه (علیها السلام) را نپذيرفته و از آن شاهد و بيّنه خواستند چه شد كه: گفتار و ادّعاي عايشه دختر ابوبكر مورد قبول واقع شد، ولي سخن دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تكذيب و ادّعايش مردود شد. چه عذري دارد، كسي كه عايشه را از فاطمه (علیها السلام) پاك تر و پرهيزكار مي داند . ( العياذ بالله ) با اين كه ، قرآن مجيد در آية تطهير بر طهارت و پاكي حضرت فاطمه (علیها السلام) گواهي داده، ولي در مورد عايشه و همدم و همراهش ( حفصه ) آياتي در مذمت آنان نازل شده، همكاري و تظاهرشان را در مخالفت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نكوهش كرده است و از اين نكوهش صريح تر چه نكوهشي مي توانست براي ايشان باشد . اگر حجره را از باب ارث به عايشه واگذار كردند . چه شد كه ، اين زن از ميراث آن حضرت بهره مند شد، ولي دخترش را بهره اي از ارث نبود ؟ و چه شد كه، اين حاكم و فرمان روا ، همان سخني را كه به فاطمه گفت: دختر خودش نگفت كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : ما گروه ما گروه پيامبران چيزي به ارث نمي گذاريم آنچه از ما بماند صدقه است و تعلّق به بيت المال دارد ؟

به علاوه در اين واگذاري حجره به عايشه نكتة شگفت آور ديگري نيز وجود دارد و آن اين كه ، عايشه يكي از 9 نفر همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است او يك نهم از يك هشتم را مي برد و اگر اين مقدار را مي خواستند از آن حجرة كوچك به او بدهند به همان اندازة دفن پدرش نمي شد، و سهم حضرت امام حسن (علیه السلام) به حكم ارث از مادرش فاطمه (علیها السلام) و از پدرش اميرالمومنين كه به حكم زوجيّت با حضرت زهراء (علیها السلام) ارث مي برد . چند برابر سهم آن ها بود . . . (1)

ص: 128


1- كنزالفوائد ص 361 – 362

6- سخن مرحوم مظفّر : در نظر ما شك و ترديدي وجود ندارد كه ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشيده است و از آن روز كه ، خداوند آن جا را به رسولش بخشيده به فرمان پروردگار كه ، فرمود : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » در اختيار و تصرّف آن حضرت قرار گرفت و ابوبكر آن را به زور گرفته برخلاف حكم الهي، از او بيّنه و شاهد طلبيد، زيرا آن مدّعي بود ( و قاعدتاً اين بر عهدة مدّعي است كه ، بايد اقامة بيِّنه كند ) و اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در اين مورد با او محاجّه كرده آنان پاسخي نداشتند جز اين كه ، عمر گفت : ما ، در مقابل حجّت و دليل تو تواني نداريم و در عين حال فاطمه (علیها السلام) بيّنه و شاهد نياورد نخواهيم پذيرفت به طوري كه ، اخبار و روايات آنان گواه اين مطلب است .

پس از آن كه روايات اين فصل را مي آورد چنين گويد: و بنابراين مطالبة بيّنه به وسيله ابوبكر از حضرت زهراء (علیها السلام) ستم محض و بر خلاف حقّ است . زيرا ملك در دست آن حضرت بود وابوبكر مدّعي شده بود و آوردن بيّنه بر مدّعي لازم است . دليل بر اين كه ملك در تصرّف و در دست آن حضرت بود . لفظ اِيتاء در آية شريفه و لفظ اقطاع و اعطاء در روايات مربوطه است كه، ظهور در تسليم و دست به دست شدن دارد . چنان كه ، ادّعاي نِحْلَه و بخشش بودن از سوي آن حضرت نيز دليل بر « ذُواليَد » بودن ايشان مي باشد با توجّه به اين كه، آن بانوي زنان و كامل ترين آنان بود بهترين قاضي امّت نيز برنحله آن شهادت دادن زيرا « هبه » بدون قبض و اقباض، تمام و لازم نمي شود .

اگر آن حضرت « ذُواليَدْ » نبوده ملك در تصرّفش قرار نداشت، ادّعاي نحله بودن را نمي كرد و ديگران مي توانستند به راحتي ادّعاي آن را رد كنند و نيازي به درخواست بيّنه نبود .

و بر فرض كه ذُواليَدْ بودن آن حضرت معلوم و مسلم نباشد . باز درخواست بيّنه جور و ستم است، زيرا دلايل ارث مقتضي مالكيّت آن حضرت نسبت به فدك بود و اين كه ، مدّعي نحله بودن شده بود آن حضرت را در جايگاه مدّعي اصل ملكيت نمي نشاند تا از آن بيّنه درخواست شود . بلكه آن كسي كه: مدّعي صدقه بودن آن است، بايد دليل و بيّنه بياورد . . .

به علاوه بيّنه طريقي ظنّي و مجهول است كه، براي اثبات چيزي كه ثبوت و عدم ثُبوتش مُحْتَمِل است آورد مي شود و در جايي كه ، قطع و يقين بر صحت مطلبي وجود دارد نوبت به آوردن بيّنه نمي رسد، و در اين جا ما مي توانيم از فرمايش بانوي زنان كه ، خداوند آن حضرت را از هر پليدي پاك كرده

ص: 129

و پاره تن سرور پيامبران خود قرار داده است ، يقين و قطع حاصل كنيم زيرا قطع طريقي ذاتي به سوي واقع است. و امر قرار دادي نيست و نمي توان طريقيّت آن را از بين برد و طريقي ظاهري بر خلاف آن جعل كرد و بنابراين در داستان شهادت خزيمة بن ثابت براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه موجب ثبوت ادّعاي حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوي بينحضرت و اعرابي بود نيازي به بيّنه نداشت . زيرا شهادت خزيمه شاخه اي و فرعي از فرمايش حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و تصديق گفتار آن حضرت بود و چيزي بيشتر از همان ادّعاي حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اثبات نمي كرد . (1)

بلكه بر ابوبكر و ديگر مسلمانان لازم بود كه: به سود حضرت زهرا (علیها السلام) شهادت داده گفتار آن حضرت را تصديق نمايند . همان طوري كه ، خزيمه، بنفع حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام داد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم كار او را امضاء كرده پذيرفت ، اما چقدر جاي تأسف است كه ، عدّه اي مي دانستند كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيده است و خاطر رعايت جانب ابوبكر از اداي شهادت خودداري كرده گواهي خود را كتمان كردند چنانكه بيشتر افراد از اين قبيل بودند، و يا از ترس او و اطرافيانش چيزي نگفتند چون سخت گيري و شدّت عمل آنان را نسبت به اهل بيت (علیهم السلام) ديده بودند و يا اين كه مي دانستند شهادتشان پذيرفته نخواهد شد چون مي ديدند كه ، شهادت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) مورد قبول واقع نشد وشَيْخَیْن ( ابوبكر و عمر ) در غصب فدك از حضرت زهرا (علیها السلام) به اجتهاد خود ( زور و حيله و قهر و غضب ) عمل كردند و بنابراين ابوسعيد و ابن عباس با اين كه ، مي دانستند و ديده بودند كه حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به حضرت زهرا (علیها السلام) بخشيد در عين حال از ادعاي شهادت خودداري كردند .

بعيد نيست كه ، علّت عدم درخواست حضرت زهرا (علیها السلام) از ابن عباس و ابوسعيد در مورد شهادت آن بود كه، واقعاً نمي خواست با ابوبكر درگير شود و نظرش از اين منازعه فقط معرفي چهرة ابوبكر و اطرافيانش بود، تا در روز قيامت آن كسي كه ، نابود مي شود . از روي بيّنه و دليل بود و آن كسيكه زنده مي شود و راه حق را مي پيوندد نيز با دليل و برهان باشد وگرنه پاره تن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر از آن بود كه ، حريص بر دنيا باشد به ويژه كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين بشارت را به آن داده بود . كه ، به زودي به آن حضرت ملحق خواهد شد و زودتر از ديگران به آن بزرگوار خواهد پيوست برفرض بپذيريم

ص: 130


1- حكايت شهادت خُزیمَة بن ثابت ، بر صفحه 137 و 258 ، همين كتاب رجوع شود .

كه: فرمايش حضرت زهرا (علیها السلام) به خودي خود افادة قطع و يقين نكند آيا پس از گواهي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) باز جاي شك و ترديد وجود دارد ؟

و بر فرض كه ، شك و ترديدي هنوز وجود داشت بر ابوبكر لازم بود كه، آن حضرت را قسم دهد و پيش از قسم خوردن دست روي فدك نگذارد و اقدام به غصب آن نكند زيرا واجب است كه بر طبق گواهي شاهد و قسم خوردن مدّعي حكم بدهد چنانكه مسلم در آغاز كتاب قضاء از ابن عبّاس روايت كرده است :

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به قسم خوردن يك شاهد، حكم داد و در كتاب «كنز» از ابن راهويه از امام علي (علیه السلام) روايت شده كه فرمود : جبرئيل بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده حكم يمين به همراه شاهد را بر آن حضرت نازل فرمود در كتاب « كنز » نيز از دارقطني از پسر عُمَر روايت شده كه گفت : خدا دربارة حقّ با دو شاهد حكم داده است . اگر دو شاهد آورد حقّش را مي ستاند و اگر يك شاهد آورد علاوه بر آن قسم مي خورد و حقّش را مي ستاند .

اگر از همة اين دلايل و احتجاجات دست برداشته و فرود آييم و به حدّاقل پسنده كنيم . ابوبكر گمان مي كرد كه اختيار تمام ماتَرَكْ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و فدك در دست اوست، زيرا روايت آورد كه اختيار اين ها در دست وليّ امراست، به طوري كه پنداشته اند او عمامه و شمشير اَسْتَرْ حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) بخشيد .و عُمَر سهم بني نضير و يا صدقة آن جا را به علي (علیه السلام) عباس بخشيد . اگر چنني بود قاعدة احسان و نيكي اقتضاء مي كرد كه ابوبكر فدك را به پاره تن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها يادگار پدر مي بخشيد تا خاطرش آسوده و خوش باشد و سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد آن حضرت حفظ و نگهداري شود . آيا رعايت حال ابوسفيان و معاذ كه آن همه عطا و بخشش به آن ها كرد . از بانوي زنان و پارة تن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لازم تر بود ؟ . . .

انسان با انصاق حقيقت حال را مي داند و قرار را بر آن مي گذارد كه روز قيامت و روز گسترش اعمال از او خواهد پرسيد . (1)

ص: 131


1- دلائل الصِّدق ج 3 ص 66 – 71

7- سخن سيّد بن طاووس رحمة الله تعالي عليه گويد : عدّه اي از اولاد امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) در زمان مأمون خليفة عبّاسي داستان فدك را نزد وي برده به او گفتند كه : فدك و عوالي از مادرشان حضرت زهراء (علیها السلام) بوده و ابوبكر آن را از دست آن حضرت به ناحق گرفته است و از او خواستند كه اين ستم را از آنان دفع كرده حق ايشان را بازگرداند مأمون 200 نفر از علماي عراق و حجاز و ديگر نقاط را احضار كرده به آنان سفارش اكيد كرد كه ، در اين مورد حقّ حقيقت ، صداقت و راستي را در نظر گرفته امانت را به صاحبتش برگردانند و مطالبي را كه وارثان فاطمه به او گفته بودند . بازگو كرده از آن ها خواست احاديث صحيحي را كه در اين مورد داند بيان كنند عدّه زيادي از آنان از بشيربن وليد و واقدي و بشربن عتّاب در ضمن احاديثي كه سندش از طريق صحابه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رسيد .نقل كردند كه ، آن حضرت پس از فتح خيبر چندين روستا از روستاهاي يهود را به خود اختصاص داد . جبرئيل بر آن حضرت نازل شد .

اين آيه را آورد كه ، خداوند مي فرمايد : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » حضرت از جبرئيل (علیه السلام) پرسيد : « ذي القربي » فاطمه است فدك را به آن واگذار كن ! حضرت فدك را به حضرت فاطمه (علیها السلام) داد و پس از چندي عوالي را نيز به آن حضرت بخشيد، از آن زمان تا هنگام رحلت ( شهادت ) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عوايد و منافع آن به فاطمه (علیها السلام) رسيد . ابوبكر پس از آن كه روي كار آمد و بيعت از مردم رفت و مردم با او شدند آن حضرت را از تصرّف در فدك و عوالي جلوگيري كرده آن ها را از آن حضرت گرفت حضرت فاطمه (علیها السلام) در اين مورد با او صحبت كرده گفت : اين ها به من تعلّق داشته و پدرم به من بخشيده است . ابوبكر پاسخ داد من از آن چه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو بخشيده تو را منع نمي كنم . بنابراين تصميم گرفت در اين مورد سندي نوشته به آن حضرت بدهد عمر از او خواست كه اين كار را متوقف ساخته و انجام ندهد و گفت : او يك زن است از او نسبت به آن چه كه ادّعا كرده تقاضاي شاهد و بيّنه بنما ، ابوبكر از حضرت خواست براي ادّعاي خود شاهد بياورد . آن حضرت هم امّ ايمن و اسماء بنت عميس را به همراه علي بن ابي طالب (علیه السلام) به عنوان شهود معرّفي كرد . آنان همگي بر اين مطلب شهادت دادند . ابوبكر سند فدك را نوشت اين خبر به عمر رسيد نزد ابوبكر آمده علّت

ص: 132

اين كار از او پرسيد : ابوبكر داستان را به او گفت . وي نامه را از او گرفته نابود ساخت و گفت : فاطمه يك زن است و علي بن ابي طالب شوهرش مي باشد او به نفع خود نظر مي دهد و نمي توان به شهادت دو زن بدون اين كه مردي در بين باشد . ترتيب اثر داد . ابوبكر به حضرت فاطمه (علیها السلام) پيغام داده نظريه عمر را گرفت : حضرت به خداوند يكتا سوگند يادكرد كه اينان جز به درستي و راستي شهادت نداده اند. ابوبكر گفت : شايد تو راستگو باشي اما شاهدي را بياور كه نخواهد به نفع خود شهادت دهد .

حضرت فرمود : آيا شما دو نفر از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ايد كه ، مي فرمود : اسماء دختر عميس و امّ ايمن اهل بهشت مي باشند ؟ آن دو گفتند : آري فرمود : آيا مي شود دو زني كه اهل بهشتند به باطل و دروغ گواهي دهند ؟ حضرت با حال گريه و ناله از نزد آنان بيرون آمده در حالي كه پدرش را صدا مي زد گفت : پدرم به من خبر داد كه ، من نخستين كسي هستم كه به آن پدرم مي پيوندم . به خدا سوگند از اين دو نفر به پدرم شكايت خواهم كرد . پس از چندي حضرت بيمار شد و وصيّت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نگذارند . و تا هنگام وفات از آن دو كناره گرفته با آنان سخن نگفت . علي و عبّاس آن حضرت را شبانه دفن كردند . مأمون آن عدّه را از مجلس خود مرخص كرده روز ديگر هزاران نفر از دانشمندان و فقيهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوا و ترس از خدا آنان را سفارش كرده آنان با يك ديگر به بحث و جدال پرداخته و سپس به دو گروه تقسيم شدند . عدّه اي گفتند : به نظر ما شوهر هميشه به نفع خود شهادت مي دهد و بنابراين شهادت او اثري ندارد .

امّا سوگندي كه فاطمه يادكرده به همراه شهادت آن دو زن ديگر ادّعاي آن را ثابت مي كند . گروه ديگر گفتند : به نظر ما شهادت به همراه سوگند حكمي را ثابت نمي كند . اما شهادت روح در نزد ما حجّت است و ما معتقد نيستيم كه ، او به نفع خود شهادت داده است بنابراين شهادت او همراه با شهادت دو زن مُثبِت حكم مي باشد . نتيجة نظريه هر دو گروه با اين كه ، دو مقدماتش با يكديگر اختلاف داشت آن بود كه فدك و عوالي ملك حضرت فاطمه (علیها السلام) مي باشد پس از پايان اين نظر خواهي مأمون از آنان خواست كه ، تسمه اي از فضائل علي (علیه السلام) را بازگو كنند .آنان فضايل متعدّدي از آن حضرت را بازگو كردند كه ، در رسالة مأمون آمده است سپس از آنان خواست كه در فضايل حضرت فاطمه (علیها السلام) رواياتي بياورند . و آنان نيز رواياتي را از پدرش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 133

در اين زمينه خواندند . دربارة امّ ايمن و اسماء بنت عميس از آنان پرسيد در اين زمينه نيز احاديثي از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كردند كه ، آن دو از اهل بهشت مي باشند . مأمون گفت : آيا مي توان گفت و يا معتقد شد كه ، علي بن ابي طالب با آن زهد و پرهيز كاري بي جهت و به دروغ به نفع فاطمه گواهي دهد با اين كه ، خداوند و رسولش آن را به دانش اين فضايل ستوده اند ؟ و آيا مي توان گفت: كه با آن همه علم و فضلي كه ، داشت حكم نمي دانسته و از روي جهل به محكمه رفته شهادت داده است ؟ و آيا جايز است كه ، گفته شود حضرت فاطمه (علیها السلام) با آن طهارت و عصمتي كه ، داشت و با اين كه بانوي زنان جهانيان و بانوي زنان اهل بهشت است بدان گونه كه ، روايت كرديد چيزي را بخواهد كه، به آن تعلّق نداشته و در اين ادّعا به همة مسلمانان ستم روا دارد ؟

و بر اين مطلب به خداند يكتا سوگند ياد كند ؟ و با اين كه آن دو از اهل بهشت مي باشند ؟ طعن و ايراد بر حضرت فاطمه (علیها السلام) و گواهان آن حضرت طعن و ايراد بر كتاب خدا و اِلْحاد و كج انديشي در دين اوست، خداوند پاك و منزّه است كه قضيه و داستان چنين باشد كه ذكر شده است .

سپس مأمون با آنان به همان حديثي معارضه كرد كه ، خودشان روايت كرده بودند كه حضرت علي (علیه السلام) پس از شهادت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به صداي بلند در بين مردم فرياد زد و چنين گفت : هر كسي كه طلب يا وعده اي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد . بيايد و از من بگيرد عدّه اي نزد حضرت جمع شدند . حضرت بدون اين كه ، از آنان بيّنه و شاهدي بخواهد هر آن چه را كه ، گفتند به آنان دارد . ابوبكر نيز بدان گونه ندا در داد . جريربن عبدالله حاضر شده مدّعي گرديد كه ، چيزهايي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب كار است ، ابوبكرنيز بدون اين كه ، از او بيّنه و شاهد بخواهد آن ها را به او داد . جابربن عبدالله نيز نزد ابوبكر آمده گفت : حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او وعده داده كه از اموال بحرين سه مشت به او بدهد. هنگامي كه مال بحرين رسيد ، ابوبكر سه مشت از آن ها را برداشته بدون اين كه از جابربن عبدالله بيّنه و شاهدي درخواست كند به او بخشيد، عبدالمحمود گويد : حميدي اين حديث را در « الجمع بين الصحیحین » در حديث نهم از افراد مسلم از مسند جابر آورده و ذكر كرده است كه ، جابر گفت : من شمردم ديدم 500 تا مي باشد . ابوبكر گفت : دو برابر آن را بگير .

ص: 134

راويان رسالة مأمون گويند : مأمون از اين امر تعجب كرده گفت : آيا فاطمه و شهود و گواهانش به اندازة جريربن عبدالله و جابربن عبدالله نزد اينان ارزش نداشتند ؟

سپس نوشته هاي اين رساله را فرستاده دستور داد كه، در موسم حج پيش روي همة مردم خوانده شود و فدك و عوالي را به محمد بن يحيي بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب سپرده تا آن را آباد كرده منافع و در آمد آن را بين ورثة حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تقسيم كند . (1)

8- شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسي : گويد : و ما مي دانيم كه ، آن حضرت جز آن چه كه در آن حق خود را مي ديد، چيزي ادّعا نمي كرد، آن كس كه ، او را از حق خود بازداشته است و از آن حضرت بيّنه و شاهد طلب كرده خود از راه راست منحرف گشته است . زيرا آن حضرت نيازي به شهود و بيّنه نداشت به خاطر آن كه، بر عصمت و مصونيت از غلط و اشتباه و كار قبیح آن حضرت دليل داريم و كسي كه داراي چنين ويژگي اي باشد در آن چه كه ادّعا كند ، نيازي به دليل نخواهد داشت .اگر گفته شود : اولاً به چه دليل آن معصوم است و بعد دليل بياوريد كه ، چرا كسي كه معصوم باشد نبايد از او دليل و برهان مطالبه كرد ؟

گفته مي شود : دليل بر عصمت آن حضرت آية شريفه قرآن مجيد است . « اِنَّما يُريدُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » و ما قبلاً گفتيم كه اين آية شريفه گروهي را شامل مي شود كه فاطمة زهراء (علیها السلام)

يكي از آن هاست و اين آيه دلالت بر عصمت و طهارت تمام كساني دارد كه ، مشمول اين آيه مي شوند چون در اين مورد اراده ( يُريُد . . . ) بر فعلي دارد كه واقع شده و ديگر نيازي به تكرار مطالب قبل نيست .

و همچنين فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود : فاطمه (علیها السلام) پارة تن من است هر آنچه كه او را بيازارد مرا آزرده است پس هركس كه ، فاطمه

(علیها السلام) را آزار دهد . مرا اذيت كرده و هركس مرا اذيت كند خداوند عزّوجلّ را آزرده است و اين فرمايش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دليل بر عصمت آن بزرگوار دارد . زيرا

ص: 135


1- الطرائف ص 248 – 251

اگر آن از شمار كساني بود كه ، مرتكب گناه مي شوند هيچ گاه اذيّت و آزار او موجب آزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي شود، بلكه در مواردي كه ، مستحقّ و سزاوار اذيتي بود مانند اين كه بخواهند به خاطر گناهي كه: انجام داده حدّ شرعي را بر او اجرا كنند، مي بايست در آن مورد موجب خوشنودي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بشود . علاوه بر اين ما ، در مورد اين بحث، نيازي نداريم كه يقين به غصمت آن داشته باشيم بلكه همين كه به صداقت و درستي ادّعاي آن علم داشته باشيم در پذيرش گفتار او كفايت مي كند، و در صداقت آن حضرت هيچ گونه اختلافي بين امّت اسلامي نيست زيرا كسي شك ندارد كه، آن حضرت در ادّعايش دروغ نبوده است حتماً صادق خواهدبود و صحّت و مورد اختلاف در اين است كه، پس از علم به صداقت آن حضرت آيا واجب است ادّعاي آن بدون بيّنه و شاهد پذيرفت، يا اين كه پذيرش ادّعاي آن واجب نيست ؟ (1)

آن چه كه ، بر فصل دوّم « عدم نياز به بيّنه از شخص معصوم » دلالت دارد اين است كه، آوردن بيّنه به خاطر آن است كه، ظنّ و گمان به وقوع يك موضوع بيشتر شود و رجحان پيدا كند . و به همين دليل شاهد بايد عادل باشد تا، عدالت او موجب رجحان ظنّ و گمان شود بنابراين حاكم مي تواند در مواردي كه ، علم به وقوع چيزي دارد بدون اين كه ، كسي شهادت بدهد . حكم كند، زيرا علم او از گواهي شاهدان قوي تراست و به همين جهت اقرار منكر چون بيش از شهود و بيّنه موجب غلبه و رجحان ظن است مقدّم بر اقامة بيّنه مي باشد . وقتي اقرار موجب غلبة ظن و مقدم بر شهود بود . خواه و ناخواه در مواردي كه ، حاكم علم داشته باشد علم او مقدّم بر شهود خواهد بود . وقتي با وجود اقرار نيازي به اقامة شهود نبود، حكم ضعيف با وجود قوي ساقط مي شود و در صورت وجود علم، نيازي به آن چه كه موجب غلبه و رجحان ظنّ مي شود مانند بيّنات و شهادات نخواهد بود، دليل بر درستي گفتار ما حديثي است كه ، حديث و راويان در صحّت آن اختلاف و ترديدي ندارند كه آن چنين است .

مرد اعرابي در مورد ناقه اي با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نزاع برخاست . حضرت به او فرمود : اين ناقه مال من است و من پولش را به تو داده ام . اعرابي گفت : چه كسي بر اين مطلب به نفع تو گواهي مي دهد ؟ خُزَيمة

ص: 136


1- اين مطلب را كه سابقاً گفتيم و خواهيم گفت : كه در انسان معمولي كه مالك چيزي است ويد مالكيت دارد خود دليل بر اين كه، ملك اوست و همان ادّعاي او بر ملكيت شي ء كافي است اما در مورد آن حضرت لاشك و لاترديد در اين كه آن بزرگوار ، معصوم است و اين جمله كه: شيخ مي فرمايند، لازم نيست به يقين به عصمت داشته باشیم از نظر ما قابل خدشه است، بلكه يقين به عصمت اصل بر اين مسائل است و اصلاً معصوم نيازي به بيّنه ندارد .

بن ثابت گفت : من بر اين مطلب گواهي مي دهم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيد، تو از كجا علم پيدا كردي ؟ آيا در آنجا كه من اين شتر را خريدم حاضر بودي ؟ گفت : نه ! لكن از آن جا كه من يقين به رسالت تو دارم . (1) به اين مطلب نيز يقين دارم .

حضرت فرمود: من شهادت تو را نافذ و قابل اجرا مي دانم و آن را به منزلة دو شهادت قرار مي دهم . بدين جهت او را « ذوالشَّهادتين » ناميدند ، اين داستان مشهور و شبيه داستان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) است از آن جهت كه خزيمه مي دانست كه آن ، رسول خداوند است و جز به حق و راستي سخن نمي گويد ( وَ ما يَنْطِقُ عِنَ الهَوي 3- اِنْ هُوَ اِلّا وَحْيٌ يُوحي 4 سورة نجم آية مباركه 3 و 4 )

و حضرت هم به خاطر همين تصديق و شهادت او را قبول فرمود و از آن جهت كه به هنگام خريد ناقه حاضر نبوده است شهادت او را رد نكردند .

بنابراين كساني كه مي دانستند حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) دروغ نمي گويد ( لعصمتها و غيرها ) و در آنچه كه ادّعا مي كند صادق است . نمي بايست از آن حضرت بيّنه و شهود مطالبه كنند . . . (2) در جاي ديگر مي گويد : كسي نگويد، كه اگر گفتار شما درست است ، بر اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرض بود زماني كه حضرتش به حكومت رسيد و زمام امور را در دست گرفت، فدك را به صاحبانش ورثة حضرت زهرا (علیها السلام) واگذار كند . ولي اقدام به اين كار ننمود . زيرا علّت عدم اقدام به اين مطلب همان چيزي است كه نسبت به تنفيذ احكام نارواي آنان در بقيّة مطالب وجود داشت كه ما ، در گذشته به طور مختصر و مواردي به طور تفصيل در اين باره صحت كرديم كه با اين كه ، زمام امر در دست آن حضرت بود و ظاهراً خليفة مسلمانان به شمار مي آمد . امّا در شرايط تقيّة سخت به سر مي برد و چندان هم دست حضرت در اين گونه كارها باز نبود .(3) از جمله كارهاي شگفت زا همين است كه حضرت زهرا (علیهاالسلام) را از حقّ خود باز مي دارند و به گفتارش در مورد فدك ترتيب اثر نمي دهد . و از آن بيّنه و شاهد طلب

ص: 137


1- رجوع به صفحه 258 همين كتاب گردد .
2- تلخيص الشافي ج 3 ص 122- 124
3- يك نمونه آن اين بود كه حضرت علی (علیه السلام) در كوفه اعلان نمود كسي نمازهاي تراويج و نمازهاي نافله و مستحبي ماه رمضان را به جماعت نخواند كه: اين بدعت خليفه دوم است كه نزديك بود فتنه اي به پا شود صداي واي مظلوم سيّد اعمر ، پيچيد ناچار حضرت فرمودند : ( حال كه چنين است ) اعلان نكنند و مطلب را متروكه بگذارند و بيايند، پس دست حضرت طبق مصالحي در همه جا باز نبود ( به خاطر تقيّه و غيره ) رجوع شود به ص 142 همين كتاب

مي كنند ولي حجرات زنان و همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدون اين كه از آنان شاهد و بيّنه اي درخواست كنند در اختيار آنان مي گذارند ؟

در جواب نمي توانند چنين بگويند كه، خانه ها از آن ها بود چون خداوند متعال آن ها را به آنان نسبت داده و فرموده است « وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ » در خانه هاي خودتان مستقّر شويد و قرار بگيريد سوره احزاب آية 33

زيرا اضافة « بيوت » به آنان دليل بر ملكيّت آنان نيست، بلكه طبق معمول آنان از سُكَناي خانه استفاده مي كردند و بنابراين گفته مي شود اين خانة فلاني و مسكن اوست و از ان ارائه ملكيّت نمي شود و خداوند متعال فرموده است :

« لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ اِلّا اَنْ يَأتينَ بِفاحِشةٍ مُبَیّنَةٍ (1)» ، زنان مطلّقه را از خانه هاي خود خارج نكنيد و آنان نيز خارج نشوند مگر اين كه كار زشت آشكاري انجام دهند .

شبهه اي نيست كه ، مقصود خداوند متعال آن است كه ، زنان را از خانه هايي كه ، در آن نشسته اند خارج نسازيد و مقصود از اضافة « بيوت » به آنان ملكيّت آن خانه ها نيست . پس آن چه روايت شده كه ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خانه ها را بين زنان و دخترانش تقسيم كرد . اين تقسيم به چه دليل مقتضي ملكيّت است و فقط حقّ سكونت و نشستن آنان را ثابت نمي كند ؟و اگر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان تمليك كرده بود مي بايست ظاهر و مشهود باشد و حضرت امام علي (علیه السلام) هم كه خانه ها را نگرفت و همان طور در دست آنان گذاشت به همان دليلي بود كه فدك را از آنان پس نگرفت و آن را مطالبه نكرد و علّت آن را قبلاً گفتم .

آن چه كه بر صحّت ادّعاي آن حضرت دلالت دارد و مظلوميّت و محروميّت آن حضرت را نسبت به حقّ خود اثبات مي كند روايتي متواتر است كه ، مي گويد آن حضرت پس از آن مجلس تا پايان عمر با آنان صحبت نكرده وصيّت فرمود شبانه دفن شود . حضرت امام علي (علیه السلام) وصيّت آن حضرت را اجرا كرده آن دو نفر بر او نماز نخواندند .

ص: 138


1- سورۀ طلاق ، آية 1

روايت شده كه اميرالمومنين (علیه السلام) چهل صورت قبر ساخت تا قبر حضرت زهرا (علیها السلام) معلوم نباشد كه ، بتواند حتّي بر قبرش نماز بخوانند ، چنين كاري با كسي كه كارهايش پسنديده است ، انجام نمي گيرد و اگر حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) از آنان راضي بود و كار آنان را درست مي دانست با آنان چنين رفتار نمي كرد و هيچ كس نمي تواند واقعيتي را كه ، گفتيم منكر شود، زيرا روايات وارد شده در اين باب از شمار بيرون و داستان مشهورتر از آن است كه پنهان ماند . . .

اگر بگويند : در ( قضيّه ) دفن حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) در شب بر فرض صحّت دفن و ايرادي بر آنان نيست . زيرا حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم شبانه دفن شد . و عمر هم پسرش را در شب دفن كرد اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز همان گونه كه در روز دفن مي شدند . گاهي اوقات هم در شب دفن مي شدند بنابراين در اين كار طعن و ايرادي نسبت به ديگران محسوب نمي شود . بلكه براي زنان بهتر همان است كه ، شبانه و پوشيده دفن شوند .در جواب به آنان گفته مي شود : دفن در شب به خودي خود، ايرادي ( بر ديگران ) به شمار نمي آيد بلكه وصيّت به دفن شبانه و خشمگين بودن از آنان و اين كه رفتند و از حضرت امام علي (علیه السلام) درخواست كردند ( ابن قُتَيْبَه دنيوري متوفاي سال 276 گويد : عمر به ابوبكر گفت : بيابرويم نزد فاطمه چون ما او را به خشم آورده ايم . ) با يك ديگر به منزل آن حضرت رفته اجازه خواستند كه بر آن حضرت وارد شوند . حضرت اجازه نداد . نزد حضرت امام علي (علیه السلام) رفته با او صحبت كردند و آن حضرت آن دو را به حضور حضرت فاطمه (علیها السلام) برد . هنگامي كه ، روبه روي آن حضرت نشستند روي خود را به طرف ديوار برگردانيد ، آنان به به آن حضرت سلام كردند . ولي جواب سلام آنان را نداد . ابوبكر لب به سخن گشوده گفت : اي حَبیبة رسول خدا ، به خدا سوگند كه خويشاوندان رسول خدا از خويشاوندان خودم نزد من محبوب تر مي باشند و تو در نزد من از عايشه دخترم محبوب تري و دوست مي داشتم كه ، روز رحلت ( شهادت ) پدرت من نيز از دنيا مي رفتم و بعد از پيامبر خدا در اين دنيا باقي نمي بودم . آيا شما مرا چنين آدمي مي بينيد كه ، با اين كه ، عارف به حق شمايم و فضيلت و شرافت تو را به خوبي مي دانم در عين حقّ حال تو را بگيرم و از ميراث رسول خدا مانع شوم ؟ نه اين چنين نيست جز اين كه ، من از پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود « ما ارث

ص: 139

نمي گذاريم(1)هر

آن چه از ما بماند صدقه است » فرمود : آيا شما خود اين چنين مي بينيد كه، اگر من حديثي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برايتان نقل كنم كه، شما با آن حديث آشنا باشيد به آن عمل خواهيد كرد ؟گفتند : آري فرمود : شما را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده ايد كه ، مي فرمود : خشنودي فاطمه خشنودي من و خشم و غضب فاطمه موجب خشم و غضب من است هر كس فاطمه دخترم را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود و راضي سازد مرا خشنود و راضي ساخته و هر كسي فاطمه را بخشم در آورد مرا به خشم در آورده است .

گفتند : آري ! اين حديث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ايم .

فرمودند : پس من خداوند و فرشتگانش را شاهد و گواه مي گيرم كه ، شما مرا به خشم آورده راضي نساختيد و هرگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كردم از شما به او شكايت خواهم كرد .

ابوبكر گفت : من از خشم و غضب آن حضرت و خشم و غضب تو اي فاطمه، به خداوند پناه مي برم . بعد شروع به گريه كرد و چنان مي گريست كه ، نزديك بود جانش به در رود و در آن لحظه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) مي فرمود : به خدا سوگند به دنبال هر نمازي كه ، بخوانم تو را نفرين مي كنم، علي (علیه السلام) تا وقتي فاطمه (علیها السلام) زنده بود بيعت نكرد و او بعد از پدرش بيش از 75 شب زنده نبود .(2)

و حضرت از آنان شفاعت كرد و بعد پدر خواست حضرت اجازه فرمود و بعد هم كه ، وارد شدند روي مبارك را از آنان به سوي ديوار برگردانيده ، با آنان صحبتي نكرد تا اين كه ، بيرون رفتند . اين ها طعن و ايراد آنان به شما مي آيد و اگر غير از دفن شبانه چيز ديگري نبود فقط آن را طعن و ايرادي نمي دانستيم و هيچ كس نمي تواند منكر اين جريانات باشد زيرا مشهورتر از آن است كه پنهان ماند .

عبدالرّزاق از مُعَّمَرْ از زهري از عروة از عايشه نقل مي كند : فاطمه و عباس نزد ابوبكر رفته ميراث خود را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از او خواستند در آن هنگام زمين فدك و سهم او را از خيبر مطالبه مي كردند . ابوبكر به آن دو گفت : از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

شنيدم كهفرمود : « از ما ارث برده نمي شود ( چيزي به ارث نمي گذاريم ) هر چه از ما بماند ، صدقه است » راوي گويد :

ص: 140


1- گفتم : چنین حدیث كذب محض است و نسبت كذب و افتراء به ساحت مقدّس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است .
2- الامامة و السياسه ج 1 ص 13

فاطمه خشمگين شد و از نزد او بيرون رفت و از او كناره گرفت و تا هنگام مرگ با او صحبت نكرد . امام علي (علیه السلام) آن را شب دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد تا بر جنازة اش حاضر شود . عايشه گويد : تا وقتي كه ، فاطمه زنده بود علي موقعيّت و وجهه اي در بين مردم داشت ولي پس از آن كه فاطمه از دنيا رفت مردم از او برگشته ديگر به آن توجّهي نداشتند .

عيسي بن مهران ( به اسنادش ) از سعيدبن جبير از ابن عبّاس روايت كند : فاطمه (علیها السلام) وصيّت فرمود هنگامي كه ، از دنيا رفت به ابوبكر و عمر اطلاع داده نشود و آن دو بر حضرتش نماز نخوانند .

راوي گويد : علي (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را شب دفن كرد و آنان را خبر نكرد (1)

اين جمله كه مرحوم شيخ طوسي رضوان الله تعالي عليه فرموده : « علت واگذاري فدك و دنبال آن را نگرفتن همان جهتي است كه، باعث شد حضرت علي (علیه السلام) احكام و دستوراتي كه از ناحية آنان صادر شده بود تنفيذ كند . . . و حضرت در تقيّة شديدي به سر مي برد » شدّت مظلوميّت آن حضرت را ثابت مي كند، همان گونه كه حضرت خود فرمود :

اگر مردم را وادار مي كردم كه ، آن ها را ترك كنند يعني سنت هاي تغيير يافتة پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مي خواستيم به وضعيت قبلي خود برگردانم و به همان گونه كه ، در زمان آن حضرت بود انجام دهم لشكريانم از اطرافم پراكنده مي شدند و تنها و بي كس مي ماندم و يا تنها تعداد اندكي از شيعيانم را داشتم كه ، قرار و منزلت و وجوب امامت مرا از كتاب خداي متعال و سنّت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شناخته بودند . آيا فكر نمي كنيد كه اگر دستور مي دادم مقامابراهيم را به همان جايي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در آن جا نهاده بود . قرار دهند و فدك را به ورثة حضرت زهراء (علیها السلام) بر مي گرداندم . . . مردم از پيرامون من پراكنده و متفرّق مي شدند ؟

به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه ، در ماه رمضان جز براي نماز واجب در جماعت حاضر نشويد و اعلام كردم كه ، نمازهاي نافله را به جماعت خواندن بدعت است . برخي از لشكريانم كه ، در ركاب من مي جنگيدند فرياد مي زدند : اي مسلمانان سنّت عمر تغيير يافت ما را از نماز مستحبي در ماه

ص: 141


1- تلخيص الشافي ج 3 ص 129 – 132

رمضان باز مي دارند ترسيدم كه يك بار لشكريانم سر به آشوب بردارند . و از اين نمونه بسيار است مانند جنگ صفين كه ، عدّه اي از لشكر امام (علیه السلام) فريب معاويه و عمرو عاصي را خوردند و فريب حَكَمَيْن را خوردند و بر عليه امام (علیه السلام) اقدام كردند . . .

شيخ طوسي قدس سرّه در كتاب: « المفصح في امامة اميرالمومنين و الائمة (علیهم السلام) مي فرمايد : و اما آن چه كه پرسش كننده در مورد نمازگزاردن آن حضرت با آنان پرسيد در پاسخ مي گوييم كه ، نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتدا كردن به آن ها نبود. بلكه حضرت نماز خودش را

مي خواند. » با ركوع آنان به ركوع مي رفت و به همراه تكبيرشان تكبير مي گفت و اين گونه همراهي و هماهنگي به فتواي هيچ يك از فقهاء اقتداء محسوب نمي شود . . . .

و امّا اين كه ، از آنان اموال و بخشش هاي ايشان را مي پذيرفت اين هم به خاطر آن بود كه ، به مقداري از حقّ خود دست مي يافت . و هر كسي كه از ديگري طلبي و حقّي دارد مي تواند از هر راهي كه ممكن شد حقّ خود را بازستاند . . . و اما ازدواج كردن با كنيزاني كه ، به وسيلة لشكريان آنان اسيرشده به عنوان غنايم جنگي نصيب آنان مي شد در اين مورد نظريات دانش مندان مختلف است برخي گفته اند كه ، حنفيّه را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت بخشيده بود و بافرمايش آن حضرت ازدواج با او برايش حلال شده بود . برخي گفته اند كه او مسلمان شده و حضرت پس از مسلمان شدنش با او ازدواج كرد . و نيز گفته شده كه حضرت او را خريد و آزاد كرد و بعد به وي ازدواج نمود (1)

9- سيّدبن طاووس رحمة الله عليه : مي فرمايد : از جمله نكات دقيق و ظريفي كه ، در مورد بازگردانيدن فدك پس از رسيدن به خلافت از سوي حضرت امام علي (علیه السلام) گفته شده روايتي است كه ، ابن بابويه در كتاب «علل الشرایع» در باب « علت بازنگردانيدن فدك پس از رسيدن به خلافت » آورده است كه ، ابوبصير از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسش مي كند : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) پس از آن كه زمام خلافت و حكومت را به دست گرفت فدك را برنگردانيد و از آن ها پس نگرفت ؟ حضرت فرمود : به خاطر آن كه ، هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنيا رفته بودند خداوند ستم گر را كيفر و به ستم ديده پاداش و اجر عنايت كرده بود و حضرت خوشش نمي آمد كه چيزي را كه خداوند غاصبش

ص: 142


1- الرسائل العشر ص 125 چاپ نشر اسلامي تلخيص الشافي ج 2 ص 157

را كيفر و غصب شده را پاداش داده بود برگردانده پس بگيرد . وي در همين فصل پاسخي ديگر را ذكر كرده و روايتي را كه اسنادش به ابراهيم كرخي مي رسد آورده كه ، او مي گويد : از حضرت صادق (علیه السلام) پرسيدم : چرا اميرالمومنين (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد . فدك را به ملكيّت خود برنگردانيد ؟

حضرت پاسخ داد : به خاطر اقتدا به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، پس از فتح مكّه كه عقيل پيش از آن خانه آن حضرت را فروخته بود . هنگامي كه ، به ايشان گفته شد : يارسول الله آيا خانة خود را پس نمي گيريد ؟ فرمود : مگر عقيل خانه اي را براي ما باقي گذارده است ؟ ما خانواده اي هستيم كه ، اگرچيزي از ما ستم گرفته شده پس نمي گيريم و بدين جهت هم حضرت علي (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد فدك را پس نگرفت . و نيز ابن بابويه در همين فصل پاسخي ديگر را آورده است . او به اسنادش از علي بن فضّال از پدرش از حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) نقل مي كند كه، از ايشان پرسيدم : چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس از آن كه به حكومت رسيد فدك را برنگرداندم فرمود : به خاطر ان كه ما خانواده اي هستيم كه ، حقوق خود را از كسي كه ، به ما ستم كرده باز پس نمي گيريم . و تنها خداوند است كه حقّ و انتقام ما را مي گيرد ما سرپرست و اولياي مؤمنان مي باشيم به سود آنان حكم كرده و حقوق آنان را از كساني كه ، به آنان ستم كرده اند مي گيريم و براي خودمان چيزي را نمي گيريم . (1)

10- جاحظ مي گويد : عدّه اي چنين پنداشته اند كه، دليل بر صداقت خبر ابوبكر و عمر در منع ميراث حضرت زهرا (علیها السلام) و برائت ذمّه و ساحت آنان از اين ستم آن است كه: صحابة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آنان ايراد نگرفته متعرّض آنها نشدند . . . به آنان گفته مي شود كه: اگر عدم تعرّض آنان نسبت به آن دو را دليل بر صداقت و حقّانيت آن دو بگريم، مي بايد نسبت به آن طرف دعوا كه ، ستمديدگان

و طلب كاران باشند . ( با توجّه به اين كه ) همين سكوت و عدم تعرّض از طرف صحابه نسبت به آنان نيز وجود داشته است پس دليل بر صدق ادّعاي آنان و پذيرش و صحيح دانستن گفتارشان باشد چون مي بينيم درگيري و محاجّه و اصرار برباز پس گيري ميراث خود داشتند و چنين رسيده است كه : حضرت زهرا وصيّت كرد كه ابوبكر بر آن نماز نخواند و هنگامي كه ، براي مطالبة حقش نزد ابوبكر

ص: 143


1- الطرائف ص 251 – 252

آمده به او گفت : پس از آن كه ، تو بميري ارث تو به چه كسي مي رسيد ؟ گفت : به خانواده و فرزندانم گفت: مارا چه شده كه ، نمي توانيم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث ببريم ؟آن حضرت هنگامي كه ، از ميراثش ممنوع حقّش ربوده بيماري بر او چيره و كارش دشوار شده مشاهده فرمود كه ، پايمال ولگد كوب گشته است از پرهيزكاري و خدا ترسي آنان نااميد شده آثار ناتواني و كمبود ياور خود را احساس كرد . ابوبكر را مورد خطاب قرار داده گفت :

تو را در نزد خداوند نفرين خواهم كرد وي پاسخ داد : من تو را دعا خواهم نمود . فرمود : به خدا سوگند كه ، هيچگاه با تو صحبت نخواهم كرد گفت : من هيچ گاه از تو دوري نخواهم كرد .

اگر ايراد نگرفتن بر ابوبكر دليل بر درستي كار او در جلوگيري از حقّ حضرت فاطمه (علیها السلام) باشد ، همين ايراد نگرفتن بر حضرت فاطمه (علیها السلام) در مورد مطالبة حق نيز وجود دارد و كمترين چيزي كه ، بر آنان واجب بود همان است كه ، او را نسبت به ادّعاي بي موردي كه ، كرده آگاه كنند و از جهل و عدم آگاهي به درآورده آنچه را كه ، فراموش كرده به او يادآوري كنند و اجازه ندهند كه به بيراهه رود و قدر و منزلت خود را پايين آورده پيوند خود را از دوستان و وابستگان قطع نمايد. وقتي مي بينم كه مردم به هيچ يك از دو طرف درگير كاري ندارند و نسبت به جريانات سياسي بي تفاوت هستند و برايشان فرقي نمي كند نمي توانيم سكوت آنان را دليل بررضايتشان بگيريم، و بايد به اصل حكم الهي در مورد ميراث مراجعه كنيم و اين مراجعه به قانون خدايي براي ما و براي شما واجب تر است .

اگر بگويند : شما چگونه مي پنداريد كه ، ابوبكر به آن حضرت ظلم و ستم روا داشته با اين كه مي بينيم كه، هر چه آن حضرت نسبت به او بيشتر تندي و خشونت به خرج مي دهد او آرام تر و ملايم تر با آن حضرت صحبت مي كند ؟ و نيز از اين جهت كه ، حضرت مي گويد : من هيچ گاه از شما دوري نمي كنم بعد مي فرمايد : به خدا سوگند براي هميشه بر تو نفرين خواهم كرد . او در جواب مي گويد : من براي شما دعا خواهم نمود . و بعد اين سخنان تند و غليظ را در مركز خلافيت و در حضور قريش و صحابه از آن حضرت تحمّل مي كند و با اين اين كه ، لازمة مقام خلافت احترام و تكريم است و بايد هرچه بيشتر شكوه و جلالش حفظ شود در عين حال با كمال احترام با آن حضرت برخورد كرده از آن حضرت پوزش طلبيده با كلماتي محترمانه با او سخن مي گويد .

ص: 144

آبرويش را نگه مي دارد و با گرمي و محبّت روي به آن حضرت كرده مي گويد : هيچ كس نزد من در حال تهي دستي گرامي تر از تو نيست و به هنگام بي نيازي كسي را از تو بيشتر دوست ندارم لكن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود : ما گروه پيامبران چيزي را به ارث نمي گذاريم هر آن چه كه از ما بازمانده صدقه است ؟

به آنان گفته مي شود كه ، اين به دليل برائت از ظلم و بركناري از تعدّی و ستم نيست، ستمگران ، سياستمدار هنگامي كه ، عادت به ظلم و ستم مي كند، در عين حال از هوش سرشاري نيز برخوردارند . بنابراين قيافة مظلومانه به خود مي گيرند و چهره دادخواهي و عدالت جويي و طرفداري از حقّ و تواضع دوستانه نشان مي دهند شما چگونه ايراد نگرفتن مردم را حجّت قاطع و دليل روشن بر حقّانيّت ابوبكر گرفتيد با اين كه ، ديديد كه ، عمربن الخطّاب رسماً بر روي منبر فرياد زد « دو متعة حج و متعة زنان در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حلال بود، و من آن ها را منع كرده بر انجام آن ها كيفر مي كنم » شما هيچكس را نمي يابيد كه ، بر اين گفتار او ايراد گرفته تحريم او را نسبت به حلال خداوند زشت و ناروا شمرده باشد و واو را در اين كار بر خطا دانسته از سخنان او به شگفت آمده باشد و يا از او توضيح بخواهد ؟

شما چگونه بر ايراد نگرفتن صحابه استدلال مي كند، با اين كه ، مي دانيد كه ، عمر خود در روز سقيفه شهادت داد كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « امامان از قريش مي باشند » و سپس در شكوائيه اش مي گويد : اگر « سالم(1)

» زنده مي بود در خلافت او هيچ شك و شبهه اي به من روي نمي داد . اين سخن را در جايي مي گويد كه شايستگي تمام شش نفري را براي شركت در شوراي خلافت تعيين كرده بود . مورد شك و ترديد قرار مي دهد، با اين كه ، سالم بردة زني از انصار بود كه او را آزاد كرده پس از مرگش ميراث او را از آنِ خود كرده بود . بعد اين سخننارواي او را هيچ يك از صحابه رد نكرده كسي با او رويارويي ننمود و از گفتارش اظهار تعجّب و شگفتي نكرد ايراد نگرفتن دليل بر درستي و صحّت گفتار كسي است كه، هيچ گونه ترس و بيمي نداشته باشد ولي سكوت

ص: 145


1- غلام ابی حُزَیفة

و عدم ايراد در مقابل كسي كه داراي جاه و حيروت و امر و نهي و كشتن و بستن و زندان و آزادي است، حجّتي شفابخش و دليلي روشن نخواهد بود . (1)

11- دانشمند گرامي معروف به هاشم الحسَنَی گويد : پرسشي كه ، خود به خود در اينجا به ميان مي آيد ، آن است كه، در صورتي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن حضرت بخشيد . چنانكه ادّعايش جنين بود و در اين ادّعا راستگو بر حق بود و آن حضرت از منافع و عوايد آن محل به اندازة خرج خود برداشته بقيّه را در اختيار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي گذاشت . نمي توان تصوّر كرد كه ، اين موضوع از ديدگاه صحابه پنهان بوده كسي از ان آگاه نبوده است . خصوصاً كساني كه ، پيوسته در خدمت آن حضرت بوده از ايشان جدا نمي شدند . در عين حال، پس چرا اين چنانكه در بعضي روايات آمده كسي جز حضرت علي (علیه السلام) و امّ ايمن و حسنين (علیهم السلام) براي شهادت حاضر نشد ؟

پاسخ اين پرسش آن است كه ، براي فاطمه (علیها السلام) اقامة شهود چندان دشوار نبود و به گواهي افرادي همچون امّ ايمن و يا فرزندانش حسن و حسين (علیهما السلام) كه در آن هنگام صغير بودند نيازي نداشت و خود مي توانست افرادي همچون سلمان و ابوذر و عمّار و مقداد و عبّاس و اولادش و ابوسعيد خدري را براي شهادت بياورد تا كسي نتواند آن ها را رد كرده بهانه اي براي نپذيرفتن شهادتشان داشته باشد، اينان همگي بر صداقت و حقّانيّت آن حضرت در هر شرايطي اگر چه با تحمّلانواع ناراحتي و شكنجه ها شهادت مي دادند، امّا اگر چنني موضوع گيري از آن حضرت اتفاق افتاده و اصل آن صحّت داشته باشد قاعدتاً نبايد فقط به خاطر فدك باشد . زيرا فدك براي آن حضرت چندان اهميّت نداشته است و اگر اين خبر صحيح باشد كه حضرت زهراء (علیها السلام) امير المؤمنين (علیه السلام) و حسنين (علیهما السلام) را براي شهادت به آن جا آورده اين بخاطر آن بوده است كه مخالفت صريح دستگاه خلافت را به فرموده هاي حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد آنان آشكار سازد كه اگر 20 نفر از ديگر افراد صحابه را احضار مي فرمود به اين هدف نمي رسيد و آن ها هم مي توانستند شهادت آن 20 نفر را با گواهي ده ها نفر ديگر از صحابه رد كنند چنانكه شهادت علي (علیه السلام) و امّ ايمن رضوان الله تعالي عليها را با شهادت عمربن خطاب و عبدالرحمان

ص: 146


1- الغدير ج 7 ص 229- 231

بن عوف رد كردند، طوري كه عبارت سابق شرح نهج البلاغه گوياي اين مطلب بوده و به همان گونه كه: ارث بردن آن حضرت را از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با جَعل حديث « نَحْنُ مَعاشِرُ الأَنْبيآءِ لا نَورِّثُ » رد كردند . . . (1)

ادّعاي ارث و اخبار آن

همان گونه كه گفته شد حضرت زهرا (علیها السلام) ادّعا فرمود : كه فدك را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرتش بخشيده كه براي اين مطلب از آن حضرت تقاضاي شاهد و گواه كردند و آن حضرت اقامة شهود فرمود . آنان گواهان حضرتش را نپذيرفتند . سپس از راه مهاشات و تنزّل از ادّعاي خود ادّعاي ارث كرد ، آن را هم با روايتي جعلي كه ، با نصّ قرآن مجيد مخالفت داشت . رد كردند . كه ، ان شاء الله در مورد شرح خطبه آن حضرت ، توضيح داده خواهد شد .1- شيخ الطائفه شيخ طوسي قدس سرّه الشريف مي فرمايد : امر بر خلاف آن چيزي است كه ، آنان ادّعا كرده اند كه « ادّعاي ارث مقدّم بر ادّعاي بخشش بوده است » زيرا تماس روايات گوياي آن است كه ادّعاي نحله و بخشش قبلا از ادّعاي ارث بوده است . چگونه ممكن است در آن چه كه ، مدّعي بخشش است هم زمان با آن ادّعاي ارث كند . آيا اين موجب آب نمي شود كه، بگوييم: حضرت با ادّعايي كه استحقاق آن را نداشته است حق خود را مطالبه كرده است ؟ چگونه ممكن است در ابتدا ادّعاي ارث كرده باشد . با اين كه ، غير از آن حضرت نيز در ارث پس از ادّعاي بخشش بوده، اين اشكالات پيش نمي آيد . زيرا ابتدا از آن راه رفته مطالبة حقّ اختصاصي خود را كرده است كه ، فدك از همين بابت حقّ آن حضرت بود ولي وقتي از اين راه نتوانست(2)

حق خود را بگيرد و مانع آن حضرت شدند به ناچار از راه ارث وارد شد زيرا آن كس كه از حقش محروم مي شود از هر راه ممكنی كه بتواند به حقّ خود برسد مي تواند اقدام كند . . .

از جمله چيزهايي كه ، بر درستي ادّعاي آن حضرت نسبت به بخشش فدك دلالت دارد و گوياي آن است كه ، مسأله بخشش معروف و مشهود بوده، همگان از آن خبر داشتند آن است كه، عمربن عبدالعزيز پس از آن كه فهميد فدك حقّ حضرت زهرا (علیها السلام) بوده آن را به فرزندان آن حضرت واگذار كرد

ص: 147


1- سيرة ائمّه (علیهم السلام) ص 130 چاپ بيروت
2- البته اين ظاهر كار است كه روال طبيعي و اتمام حجّت كار جلو رود والا روي حساب ولايت الهي با يك اشاره همه دستگاه باطل نابود خواهد و معصومين (علیهم السلام) مأمور به ظاهر بودند و مأمور به تبلیغ و رساندن اوامر و نواهی الهی

و همچنين مأمون كه از سوي حضرت وكيلي و از سوي ابوبكر نيز وكيلي را تعيين كرده دادگاهي تشكيل داد به نفع حضرت زهرا (علیها السلام) حكم كرد و اگر قضيه چندان معروف و مسلم نمي بود اين كار را نمي كردند با اين كه خود بر كسي خلافت تكيه زده بودند و رضايت و خشنودي مردم رالازم داشتند و مي بايست كاري كه مردم از آن ها متنفرّ شوند هيچ كس از اين كار آنان ناراحت نشد و ايراد نگرفت زيرا مسأله واضح تر از آن بود كه ، بر كسي پوشيده و مخفي بماند . (1)

2- مرحوم علامه مجلسي قدس سرّه الشريف گويد :

حضرت زهرا (علیها السلام) مدّعي شد كه ، فدك را پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت بخشيده و شايد علّت اين كه: در اين خطبه متعرّض مساله بخش نشد، و تنها بر ارث تكيه كرده آن بود كه، از پذيرش ادّعاي بخشش مأيوس بود زيرا خطبه، پس از آن بود كه، ابوبكر شهادت حضرت اميرالمومنين (علیه السلام) و ديگر شهود را رد كرده بود و منافقان حاضر در آن مجلس معتقد بودندكه، فدك از صدقات است و به بيت المال مربوط مي شود و حضرت به حديث ميرات متمسّك شد چون از ضروريات دين بود .(2)

مرحوم مظّفر گويد : گاهي اين پرسش پيش مي آيد كه آيا ادّعاي بخشش جلوتر بوده يا ادّعاي ارث ؟ اگر ادّعاي بخشش جلوتر باشد در نظر اهل سنّت اشكالي نيست ولي اگر ادّعاي ارث جلوتر باشد اشكال وارد است . زيرا اگر در آغاز ادّعاي ارث كرده باشد در ضمن به اين مطلب اقرار نموده كه فدك ملك آن حضرت نبوده بلكه تا هنگام رحلت ( شهادت ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متعلّق به خود حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است . چگونه ممكن است پس از اين اقرار ادّعاي بخشش و ملكيّت در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كرده باشد ؟ ممكن است چنين جواب داده شود كه ، حضرت ادّعاي ارث مطلق مَتْروكات « آنچه كه براي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانده باشد » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را كرده باشد و يا غير از فدك ديگر اموال آن حضرت را طلبيده (3)

و منافات ندارد كه پس از آن مدّعي ملكيّت فدك از راه بخشش باشد . و اگر بپذيريم كه: در ادّعاي ميراث از فدك هم اسم برده است، باز هم اشكالي پيش نمي آيد زيرا اقرار نسبت به لوازم يك شي ء تا وقتي كه ، مورد قصد و نيّت نباشد . حجّت نيست و هيچ كس را نسبت به لوازم اِقرارش نمي توانيم

ص: 148


1- تلخيص الشافي ج 3 ص 127
2- بحارالانوار ج 8 ، ص 116- چاپ كمپاني
3- رجوع به ص 230 – 234 همين كتاب شود

ملزم بدانيم، و گرنه اگر بخواهيم نسبت به لوازم اقرار، ارزشي قائل باشيم در صورت مقدّم داشتن نحله و بخشش نيز اين مطلب جاري است، زيرا ادّعاي بخشش ادّعاي ميراث مي كند ؟

و اين مطلبي است كه هيچ كس اظهار نكرده است به ناچار بايد گفت : كه ، اقرار لزومي معتبر نيست و ارزشي در دادگاه ها ندارد .

( به اين اشكال چنين مي توان بهتر جواب داد كه، ادّعاي ارث بر سبيل تنزّل و مماشات و در مقام محاجّه و استدلال بوده است، يعني حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) خواسته اند بفرمايند كه ما تَرَك حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) متعلّق به آن است، چه از راه بخشش و نحله و چه از راه ارث، اگر بخشش را قبول نكردند آنان را ملتزم به ميراث كند . و آنان هم ادّعاي نحله را با ردّ شهود و ادّعاي ميراث را با حديث مجعول رد كردند )

خلاصه آن كه حضرت زهرا (علیها السلام) آنچه كه ، در طرح اين دعوي در نظر داشته رسيدن به حقّ خود بوده كاري به طريق اثبات اين مطلب نداشته است، هر كدام را كه ، طرف مقابل بپذيرد مي بايد حق منصوب او را به آن حضرت برگرداند، زيرا در خود اسباب و وسيله ها هدف خاصّي مطرح نبوده بلكه آن ها را براي دستيابي به حقّ خود متذكّر شده است . . .

و خلاصه آن كه ، فدك در تصرّف آن حضرت بود و پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر به ادّعاي آن كه ملك حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده همچون ديگر اموالي كه متعلّق به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است . ارث من است آيا تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم ؟

ابوبكر هم با جعل اين روايت كه ، پيامبران چيزي به ارث نمي گذارند فرمايش حضرت را رد كرد و حضرت هم به ناچار اظهار داشت كه ، علّت در اختيار داشتن فدك آن بوده كه ، رسول خدا (صلیالله علیه و آله و سلم) در زمان حياتش آن را به آن حضرت بخشيده براي اين كار شهودي اقامه فرمود .

و اين مطلب به ظواهر اخبار و روايات نزديك تر است . (1)

ص: 149


1- دلائل الصِّدق ج 3 ص 73

اخبار و روايات مشتمل بر ادّعاي ارث

1- عايشه گويد : فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي ابوبكر پيغام فرستاده ارث خود را از چيزهايي كه خداوند متعال به رسولش بخشيده بود و از فدك و باقي ماندةخمس خيبر مطالبه نمود . ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « ما چيزي ارث نمي گذاريم هر آن چه كه از ما بازمانده صدقه است » آيا خاندان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از اين مال صدقه مي خورند ؟ به خدا سوگند من چيزي را از صدقه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حالتي كه در دوران آن حضرت بوده تغيير نخواهم داد و به همان گونه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كرده بود عمل خواهم كرد ابوبكر چيزي از آن ها را به فاطمه (علیها السلام) نداد از اين جهت فاطمه (علیها السلام) از ابوبكر دلگير شده از او كناره گيري كرد و تا هنگام شهادت با او صحبت ننمود و پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 6 ماه زندگي كرد، و پس از آن كه از دنيا رفت ، شوهرش علي (علیه السلام) آن حضرت را شبانه دفن كرد به ابوبكر خبر نداد ( كه در كفن و دفن شركت كند ) و خودش بر آن حضرت نماز خواند و تا وقتي كه حضرت زهرا (علیها السلام) زنده بود و امام علي (علیه السلام) در بين مردم موقعيّتي نداشت . . . (1)2- از حضرت امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه ، امام علي (علیه السلام) به حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) فرمود برو و ميراث خود را از ماترك پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه كن آن حضرت نزد ابوبكر رفته گفت : ميراث پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بده گفت: پيامبر ارث نمي گذارد .

گفت : آيا سليمان از داوود ارث نمي برد .

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ سوره نمل آية 16 و سليمان از داوود ارث برد . وي خشمگين شده گفت : پيامبر ارث نمي گذارد فرمود : مگر زكريّا نگفت : خداوندا به من ببخش كه ، از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد .

فَهَبْ لي مِنْ لَدُّنْكَ وَليًّا آيه 5 يَرثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعقُوبَ وَاجعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا آيه 6 سوره مريم

ابي بكر گفت : پيامبر ارث نمي گذارد .

حضرت فرمود : مگر پروردگار نفرموده : « خداوند شما را توصيه مي كند در فرزندانتان براي پسر بهره دو دختر » يُوصيكُمُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَبَينِ . . . نساء آية 11 گفت : پيامبر ارث نمي گذارد.

ص: 150


1- صحيح بخاري ، ج 5 ص 177

3- ابوسعيد خُدري گويد : پس از شهادت حضرت رسول، (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) براي گرفتن فدك نزد ابوبكر رفت وي گفت: من خوب مي دانم كه ، تو غير از حقّ و راستي چيزي نمي گويي اما دليل و شاهدت را بياور ! حضرت زهرا (علیها السلام) همسرش علي (علیه السلام) را آورد و آن حضرت شهادت داد سپس امّ ايمن را آورد .

و او نيز گواهي داد . گفت : اگر زني ديگر و يا مردي ديگر را بياوري سند فدك را برايت مي نويسم . مرحوم مجلسي (رحمة الله علیه) پس از نقل اين حديث گويد : اين حديثي شگفت است . فاطمة زهراء(علیها السلام) ارث خود را مطالبه مي كرد نيازي به شهود نداشت . زيرا وارثي كه مستحقّ ما تَرَك ميّت مي باشد .

محتاج شاهد نيست مگر هنگامي كه ، صِحّت انتساب او به ميّت و در رديف ورثه قرار گرفتن وي مشخص نشده باشد و گمان نمي كنم كه آنان در نسبت حضرت فاطمه (علیها السلام) شكّ و ترديد داشته باشند . آري اگر ادّعاي نحله مي كرد و مدّعي مي شد كه ، پدرش آن را به او بخشيده نيازمند به اقامة بيّنه بود و براي روايتي كه ابوبكر نقل كرده كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « ما گروه پيامبران ارث نمي گذاريم » معنايي باقي نمي ماند و چنانچه خوب دقت كنيد اين كاملاً روشن و واضح است (1)

4- مفضّل بن صالح از برخي از اصحاب و دوستانش از يكي از دو امام باقر و صادق (علیهما السلام) روايت كند : حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد ابوبكر رفته ميراث خود را نسبت به ماتَرَك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از او مطالبه نمود ابوبكر پاسخ داد :

« همانا پيامبر خدا ارث نمي گذارد »

فرمود : آيا به خدا كافر گشته كتاب هاي الهي را منكر شده اي ؟ خداوند فرموده است : «وصيكُمُ اللهُ في اَوْلادِكم . . . (2)

5- روايت شده كه براي صحت حديث «نَحْنُ معاشِرُ الأنبياءِ لا نُوَرِّثُ» فقط عايشه و حفصه و مالك بن اوس نضري شهادت دادند و هنگامي كه ، عثمان به خلافت رسيد ، عايشه به او گفت : آنچه را كه

ص: 151


1- بحارالانوار ج 8 ص 107 چاپ كمپاني
2- المعة اليبضاء ص 382

پدرم و عمر به من مي دادند تو هم به من بده گفت : در كتاب خدا و سنّت پيامبر دليل و مدركي براي اين عطا نمي بينم لكن پدرت و عمر از روي دلخواه خود به تو مي داده اند و من چنين كاري را نخواهم كرد . عايشه گفت : پس سهم ارثنم را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من بده گفت : مگر تو خودت با مالك بن اوس نظري شهادت نداديد كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : « ما گروه پيامبران ارث نمي گذاريم » و حقّ فاطمه را باطل كردي اكنون خود آمده اي حقّ ارث طلب مي كني ؟ نه من چنين كاري را نخواهم كرد .

راوي گويد : هرگاه عثمان به نماز مي رفت عايشه پرده را بالا مي زد و فرياد مي كشيد و مي گفت : اين شخص با صاحب اين پرده ( يا پيراهن ) مخالفت كرده است .عثمان از كار او رنجيده خاطر شده بر منبر بالا رفته گفت : اين زنِ كم مو دشمن خداست . خداوند متعالي براي او دوستش حفصه مثالي در قرآن آورده و فرموده :

« امْرَِ أَةَ صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما . . . وَ قيلَ ادْخُلاالنّارَ مَعَ الدّاخِلَين ( سوره تحريم آيه 10 )»

عايشه به او گفت : اي پير خرفت ، اي دشمن خدا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را به نام نعثل يهودي يمني مثال زده است . عايشه او را لعنت و او عايشه را لعنت كرد و عايشه قسم خورد كه ديگر در آن شهر نماند و به مكّه رفت . (1)

6- علامّه حلّي رحمة الله عليه گويد : و از جمله ايرادهايي كه بر ابوبكر وارد است . آن است كه ، وي فاطمة زهراء (علیها السلام) را از ارث خودش منع كرد و حضرت به او فرمود : اي پسر ابي قحافه آيا تو از پدرت ارث مي بري و من از پدرم ارث نمي برم ؟ او در مقابل حضرت به روايتي استناد كرد كه ، در بين تمام مسلمانان فقط به خود او اختصاص دارد به علاوه رواياتش بسيار اندك و علمش نيز كم است . همچنين خود قرض دار بود و مي توانست در صدقه تصرّف كند و از اين جهت مي توانست در معرض اتمام جعل روايت قرار گيرد و آن روايت اين بود كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : « ما گروهپيامبران ارث نمي گذاريم هر آن چه از ما باقي مانده صدقه است » با اين كه ، قرآن با اين حديث مخالف است و صريح

ص: 152


1- كشف الغُمَّة ج1 ص 478- 479

آية قرآن مي گويد : « خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش مي كند كه ، پسران دو مقابل دختران ارث ببرند» و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشمول اين آية شريفه مي باشد . (1)

7- ابن ابي الحديد مي گويد : سيّد مرتضي گفته است ايرادي كه ، بر استناد صاحب كتاب (2) به روايتي كه آن را ابوبكر نقل كرد و ادّعا نمود كه عمرو عثمان و فلان و فلان بر آن شهادت داده اند . وارد مي شود آن است كه ، استشهاد اين اشخاص مسلم نيست بلكه آنچه كه روايت شده آن است كه، عمر به هنگام كه با امام علي (علیه السلام) و عبّاس در مورد ميراث حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت كرد ؟ از اين چند نفر استشهاد كرد و آنان به روايتي كه مقتضي نفي ميراث است، شهادت دادند . . . .

سيّد مرتضي رحمة الله عليه گفته است : چون پس از رحلت ( شهادت ) رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مطالبة ارث از سوي حضرت فاطمه (علیها السلام) اين روايت را غير از ابوبكر كسي ديگر نقل نكرد و گفته شده كه ، غير از او مالك بن اوس حدثان ( نيز عايشه و حفصه به روايتي نيز بوده است . اما ديگر مهاجراني را كه ، قاضي القضات (عبدالجبّار) نام هاي آنان را ذكر كرده اينان جملگي در دوران خلافت عمر شهادت دادند .

8- و نيز ابن ابي الحديد گويد : از ابوالبختري روايت شده كه ، گويد : عبّاس و علي (علیه السلام) نزد عمر آمده با يك ديگر بر سر ارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف داشتند عمر به طلحه و زبير وعبدالرّحمن و سعد گفت: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا شما از رسول خدا شنيديد كه ، مي فرمود : همة اموال پيامبر صدقه است مگر طعامي كه ، براي خانواده اش تهيّه كرده همانا پيامبران ارث نمي گذاريم گفتند : آري گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود مالش را صدقه مي داد و زيادي اش را تقسيم مي كرد پس از دنيا رفت و ابوبكر دو سال زمام دار اموال شد و به همان گونه كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار مي كرد . او نيز عمل كرد آيا شما مي گوييد كه او در اين كار به اشتباه رفته ، و در اين كار ستم نموده است . نه او در اين كار راه هدايت را يافته و من پس از ابوبكر زمان اين امر را به دست گرفتم و به شما گفتم : اگر مي خواهيد به همان سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن عمل كنم، و شما پذيرفتيد ولي حالا آمده مدّعي شده ايد و با يك ديگر اختلاف نموده ايد ؟ يكي مي گويد : سهميه ام را از برادر زاده ام مي خواهم و ديگري مي گويد : سهم

ص: 153


1- دلائل الصِّدق ج 3 ص 40
2- عبدالجبّار صاحب كتاب المغني

همسرم را مي خواهم، به خدا سوگند جز به همين روش در بين شما قضاوت نخواهد كرد . بايد توجه داشت كه ، اين نيز مشكل است زيرا بيشتر روايات مي گويد : كه ، اين مطلب را كسي غير از ابوبكر نقل نكرده است . اين مطلب را بزرگترين محدّثان يادآورشده تا آنجا كه ، فقهاء در اصول فقه بر اين كه به روايت يك نفر از صحابه مي شود استناد كرد اتفاق نظر دارند و دليلشان همين روايت است .

در استناد ما، ابوعلي گفته است : در روايت جز نقل دو نفر پذيرفته نمي شود مانند شهادت كه ، بايد حتماً دو نفر باشند . متكلّمان و فقهاء همگي با او مخالفت كرده به اين موضوع استدلال نموده اند . صحابه روايت واحد ابوبكر را كه ، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده است « نحن معاشر الأنبياء لانوّرث (1)» قبول كرده اند .

9- عمر گويد : ابوبكر اين حديث را به من گفت و سوگند يادكرد كه ، او راستگوست كه: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است كه فرمود: « پيامبران ارث نمي گذارند ميراث او در ميان فقراء ومساكين است ( العياذ بالله ) (2)»

مقصود از نقل اين حديث شهادت عمر بر اين نكته است كه حديث را تنها از ابوبكرنشنيده نه از ديگران

10- مرحوم مظفّر رحمة الله عليه گويد در كتاب « الكنز » در فضايل ابوبكر ( فضايلي ندارد ) از بغوي و ابوبكر در غيلاينات، و ابن عساكر از عايشه روايت شده است : هنگامي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسيد، فرمود . . . و در ميراث آن حضرت اختلاف كردند . در نزد هيچ كس در اين باره مطلبي نيافتند ( تنها ) ابوبكر ( بود كه ) گفت : از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود : « هر آنچه كه ، از ما گروه پيامبران بازماند، صدقه است (3)»

اين گفتار عايشه نيز شاهد بر اين است كه: راوي اين حديث تنها پدرش ابوبكر بوده است . چنانكه از ابن ابي الحديد و استادش نيز نقل شد .

ص: 154


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 227
2- مسند احمد حنبل ج 1 ص 13
3- دلائل الصدق ج 3 ص 56

11- مرحوم سيّد هاشم الحسني گويد : مورخّان و محدّثان همگي بر اين موضوع اجماع دارند كه: اين حديث فقط از ابوبكر رسيده و تنها منبع و مستند اوّليّه اوست و غير از ابوبكر هيچ كس مدّعي نشده و هر كس كه، پس از او روايت كرده ( مثل عايشه و حفصه و اوس بن حدثان) از قول وي نقل كرده است . . .

پرسشي كه ، در اينجا پيش مي آيد اين است كه ، آيا جايز است پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حكمي را بر خلاف نصّ صريح كتاب خدا تشريع و جعل كند و با اين كه ، خداوند صريحاً فرموده كه: فرزندان از پدرانشان ارث مي برند آن حضرت بگويد : ما پيامبران ارث نمي گذاريم و بعد از اين حكم مخالف با كتاب خدا را از اطرافيان و صحابه و حتّي از افراد بزرگي همچون علي بن ابي طالب (علیه السلام) و ديگر خويشاوندان آن حضرت با اين كه ، هميشه در خدمت آن حضرت بودند اين مطلب را مخفي نگه دارند و به هيچ كس از آنان جز ابوبكر نگويد با اين كه مي دانيم كه ، حضرت بههنگام نزول وحي اگر مطلبي مربوط به قانون گذاري و تشريع بود مسلمانان راجع كرده به آن ها ابلاغ مي نمود . زيرا تشريع به همگان مربوط مي شد . هر چند مخاطب اوليه خود حضرت بود؟

و آيا براي حضرت جايز بود كه ، اين مطلب را از دختر خويش و نيز پسر عمويش كه ، دروازة شهر علم آن حضرت بوده و علم الكتاب نزدش نهاده شده بود پوشيده بدارد با اين كه ، مي دانست كه، در اين مساله با كساني كه زمام امر را به دست مي گيرند، اختلاف پيدا خواهد كرد و اين موضوع موجب بروز اختلاف ميان مسلمانان خواهد شد بلكه باعث مي شود كه، چيزي را مطالبه كند كه، حقّ او نيست و نتيجه اش آن شود كه ، به زحمت و اذّيت و آزار دچار گردد . با اين كه ، بارها خود آن حضرت فرموده : « خداوند به خاطر خشم و غضب فاطمه خشمگين و با خشنودي اش شادمان مي گردد » و نيز فرموده: « فاطمه پارة تن من است هر آنچه فاطمه را بيازارد مرا آزرده است » گمان نمي كنم كسي كه ، به خدا و رسولش ايمان داشته باشد و با سَبْك و روشي كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در تبليغ احكام الهي داشته آشنا بوده موقعيّت و مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و علي (علیه السلام) را در پيشگاه آن حضرت بداند . شكّ و ترديدي در جعلي بودن دو حديثي بخود ( چند حديث جعلي ) راه دهد كه به ابوبكر نسبت داده شده است و چنين كذبي را به ساحت مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت بدهد (1)

ص: 155


1- سيرة ائمه ج 1 ص 120

ارث گذاري پيامبران (علیهم السلام)

1- مرحوم سيّد شرف الدّين رحمة الله عليه ، گويد : ( مورد 7 )ارث گذاري پيامبران مشمول آيات مربوط به ارث است . آنجا كه ، خداوند متعال مي فرمايد :

« لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الاَقْرَبُونَ وَ لِلنّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ اَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْروٌضاً (1)»

(مردها از آن چه كه فرزندان و خويشاوندان بر جاي مي گذارند بهره اي دارند و زنان نيز از آن چه كه فرزندان و خويشاوندان برجاي مي گذارند چه حكم باشد و چه زياد بهره و نصيبي مشخص دارند . )

آيات ارث در قرآن عموميّت داشته شامل حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نيز تمام افراد بشر مي شود و مانند ديگر آيات قرآن مجيد در زمينة احكام الهي است مانند آية « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَليَ الذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ (2)»

( بر شما روزه نوشته شده است همان گونه كه ، بر ديگراني كه قبل از شما بودند نوشته شده اند )

و نيز مي فرمايد : « يُوصيكُمُ اللهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذّكِرَ مِثْلُ حَظِّ الأُثَنَيْنِ» تا آخر آيات ارث و مسائل آن(3) ( بر شما روزه نوشته شده است . همان گونه كه بر ديگراني كه، قبل از شما بودند نوشته شده بود ) و يا آية « فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً اَوْ عَلي سَفِرَ فَعِدَّةٌ مِنْ اَيّامٍ اُخْرَ . . . بقره آيه 184 » ( هركس از شما كه مريض و يا مسافر باشد در روزهاي ديگري روزه بگيرد )

و آية « حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ المَيْتَة وَالدَّمُ وَ لَحْمُ الخِنْزير . . . » (4)

( بر شما مردار خون و گوشت خوشك حرام شده است )

ص: 156


1- نساء آيه 7
2- سوره بقره آيه 183
3- سوره نساء آيه 11
4- سورة مائده آية 3

و مانند اين گونه آيات كه ، مربوط به تشريع و قانون گذاري است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و تمام مكلّفان از افراد بشر با آن حضرت در اين تكاليف شريكند، و تفاوتي بين آن حضرت و ديگران وجود ندارد و مي بايست حضرت هم خود عمل كند و هم به ديگران ابلاغ كند، تا عمل نمايند و آن حضرت از اين جهت نسبت به ديگران اولي و مقدّم است و التزامش نسبت به عمل به آن بيشتر مي باشد و از جمله اين آيات فرمايش خداوند متعال است كه فرمود :

« وَ اوُلوُ الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعضٍ في كتابِ الله . (1) كه خداوند متعال در اين آيه ارث را حقّ خويشاوندان نزديك ميّت قرار داده است .

پيش از نزول اين آيه ، ارث بردن

از يكديگر يكي از حقوق سرپرستي ديني به شمار مي آمد امّا پس از آن كه ، خداوند اسلام و مسلمانان را به عزّت بخشيده يا اين آية شريفه ديگر موارد حقوق ارث را نسخ و حقّ ارث را منحصر به خويشاوندان نمود كه هر چه نزديك تر به موروث باشد، يا غير او و چه اين كه وارث از خويشاوندان او باشند يا از ديگر دارندگان سهم الارث و يا افرادي ديگر باشند كه بر طبق عمل به ظاهر آية شريفه روشن مي گردد .

و از جملة اين آيات فرمايش خداوند متعال در داستان حضرت زكريّا (علیه السلام) است آن جا كه، مي فرمايد : « اِذ نادي رَبَّهُ نِداءاً خَفيًّا قال رَبّ اِنّي وَ هَنَ العَظمُ مِنّي وَ اشْتَعَلَ الرّأسُ شَيْباً وَلم اَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقياً وَ اِنّي خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَليًّا يَرثُني وَ يَرثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلَهُ رَبِّ رَضيًّا (2)»حضرت زهرا و امامان (علیهم السلام) از فرزندانش به اين آية شريفه براي اثبات ارث بردن پيامبران از اموال يك ديگر استدلال كرده فرموده اند كه: ارث مذكور در اين آيه اموال آنهاست و ربطي به علم و نبوّتشان ندارد و در اين استدلال عموم دانشمندان اماميّه از آنان پيروي كرده گفته اند : لفظ ميراث در لغت

ص: 157


1- سوره انفال آية 75
2- سوره مريم آية 3 – 6 وقتي كه خدايش را پنهاني صدا كرد و ندا داد گفت : استخوان من سست و مويم سپيد گشت با اين حال من از دعاي تو نااميد نشده ام و من از وارثان كنوني خود ( پسر عموها ) بيمناكم و زوجه ام هم نازا ( و عقيم ) است پس از لطف خود فرزندي به من عطا فرما كه وارث من و همة آن يعقوب باشد و اي پروردگار ! او را وارثي پسنديده قرار ده !

و شرع جز بر آنچه كه ، از موروث به وارث منتقل مي شود مانند اموال بر چيز ديگري اطلاق نمي شود و در غير اموال به صورت مجاز و استعاره اطلاق مي شود و بدون دليل و قرينه نمي توان لفظ را در معناي مجازي اش استعمال كرد . يكي از خواسته هاي حضرت زكريّا (علیه السلام) از خداوند اين بود كه: اين، وليّ وارث مرا مورد پسند خود و امتثال كنندة دستورات خود قرار بده و اگر بگويم مقصود از ارث نبوّت است ديگر براي اين درخواست معنا و مفهومي نخواهد بود و لغو و عبث مي باشد . مگر نمي بيني كه ، اگر كسي بگويد : خداوند پيامبري براي ما مبعوث كن و او را عاقل و در اخلاقش مورد پسند خود قرار بده سخن ناروايي گفته است زيرا اگر پيامبر باشد حتماً رضايت و اخلاق پسنديده جزء اخلاق و رفتار او خواهد بود .

مؤيّد اين گفتار آن كه زكريّا (علیه السلام) تصريح كرده كه ، آن حضرت از پسر عموهايش پس از خود مي ترسد در آنجا كه مي فرمايد : « وَ اِنّي خِفْتُ المَواليِ مِنْ وَرائي » و از اين جهت كه، مي ترسيد وارثي را از خداوند درخواست كرد و اين خوف فقط به خاطر اموالش بود، و ارتباطي با نبوّت و علمش نداشت زيرا آن حضرت به خوبي مي دانست كه ، خداوند منصب نبوّت و علم الهي را به كسي كه شايستگي آن را نداشته باشد نمي دهد . به علاوه آن كه براي گسترش علم و انتشار آن در بين مردم مبعوث شده بود چگونه مي توان گفت كه: آن حضرت از گسترش هدف خود نگران بود اگر گفته شود اين مطلب در مورد وراثت مال نيز جاري است . زيرا ترس از انتقال اموال به ديگران مستلزم بخل آن حضرت است .پاسخ آن است كه ، هيچ گاه اين دو مطلب مساوي و يكسان نيستند زيرا مال را خداوند به مؤمني و كافر و به صالح و طالح مي دهد و مانعي ندارد كه ، اگر پسران عمويش افراد فاسدي باشند حضرت از انتقال اموالش به آنان ناراحت و ناراضي باشد چون اگر به اموال او دسترسي پيدا مي كردند چه بسار در مصارف غير مشروع خرج مي كردند بلكه در اين كار نهايت حكمت است زيرا تقويت تبهكاران و اعانت و كمك به آن ها در كارهاي زشت و ناروايشان از نظر شرعي حرام و ممنوع است و اگر كسي اين گونه خودداري از انتقال اموال را بخل حساب كند، بي انصافي كرده است. و فرمايش زكريّا (علیه السلام)

كه فرمود : « من از خويشاوندانم پس از خود مي ترسم » از اين جمله فهميده مي شود كه، ترس آن حضرت به خاطر فساد اخلاق و رفتار آنان بوده و مقصود آية شريفه آن است : « من از خويشاوندانم

ص: 158

مي ترسم كه: پس از من اموالم را به ارث ببرند و در معصيت و نافرماني تو خرج كنند پس اي خداوند به من فرزندي پسنديده ببخش تا وارث اموال من بشود و آن ها را در طاعت خود صرف نمايد!

خلاصه آن كه ، مي بايست ارث در اين آية شريفه را بر اثر اموال، و نه بر نبوّت و پيامبري و امثال آن حمل كرد زيرا معناي مُتبادر به ذهن از لفظ «يَرِثُني» همين ارث مال است، و در اين جا قرينه اي وجود ندارد تا لفظ را از معناي حقيقي كه ارث مال باشد برگردانده در معناي مجازي كه ارث نبوّت باشد استعمال كرده باشد بلكه قرائن فراواني در خود آية شريفه وجود دارد كه، مقصود معناي حقيقي و نه معناي مجازي است .

نظر و رأي خاندان پاك پيامبر كه ، عدل و همتاي قرآن كريم مي باشند و هيچ گاه از قرآن جداشدني نيستند همين معناست و اختلاف و درگيري حضرت زهرا (علیها السلام) با ابوبكر براي مردم روشن و مسلم است و همگان مي دانند كه ، حضرت زهرا (علیها السلام) به ابوبكر پيغام داد و ارث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از او طلبيد و ابوبكر در جواب حضرت گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است « ما چيزي به ارث نمي گذاريم از ما هر چه بماند صدقهاست » عايشه گويد : ابوبكر از اين كه چيزي به فاطمه (علیها السلام) بدهد خودداري كرد و تمام ما تَرَك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به بيت المال اختصاص داد و هيچ چيزي را از اسباب و لوازم زندگي فروگذار نكرد فاطمه (علیها السلام) بر ابوبكر خشمگين شده از او كناره گرفت و تا وقتي زنده بود با او يك كلمه سخن نگفت و پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 6 ماه زنده بود آن گاه كه ، از دنيا رفت شوهرش علي (علیه السلام) آن را بر طبق وصيّتش شبانه دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد كه ، بيايد و بر آن حضرت نماز بخواند . . .

آري با خشمي كه از قبل داشت و با پرخاش بر او غضبناك شد و خشم خود را اظهار كرده مقنعه بسته چادر بر سر انداخته به همراه گروهي از خويشاوندان و فاميلش نزد ابوبكر رفت . . .

تَعِظُ القَوْمَ في اَتَّمِ خِطابٍ

حَكَتِ المُصْطَفي بِهِ وَ حَكاها

مردم را با كلمات و سخنان تامَّ و تمام پند و موعظه داد و با آن خطابه اش آنان را به ياد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) انداخت و از سخنان آن حضرت كه دربارة خود گفت ديده ها فروبسته شد، ارواح سركش تسليم آن حضرتش گشت .

ص: 159

و اگر در آن روزگار سياست بازي حاكم نمي گشت خواسته هاي پراكنده را به مركز اصلي خود ، بر مي گرداند و مركب چموش شهوت ها را رام مي نمود . لاكن اسب سياست در ميدان تاخت و تاز مي كرد و درجايي آرام نمي گرفت اكنون هركس در سخنان حضرتش به خوبي دقّت كرده آگاه كامل نسبت به آن پيدا كند درگيري و جهت گيري دقيق آن حضرت را در مقابل آنان مي بيند و مشاهده مي كند كه چگونه بر ارث خود استدلال به آيات حكم و بر امين قاطع و غير قابل انكار مي كند . ازجمله استدلال هاي آن حضرت در آن روز آن بود كه گفت : آيا عمداً از كتاب خدا دست برداشته آن را پشت سر انداختيد ؟ در آنجا كه ، مي فرمايد : سليمان از داود ارث بُرد و در آنجا كه داستان زكريّا (علیه السلام) را بازگو مي كند و مي فرمايد :

به من از سوي خود جانشين عنايت كن كه : از من و از خاندان يعقوب ارث بَرَد و او را مورد پسند و رضايت قرار بده و نيز فرمود : « خويشاوندان برخي از آنان از برخي ديگر در كتاب خداوند سزاوار ترند » و نيز فرمود : خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش مي كند كه: براي پسر مانند بهره دو دختر ( منظور نماييد ) و فرمود : « بر شما نوشته شده كه ، هرگاه مرگ يكي از شما فرار رسيد اگر مالي از خود بر جاي گذاشت براي پدر و مادر و خويشاوندان به خوبي وصيّت كند و اين كار شايستة پرهيزكاران است (1)»

سپس فرمود : « آيا خداوند در مورد شما آيه اي خاص، نازل كرده كه ، پدرم را از اين قانون مستثني كنيد ؟ يا اين كه شما خود را نسبت به عموم و خصوص قرآن مجيد از پدرم و از پسر عمويم دانا تر و اعلم مي دانيد ؟ و يا اين كه مي گويد اهل دو ملّت از يك ديگر ارث نمي برند ؟ «متن خطبة فدك كه انشاء الله مفصلاً شرح داده شده است .

در آغاز بر ارث گذاردن پيامبران به دو آية مربوط به داود و زكريّا (علیهما السلام) صراحت در ارث گذاري آن دو حضرت دارد . استدلال مي كند و به جان خود حضرت سوگند مي خورد كه ، آن بزرگوار از ديگر كساني كه مدّت ها از نزول قرآن پا به عرصة گيتي نهاده ارث را در اين آيات شريفه مربوط به ارث حكمت و پيامبري دانسته نه ارث در اموال و معناي مجازي را بدون دليل بر معناي حقيقي مقدّم

ص: 160


1- سوره بقره آية 180

داشتند . نسبت به فهم آيات قرآن داناتر و اعلم بود كه: اگر تصرّف و دخالت در معناي حقيقي لفظ بدون دليل جايز بود . ابوبكر و يا ديگر كساني كه ، در آن روزها طرف دار او بودند نيز مي توانستند بدين گونه پاسخ حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را بدهند با اين كه آنان چنين پاسخي را به آن حضرت ندادند به علاوه در اينجا قرائن ديگري نيز موجود است كه ، مي گويد: مقصود از ارث ،ارث در اموال است پس از استدلال به آيات مربوطه به ارث پيامبران حضرت به عموم آيات مربوطه به ارث و عموم آية وصيّت استدلال فرمود و تخصيص اين آيات را بدون دليل شرعي از كتاب و سنّت كاري زشت بر شمرده با لحن و بيان كوبنده اي اين تخصيص بي جهت را بر آنان ايراد گرفته چنين فرمود :

« آيا خداوند دربارة شما آية مخصوصي نازل كرده كه ، پدرم را با آن آيه از اين عمومي خارج كرده باشد ؟ »

با اين استفهام انكاري وجود مخصّص را در قرآن مجيد نفي كرده آن گاه فرمود :

«و يا اين كه شما از پدرم و از پسرعمويم در فهم عموم و خصوص قرآن آگاه تر و داناتريد ؟

با اين پرسش توبيخي وجود مخصّصي را در سنّت ، بلكه مطلق وجود مخصّصي را منتفي دانست زيرا اگر مخصّصي وجود مي داشت ، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و يا جانشين آن حضرت به آن فهمانيده بيان مي كردند و نمي توان گفت : كه آنان نمي دانستند و از وجود مخصّص خبر نداشتند و يا در بيان اين مسأله به آن حضرت كوتاهي كرده اند، زيرا در آن صورت تفريط و اهمال در بيان حكم الهي و كتمان حق و وادار كردن به جهل و در معرض باطل قرار دادن و گول زدن و فريب او نسبت به كرامت مقامش و سستي در بازداشتن او از جدال و درگيري و كينه توزي و دشمني بي جهت و بيهوده لازم مي آيد كه همگي اين ها در مورد پيامبران الهي و جانشينان شان محال و ممتنع مي باشد .

خلاصه آن كه ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بيش از آن چه كه ، ديگر پدران دلسوز و مهربان دختران خود را مكلّف و موظف مي كنند به پارة تنِ خود حضرت زهرا (علیها السلام) تكليف و دستور مي داده است . آن ساية رحمت و عطوفت خود را بر سر وي انداخته حضرتش را از جان خود بيشتر دوست مي داشت و با تمام وجود در تعليم ، تربيت ، رشد و كمال آن حضرت مي كوشيد و تاآخرين درجه ، معرفت و شناخت خدا را به آن بزرگوار چشانيده دستورات و شرايع الهي را به آن حضرت آموخته و چيزي را از آن

ص: 161

فروگذار نكرده و در هيچ موردي كوتاهي ننموده تا اين كه ، آن حضرت را به آخرين درجه و پايگاه فضيلت، اوج داده برفراز قلّه هاي كرامت بالا برده آيا ممكن است اين مسأله را كه ، مربوط به تكليف شرعي آن مي شد از وي پوشيده داشته باشد ؟ هرگز ! چگونه ممكن است با اين كتمان دخترش را در معرض آن همه مشكلاتش قرار داده باشد كه ، در راه به دست آوردن ميراث خود متحمّل شده و به دنبال آن جلوگيري از ارث اين همه فتنه و آشوب دامن گير امّت اسلامي شود ؟ و چه شد كه شوهرش كه خليل نبوّت و برادر مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود نيز با آن همه علم و حكمت حديث « ارث نمي گذارم» را نمي دانست با آن كه خصوصياتي چون پيشگامي در اسلام دامادي پيامبر خويشاوندي ، شرافت و مقام ، ويژگي و مخصوصي بودن ( موقعيّتش نسبت ) به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ولايت ، جانشين و نجوي را داشت ؟ و چه شد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين مطلب را از آن حضرت كه حافظ سر برطرف كنندة مشكلات دروازة شهر علم در خانة حكمت بهترين قاضي امّت، آستانة آمرزش براي ورود گنهكاران به پيشگاه آن كشتي نجات و درامان قرار دهندة امّت آن حضرت بوده پنهان داشت .

و چه شد كه: عباس ( عموي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) كه همتاي پدرش و يادگار گذشتگان از خانواده اش بود . او نيز اين حديث را از آن حضرت نشنيده بود؟ و چه شد كه به هيچ يك از بني هاشم كه آشيانه پناهگاه و سرچشمة پيدايش او بودند اين حديث نرسيده بود كه پس از آن حضرت بر ابوبكر تاخته مدّعي ارث شدند ؟و چه شد كه همسران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه همگي مادر مؤمنان ( مگر حفصه و عايشه ) بودند نيز از اين حديث بي خبر بودند و به عثمان پيغام داده مطالبة ارث خود را از او كردند ؟

و چگونه براي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جايز بوده كه اين حكم را از وارث پوشيده داشته براي افرادي كه وارث نيستند بيان كرده باشد ؟ هرگز سيرة پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) بدين گونه نبود كه احكام الهي را به مردم نرساند و ابلاغ نكند و در مقام اندار نيز اين شيوه از آن حضرت شناخته نشده است زيرا ابتدا مأمور به انذار خويشاوندان نزديكش بود . اين كتمان با رفتار زيبا و برخورد بزرگوارانه و عنايت و لطف والايي كه نسبت به خويشاوندان خود داشت همانند نيست .

ص: 162

فقط براي حضرت زهرا (علیها السلام) يك راه و يك سخن باقي مانده است كه، با گفتن آن كلمه غيرت آنان را برانگيخته با بلاغت و رسايي هرچه تمام تر در گفتارش جوش و خروش در آنان ايجاد كرد و آن جمله اين بود كه فرمود !

« . . . يا اين كه مي گوييد اهل دو آيين از يك ديگر ارث نمي برند ؟ »

كه مي خواست با اين جمله بفهماند كه عموم آية ارث با آنچه شما ادّعا مي كنيد تخصيص نمي خورد مگر اين كه بخواهيد به جمله اي از آن حضرت كه فرمود : « اهل دو ملّت و دو آيين مختلف از يك ديگر ارث نمي برند » استناد

و بنابراين آيا به چنين كلامي لب مي گشاييد و چنين جمله اي را خواهيد گفت ؟

آيا مي توانيد بگوييد كه من از امّت اسلامي نيستم و در زمرة مسلمانان به شمار نمي آيم و از اين جهت حقّ ارث ندارم و بر اين حساب براي كار خود كه مرا از ارث محروم ساخته ايد حجّت و دليلي داريد ؟ كه در اين صورت بايد گفت :« اِنا لِلّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُون » (1)

2- مرحوم علّامه اميني رحمة الله عليه گويد :

اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين جمله را فرموده بود، مي بايست آن را به خويشاوندان و نزديكان خود كه پس از آن حضرت، مدّعي ارث مي شوند بيان كرده باشد تا عذر و بهانه آنان را كه قاعدتاً به عموم آية ارث و سنّت شريف استناد مي كردند . برطرف كند، تا داد و فريادهايي كه گرفتاري و درگيري هايي را به دنبال داشت پيش نيايد و پارة تن و دختر پاك و طاهره اش با حالت خشم و غضب بر اصحاب پدرش از دنيا نرود و اين مطلب براي هميشه موجب كينه توزي و دشمني در نسل هاي آينده بين دو گروه اسلامي نباشد . با اين كه آن حضرت به خاطر از بين بردن همين پديده هاي ناروا و به وجود آوردن برادري و دوستي بين امّت ها و جوامع مبعوث شده بود .

ص: 163


1- النّص و الاجتهاد ، ص 103-110

آيا حضرت از حوادث و فتنه هاي پس از خود آگاه نبود و نمي دانست كه، به خاطر عدم آگاهي خويشاوندان و نزديكانش از اين حكم مخصوص به او چه فتنه ها و آشوب هايي به وجود خواهد آمد ؟ نه هرگز آن حضرت به خوبي آگاه بود زيرا علم مَنايا و بلايا و قضايا و فتنه ها و خون ريزي هاي پس از خود را به خوبي دارا بود .

آيا مي توان گفت : كه ، صدّيق اكبر اميرالمؤمنين (علیه السلام) و همسرش صديقه كبري فاطمه زهرا (علیها السلام) با اين كه ، مي دانستند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : كه ، ما پيامبران ارث نمي گذاريم در عين حال به خاطر دستيابي به مال بي ارزش دنيا از آن دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چشم پوشيدند و در مقابل ابوبكر ايستاده مدّعي او شدند ؟ و يا اين كه آنان از حديثي كه ابوبكر نقل كرد ( جعل كرد ) بي خبر بودند .ما ساحت آن دو بزرگوار را « بر طبق كتاب و سنّت » از ارتكاب اين عمل كه با علم به سنّت ثابت از آن اعراض كرده باشند و يا اين كه به خاطر ناداني و بي خبري از سنّت مدّعي چيزي شده باشند كه حقّ آنان نبوده است . منزّه و پاك مي دانيم .

و به چه دليل ابوبكر را در اين ادّعاي دور و بر كنار از كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصديق كنيم كه: جز از طريق ورثه و جانشين او كه ، از آغاز نبوّت در مجامع و مجالس متعدّد سخن و وصيّت او را به ميان آورده وي را وصيّ خود تعيين كرده بود نمي توان فهميد ؟ و چرا نسبت به ادّعاي صدّيقه كبري و شوهرش علي بن ابي طالب (علیهما السلام) كه گفتند : فدك را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت بخشيده است و اين را جز از طريق آنان نمي توان فهميد، گوش شنوا نداشته باشيم ؟

مالك بن جعونه از پدرش روايت كند كه ، فاطمه (علیها السلام) به ابوبكر گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) : فدك را به من بخشيده است آن را به من واگذار كن، علي بن ابي طالب (علیه السلام) به نفع آن حضرت شهادت داد وي درخواست شاهدي ديگر كرد امّ ايمن نيز بر اين مطلب شهادت داده گفت : اي دختر رسول خدا ، تو مي داني كه شهادت حز با دو مرد و با يك مرد و دو زن ارزشي ندارد و حضرت از ادّعاي خود منصرف شد .

ص: 164

و در روايت خالدبن طهمان آمده كه، فاطمه رضي الله عنها به ابوبكر گفت : فدك را به من بده زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به من بخشيده است . از آن شاهد و بيّنه خواست آن حضرت امّ ايمن و رياح غلام حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را آورد و آن دو نفر به اين مطلب شهادت دادند ابوبكر گفت : اين كار جز با شهادت يك مرد و دو زن امكان ندارد .آن گاه خشم و غضب حضرت فاطمه (علیها السلام) به خاطر چه بود . با اين كه ، آن حضرت كسي است كه از پدر بزرگوارش دربارة آن حضرت چنين نقل شده است كه : « خداوند به خاطر خشنودي او خشنود و به خاطر خشم او غضبناك مي شود ؟ آيا از حكمي كه ، پدر بزرگوارش داده با اين كه ، مي دانست كه، آن حضرت از روي هوس سخن نمي گويد عصباني و خشمگين شده است ؟ حاشا و كلاّ و يا از اين كلام قاطع و كوبندة صادر شده از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، ابوبكر مي خواهد آن را به اجراء در آورد عصباني و خشمگين شده است يا اين كه اين حكم قطعي و مسلم را فردي امين كه ، مي خواسته احكام اسلامي را گسترش دهد . روايت كرده است و خود آن حضرت نيز او را در نقل اين روايت تصديق كرده است ؟ ماساحت پاك آن حضرت را به نصّ آية تطهير از اين كار زشت منزّه و بركنار مي دانيم و خواه و ناخواه تنها يك احتمال باقي مي ماند و آن اين كه ، بگوييم حضرت راوي اين حديث را متّهم دانسته و يا ايرادي در روايت او داشته و آن را حكمي برخلاف كتاب و سنت مي دانسته است و همين امر باعث شد كه مقنعه بسته چادر بر سرانداخته و به همراه گروهي از خويشاوندان و زنان اقوامش به نزد ابوبكر برود . . . »

و همين مسأله باعث شد كه ، نسبت به مخالفاتش غضبناك گشته تا آخرين نفس پس از هر نمازي بر آنان نفرين كند چنان كه ، تفصيلش خواهد آمد ، آيا اين حكم در بين تمام پيامبران الهي بوده است ؟ يا اين كه ، از احكام ويژه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است ؟ قرآن مجيد فرض نخست را نقض مي كند در آن جا كه ، مي فرمايد : « وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُدَ » ( نمل 16) و فرمايش خداوند دربارة حضرت زكريّا كه گفت : « . . . فَهَبْ لي مِنْ لَدِّنْكَ وَليًّا يَرِثٌيِ وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعقوُب َ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضّياً ( مريم 5 و 6 )

معلوم است كه ، حقيقت ميراث عبارت از انتقال مال موروث به ارث پس از مرگ او به حكم خداوند متعال است حمل بر علم و نبوّت چنانكه اهل سنّت انجام داده اند برخلاف ظاهر آية شريفه است زيرا

ص: 165

نبوّت علم به ارث نمي رسند نبوّت دائر مدار مصالج عمومي است و از روز نخست آفرينش در پيشگاه پروردگار مشخص و معيّن گشته و خداوند داناتر است كه ، رسالت و مأموريت خود را در چه كسي و درچه جايي قرار دهد نسبت و وراثت دخالتي در آن ندارد همان گونه كه ، دعا و درخواست از خداوند اثري براي گزينش و اختيار الهي ندارد . علم نيز متوقّف بر آموزش و فراگيري است و مربوط به كسي مي شود كه ، خود را در معرض آن قرار دهد . به علاوه زكريّا (علیه السلام) از خداوند درخواست كرد كه، از فرزندانش كسي را وارث او قرار دهد كه ، وجود وي حاجب و مانع از ديگر افراد خويشاوند و فاميل و پسرعموهايش باشد و اين ممنوعيّت تنها با ميراث اموال مناسبت دارد و معنا ندارد كه ، بخواهد موالي و خويشاوندانش را از علم و نبوّت مانع شود . »

نكتة ديگر اين كه شرط كرد كه ، اين ولي و وارث مورد پسند باشد در آنجا كه گفت :

« واجْعَلْهُ رَبِّ رَضِياً » و اين درخواست پسنديده بودن با نبوّت و رسالت سازگار نيست زيرا عصمت و تقدّس در ويژگي هاي نفساني و ملكات روحي هيچ گاه از پيامبران جدا نيست و بنابراين درخواست اين خصوصيّت بي معنا و بيهوده است . آري اين درخواست در اموال و در مورد كسي كه ، وارث مال مي شود . مناسبت دارد زيرا گاهي وارث مورد پسنداست و گاه مورد پسند نيست .

و امّا اين كه ، حكم مخصوص حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد اين سخن مستلزم آن است كه ، عموم آيات ارث را تخصيص بزنيم . مانند آيات ذيل :

1- يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ » سوره نساء آيه 11

2- « وَ اوْلوُا الأرْحامِ بَعْضُهُم اَوْلي بِبَعضٍ في كِتابِ الله » سوره انفال آيه 75

3- « اِنْ تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبينَ باِلمَعْروفِ » سورة بقره آيه 180قرآن مجيد را جز با دليل ثابت و مسلّم نمي توان تخصيص زد و خبر واحدي كه ، عمل به ظاهر آن به خاطر مخالفتش با سيرة تمام پيامبران گذشته صلوات الله علي نبينا و له و عليهم امكان ندارد . نمي توان مخصّص عموم آيات ارث باشد .

ص: 166

خبر واحدي كه ، صدّيقه و صدّيق امّت كه وارث علم پيامبر بزرگوارند و خداي متعال ايشان را چون جان پيامبرش به شمار آورده درست ندانسته در مقابل آن تسليم نشده اند . نمي تواند قرآن مجيد را تخصيص زند .

خبر واحدي كه ، هيچ يك از دانش مندان اسلامي و در پيشاپيش آنان عترت پاك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را نقل نكرده با اين مضمون آن خبر به آنان مربوط مي شود و آنان به خاطر آن خبر از حكم كتاب خدا و سنّت شريف و از ارث پدر خود محروم گشته اند ، نمي تواند مُخَصِّص آيات قرآن باشد زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وظيفه داشته كه ، خاندان خود را از وجود آن مُخَصِّصي آگاه كند و با اين كه ، نياز به دانستن آن حكم بود . بيان آن حكم را از وجود آن مُخَصِّص آگاه كند و با اين كه ، نياز به دانستن آن حكم بود بيان آن حكم را از زمان حاجت به تأخير نيندازد و از تمام خانواده و خويشاوندان و امّت خود تا واپسين دقايق زندگي كتمان نكند .

خبر واحدي كه ، اين همه گرفتاريها براي امّت اسلامي پيش آورده دروازة دشمني و عداوت را كاملاً به روي آنان باز كرده آتش بغض و كينه توزي را قرن ها در بين آنان شعله ور ساخت و از نخستين روز تكوين جامعة اسلامي تفرقه نقاق بين آنان پديد آورده صفوف فشرده آنان را از هم گسسته درِ صلح و صفا و توحيد كلمه را به روي آنان بسته است . نمي تواند مُخَصِّص عموم آيات ارث باشد . خداوند راوي اين حديث را از امّت اسلامي جزاي خير دهد ؟ مطلب ديگر آن كه ، اگر ابوبكر در نقل اين حديث صادق بود و به راستي اين حديث را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بود پس چرا با نوشته اي كه به دست فاطمه (علیها السلام) داد فرمايش پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) را نقض كرد و فدك را به آن حضرت واگذار كرد و عمر از راه رسيده به او گفت : اين چه نوشته است ؟ گفت : در اين نامه ميراث فاطمه را از پدرش به او واگذار كرده ام .

عمر گفت : از چه راهي به مسلمانان بخشش خواهي كرد با اين كه ، عرب به جنگ تو برخاسته جنگ

با آنان هزینه لازم دارد ؟ بعد عمر نامه را از او گرفته پاره كرد ، این مطلب را سِبط ابن جوزی به طوری كه ، در السیرة الحَلَبِیَّه ج 3 ص 391 آمده است ، نقل كرده است . (1)

ص: 167


1- الغدیر ج7 ، ص 194-197 و ص 144 ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، نورالهدی

پژوهشي در روایت فوق

و اگر روایت « ارث نگذاشتن » درست باشد و خلیفه ي ناحق در نقل این روایت صادق بود ، پس این اختلاف نظرها پس از خلیفه چه بود ؟

من جمله

پس از آن كه ، عمر به خلافت رسید فدك را به ورثة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار كرد و علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) و عبّاس بن عبدالمطلب در آن اختلاف كردند امام علی (علیه السلام) می فرمود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خود آن را به حضرت فاطمه (علیها السلام) بخشیده است و عبّاس این مطلب را قبول نكرده می گفت : این ملك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من وارث آن حضرت می باشم . نزاع خود را نزد عمر مطرح كردند وی از این كه، بین آن دو نفر حكم كند . خودداری كرده گفت : شما به شأن و موقعیّت خود آگاه1- تر هستید . من آن را به شما واگذار كردم . (1) ما به اشكالات و ایرادهای وارد شده به احادیث این باب مثل اصل نزاع خیالی بین عبّاس و علیّ (علیه السلام) و یا عبارتی كه در صحیح مسلم آمده كه، عباس به عمر گفت : ای امیر! بین من و این دروغ گوی گنهكار فریبكار خائن قضاوت كن (2)

آیا واقعاً می شود پذیرفت كه عبّاس با امام علی (علیه السلام) آن آقا و بزرگ خاندان پاك و مطهّر، بدین گونه رفتار كند ؟ با این كه ، در پیش روی، آیة تطهیر را داشت و دیگر آیاتی را كه ، در قرآن مجید در شأن آن بزرگوار نازل شده بود و همه را می دانست ؟ در این صورت برای عبّاس چه آبرو و چه ارزشی باقی می ماند و با در نظر گرفتن فرمایش پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة علی (علیه السلام) دیگر چه حكمی توان برای عبّاس صادر كرد كه فرمود : هر كس علی را سبّ كند مرا سبّ كرده و هركس مرا سبّ كند خداوند را سبّ كرده است و هركس خداوند را سبّ كند او را به رو به آتش جهنم می افكند . جناب عبّاس از این گونه نسبت های ناروا به دُور، و مبرّا است و چنین می دانیم كه ، آنان كه ، می خواستند علی (علیه السلام) را سبّ كنند . این احادیث دروغین را از قول

ص: 168


1- مراجعه شود به صحیح بخاری كتاب الجهاد و السیر، باب فرض الخمس ج 5 ص 30 – 10 صحیح مسلم كتاب الجهاد و السير باب ، حكم الفی ء و الاموال، تألیف ابوعبید، ص 11 كه وی حدیث بخاری را به صورت ناتمام آورده است ، سنن بیهقی ج 6 ص 299 معجم البلدان ج 6 ص 343 تفسیر ابن كثیر ج 4 ص 335 تاریخ ابن كثیر ج 5 ص 288 تاج العروس ج 7 ص 166 تاج العروس ج7 ص 166 مَتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ
2- این حدیث هم ساختگی است . و یكی دیگر از خیانت ها و جسارت ها به ساحت مقدس امیرالمؤمنین (علیه السلام) است از سوی مخالف

عبّاس جعل كرده آن را رهگذری برای ناسزاگویی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار دادند . خداوند كینه هاو حسادت هایی را كه ، در سینه هایشان پنهان كرده اند و آنچه را كه ، آشكار می كردند به خوبی می داند و شكوه و شكایت را باید به درگاه خداوند برد . وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

1- در زمان خلافت عثمان، مروان به حكم به دستور او، فدك را به خود اختصاص داد و به تصرّف درآورده چنانكه در سنن بیهقی ج 6 ص 301 آمده است .

2- معاویه در زمان خلافت خود، ثلث فدك را به مروان بن حكم و ثلث دیگر را به عمروبن عثمان بن عُفّان و ثلث سوم را به پسرش یزید داد و این تقسیم پس از شهادت حضرت امام حسن بن علی (علیهما السلام) بود . این ملك تا زمان خلافت مروان بن حكم به همین گونه ، در دست آنان بود و مروان آن را به خود اختصاص داده و به پسرش عبدالعزیز بخشیده و او به پسرش عمربن عبدالعزیز واگذار كرد .

3- هنگامی كه ، عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید ، خطبه ای ایراد كرده گفت : همانا فدك از جمله اموالی بود كه ، خداوند به رسولش بخشید و اختصاص داد ، و مسلمانان در راه دستیابی بر آن جنگی نكرده كوشش نداشته ، فاطمه زهرا (علیها السلام) آن را از آن حضرت درخواست حضرت فرمود : تو نمي بايست از من بخواهي و من نيز نمي توانم به تو واگذار كنم . و بعد حضرت در آمدِ آن را به كساني كه در راه مانده ابن السبيل محسوب مي شدند . مي بخشد . (1)

بعد كه، ابوبكر و عمر و عثمان و علي (علیه السلام) به حكومت رسيدند آن را به همان موردي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده بود . اختصاص دادند معاويه كه به حكومت رسيد ، آن را به مروان بن حكم بخشيد و مروان به پدرم و به عبدالمك داد و بعد به من و وليد و سليمان رسيد . وليد كه ، به حكومت رسيد از او خواستم سهمين را از فدك به من ببخشد و همچنين از سليمان خواستم كه ، سهمش را به من بدهد آن دو ، با درخواست من موافقت كرده سهم خود را به من واگذار كردند و من ديگر اموالي را كه ، دارم . بيش از اين مال دوست مي دارم بنابراين آن را به همان موردي كه در اصل بود واگذار كردم .

ص: 169


1- بلكه سهم ذوي القربي كه حضرت فاطمه (علیها السلام) باشد و لاغيرها ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند به حضرتش بخشيد .

1- در دوران حكومت عمربن عبدالعزيز فدك در دست فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) بود و بعد كه ، يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيده از آنان گرفت و تا پايان خلافت بني اميّه بين مروان دست به دست مي گشت .

2- هنگامي كه ابوالعباس سفّاح ( اول خليفه عبّاسي ) به حكومت رسيده آن را به عبدالله بن حسن بن علي اميرالمؤمنين (علیهم السلام) برگردانيد .

3- بعد كه ابوجعفر منصور دوانيقي به خلافت رسيد . آن را از اولاد امام حسن (علیه السلام) پس گرفت .

4- مهدي پسر منصور عباسي به فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) برگردانيد .

5- موسي بن مهدي و برادرش آن را از فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) گرفتند و تا زمان خلافت مأمون در دست بني عبّاس بود .

مأمون عباسي در سال 210 آن را به فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) برگردانده به قثم بن جعفر وليّ خود در مدينه چنين نوشت : امّا بعد همانا اميرالمؤمنين (1)با توجّه به موقعيّت و مقامي كه نسبت به دين خدا و جانشيني رسول خدا و خويشاوندي كه ، نسبت به آن حضرت دارد شايسته ترين فرد است كه، به سنّت رسول خدا عمل كرده دستورات او را به كار بندد به هر كس كه آن حضرت بخششي كرده به او ببخشد و هر كس را كه ، مورد تصدّق و صدقة خود قرار داده مورد آن عطا و1- صدقه قرار دهد. توفيق و نگهداري اميرالمؤمنين با خداست و به او « در آنچه كه ، موجب تقرّب به اوست » رغبت و تمايل دارد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دخترش فاطمه فدك را بخشيده آن را بر او تصدّق (2)

كرد و اين يك كار ظاهر و آشكار و شناخته شده اي بود كه ، در بين خاندان پيامبر اختلافي در آن وجود نداشت و پيوسته كساني كه ، نسبت به آن اولويّت داشتند مدّعي و خواهان آن بودند از جهت اميرالمؤمنين چنين صلاح ديد كه ، آن را به ورثة حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برگرداند و به خاطر تقرّب به خدا از طريق

ص: 170


1- اين لقب مبارك فقط شايستگي علي بن ابي طالب (علیه السلام) را دارد و لاغيره و خداوند اين لقب را به آن حضرت اختصاص داده و هركس به غير از او اين لقب را به خود اختصاص دهد كافر است و اگر جائي كسي از شيعيان يا امام معصومي (علیه السلام) به خليفه ظالمي فرموده يا اميرالمومنين از باب تقيّه بوده است . قطعاً
2- عطاء مورد به عنوان نحله و بخشش نه تصدّق، در واقع اعطايي بوده از جانب خداوند متعال

اقامة حق و اجراي عدالت الهي به آنان واگذار كند . و با تنفيذ امر و دستور پيامبر و پرداخت صدقة آن حضرت به صاحبانش خود را به ايشان نزديك گرداند . از اين جهت دستور داد كه ، در دواوين و پرونده هاي نمايندگانش اين مطلب ثبت و ضبط شود كه ، اگر در تمام مراسم ديني پس از رحلت ( شهادت ) پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرياد مي زدند كه، هركس از رسول خدا صدقه اي مي گرفته و يا هبه و وعده اي از آن حضرت داشته بيايد و يادآوري كند قولش پذيرفته وعده اي كه ، به او داده شده انجام مي پذيرد .

در بين همه آنان فاطمه (علیها السلام) سزاوارترين و شايسته ترين آن ها براي پذيرش گفتارش در آنچه كه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي او قرار داده بود اميرالمومنين ( مأمون عليه العنة ) به نمايندة خودش ، مبارك طبري نوشته است كه ، فدك را به وارثان فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)با تمام حدود و مرزها و همة حقوق مربوط به آن از بردگان و غلّات و غير ذلك مسترد كند . و آن را به محمّد بن يحيي بن حسن بن زيدبن عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب و محمّد بن عبدالله بن حسن بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب كه ، اميرالمؤمنين آن دو نفر را متولّي و سرپرست اين اموال قرار داده است تسليم كند .

اين مطلب را به واسطة نظرية اميرالمؤمنين و آنچه كه خداوند در خصوص طاعتش بدو الهام كرده بدان توفيقي كه داشته تا به او و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) بدين وسيله تقرّب جويد و به كساني كه نزد تو هستند اعلام كن و محمّدبن يحيي و محمّدبن عبدالله را به همان امري كه ، مبارك طبري را مأمور مي كني به كار بگمار و در مورد تعمير و آباداني و فراواني غلّات آنجا به آن ها كمك كن ! ان شاء الله والسلام اين نامه در روز 4 شنبه ، دو روز مانده به آخر ذي القعده سال 210 هجري نوشته شد .

11- هنگامي كه متوكّل (ملعون) علي الله، به خلافت رسيده دستور داد به همان حالت پيش از مأمون برگردد . (1) تمام اين هايي كه ، در دوران خلافت انجام گرفته با آن حديث نامتناسب با كتاب و سنت كه ، خليفه نقل (جعل ) كرد متضاد و مخالف است .(2)

ص: 171


1- به كتاب هاي : فتوح البلدان ، بلاذري ، ص 39 – 41 تاريخ يعقوبي ج 3 ص 48 عَقدالفريد ج 2 ص 323 معجم البلدان ج 6 ص 344 تاريخ ابن كثير ج 9 ص 200 كه وي در اين جا تحريفي دارد كه چندان هم اين گونه تحريفات از او بي سابقه نيست، شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 103 تاريخ الخُلفاء سيوطي ص 154 جمهرة رسائل العرب ج 3 ص 510 و اعلام النساء ج 3 ص 211 مراجعه شود .
2- الغدير ج 7 ص 190 – 197

دو نكتة آگاهي بخشاوّل : ابن ابي الحديد معتزلي گويد : بدان كه ، مردم مي پندارند كه ، نزاع فاطمه (علیها السلام) با ابوبكر در دو چيز بوده در ميراث و در نحله ، ولي من در احاديث چنين يافتم كه ، آن حضرت در مسأله سومي با او نزاع داشت و ابوبكر او را از آن ها نيز منع كرده بود كه ، عبارت باشد از سهم ذوي القربي ( ابن ابي الحديد براي اين مطلب اخبار و رواياتي را آورده است كه از آن جمله است )

1- از عروه نقل شده كه گويد : فاطمه (علیها السلام) از ابوبكر فدك و سهم ذوي القربي را مطالبه كرد و او از تسليم آن ها خودداري كرد و آن را جزو اموال بيت المال قرار داد .

2- ابوبكر گويد : و خبر داد به ما ابوزيد از احمد بن معاويه از ميثم از جويبر از ابوالضحّاك ، از حسن بن محمّد بن عليّ بن ابي طالب كه، ابوبكر فاطمه و بني هاشم را از سهم ذوي القربي منع كرد و آن را جزو سبيل الله قرار داد . (1)

مرحوم مظفّر رحمة الله عليه گويد : حضرت زهراء (علیها السلام) ادّعاي سومي هم داشت كه مربوط مي شد به حقّ آن حضرت، از خمس خيبر كه در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك آن شده بود و سهم آن حضرت بود از خمسي كه خداوند آن را تقسيم كرده فرموده بود : « وَ اعْلَمُوا اَنَّما عَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلذِي القُرْبي »(2)

(بدانيد آنچه كه غنيمت و سود برديد همانا خمس آن براي خدا و رسول و ذوي القربي است )

بنابراين ، آن حضرت در خمس خيبر داراي دو سهم بود، يك حقّ از آن جهت كه، شريك پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و حقّ ديگر از جهت ميراث آن حضرت از حقّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر روي تمامي خمس خيبر دست گذاشته بود و از اين جهت مانع دو حق از او شده بود . و ما اگر روايت او را نسبت به «عدم ارث گذاري» صحيح بدانيم و اين حق را به او بدهيم كه ، بر حقّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مستولي باشد ( كه نبود ) و مسلّط شود ( كه نمي شود و نخواهد شد ) چه دليل دارد كه ، بتواند بر حقّ ديگران مستولي باشد و جلو حقّ ديگراني را بگيرد كه ، در زمان حياترسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك چيزي شده اند . و نيز گويد : حضرت زهرا (علیها السلام) حقّ چهارمي نيز داشت كه ، مربوط مي شد به خمس غنايمي كه ، پس از رحلت ( شهادت ) حادث

ص: 172


1- شرح نهج البلاغه ، ج 16 ص 230 - 231
2- سوره انفال آيه 41

مي گرديده چون ابوبكر همان گونه كه ، خمس اهل بيت را كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند خمس خيبر، مالك شده بود گرفته بود، آنان را از خمس خيبر مالك شده بود گرفته بود، آنان را از خمس غنايمي كه، پس از آن حضرت حادث شده بود نيز منع كرده، حضرت زهرا (علیها السلام) دربارة آن ها نيز با او به نزاع برخاست . و اخبار در اين مورد بسيار است (1)

دوم : مرحوم مظفّر رحمة الله عليه گويد : ظاهر چنان است كه ، فدك از اموال خالص و مختص ابوبكر و عمر شد . چنان كه ، سيوطي در « تاريخ الخلفاء » آورده است و روايتي كه ، ابوداود در سنن خود در باب « صفايا » ( اموالي كه خالص و برگزيدة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد ) آورده دليل بر اين مطلب است . وي در آن كتاب از كتاب « الخرائج » از ابوالطفيل نقل مي كند كه ، حضرت فاطمه (علیها السلام) نزد ابوبكر رفته ميراث خود را از او طلبيد. ابوبكر گفت : من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، مي فرمود : هرگاه خداوند متعال به يكي از پيامبرانش طعمه اي بخشيد آن طعمه براي جانشين و قائم مقام اوست . (2)

(جانشين بر حقش كه علي ابن ابي طالب و يازده فرزند معصومش باشد كه از طرف خداوند سبحان انتخاب و برگزيده شده اند نه تو )

موضوع ششم: سؤال ها و پاسخ ها دربارة فدك

س1- لُبّ و خلاصه فدك را بيان كنيد ؟

ج محدّث قمي رضوان الله تعالي عليه از قول امام صادق (علیه السلام) روايت مي كند : موقعي كه ، عده اي با ابوبكر بيعت كردند و كار خلافت ( ناحق ) او محكم شد و از مهاجرين و انصار بيعت گرفت . مأمور فرستاد تا وكيل حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را از فدك بيرون كردند ! وقتي فاطمة زهرا (علیها السلام) اين موضوع را شنيد نزد ابوبكر آمد و فرمود : چرا ميراث پدرم را از من گرفتي ؟ براي چه وكيل مرا از فدك بيرون كردي در صورتي كه: پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اين ملك را به امر خداوند متعال به من داده ؟!

ص: 173


1- دلائل الصدق ج 3 ص 76
2- دلائل الصدق ج 3 ص 54

ابوبكر گفت : براي اين ادّعاء شاهد بياور فاطمة زهرا (علیها السلام) ايمن را آورد .

اُمّ ايمن به ابوبكر گفت: من قبل از اين كه ، قول پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه راجع به من فرموده نقل نكنم و بر تو اتمام حجّت شمايم، دربارة زهرا (علیها السلام) شهادتي نخواهم داد .

اي ابوبكر تو را به خدا قسم مي دهم آيا نه چنين است كه ، پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود : ام ايمن زني از زنان بهشت است ؟

ابوبكر گفت : همين طور است من اين مطلب را مي دانم كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة تو يك چنين سخني فرموده

ام ايمن گفت : من شهادت مي دهم كه ، خداي رؤف به رسول خود (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي فرستاد و اين آية شريفه را براي آن حضرت نازل كرد : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ سوره اسراء آية 26»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امر پروردگار خود فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيده علي بن ابي طالب (علیه السلام) هم آمدو همين شهادت را داد ابوبكر نامه اي راجع به فدك نوشت و به فاطمة زهرا (علیها السلام) داد وقتي كه عمر آن نامه را ديد پرسيد : اين چه نامه اي است .

ابوبكرگفت : فاطمه ادّعاي فدك را كرد و براي مدّعاي خود، ام ايمن و علي بن ابي طالب (علیه السلام) را شاهد آورده بر صدق مدعاي حضرت زهرا (علیها السلام) شهادت دادند ، لذا من اين نامه را نوشته و به زهرا دادم كه فدك مال او باشد . عمر پس از شنيدن اين موضوع آن نامه را از دست حضرت فاطمه (علیها السلام) گرفت پاره پاره كرد و گفت : فدك غنيمتي است كه ، مال همه مسلمين است .

اوس بن حدثان گفت : عايشه و حفصه دو زنان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت مي دهند كه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) : ما گروه پيغمبران ميراثي به جاي من نمي گذاريم . آن چه را كه ، به جايي بماند صدقه است : و از طرفي هم علي بن ابي طالب (علیه السلام) شوهر فاطمه است و شهات علي در حق فاطمه قبول نيست زيرا علي به جهت منفعت خود اين شهادت را مي دهد، آري ام ايمن زن صالحه و پاكدامن است چنانچه يك شاهد ديگر با ام ايمن شهادت دهند قبول مي كنيم .

ص: 174

وقتي كه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) اين مقاله را شنيد ، با چشمي گريان و دلي اندوهناك از نزد عمر و ابوبكر خارج شد . روز دوّم كه ، فرا رسيد حضرت علي بن ابي طالب (علیه السلام) در موقعي كه ، جمعيت انصار و مهاجر نزد ابوبكر حضور داشتند پيش ابوبكر آمد و فرمود : اي ابوبكر ! چرا فاطمة زهرا (علیها السلام) را از ميراث پدرش پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) محروم كردي در صورتي كه ، زهرا مرضيه (علیها السلام) در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، زنده بود مالك و متصرّف آن بود ؟ابوبكر گفت : فدك غنيمتي است مال همة مسلمين اگر فاطمة زهرا (علیها السلام) شاهد بياورد كه، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به او داده، من هم فدك را به زهرا (علیها السلام) خواهم داد . اما اگر شاهد نياورد من دستور مي دهم كه فاطمه حقّي به فدك نخواهد داشت! حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود : اي ابوبكر آيا دربارة ما اهل بيت بر خلاف آنچه كه ، خداوند دربارة مسلمانان قضاوت كرده قضاوت مي كني ؟

ابوبكر گفت: نه

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمود : اگر در دست يك نفر از مسلمانان چيزي باشد كه ، او مالك و متصرّف آن باشد و من آن را ادعا كنم تو از چه كسي طلب شاهد خواهي كرد ؟ در صورتي كه ، فدك در موقع زنده بودن پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تصرف زهرا (علیها السلام) بود و زهرا (علیها السلام) نسبت به فدك تصرف مالكانه مي كرد و بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فدك در دست زهرا (علیها السلام) بوده ؟

اگر مسلمانان چيزي را ادعا كنند از آنان شاهد نمي خواهي ولي از من شاهد مي خواهي !!

ابوبكر ساكت شد، ولي عمربن الخطّاب گفت : دست از اين گفتگوها بردار ما طاقت استدلال با تو را نداريم و زهراء حقي به فدك ندارد . حضرت امام علي (علیه السلام) به ابوبكر فرمود : آيا قرآن خوانده اي ؟ ابوبكر گفت : آري

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمود : اين آية شريفه كه خداوند متعال مي فرمايد : « . . . اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » (1)

ص: 175


1- سورۀ احزاب ، آية 33

در شأن چه كسي نازل شده آيا در شأن ما نازل شده يا در شأن دشمنان ما ؟

ابوبكر گفت : در حقّ شما نازل شده

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمود : اگر دو نفر پيش تو شهاتت دهند كه ، فاطمة زهرا (علیها السلام) كار زشتي « العياذ بالله العظيم و نستجيره » كرده چه خواهي كرد ؟

ابوبكر گفت : او را مثل ساير زنان حَدّ مي زنم . امام علي (علیه السلام) فرمود : نزد خداوند سبحان كافر خواهي شد ؟

ابوبكر گفت : چرا ؟

امام علي (علیه السلام) فرمودند : براي اين كه ، شهادت خداوند سبحان را كه ، به پاكي و طهارت شهادت داده رد كرده اي و شهادت بندگان خدا را قبول نموده اي !!

اين موضوع عيناً مثل اين است كه ، خداوند متعال و رسول او فدك را ملك فاطمه (علیها السلام) نموده اند و زهرا (علیها السلام) در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را تصرّف كرده و تو شهادت خدا و رسول او را رد كرده اي و شهادت يك نفر اعرابي را كه بر پاشنة پاي خود ، بول مي كند قبول نموده اي ، زيرا تو شهات اوس بن حدثان را كه ، مي گويد : پيغمبران ميراثي ندارند قبول كردي فدك را از فاطمه (علیها السلام) گرفتي و گفتي : فدك غنيمتي است براي همه مسلمين ! در صورتي كه ، پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : مدعي بايد شاهد بياورد و مدعا عليه بايد قسم بخورد .

تو قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را رد كردي و بر خلاف آن رفتار نمودي !چون گفتگو به اينجا رسيد مردم همه رو ترش كردند و گفتند : به خدا قسم كه ، علي راست مي گويد سر و صداي مردم بلند شد امام علي (علیه السلام) به خانه مراجعت نمود موقعي كه ، امام علي (علیه السلام) به خانه مراجعت نمود هنگامي كه امام علي (علیه السلام) در مجمع مردم حق خود و زهرا مرضيه (علیها السلام) را ثابت كرد، منافقان پس از مشورت تصميم گرفتند كه علي بن ابي طالب (علیه السلام) را بكشند و اين وظيفه را به عهدة خالد بن وليد(ملعون) نهادند . لذا خالدبن وليد را احضار كردند و گفتند : ما يك كار مهمّي را به عُهدة تو نهاده ايم ؟ خالد گفت :

ص: 176

چشم اطاعت مي كنم ولو اين كه كشتن علي بن ابي طالب باشد! گفتند : همين طور هم هست، مي روي در مسجد در موقع نماز صبح پهلوي علي مي ايستي وقتي سلام نما گفته شد، گردن او را مي زني

اسماء بنت عُمَيش ( بضم عين و فتح و مُيم ) كه در آن موقع زن ابوبكر بود، چون اين موضوع را شنيد خدمتكار خود را فرستاد در خانة اميرالمؤمنين (علیه السلام) و به او دستور داد كه ، مي روي آن جا و اين آيه را مي خواني « / . . . اِنَّ المَلَاء يَأتَمِروُنَ بِكَ لِيَقْتُلوكَ فَاخْرُج اِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ ، (1)

»

يعني : اين مردم دربارة كشتن تو مشورت مي كنند خارج شو من تو را نصيحت مي نمايم .

همين كه ، قاصد اسماء آمد و آية فوق را خواند ، حضرت امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) فرمود : خدا أسما را رحمت كند، اگر اين ها مرا بكشند پس چه كسي ناكثين و قاسطين و مارقين را خواهد كشت .

موقعي كه ، منافقين آمدند در مسجد و مشغول نماز صبح شدند، ابوبكر در بين نماز، از اين تصميم پشيمان شد لذا قبل از گفتن سلام نماز، سه مرتبه گفت : يا خالد ! لا تَقَعَل ما اَمَرْتُكَيعني: اي خالد آن دستوري كه من به تو دادم ( براي كشتن علي بن ابي طالب (علیه السلام)) انجام ندهي ! السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

اميرالمؤمنين (علیه السلام) موضوع را دريافت . لذا به خالدبن وليد فرمود : اگر تو را از اين عمل نهي نمي كرد مرا مي كشتي؟ گفت : آري به خدا قسم، حضرت امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) فرمود : دروغ گفتي، ابوذر مي گويد :

علي بن ابي طالب (علیه السلام) طوري خالدبن وليد را در ميان دو انگشت خود فشار داد كه ، خالد لباس خود را نجس كرد ، فرياد مي كشيد پا به زمين مي زد !

در اين موقع بود كه ، ابوبكر، عمر را نزد عباس بن عبدالمطلب فرستاد تا عباس نزد علي بن ابي طالب (علیه السلام) شفاعت كند و خالد را نجات دهد عباس آمد خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) و آن حضرت را به حقّ صاحب ( قبر كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد ) و به حقّ حضرت زهرا (علیها السلام) و به حقّ دو امام حسن و امام حسين (علیهما السلام)

ص: 177


1- سورۀ قصص ، آيه 20

قسم داد كه، از خالد دست بردارد عباس پشياني علي (علیه السلام) را بوسيد و اميرالمؤمنين (علیه السلام) هم دست از خالد برداشت (1)

و مرحوم مجلسي رحمة الله عليه مي نويسد : حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با عدّه اي از زنان بني هاشم نزد ابي بكر آمدند . فاطمة زهرا (علیها السلام) به ابوبكر فرمود : مي خواهي آن زميني را كه ، پدرم به امر خداوند متعال به من داده پس بگيري ؟ در صورتي كه ، آن بزرگوار غير از فدك چيزي براي فرزندان خود نگذاشته ، مگر نشنيده اي كه ، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : احترام هركسي را بايد دربارة فرزندانش رعايت كرد ؟ابوبكر از ترس سرزنش مردم، دواتي خواست كه ، نامه اي براي حضرت زهرا (علیها السلام) بنويسد و فدك را به آن حضرت رد كند .

عمر گفت : تا فاطمه شاهد نياورد تو اين نامه را منويس !

فاطمة زهرا (علیها السلام) فرمود : آيان آن قضاوتي كه ، تو دربارة مسلمانان مي نمائي و مي گوئي :

مدّعي بايد شاهد بياورد دربارة من نمي كني ؟

در صورتي كه ، فدك در تصرّف من است تو كه ، مي خواهي فدك را از من بگيري، بايد شاهد بياوري ! عمر گفت : تا شاهد نياوري نمي دهم .

فاطمة زهرا (علیها السلام) آمد و علي ، حسن ، حسين و ام ايمن را آورد . ايشان شهادت دادند ولي عمر گفت : شهادت علي اعتباري ندارد ، زيرا كه ، علي براي منفعت خود و فرزندانش، شهادت مي دهد . حسن و حسين هم كودكند . ام ايمن هم زن عجمي است و شهادتش معتبر نخواهد بود .

طبق روايت ديگري ابوبكر نامه را نوشت و به حضرت فاطمه (علیها السلام) داد ولي عمر آن نامه را از دست حضرت زهرا (علیها السلام) گرفت . آب دهان به آن انداخت و آن را پاره كرد .

ص: 178


1- بيت الاحزان ص 171 – 178

فاطمه زهرا (علیها السلام) در حقّ عمر، نفرين كرد و فرمود : همچنان كه ، نامة مرا پاره كردي خدا شكم تو را پاره كند (1)

( مورخين همه نوشته اند كه ابو لؤلؤ شكم عمربن الخطّاب را پاره كرد و اين كه، فعلاً زنان عجم بچه هاي خود را به اين جمله مي ترسانند و مي گويند : لولو! بيا اين بچه را بخور ! از همان موقع بوده كه ترسابولؤلؤ در دل مردم جاي گرفته بود عجمي ها كلمة ابو را از جملة : ابو لؤلؤ حذف كردند تا گفتن آن آسان تر شود )

ابو بصير مي گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم . چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) در آن موقعي كه ، به خلافت رسيد و متولّي امور مردم شد فدك را پس نگرفت و به چه جهت بود كه ، آن را واگذار كرد ؟

امام صادق (علیه السلام) فرمود: براي اين كه ، خداوند غاصبين فدك را در مقابل آن عملي كه ، انجام دادند عقاب خواهد كرد و دربارة مظلوميّت زهرا (علیها السلام) ثواب خواهد داد . لذا علي بن ابي طالب (علیه السلام) دوست نداشت چيزي را كه ، خداوند قهّار، غاصبين آن را عقاب خواهد نمود و در مقابل صاحبش ( كه ، حضرت زهرا (علیها السلام) باشد ) ثواب خواهد داد پس بگيرد .

صاحب منتخب التواريخ مي نويسد: فدك پس از آن كه، غصب شد در دست غاصبين بود تا زمان عثمان بن عفان ، عثمان بن عفان بود كه فدك را به پسر عموي خود كه ، مروان بن حَكَم باشد داد، از آن به بعد فدك در تصرّف آل مروان بود تا زمان عمربن عبدالعزيز ، عمربن عبدالعزيز بر حقّ بودن حضرت زهراء (علیها السلام) دربارة فدك تصديق كرد، لذا فدك را به امام باقر (علیه السلام) رد كرد .

موقعي كه ، عمربن عبدالعزيز از دنيا رفت، يزيدبن عبدالملك فدك را غصب كرد .

همين كه ، سَفّاح روي كار آمد، فدك را رد كرد به فرزندان حضرت امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) ، منصور دوانيقي بود كه ، در زمان خود فدك را غصب كرد و مهدي عباس بعد از منصور ، فدك را به فرزندان حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) رد كرد . پس از مهدي، پسرش هادي فدك را غصب كرد و مأمون

ص: 179


1- جلاء العيون ص 148

بعد از هادي فدك را به اولاد حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) رد كرد ، فدك تا زمان متوكّل در تصرّف فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) بود و ايشان را بي نياز مي كرد .

وقتي متوكل( ملعون ) غصب خلافت نمود، فدك را هم غصب كرد (1)

ابن شهر آشوب مي نويسد : هارون الرشيد، به حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) گفت : حدود فدك را معلوم كن تا من آن را به شما رد كنم؟ موسي بن جعفر (علیه السلام) فرمود يك حدّ آن عَدَن(2) (به فتح عين و دال) است و يك حدّ ديگرش سَمَرْقَنْد، حدّ سوّم افريقيه و حدّ چهارم آن، سيف البحر است . هارون گفت : پس از براي ما چيزي باقي نخواهد ماند يعني : اي هارون تمام اين مملكتي كه ، در دست تو مي باشد در حكم فدك مي باشد و غصب است و حق ما خانواده خواهد بود .

س2- حدّ ومرز فدك چگونه بوده است ؟

ج-1- گفته اند فدك ظاهراً روستايي بوده در نزديكي خيبر خرّم و سرسبز و حدود آن چيزي نبوده كه بر كسي مخفي و پوشيده باشد رجوع شود به ص 24 به بعد همين كتاب

هارون الرشيد به امام موسي بن جعفر (علیه السلام) عرض مي كند : « حُدَّ فَدَكاً حَتّي اَرُدَّها اِلَيْكَ » حدود فدك را معلوم كن تا آن را به تو باز گردانم ! امام (علیه السلام) پاسخ ندادند .

هارون پيوسته اصرار مي كردند .

امام (علیه السلام) مي فرمايد : من آن را جز با حدود واقعي اش نخواهم گفت .

هارون گفت : حدود واقعي آن كدام است ؟ امام (علیه السلام) فرمودند : اگر من حدود آن را بازگويم ، مسلّماً تو قبول نخواهي كرد هارون گفت : به حق جدّت ( پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم))سوگند كه ، حدودش را بيان كن ( خواهم داد ) امام (علیه السلام) فرمودند :

ص: 180


1- منتخب التواريخ ص 99
2- عَدَنْ شهري است معروف در كنار درياي هند ، از ناحيه يَمَنْ بين عَدَنْ و صفاء (86 فرسخ) است ، اسم بندر يمن مي باشد و سَمَرْقَنْد ، شهري است ، معروف در افغانستان ، معجم البُلدان ، و يا گفته شده : دهي از دهستان بتادان بخش حومة مشهد ، لغت دهخدا

اما حدّ اول آن سرزمين عَدَن است (1)

هنگامي كه هارون اين سخن را شنيد چهره اش دگرگون شد و گفت : عجب ، عجب . . .

امام (علیه السلام) فرمودند : و حدّ دوم آن سَمَرقند است (2)

امام (علیه السلام) فرمودند : و حدّ سوم آفريقا است ( بين آفريقاتا بغداد هزار فرسخ است )

در اين جا صورت هارون از شدّت ناراحتي سياه شد و گفت عجب ! . . .

امام (علیه السلام) فرمودند : و حدّ چهارم آن سواحل درياي خزر و ارمنستان است ، هارون گفت : پس چيزي براي ما باقي نمانده ، برخيز جاي من بنشين و بر مردم حكومت كن! « اشاره به اين كه ، آنچه گفتي مرزهاي تمام كشور اسلام است »

امام (علیه السلام) فرمودند : من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم ، هرگز آن را نخواهي داد . در اين جا بود كه هارون تصميم گرفت موسي بن جعفر (علیه السلام) را به قتل و شهادت برساند (3)

س3- آيا امروزه فدك وجود دارد ؟

ج . همان طوري كه ذكر شد .1- فدك در آغاز، پس از سقوط خيبر از طريق مصالحه از يهوديان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) منتقل شد و به حكم آيه : « وَ ما اَفاءَ اللهُ علي رَسُولِهِ » اختيار آن به طور كامل با شخص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به حكم قرآن حق آن حضرت گرديد .

2- طبق اسناد معتبر تاريخي چه شيعه و چه سنّي پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در حيات خود طبق دستور قرآن و آية : « وَ آتِ ذَالقُرْبي حَقَّهُ » به صديقه طاهر فاطمة زهرا (علیها السلام) بخشيد و به اين ترتيب در اختيار آن بزرگوار قرار گرفت .

ص: 181


1- عدن شهري معروف است در كنار درياي هند از ناحيه يَمن ، بين عدن و بين عَدَن و صنعاء (86 فرسخ است )
2- افغانستان ، شهري معروف ، بين اوتا صنعاء هزار فرسخ است، شايد حدود چين باشد .
3- بحارالانوار ج 8ص106

3- در زمان خليفة اول: اين آبادي غصب شد . و در اختيار حكومت وقت قرار گرفت و آن ها با سر پيچي از نافرمان الهي تصاحب شدند و با سر سختي عجيبي در حفظ آن كوشيدند .

4- اين امر همچنان ادامه داشت تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموي كه، نسبت به اهل بيت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روش ملايم تري داشت .

او به فرماندارش در مدينه « عمربن حرم » نوشت كه : فدك را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) بازگردان .

فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت : فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادي ازدواج كرده اند به كدام گروه بازگردانم ؟

عمربن عبدالعزيز خشمناك شد ، نامة تندي به اين مضمون در پاسخ فرمان دار مدينه نگاشت .

« اَمّا بَعْدُ فَاِنّي لوْ كَتَبْتُ اِلَيكَ آمُرُك اَن تَذْبَحَ شاةً لَكَتَبْتَ اِلَيَّ اَجَمّاءُ اَمْ قَرْناءُ ؟ اَوْ كَتَبْتُ اِلَيْكَ اَنْ تَذْبَحَ بَقَرَةً لَسَأَلْتَني ما لَوْنُها فَاِذا وَرَدَ كِتابي هذا فَاَقْسِمْها في وُلْدِ فاطِمَةَ مِنْ عَليٍّ وَ السَّلامُ »(1)هرگاه من ضمن نامه اي به تو دستور دهم گوسفندي ذبح كن تو فوراً در جواب خواهي نوشت آيا بي شاخ باشد يا شاخ دار؟

و اگر بنويسم گاوي را ذبح كن سؤال مي كني رنگ آن چگونه باشد ؟هنگامي كه اين نامة من به تو مي رسد فوراً فدك را به فرزندان فاطمه از علي (علیهم السلام) تقسيم كن .

و به اين ترتيب با يك چرخش بزرگ، فدك بعد از ساليان دراز به دست فرزندان فاطمة زهراء (علیها السلام) افتاد .

5- ديري نپائيد كه يزيدبن عبدالملك خليفة اموي آن را مجدداً غصب كرد .

6- سرانجام بني اُميّهَ منقرض شدند و بني عباس روي كار آمدند . ابوالعباس سفاح خليفة معروف عباسي، آن را به عبدالله بن حسن بن علي بن عنوان نمايندة بني فاطمه (علیها السلام) بازگرداند .

ص: 182


1- فتوح البلدان بلاذري 38

7- چيزي نگذشت كه ، ابوجعفر عباسي آن را از بني حسن گرفت « زيرا آن ها قيامي بر ضد بني عباس كردند »

8- مهدي عباسي فرزند ابوجعفر « منصور دوانيقي » آن را به فرزندان حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) بازگرداند.

9- موسي الهادي خليفة ديگر عباسي، بار ديگر آن را غصب كرد و هارون الرشيد نيز همين معني را ادامه داد .

10- مأمون به خاطر تظاهر به علاقة شديد نسبت به اهل بيت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و فرزندان علي (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) آن را با تشريفاتي به فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) بازگرداند . . . (1)نويسنده كتاب فدك، مي نويسد مأمون به اِتكاء روايت ابوسعيد خُدري كه مي گويد : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیها السلام) بخشيد دستور داد فدك به فرزندان فاطمة زهرا (علیها السلام) بازگردانده شود . (2)

11- اما متوكل عباسي به خاطر كينه شديدي كه از اهل بيت (علیهم السلام) در دل داشت . بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمة زهراء غصب كرد .

و متوكل آن را قطيعه عبدالله بن عمر البازيار، كرد . و در فدك 11- اَصله درخت خرما بود كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن ها را با دست مبارك خود كاشته بود . عبدالله بن عمر كسي را به نام بشران بن ابي اميه ثقفي روانه كرد تا آن درخت ها را قطع كند او هم مأموريت نحس خود را انجام داد . و در مراجعت فلج شد .

12- فرزند متوكل به نام « منتصر » دستور داد كه ، آن را مجدداً به فرزندان امام حسن مجتبي (علیه السلام) بازگردانند .(3)

س4- درآمد ساليانة فدك چقدر بوده است

ج: 1- از تاريخ و مطالعه فدك و مذاكراتي كه ، ميان حضرت صديقه طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) و خليفه ناحق كه رد و بدل شده است . استفاده مي شود كه ، آنچه بعضي خيال مي كنند كه ، فدك دهكده و يا مزرعة كوچكي كه فقط كفاف مخارج سالانه اهل بيت (علیهم السلام) را مي كرده است نبوده بلكه يكي از

ص: 183


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 217
2- فدك قزويني سيّد محمد حَسَنْ 127 و ص 102 و نسخه ديگر ص222 – 301 انتشار : نورالهُدي به نقل از كنزل العمال و مختصر كنزل العمال و تفسير درّالمنثور سيوطي ج 4 ص 177 و ذيل آية شريفه وَ آتِ ذالقربي
3- رجوع شود به موضوع دوّم تا موضوع سوّم همين كتاب شود.

مهمترين مستغلّات حاصل خيز بود . زيرا زميني كه ، حاصل اندك و غير مهمّي داشته باشد ، چگونه جزء اموال عمومي و ثروت ملي اعلام مي شود مخصوصاً در وقتي كه ، به مناسبت شهادت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) احتمال حمل دشمنان دين به حوزه اسلام مي رفت و مي بايست دولت اسلامي سپاه مجهّزي داشته باشد . علاوه بر اين از جواب خليفه كه ، گفت : « انّ هذا المال لم يكن للنبي (صلی الله علیه و آله و سلم) و اِنما كان مالاً من اموال المسلمين يحمل النبي به الرجال و ينفقه في سبيل الله ، يعني: اين مال ملك رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود ، بلكه از اموال عمومي مسلمانان است كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن مخارج عده اي را مي داد و در راه خدا انفاق مي نمود . به خوبي وضع فدك روشن مي شود . و باز از هر دو مهم تر تقسيمي است كه معاويه ميان سه نفر ، يزيد، مروان ، عمربن عثمان انجام داد بديهي است مزرعه اي كه با زحمت از آن مخارج يك سالة خانواده اي تأمين شود چگونه قابل بخشش ميان سه نفر از افراد كه ، هر يك در زمان خود از ثروتمندان بودند خواهد بود ؟

بنابراين جاي هيچگونه استبعاد نيست كه ، آن چه سيّد بن طاوس رضوان الله عليه در كتاب نفيس «كشف المُحَجَّةَ لثمرة المهجة » چاپ نجف ص 124 نقل كرده راست باشد : و كان دخلها في رواية الشيخ عبدالله بن حماد الانصاري اربعة و عشرين الف دينار في كلّ سنة عايدات، فدك در هر سال بر حسب نقل شيخ عبدالله حماد انصاري 24 هزار دينار بوده است .

2- اين ادّعا در پيرامون اين مطلب مي چرخد كه حضرت زهرا (علیها السلام) مدّعي شد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حيات خود فدك را به آن حضرت اعطاء كرده است .

فدك : قريه اي بود كه از مدينه به اندازه دو سه روز راه پيمائي فاصله داشت قسمتي از اراضي آن كشاورزي و حاصل خيز و بقيّه به صورت باغستان هاي خرما در آمده بود كه در وسط آن چشمهفوراني وجود داشت (1)

و درختان خرماي آن را به اندازه درختان خرماي كوفه در قرن ششم هجري تخمين زده اند(2)

.

ص: 184


1- معجم البلدان حموي ( مادّه فدك )
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 236 چاپ حلب

مجموع عايدات سر تاسري آن در سال از 24 هزار تا 70 هزار دينار طلا نقل كرده اند (1) كه ممكن است اين اختلاف نقل بر حسب اختلاف درآمد آن سال هاي مختلف بوده است .

3- هنگامي كه معاويه به خلافت رسيد « فدك » را ميان سه نفر تقسيم كرد:

مروان بن حكم عمربن عثمان و يزد فرزند خودش (2)

از اين تقسيم استفاده مي شود كه « فدك » يك سرزمين قابل ملاحظه اي بوده كه معاويه (ملعون)، توانست آن را ميان سه نفر « با اشتها » كه هر كدام نماينده فاميل بزرگي بودند، تقسيم كند .

4- هنگامي كه حضرت فاطمه (علیها السلام) با ابابكر درباره « فدك » گفتگو نمود و گواهان خود را براي اثبات مدّعاي خود ، پيش او آورد ابوبكر در پاسخ دختر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت : « فدك » ملك شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهي را مجهّز مي كرد و براي نبرد با دشمنان مي فرستاد و در راه خدا نيز انفاق مي كرد يعني درآمد « فدك » براي تجهيز سپاه كافي بود و اين نشانة بزرگي است .5- شهر فدك : در كتب تاريخي از « فدك » به عنوان قريه با شهر « فدك» تعبير شده است و گفته شده كه منطقه « فدك » 50 كيلومتر در 50 كيلومتر مي باشد .

س5- فدك اعطاء يا نِحله بوده يعني چه ؟

ج- اولاً « فدك » جزء اموال شخصي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مي توان گفت علماء شيعه و سنّي بر اين مسئله اجماع دارند .

دلائل مالكيت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن است كه در تفسيري گذشت قرآن مي فرمايد : وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُوله مِنْهُم فَما اَوْجَفَتْم عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلا رِكابٍ وَلكِنَّ اللهِ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ القُري

ص: 185


1- كشف المهجة ابن طاووس ص 94
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 216

فَلِلّهِ وَ اللِرَّسُولِ وَلذي القُرْبي وَ اليتمي وَ المساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لايَكُونَ دَوْلَةً بَيْنَ الاَغْنيآءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذوُهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهوُا وَ اتَّقُوا اللهَ اِنَّ اللهَ شَديدُ العِقابِ حشر 6 و 7

خداوند هر غنيمتي از آنان ( يهوديان بني النضير ) به رسول خود برگردانيد . بدون جنگ شما بود و شما بر اموال آنان هيچ اسب و شتري نتاختيد لكن خداوند رسولان خود را بر هركس كه بخواهد مسلّط مي گرداند و او قادر بر هرچيزي مي باشد .

آنچه خدا از اموال اهل قري به رسول خود برگرداند از آن خدا و رسول او و از آنِ خويشان رسول و فقيران و مساكين و درماندگان در راه است تا اموال بين توان گران دست به دست نچرخد و هر دستوري كه رسول خدا به شما داد بگيريد و از هرگناهي نهتيان كرد . آن را ترك كند و از خدا بترسيد كه خدا عقابي سخت دارد .گفته شد كلمه « فَيْ » مصدر فاء فيي ء و به معناي رجوع و بازگشت مي باشد و چون پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك حقيقي تمام اموال مي باشند زماني كه صاحبان اراضي و املاك بدون جنگ و خون ريزي تسليم شوند اين اموال دوباره آن بزرگوار بر مي گردد و ملك خاصي آن ها مي شود كه ، در اصطلاح به آن « فَيي ء » مي گويند . و آية شريفه : « وَ ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ » تصديق بر اين مطلب دارد كه فَيءِ سرزميني است كه ، « بِلاخَيْلٍ وَلارِكابٍ » بدون جنگ و خون ريزي به دست پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيده و مالك آن ايشان مي باشند .

از ابن عبّاس روايت شده است كه ، آيه شريفه « ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري » درباره اموال كفار ( اهل قري ) نازل شد و اهل قري عبارت بودند از بني النضير و بني ( قُريَضْهَ كه ، در مدينه بودند ) و اهل « فدك » « كه ، سرزميني است سه ميلي مدينه » و اهل خيبر و دهات عرينه و ينبع كه خداي تعالي اختيار اموال اينان را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سپرد تا بر هر نحوي كه خواست در آن حكم كند و خبر داد كه ، تمامي اين اموال ملك شخصي آن حضرت است و لذا وقتي عده اي اعتراض كردند كه: چرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اين اموال را تقسيم نمي كند ؟ در پاسخشان آيه مذكور نازل شد (1)

ابن ابي الحديد روايت كرده كه ، ابوبكر گفت : ابوزيد عمر بن شبه از حيان بن بشر از يحيي بن آدم از

ص: 186


1- مجمع البلدان ج 9 ص 260 الميزان ج 19 ص 361

ابن زائده از محمّد بن اسحاق از زهري روايت كرده كه ، گويد : تعدادي از اهالي خيبر در حصار خود باقي مانده و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست كردند كه ، خونشان را نريزد و به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند . حضرت با درخواست آنان موافقت فرمود . اهالي « فدك » از اين قرارداد با خبر شدند و درخواست كردند كه ، با آنان نيز بدين گونه رفتار شود و حضرت با تقاضاي ايشان موافقت فرمود .

وَ كانَتْ لِلنَّبيِّ خاصَّة ُ: لِاَنَّهُ لَمْ يُوْجَفْ عَلَيْها بَخيلٍ وَ لاركابٍ (1)

و از آن جا كه « فدك » با قهر و غلبه و تاخت و تاز لشكر اسلام فتح نشده بود تمامي آن ملك خاصي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد . ثانياً دليل بر اين كه ، « فدك » ملك پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است ( نه جزء بيت المال مسلمين ) اِقرار خود ابابكر در جواب حضرت فاطمه (علیها السلام) مي باشد زماني كه ، حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) براي گرفتن «فدك» به ابابكر مراجعه نمودند، ابابكر نگفت فدك جزء بيت المال بوده و حق تو نيست، بلكه گفت : پيامبران ارث نمي گذارند و معناي اين جمله اقرار به اين مطلب است كه ، « فدك » ملك پيغمبر الهي (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده ولي چون پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد اين ملك از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما نمي رسد .

ثالثاً : اقرار خود عمر است بر او

صاحب جامع الاصول از صحيح ابي داود روايت مي كند كه ، عمر گفت : اموال بني نضير اموالي است كه خداوند بدون جنگ و خون ريزي و لشكركشي به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگردانيده ، فكانَتْ لِرَسول الله خاصَّةً قُري عُرَيْنَةٍ وَ فَدَكٍ وَ كَذا وَ كَذا يُنْفِقُ عَلي اَهْلِهِ مِنْها نَفَقَةَ سَنَتِهِم . . . (2)

پس قريه هاي عرينه و فدك و كذا ملك خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و ايشان نفقه ساليانه اهل خود را از اين اموال مي داد . و مابقي آن را در تهيه اسلحه و چهارپا براي آماده ساختن سپاه براي جهاد در راه خدا صرف مي كرد و سپس آيه :

« وَ ما اَفاء اللهُ علي رَسُولِه مِنْ اَهْلِ القُري افَلِلّهِ وَ لِلرَسُولِ » را تلاوت مي نمود .

ص: 187


1- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج 16 ص 210 ذيل نامه 45
2- سنن ابي داود ج 3 ص141 حديث 2965 و 2966

همچنين در روايتي كه، در صحيح مسلم آمده و در آن منازعه حضرت علي (علیه السلام) و عبّاس ذكر شده است در ابتداي آن، عمر با خواندن آيه « وَ ما اَفاء الله » بر اين مسئله اقرار كرده است . (1)

رابعاً اقرار علماي سنّت است .

شيخ شهاب الدين يا قوت حموي در معجم مي نويسد . . . بنابراين « فدك » از جمله آبادي ها

و املاكي است كه، به صورت جنگ و تاخت تاز فتح نشده و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد . . . (2)

تاريخ نويس مشهور محمدبن جرير طبري متوفاي سال 310 مي گويد : خيبر « فَيي ء» مسلمانان ولي « فدك » از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آن جا نداشتند (3) ابن منظور در لسان العرب گويد : « فدك » دهكده اي در خيبر است و گفته شده كه در ناحيه مجاز مي باشد در آن جا چشمه و نخلستاني است خداوند آن را به پيامبرش بخشيد (4)

خامساً : تا سال هفتم هجرت عده اي از يهوديان در فدك ساكن بودند و از درآمد آن استفاده مي كردند در سال هفتم هجري بر حسب پيمان شكني يهود خيبر يا مسلمين، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور پيكار با يهوديان خيبر را صادر كرد .

سربازان مسلمان هفت حصار قلعه خيبر را محاصره نمودند و چند ديوار آن را فتح كردند . دو حصين و قلعه آن باقي ماند كه ساكنين خيبر امان طلبيدند (5)

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را امان داد آن ها از قلعه خارج شدند و تمامي ثروت و خانه و املاك مرزوعي خود را به مسلمانان واگذار كردند . و به طرف شام هجرت نمودند .اين پيروزي مسلمانان ترس شديدي در يهوديان فدك ايجاد كرد، از آن طرف پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شخصي را به نزد آن ها فرستاد و آنان را با سلام دعوت فرمود آن ها از مسلمان شدن امتناع ورزيدند ولي با پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد بستند كه ، نصف اراضي و باغستان هاي فدك را به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 188


1- صحيح مسلم ج 5 ص 151
2- معجم البلدان ج 4 ص 38
3- تاريخ الامم و الملوك ج 3 ص 256
4- فاطمة بهجة قلب المصطفي ج3 ص 211
5- تاريخ طبري حوادث سال هفتم هجرت

واگذار كنند به اين شرط كه ، كشاورزي و برداشت محصول در تمام اين اراضي چه در نيمه سهم خود آن ها و چه در نيمه مربوط به پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به مباشرت آنان باشد ، و آن ها محصول چيده شده نصف ملك فدك و با قيمت آن را به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بپردازند و هرگاه حسب صواب ديد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اقتضاء داشت به كلّي آن ها از اين سرزمين جلاي وطن كنند . و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معادل املاك و خانه هاي آنان در هر كجا كه اراده كند آن ها باشند ملك و خانه بدهد .

هم زمان با تصويب اين قرار داد ، از طرفين ، آيه قرآن به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد .

وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفَتْم عَلَيْهِ مِن خَيلٍ وَ لا ركابٍ وَلكن اللهُ يُسَلِّطُ رَسُلَهُ علي مَنْ يَشآءُ وَ اللهُ علي كُلّ شيءٍ قدير (1)

آنچه خدا بر پيامبرش بهره داده است از آن ها شما بر آن با لشكريان و سواران تاخت و تاز نكرده ايد ولكن خدا مسلّط مي كند پيامبرانش را بر هركس بخواهد . خدا بر همه چيز توانااست . با اين كيفيت فدك به صورت ملك شخصي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد ، رسول خدا (صلیالله علیه و آله و سلم) شخصاً درامد فدك را برداشت مي كرد تا آن هنگام كه ، اين آيه بر حضرتش نازل شد وَ آتِ ذَالقُربي حَقَّهُ (2)

حقّ نزديكان را بپرداز پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين مورد از جبرئيل توضيح خواست كه ، مراد از ذالقربي كيست ؟ جبرئيل عرض كرد : فدك را به فاطمه (علیها السلام) واگذار كن تا وسيله گشايشي براي آن حضرت و فرزندانش باشد به عوض آن ثروت كلاني كه ، مادرش خديجه (علیها السلام) در راه خدا صرف و خرج نمود و به پاس مجاهدت پي گيري كه ، آن بانوي بزرگوار در مسير پيشرفت اسلام انجام داد .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (علیها السلام) را طلبيد و فدك را به آن حضرت داد . در اين هنگام مالكيّت پيامبر نسبت به فدك پايان پذيرفت و فدك در تصرّف آن بزرگوار قرار گرفت .

هنگامي كه، پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسيد و ابوبكر حكومت مردمي تشكيل داد فدك را تصاحب كرد و از دست فاطمة زهراء (علیها السلام) خارج كرد . در برابر اين تجاوز ، حضرت زهرا (علیها السلام) بر آشفت كه ،

ص: 189


1- سورۀ حشر آيه ، 6 و 7
2- سورۀ اسراء ، آيۀ 26

اين فدك نِحله و اِعطائي پدرم پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است . ابوبكر درخواست بيّنه كرد و حال اين كه اين مطلب بر خلاف اصل مسلّم فقه است زيرا حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) متصرّف بود و خود تصرّف نشانه ملكيّتمي باشد . اگر غير متصرّف براي خود ادّعاي ملكيّت كند يا بر متصرّف ادّعاي عدم ملكيّت كند بايد بيّنه اقامه كند . زيرا ايشان مدّعي و متصرّف مدّعي عليه است .

دليل بر اين كه ، حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) متصرّف فدك بود لفظ اِيتآء در آية شريفه فَآتِ ذَي القُربي حَقَّهُ به معني اعطاء و اداء است . در اين آيه خدا به پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امر مي كند كه ، حقّ ذي القرُبي را اداء كند و برحسب اخباري كه ، در اين مورد وارد شده است . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان حق تعالي فرمان حق فدك را به فاطمة زهرا (علیها السلام) اعطاء فرمود، لفظ اِعطاء و اقطاع (1) در اخبار (2)

نيز دليل ديگري است بر اين كه فاطمة زهراء (علیها السلام) متصرّف فدك بوده است ( فدك در دست آن حضرت بود ) زيرا اعطاء و تمليك خود، عين تسيلم است . و در نتيجه تسيلم طرف مقابل متصرّف خواهد بود . علاوه بر اين ادّعاي فاطمه (علیها السلام) ، در حالي كه ، كاملترين زنان جهان است به اين كه، فدك اعطائي پدر بزرگوارش و نيز شوهر گراميش امام علي (علیه السلام) « كه، دادخواه ترين افراد اُمت اسلام است » بر اين مطلب بزرگترين دليل است . بر اين كه، حضرت زهرا (علیها السلام) متصرّف فدك بوده و اگر آن حضرت متصرّف نبود و ادّعا مي كرد كه، فدك اعطائي پدر بزرگوارش است، ديگر ردّ كردن ادّعاي آن حضرت احتياج به درخواست بيّنه نداشت كه ، ابي بكر شاهد مطالبه كند ، بلكه خود عدم تصرّف ، بزرگترين دليل بود كه ، عطاء و بخششي از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت نگرفته است . (3)

گذشته از اين ها ، اصولاً بيّنه و شاهد يك دليل ظنّي است كه ، از طرف شارع مقدّس براي اثبات آنچه كه نبوت و عدم آن احتمال داده مي شود جعل شده است .

در اين مورد سيّدة نسآء عالمين (علیها السلام) كه ، خداوند آن حضرت را به تطهيرذاتي پاك ساخته و پاره تن سرور پيامبران قرارش داده است .

ص: 190


1- استقطع فلان الامام قطيعة فافطعه ايّاها اِذاسأله اَن يقطهاله و بينيها ملكا فاعطاه ايّاها ، لسان العرب المحيط ج 3
2- ابي سعيد خدري گويد : دعا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمة فَاَعْطاها فَدَكاً و روايت ابن عبّاس : اَقْطَعَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطِمَةَ فَدَكاً
3- دلائل الصدق ج 2 ص 68 چاپ سوم ( مصر )

ادّعا مي كند كه ، فدك ملك اوست . با اين ادّعا و با فرض اين كه ، فاطمة زهراء (علیها السلام) صدّيقه است و خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به راستگوئي آن حضرت گواهي داده اند .

هركس ادّعا كند فاطمه (علیها السلام) (العياذبالله) دروغ گفته است، نتيجه اين ادّعا ، انكار آيه قرآن است و انكار طهارت و عصمت و شهادت خداوند به پاكي آن بزرگوار مي باشد، چون خداوند فرموده : اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ، و هيچ مسلماني چه سنّي و چه شيعه، منكر اين مطلب نيست كه ، شخص فاطمة زهراء (علیها السلام) جزء اين اهل البيت است كه ، خداوند عموم پليدي ها را از آن حضرت برطرف فرموده است و از همه پليدي ها بدتر دروغ است، پس اگر كسي مدّعي شد، كه فاطمة زهراء (علیها السلام) دروغ گو است (نستحبير بالله العليّ العظيم ) اين آيه را انكار كرده و در نتيجه كافر خواهد بود

و هركس فاطمة زهرا (علیها السلام) را دروغ گو بداند، قطعاً مسلمان نيست، پس يقين حاصل مي شود كه فدك ملك آن بزرگوار بوده و در صورت وجود قطع، معني ندارد براي اثبات مقطوع دليل ظنّي ( بيّنه و شاهد ) مطالبه شود و اين نكته بسيار مهمّ است كه، كمتر متذكر آن شده اند زير ما وقتي قائل به عصمت آن بزرگوار شديم كه ، هستيم و خداوند سبحان گواهي به طهارت و عصمت آن حضرت داده است ، اصلاً نياز به اين مسائل فقهي مانند شاهد و بيّنه و قسم و غيره نيست يا حتّي قانون ذواليد كه ، متذكر مي شويم ، اين براي ظواهر امر است نه براي يك معصوم، خليفه ناحق اول خود مي دانست كه ، آن بزرگوار راستگو است اين مطلب در متن خود خطبه فدك وجود دارد از آن بيّنه و شاهد مطالبه كرد و در عين حالي كه ، آن حضرت متصرّف و ذواليد و مدّعي عليه بود، آن را مدّعي قرار داده چه بايد كرد ؟تاكنون حق با زور بوده است . به قول شاعر عرب : ادّعاي زورمند همچون ادّعاي درندگان است (1) كه دليل آن چنگال و دندان برنده مي باشد .

در اين هنگام ناچار فاطمة زهرا (علیها السلام) شهودي اقامه كرد بر اين كه : فدك اعطائي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و روايات متعدّدي در اين مورد :رسيده كه ، فاطمه (علیها السلام) در دفعات مكرّر گوناگوني نزد ابي بكر برد كه از نظر عدد و كيفيت هر دفعه با مرتبه ديگر فرق داشت ، در مرتبه اول امام علي (علیه السلام) و امّ ايمن را به

ص: 191


1- وَ دَعْوَي القَوِّي كَدَعْوَي السُّباعِ مِنَ الظُّفْرِ وَ النّابِ بُرْهانُها

عنوان شاهد نزد ابي بكر برد و ابابكر در جواب گفت : آيا به وسيله يك مرد و يك زن، مطالبه حقّ خود مي كني؟ و در روايتي رسيده كه ، ابوبكر گفت : اي دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو مي داني كه بايد شاهد يك مرد و دو زن باشند .

البتّه : حضرت زهراء (علیها السلام) خود مي دانست كه ، در محاكمه هاي معمولي و عادي بايد شاهد دو مرد و يا يك مرد و دو زن و يا چهار زن باشند ولي اين محاكمه مثل ساير محاكمات عادي نبود ، زيرا محاكمه عادي آن است كه ، طرف نزاع و ادّعائي در كار باشد و در اين قضيّه براي حضرت زهرا (علیها السلام) خصم و طرف ادّعائي نبود ، بلكه اين يك موضوع شخصي بود ، حاكم وقت براساس قدرت خودمالي را كه شخصي متصرّف بوده از او گرفته بود و مي گفت : اگر راست مي گوئي اين مال مال توهست ديگري هم گفتار تو را تصديق كند . در اين جا يك شاهد هم كفايت مي كرد . زيرا فرض اين است كه ، خليفه (ناحق) خود قاضي بود و طرف نزاع نبود ولي چه بايد كرد كه ، خليفه ، خود را هم قاضي و هم خصم و طرف ادّعا به حساب آورده است ( چنين محاكمه اي در هيچ حكومتي از حكومتهاي دنيا، حتّي حكومت هاي ارستكرارسي ديكتاتوري ( فزون وسطائي) هم سابقه ندارد قضاوت و محاكمه به دست خصم و طرف نزاع قلدر و زورمندي باشد . كه ، با يك زن مظلومه طرفيّت كرده و مال آن را چپاول نموده است )

در اين هنگام حضرت زهراء (علیها السلام) ناچار شد كه ، برنامه شهود در را تغيير بدهد و گواه بيشتري در محكمه حاضر كند .

در اين بار، فاطمة زهراء (علیها السلام) علي (علیه السلام) و امّ ايمن و اَسماء بنت عُمَيْس و امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) را به عنوان گواه نزد ابي بكر آورد، در اينجا خليفه و دستيار وي در برابر يك حقيقت محكم قرار گرفته بودند. با خود انديشيدند چگونه از اين درگيري خلاص شوند و از حق فرار كند ؟ تنها راهي كه به نظرشان رسيد . سَفْسَطه و مغالطه در شهود بود، (سفسطه به فتح هر دو سين يا بكسر هر دوسين به معناي استدلال و قياس باطل براي دگرگون نشان دادن حقائق انكار حسيّات و بديّهات سفسطات جمع) گفتند : امّا علي كه ، همسر زهرا و امام حسن و امام حسين علیهما السلام فرزندانش هستند و شهادت آن ها

ص: 192

پذيرفته نيست . زيرا به نفع خود گواهي مي دهند . و امّا اسماء بنت عميس چون مدّتي همسر جعفربن ابي طالب بوده است روي حسّاسيّت عاطفي، خود نسبت به بني هاشم گواهي مي دهد .

و امّ ايمن يك زني است كه ، اصالةً غير عرب است و نمي تواند با فصاحت سخن بگويد ، ابن حجر عسقلاني در كتاب صواعق المحرقه مي گويد : در پذيرش گواهي شوهر به نفع زن بين علماء اختلاف است و مي گويند : گواهي فرع ( زن براي شوهر و شوهر براي زن و فرزندان براي پدر و مادر ) و صغير پذيرفته نيست ، زيرا آن ها به نفع خود شهادت مي دهند . (1)و البتّه : اين علماء اين چنين هيچ دليل و مدركي براي گفتار خود ، جزء سيرة شيخين ندارند ، [( بنابر اعتقاد علماء سنّي ) شيخين ، در رديف خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ( العياذبالله ) از جمله مشرّعين و آورندگان دين هستند و پيروي آن ها واجب است ] . برفرض اين كه ، اين گفتاردر مورد همسر و فرزند صحيح باشد ( كه گواهي آنان پذيرفته نيست ) آن همسر و فرزندي ، گواهيشان پذيرفته نمي شود كه مورد تهمت در اين مطلب قرار گيرند كه ، به نفع شخصي شهادت داده اند . ولي اميرالمؤمنين (علیه السلام) و حسنين (علیهما السلام) با اين كه ، آية تطهير در مورد آن ها نازل شده و در مباهله به انصاري نجران شركت كردند و تعداد بسياري سوره و آيات قرآني درباره آن ها نازل شده است و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به بهشتي بودن آن ها گواهي داده است . با اين همه فضايل بي اندازه، آنان مورد اين اتّهام ( كه ، به نفع شخصي گواهي به دروغ بدهند ) قرار نمي گيرند و با وجود اين همه آيات و اخبار، اگر كسي آن ها را متّهم كند ( كه ايشان به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ بستند و تصميم اجحاف در حقّ مسلمانان و فقرا دارند ) يقيناً مسلمان نيست . زيرا خدا و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دروغ گو دانسته است، العياذ بالله العظيم

آيا ممكن است در ايمان و پرهيزكاري و صدق گفتار شخصي همچون امام علي (علیه السلام) ترديد شود ؟ كه ، مي گويد : سوگند به خدا اگر آسمان هاي هفتگانه با آن چه به زير دارد به من داده شود كه ، در مورد گرفتن پوست جوي از دندان مورچه اي، معصيت خدا را انجام دهم به جا نخواهم آورد، دنياي شما از برگ سبزي كه ، در دهان ملخي است و آن را مي جود در نظر من پست تر است : علي (علیه السلام)

ص: 193


1- الصوّائق المحرفة لابن حجر ص 21 ظاهراً

با اين نعمت هاي و لذّت هاي از بين رفتي ، چكار دارند (1) آري علي (علیه السلام) را به راستي و درستي مي شناختند و هيچگاه گفتار برخلاف كردارش نبوده است امّا حسنين (علیهما السلام) اينكه گفته مي شود آن ها كودك بودند و گواهيشان مورد اطمينان نبوده است كاملاً درست نيست ، زيرا از نظر راستگوئي و پذيرش شهادت آن ها كودكي و كم سنّي اثر ندارد، در صورتي كه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بيعت آن دو را پذيرفت در حالي كه بيعت عقدي از عقود است و شرط آن بلوغ مي باشد آيا پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اين شرط نمي دانست ؟ با اين كه به اين شرط توجه نداشت ؟ و علّت اين كه بيعت آن ها را پذيرفت چون مورد ايشان داراي حكم ويژه اي بود و بيعت به مراتب از شهادت مهم تر است .

در صورتي كه ، بيعت آن ها پذيرفته شده باشد به طريق اولي، شهادت آنان پذيرفته است مخصوصاً اين كه ، ايشان در هنگام شهادت از نظر سنّي بزرگتر بودند تا هنگام بيعت (2)

و اما اسماء بنت عميس : ( كه يكي از گواهان بود ) زماني است كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد او شهادت داده كه ، وي اهل بهشت است، اين بانوي پاكدامن به عنوان اين كه ، دوستدار بني هاشم است متّهم شد و شهادت وي را ردّ نمودند آيا دوستدار كسي بودن موجب مي شود كه، شهادت اونسبت به دوستش پذيرفته نباشد و آيا حتماً بايد دشمنان شخصي به نفع وي گواهي بدهند تا حقّش ثابت گردد ؟

اما امّ ايمن : وي دومين زني است كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز شهادت داده كه ، از زنان بهشتي است . گواهي وي را به عنوان اين كه ، وي زني غير عرب است و فصيح سخن نمي گويد ، ردّ كردند . آيا شرط پذيرفته شدن شهادت در اسلام اين است كه ، حتماً شاهد از عرب باشد ؟ و حتماً فصيح سخن بگويد ؟ آيا غير از عرب راستگو نخواهد بود ؟

ص: 194


1- وَ الله لَوْ اُعْطِيْتُ الاَقَاليمَ البَسْعَةَ بِما تَحْتِ اَفَلا كِها عَلي اَنْ اُعِصيَ اللهَ في نَمْلَةٍ اُسْلبُها جَلْبَ شَعيرَةِ ما فَعَلْتُهُ وَ اِنَّ دُنياكُمْ عِندي اَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ في فَمِ بُرادَةٍ تَقْضُها ما لِعَليٍّ وَ لِنَعْيمٍ يَفي وَلَذَّةٍ لا يَبْقي ، كلام 224 نهج البلاغه
2- مرحوم شيخ مفيد در كتاب ارشاد ص 180 ضمن بيان فضايل و خصوصيات زندگي امام حسين (علیه السلام) به اين مطلب اشاره فرموده كه بيعت كردن پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اين دو بزرگوار بعد از جريان مباهله از كمالات مسلم آن ها است، و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) با هيچ كودكي كه به ظاهر دوران طفوليّت را مي گذرانده است غير از اين دو شخصيّت بيعت نكرده و گذشته از اين، خداوند در قرآن در برابر عمل خير اين دو بزرگوار اعلام مي فرمايد كه، آنها به اين عمل خير اَجر و پاداش بهشتي برده اند . با اين كه در آن هنگام، اين دو بزرگوار به ظاهر كودك بودند و عمل كودك استحقاق پاداش ندارد « البته هم كليّت ندارد بلكه در بعضي چيزها عمل كودك امضاء شده و مورد امضاء شارع است ، اين تازه كودك معمولي غير معصوم است » در سوره هل اَتي فرموده بِما صَبَروا جَنَّةً وَ حَريراً، پاداش آن ها به آنچه صبر ورزيدند بهشت و حرير است و مراد از اين اشخاص علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) مي باشند كه سه روز روزه گرفتند و سرافطار غذاي خود را به يتيم و مسكين و اسير انفاق كردند و خود با آب افطار نمودند .

و ساير مسلمانان كه ، عرب نيستند شهادت آن ها در اسلام پذيرفته نيست ؟ در اين مورد، شريف مكّه اشعار زيبائي سروده است .(1)

فاطمه (علیها السلام) فرمود : فدك اعطائي پدرم مصطفي است ولي آن دونفر عطا نكردند، گواهاني اقامه كرد پس گفتند : شوهر وي گواه اوست و فرزندانش را نپذيرفتند، گواهي دو پسر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه پيشواي مردم بودند . زيرا آن دو با زهرا (علیها السلام) دشمني ورزيدند راستگو نبوده است علي (علیه السلام) و نه فاطمه (علیها السلام) در نزد آن ها و نه هم فرزندانشان

البتّه افراد نيك، از مسلمانان پرهيز مي كردند به خاطر خدا از قُبْح زورگوئي و حسادت ، گواهان نااميد به قهقهرا برگشتند و از اين كه آن مردم شهادت آن ها را نپذيرفتند عواطفشان را آن چنان جريحه دار ساختند كه ، ديگران از افرادي كه ، واقع مطلب را مي دانستند ( مانند ابي سعيد خدري – و ابن عبّاس كه روايت كرده اند : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به زهرا (علیها السلام) مرحمت فرمود ) جرأت نكردند شهادت بدهند ، زيرا مي دانستند اين افراد برحسب عداوت شديد با اهل البيت (علیهم السلام) گواهي آن ها را رد خواهند كرد همچنانكه شهادت علي (علیه السلام) و حسنين (علیهما السلام) و اسماء و امّ ايمن رضوانالله تعالي عليهما را ردّ نمودند . اما حضرت زهرا (علیها السلام) از انقلاب خود فرو نشست به اميد اين كه ، روزي اين مجاهدت اثر مي بخشد و هدفش اين بود كه ، حجّت را بر غاصبين حقّ خود، تمام كند . در مرتبه سوّم باد لايل و براهيمن ديگري مراجعه كرد، در اين هنگام كه ، ابوبكر با اصرار شديد حضرت زهرا (علیها السلام) روبه رو شده بود تصميم گرفت كه ، آب پاكي به دست حضرت زهرا (علیها السلام) بريزد و براي هميشه اميد او را از اين كه فدك به او برگردد قطع كند كه ديگر مطالبه آن قيام نه فرمايد .

اين دفعه گفت : اصلاً فدك مال پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده و در اصل جزء اموال مسلمين بود و چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ولايت مدار و حاكم مسلمانان بوده آن را به دست گرفته بود و هم اكنون كه ، من حاكم مسلمين هستم، بايد به دست من باشد . (2) بنابراين ، براي ابي بكر فدك در اصل ملك پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است كه:

ص: 195


1- ثُمَّ قالَتْ فَنِحْلَةٌ ولي مِنْ والِدِ + يَ المُصْطَفي فَلَمْ يَنْحَلاها 2- فَاَقامَت بِها شُهُوداً فَقالوُا + بَعْلُها شاهِدٌ لَها و ابْناها 3- لَمْ يُحبيزوُا شَهادَةَ ابْنَي+ رَسُولِ اللهِ هادِي الاَنامِ اِذْناصَباها 4- لَمْ يَكُنْ صادِقاً عَليٌ وَ لا فاطِمَ- + تُه عِنْدَهُمْ وَ لا وُلْداها 5- كانَ اَتْقي لِلّهِ مِنْهُمْ عَتيقٌ + قُبْحَ القائِلِ المِحالِ وَ شاهاً بيت الأحزان ، ص 215
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 214

به هركس بخواهد عطا كند، بلكه آن از اوّل جزء ثروت هاي عمومي مسلمين به حساب مي آمده و معناي اين حرف اين است كه : اگر حضرت زهرا (علیها السلام) هفتاد شاهد ديگر هم اقامه كند كه، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به آن عطاء كرده ، باز هم ابوبكر فدك را به فاطمه (علیها السلام) ردّ نمي كند . زيرا عقيده او اين است كه ، در اصل فدك ملك پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده كه ، به زهرا (علیها السلام) بدهند و اين بزرگ ترين طغيان از ابي بكر در برابر حكم خدا بود زيرا خداوند مي فرمايد : « وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوجَفَتْمُ عليه مِنْ خَيْلٍ وَلارِكابٍ وَ لكِنَّ اللهُ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُلَّ شَيي ءٍ قديرٌ » آنچه خداوند براي پيغمبر از كفّار غنيمت قرار داده است پس شما مسلمانان بر آن با لشكركشي سواره مسلّط نشديد و خداوند مسلّط مي كند پيامبران خود را بر هركس بخواهد و خداوند بر همه چيز توانا است، و ابيبكر امتناع داشته، اگر حرف ابي بكر صحيح بود چرا در همان وحله اوّل كه، حضرت زهرا (علیها السلام) مطالب فدك بوي مراجعه كرد، با همين مطلب او را ردّ ننمود ؟ و چرا از حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) ، بيّنه و شاهد مطالبه كرد ؟ و شهود را متّهم ساخت ؟ هنگامي كه ، مطلب بدين جا كشيد، حضرت زهرا (علیها السلام) ميدان نبرد را ترك گفت و نزد همسر مهربانش علي (علیه السلام) برگشت و با اين سخنان جانگداز از شكوه خود را به عرض پسر عموي قهرمان رسانيد، اينك پسر ابي قحافه اعطائي پدرم و نصيب فرزندانم را به زور چپاول نموده است . من در مقام مخاصمه با وي كوشش كردم و در سخنم بر او پيروز شدم (1)

س6- نسبت كذب ابي بكر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بوده است؟

اشاره

ج- رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

مَنْ كَذَبَ عَلَيّ متعمِّداً فَلْيَتَبَوَأ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ (2) كسي كه عمداً بر من دروغ نبود جايگاه خود را پر از آتش كرده است و از كذب و دروغ بستن بر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اين حديث جعلي است كه، ابوبكر گفته است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : نَحْنُ مَعاشِرُ الأَنْبياءِ لا نُوَرَّثُ ما گروه پيغمبران چيزي را به عنوان مال و خانه و زمين و طلا و نقره به ارث نمي گذاريم هر چه بماند كُتُب ها و عِلْم و نبوّت است كه: به جاي مانده است، البته اين موضوع را خود حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با قرآن جواب ابي بكر را در خود خطبة

ص: 196


1- هذا اِبْنُ اَبي قَجافَةٍ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ اِنَبّيَ لَقَدْ اَجْهَدُ في خِصامي وَ اَلِدُّ في كَلامي
2- سفينة النّجاة ج 4 ص 204

فدكيه جواب داده و توضيح داده كه ، از قرآن نمونه مي آورد كه انبياء از يكديگر ارث بردند مانند سليمان و داود و ذكريا و قانون ارث بردن دختر و پسر، و دروغ ابي بكر را ثابت نموده در حضور مهاجرين و انصار و عمرو ابي بكر، اين خود بهترين جواب است ديگر نيازي به توضيح نيست كه انشاء الله در بحث شرح خطبه خواهد آمد

اما براي كذب و جعل اين حديث، ناچاريم ايرادها و اشكالاتي كه ، اين حديث دارد از قول علماي شيعه و سنّي، مطرح كنيم و تا جزاي كسي كه ، دروغ عمدي بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي بندد براي مردم خصوص كساني كه ، رعيّت و مريد او بودند و هستند، آشكار شود كه كذب و دروغ بستن بر ساحت مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كار ساده اي نخواهد بود و آن روايتي كه ، فرمودند كسي كه بر من دروغ عمدي ببندد جايگاه او در جهنم است و آيا خليفه اي كه به اصطلاح خودشان بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با شوري و بيعت مردمي روي كار آمده، نه نص و انتصاب كه ، سخن ما مي باشد كه مي گوئيم انتخاب پيامبر و يا امام (علیه السلام) با نص است و خداوند از اوّل، قبل از خلقت موجود است ، در عالم ذرّ برگزيده و در لوح فاطمه (علیها السلام) فرموده وظيفه هر كدام را ، حتّي در كتب سنّي ها اين مطلب قطعاً وجود دارد، مِن جمله فرائدالسمطين كه ، اين روايت و حديث لوح فاطمه (علیها السلام) را آورده است و البتّه خليفه اي كه مردم انتخاب مي كنند، اين عوارض را در برخواهد داشت، اما راوي اين روايت كيست ؟

ابن حجر عسقلاني در كتاب الصواعق المحرقه فصل 5 ص 20 گفته است : بعد از رحلت [شهادت] پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ميراث آن حضرت اختلاف شد و هيچكس نمي دانست كه ، بايد در مورد ارث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) چه كرد ؟ در اين بين، ابوبكر به تنهايي اظهار داشت كه ، من از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم مي فرمود : ماجمعيت پيامبران ارث نمي گذاريم و هرچه از ما بماند صدقه است .در تاريخ الخلفاء سيوطي فصل خلافت ابن بكر صفحه 28 از ابوالقاسم البغوي و ابوبكر شافعي و ابن عساكر نقل شده كه، عايشه گفت : پس از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم در ميراث آن حضرت اختلاف كردند و هيچ كس در اين خصوص علمي نداشت و نمي دانست چه بايد كرد ؟ ابوبكر به تنهايي گفت : من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم مي فرمود : ما جمعيت پيامبران ارث نمي گذاريم ، و هم چنين در منتخب كنزالعمال درباب خلافت ابي بكر نقل شده است . از اين دو نقل ثابت شد كه ، عمر اين حديث را نمي دانست و از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 197

نشنيده است و او حديث را از ابي بكر نقل مي كرده همچنانكه در منتخب كنزالعمال در باب مذكور نيز نقل شده كه ، عمر به علي (علیه السلام) و عباس گفت : ابوبكر به من خبر داد و سوگند ياد كرد كه ، ابوبكر راستگو بود كه ، او از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمود :

اِنَّ النَّبيِّ لا يُوَرِّثُ وَ اِنَمّا ميراثُهُ في فُقَرآءِ المُسْلِمينَ : پيغمبر ارث نمي گذارد و ميراث او متعلّق به فقراء مسلمين است . (1)

ابن تَيْمِيَه در كتاب منهاج السُنَّة ج 2 ص 79 گفته است به اتّفاق علماء به مجرّد اين كه:شخصي گفت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين گفته گفتار، او حجّت نيست . زيرا اگر اين گفتار حجّت باشد، لازم مي آيد همه احاديث و اخبار حجيّت داشته باشد اگر بگوئيد مقصود از اين كلام ابن تَيْمِيَه عدم حجيّت خبر واحد ظنّي در برابر اصول مذهب است .

مي گوئيم : مذهب منعقد شده بر اين كه، واجب است احكام قرآن عموماً مورد اجراء قرار بگيرد و همه احكام قرآن جزء اصول هر مذهبي از مذهب منتسب به اسلام محسوب مي شود و مسئله ارث به طور كلّي در قرآن نسبت به همه يكسان است و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) يك حكم ويژه اي داشت بايد آن حكم بين امّت اسلام معلوم و مقطوع باشد و يا به وسيله آيه و يا احاديث متواتر آن حكم ثابت شود نه اين كه ، تنها با يك روايتي كه ، احدي غير از ابي بكر آن را از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حكم كلّي منطوق قرآن خارج كنم .

مسلّم ، اگر كسي ( مثلاً ابوهريره ) در برابر ابي بكر ادّعا مي كرد و مي گفت من از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرموده خانه ابي بكر بابي هريره متعلّق است يا فرموده خانه ابوبكر متعلّق به همه مسلمانان است و خود او حقّ تصرّف در منزلش ندارد . هيچگاه اين ادّعا از نظر ابي بكر مسموع ( شنيده ) نبود و صرفاً

ص: 198


1- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج 16 ص 221 گفته است: مشهور اين است كه، حديث اِنتفاء ارث انبياء را غير از ابي بكر، كس ديگري نقل نكرده و در ص 228 گفته است بيشتر اخبار بر اين مطلب دلالت دارند و در مبحث اصول فقه به مناسبت همين حديث در اثبات حجيّت خبر واحدي كه ، از يك صحابي نقل شود، اتفّاق نموده اند سپس ابن ابي الحديد گفته : شيخ ابوعلي گفته است كه روايت همانند شهادت است و هنگامي حجيّت دارد كه، دو نفر آن را نقل كنند و متكلّمين و فقهاء با او مخالفت كرده اند و استدلال آن ها در اين مخالفت همين حديث است كه : ابوبكر به تنهايي آن را روايت كرده البتّه بعضي از افراد در مقام ردّ اين احتجاج خواسته اند بگويند كه ، غير از ابوبكر ديگري هم اين حديث را نقل كرده با اين كه ، روزي كه ابوبكر با فاطمه زهراء (علیها السلام) احتجاج مي كرد ، فرياد زد اي مردم سوگند به خدا اگر كسي اين حرف را پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده اظهار كند . مالك بن اوس حدثان گفت: من از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اين سخن را شنيده ام ولي ابن ابي الحديد مي گويد : اثبات اين مطلب به سادگي امكان ندارد و از نظر تاريخ ثابت نشده، سپس ابن ابي الحديد در ص 285 مي گويد علماء در مقام جواز تخصيص حكم كلّي قرآن به خبر واحد استدلال كرده اند به اجماع صحابه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد جريان فدك و ارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه آن ها فاطمه (علیها السلام) را از ارث مانع شدند از اين جهت كه آية شريفه : يُوصيكُمُ اللهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكِرَ مِثْلُ حَظِّ الْأنْثَبينِ ، تخصيص خورده به خبر واحدي كه ، ابي بكر نقل كرده است.

به عنوان اين كه ، يك نفر چنين مطلبي را ادّعا مي كرد كه ، از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خانه و زندگي خود دست برنمي داشت ، پس چگونه ممكن است حضرت فاطمة زهرا(علیها السلام) از حقّ مسلّم خود كه ، قرآن براي او ثابت كرده، صرفاً به عنوان يك روايتي كه ، غير از ابي بكر نقل نكرده محروم گردد ؟

اگر گفته شود : چون ناقل اين حديث ابوبكر است و با در نظر گرفتن جهات شخصيّتي ابن بكر حديثي را كه ، وي نقل كرده جاري مجراي حديث قطعي است .

ما مي گوئيم با در نظر گرفتن تمام شئون ابن بكر اين حديث را در مقام منازعه و خصومت با فاطمه (علیها السلام) اظهار كرده و خود وي در برابر حضرت زهرا (علیها السلام) مدّعي بوده است و با اين حديث، مي خواسته منازعه را به نفع خود فيصله بدهد، لذا نمي توانيم اين حديث را جاري مجراي حديث قطعي بدانيم پس اگر گفته شود : كه ، ابوبكر در اين حديث قابل اتّهام تكذيب نيست .

زيرا در اين مخاصمه خود نفع شخصي نداشته و ادّعا مي كرده كه ، متروكه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است و نمي گفته به من تعلّق دارد .

ما مي گوئيم : فاطمة زهرا (علیها السلام) در ادّعاي خود تكذيب نمي شوند زيرا قبلاً فدك در دست آن ها بوده سابقاً درباره عصمت آن حضرت سخن و روايت ( سخنان حضرت علي (علیه السلام) در خطاب به ابي بكر ) گذشت و آنان متصرّف فدك بوده اند و هيچ گاه متصرّف در مقام ادّعاي مالكيّت متهّم به كذب نيست همچنانكه خود اميرالمؤمنين (علیه السلام) مي فرمايند:

بَلي كانَتْ في اَيْدينا فَدَكَ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّمآء، بلي فدك در دست ما بود از هر چه آسمان بر او سايه انداخته است .

پس وقتي كه ، حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) از طريق نحله ( بخشش ) با ادلّه كافي و وافي سخن گفتندو ابوبكر قانع نشد ناچار از طريق ادعاي ارث سخن گفتند : فرمودند اگر شما قبول نداريد كه ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) « فدك » را در زمان حيات به من بخشيده لااقل بايد قبول كنيد « فدك » بعد از شهادت آن حضرت

ص: 199

به عنوان ارث به تنها به فرزندش مي رسد. ابي بكر وقتي با اين احتجاج جديد حضرت ، روبه رو شد و ديد با هيچ دليل نمي تواند حضرت را از حقّ خود محروم كند به يك روايت جعلي تمسك جست و گفت :

اِنّي سَمِعْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ : اِنّا ( نَحْنُ ) مَعاشِرَ الأَنْبياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً (1)

من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرمودند : ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم آن چه از ما باقي مي ماند صدقه است س 7 ذيل ، اين حديث مباحث و سؤالات مختلفي پيش مي آيد

سؤال اوّل : آيا با تمسّك به حديث ( لانورث ) حضرت زهرا (علیها السلام) را ارث محروم كرد؟

اشاره

ج بايد گفت : اين حديث همچنانكه اشاره شد ساخته و پرداخته ابابكر است و كلام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نيست و ابابكر و عمر چون حَدْس مي زدند كه ، حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با اين استدلال حق خود را مطالبه مي كند، آن ها اين حديث را ساختند و به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دادند ، به همين علّت، اشكالات بسيار زيادي بر اين حديث وارد است

چهارده اشكال بر حديث « لا نُورِّثُ »

1- اين خبر با قرآن تعارض دارد .2- با اين خبر نمي توان قرآن را تخصيص زد .

3- حديث به خبر واحد است .

4- راوي خبر، فاسق است . (غير عادل)

5- حضرت امام علي (علیه السلام) خبر را باطل و راوي آن را كاذب مي دانند .

6- حضرت فاطمه (علیها السلام) اين روايت را انكار كردند و حكم به دروغ بودن آن دادند .

7- اگر اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه بود، بايد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طبق آيه : « وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ» آيه 214 سورة شعراء عمل مي كرد .

ص: 200


1- صحيح بخاري ج 5 ص 82 و ج 4 ص 42 صحيح مسلم ج 5 ص 15 دلائل الصِدق ج 3 ص 40

8- اين حكم در هيچ يك از انبياء گذشته سابقه نداشته است .

9- جهل ابابكر و عمر به احكام اسلامي در صحّت حديث و تمسك به آن، انسان را به شك مي اندازد .

10- اضطراب روايات ابي بكر در نقل اين حديث آن را از حجيّت مي اندازد .

11- نقل و تمسّك ابابكر به اين حديث، با روش او در منع نقل حديث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تناقض دارد.

12- استفاده هاي شخصي و عمل كرد زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابابكر و عمر از حجره هاي تناقض دارد .

13- نقض حديث توسط ابابكر عمر، عثمان، عايشه و حفصه .

14- عمل كِرد خلفاء بني اميّه و بني عبّاس، با اين حديث تناقض دارد .اما اين خبر با قرآن تعارض دارد .

در بحث دلالت اين روايت، بايد گفت : بزرگترين و مهمترين اشكال روايت اين است كه ، با آيات ارث در قرآن كريم تعارض دارد و حضرت زهراي مرضيه (علیها السلام) در احتجاجات (1)

خود با ابوبكر و در خطبة فدكيّه با استدلال به آيات ارث ، ابوبكر را بر اشتباه خود آگاه ساخته و او را محكوم نمودند آنجا كه مي فرمايد : يَابْنَ اَبي قُحافَة ! اَفيِ كِتابِ الله اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَلا اَرِثَ اَبي ؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِّيا ! (2)

اي فرزند ابوقحافه آيا در كتاب خدا است كه ، تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم ؟ چه دروغ عجيبي ساخته اي

يعني اين حديثي كه ، تو از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي كني كلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نيست چون با قرآن مطابقت ندارد و بعد از اين استدلال كلّي به بعضي از آيات ارث بالخصوص اشاره كرده و فرمودند :

ص: 201


1- عوالم العلوم ج 11/2 صفحات 630 تا 637
2- سورة مريم ، آيۀ 27

اَفَعَلَي عَمْدٍ تَرَكْتُم . . . عَذابٌ مُقيمٌ

آيا از روي عمد كتاب خدا را ترك گفتيد و در پشت سر انداختيد . . . ان شاء الله در شرح خطبه (فدك) خواهد آمد .

سؤال دوم : آيا آيات ذكر شده ، بر ارث گذاردن انبياء دلالت مي كند ؟

اشاره

اولاً : بايد گفت: استدلال نمودن به اين آيات توسط حضرت زهراي مرضيه (علیها السلام) كه خانة ايشان محل نزول وحي الهي بوده بالاترين دليل بر دلالت اين آيات بر مطلب فوق مي باشد .

ثانياً بايد متذكر شد كه ، از حاضران در مسجد كسي اشكال بر دلالت اين آيات را ننمود .

و حتي ابابكر و عمر نيز در مقام جواب نگفتند اين آيات دلالت بر ارث گذاردن انبياء نمي كند بلكه خواستند با يك حديث ساختگي بگويند : اين آيات با اين روايات تخصصي خورده است .

ثالثاً اشكالي كه ، بعضي از دانشمندان اهل تسنّن مطرح نموده اند و منظور از ارث در آيه : « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ » (1)

را نبوت و علم دانسته اند و آيه صحيح نيست زيرا مُتَبادر و سبقت بذهي از لفظ ارث . ارث در اموال است . نه نبوت و علم و آيه ديگر كه مي فرمايد :

« وَ كُلّاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلمَاً » (2) ما به هر يك از آن دو ( سليمان و داود ) حكم نبوّت و علم داديم .

قرينه بر اين مطلب است كه ، نبوّت و علم ارث نبوده بلكه موهبتي الهي مي باشد . چون معلوم

مي شود كه نبوّتِ سليمان (علیه السلام) در حال حيات پدرش به آن حضرت موهبت شده بود و ديگر احتياجي نيست كه ، خداوند بفرمايد : سليمان بعد از درگذشت داود (علیه السلام) نبوّت را از او ارث برد در نتيجه اين قرينه و نشانه قطعي مرا از ارث در آية شريفه همان ميراث مالي است، چنانچه صدّيقه طاهره (علیها السلام) بدان استدلال نمودند . و مرحوم طباطبائي رحمة الله عليه تعالي در تفسيرش مي گويد : « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ » مي نويسد يعني سليمان (علیه السلام) مال و ملك را از داود ارث برد و اين كه ، بعضي مفسرين گفته اند مراد از اين ارث ، ارث بردن نبوت و علم است صحيح نمي باشد براي اين كه ، نبوّت ارثي نيست چون قابل انتقال نيست و اما علم هر چند با نوعي مسامحه و مجاز مي توان گفت :

ص: 202


1- سورۀ نمل ، آيۀ 16
2- سورۀ انبياء ، آيۀ 79

كه ، قابل انتقال است . اما اين انتقال حقيقي نيست براي اين كه ، استاد علم خود را به شاگرد انتقال نمي دهد و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد . ليكن اين انتقال مجازي هم در علم فكري و حصولي منصور است كه با درس خواندن به دست مي آيد ولي علمي كه انبياء اختصاص به آن داده شده اند از مقوله درس خواندن نيست بلكه كرامتي است از خدا به ايشان كه دست فكر و ممارست بدان نمي رسد بلكه ممكن است با همان عنايت و مجاز بگوييم . فلان مرد عادي ، علم را از پيغمبري ارث برده يعني آن پيغمبر وي را تعليم داده ولي نمي شود گفت : فلان پيغمبر علم خود را از پيغمبر ديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است . (1) و اما آيه بعد تصريح بر ارث بردن يحيي از زكريا دارد :

« وَ اِنّي خِفْتُ المَوالي مِنْ وَرَائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ لي رَبِّ رَضيّاً » (2)

من خويشاوندان و اقاربي كه از من ارث مي برند مي ترسم و زن من نازاست پس از جانب خود ولي ( فرزندي ) به من عطا كن كه او از من و از خاندان يعقوب ( خاندان همسرم ) ارث ببرد و پروردگارا او را مورد پسند خود قرار بده

وجه دلالت آيه بر مراد

اما وجه دلالت آيه بر مراد اين است كه :

لفظ ميراث در شريعت عرف و لغت و وقتي به صورت مطلق و بدون قيد ذكر شود . فقط معناي ارث مالي از آن فهميده مي شود و در غير آن استفاده نمي گردد . مگر مجازاً و جايز نيست از ظاهر لفظ و حقيقت آن عدول كنيم مگر اين كه ، براي معناي مجازي آن قرينه اي داشته باشيم و حال آن كه ما، در اين آيه قرينه بر معناي حقيقي اين لفظ يعني ارث مالي داريم ، زيرا ترس زكريا (علیه السلام) از انتقال نبوت به خويشان معنايي ندارد ، چون اگر آن ها لايق اين منصب باشند جاينگراني و ترس نيست و خداوند حكيم مي داند رسالت را در كجا قرار دهد :

ص: 203


1- تفسير الميزان ج 15 سوره نمل آيه 16
2- سورة مريم آيه 5 و 6

« اللهُ يَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه » (1) و اگر آن خويشان شايسته مقام نبوت نباشد باز جاي ترس براي زكريا (علیه السلام) باقي نمي ماند ، چون خداوند فرموده من رسالت را به ظالمين واگذار نمي كنم : « لايَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ »

- آيه 124 سوره بقره و در نتيجه ترس از انتقال نبوت صحيح نيست و با اين قرينه قطعي ثابت مي شود ترس زكريا (علیه السلام) از امور مالي بوده چون مي ترسيد كه ارث و تَرَكة آن حضرت را خويشان فاسدش در معصيت استفاده كنند .

لذا از خداوند متعال درخواست فرزندي شايسته براي ارث بردن از مالش نمود چنانچه از دعاي او ( بارالها او را مايه خشنودي خود قرار بده ) همين معني استفاده مي شود براي اين كه ، درخواست اين قيد با ارث بردن نبوت مناسبت ندارد . زيرا مانند آن است كه ، شخصي بگويد : خداوندا پيامبري براي ما مبعوث گردان كه مورد رضايت تو باشد .

و اين نكته نيز قرينه ديگري است كه ، منظور از « يَرِثُني » در آية شريفه ارث مال است . همان طور كه حضرت زهرا (علیها السلام) از اين آيه چنين استفاده اي نموده اند (2)

و ضمناً اكثر علماي اهل تسنن نيز بر اين مطلب اقرار دارند كه ، اَنبياء ارث مالي مي گذارند از جمله در كُتب تفسير الكبير ، تفسير القرطبي جامع البيان ، معاني البيان ، فتح القدير زاد المسير فتح الباري ، الدرا المنثور و كشاف علماي اهل تسنن در ذيل آيات ارث بر اين مسئله اذعان كرده اند كه اَنبياء برايفرزندان خود مال به ارث گذارده اند (3)

و مسئله ديگر كه بايد متذكر شد اين كه اگر ارث در آيات ارث مالي نباشد و منظور ارث نبوّت است . پس بايد فرزندان تمام انبياء (علیهم السلام) پيامبر باشند در حالي كه يقيناً اين چنين نيست .

سوال سوّم : آيا با اين خبر مي شود قرآن را تخصيص زد ؟

بعضي از علماي اهل تسنن از جمله قاضي القضاة صاحب مغني گفته اند كه : اين روايت عمومات آيات ارث را تخصيص مي زند به اين معني كه

ص: 204


1- سورۀ انعام ، آيۀ 124
2- عوالم العلوم ج 11/2 ص 712 – 714 : تفسير الميزان ج 14 ص 10- 18
3- كتاب فدك و العوالي از ص 438 – 444

قرآن مي گويد : همه مكلفين ارث مي گذارند ولي اين روايت انبياء را جدا نموده و مي گويد : انبياء ارث نمي گذارند . در جواب بايد گفت : اين روايت بر ( فرض صحّت ) مخصص آيات نيست ، بلكه معارض با آيات ارث مي باشد ، يعني : روايت به صورت كلي مي گويد : أنبياء ارث نمي گذارند ولي قرآن مي گويد : سليمان از داود ارث بُرد و يحيي از زكريا ارث مي برد .

يعني دو نفر از اَنبياء كه ارث گذارده اند را به تصريح نام برده است .

مرحوم علامه اميني رحمة الله تعالي عليه ، در جواب اين عده مي فرمايد :

تخصيص قرآن تنها با دليلِ قطعي جايز است نه با خبر واحدي كه نمي توان عموم آن را به خاطر مخالفت آن با سيره انبياء گذشته پذيرفت، و نه با خبر واحدي كه صديقه اين امّت (علیها السلام) و صدّيق آن (علیه السلام) كه وارث علم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و خداوند سبحان در قرآن او را جان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده است آن را نپذيرفت . نه با خبر واحدي كه همه اين محنتها و كينه ها را بر امت تحمل كرد و باب دشمني را كاملاً گشود و آتشي بغض و دشمني را در قرن هاي بعدي در ميان آن ها شعله ور ساخت و اجتماع مسلمين را از روز نخست از هم گسست وسلامتي و ملايمت و وحد كلمه آن ها را نابود ساخت (1) حال اگر گفته شود شما برعكس سخن بالا عمل كنيد يعني عموميت خبر را با آيات قرآن تخصيص بزنيد ( توضيح اين كه : خبر « لانورث » به صورت كلّي مي گويد كه : همه انبياء ارث نميگذارند و قرآن مي فرمايد : به استثناء دو نفر از آن ها حضرت داود و يحيي (علیهما السلام) ارث گذارده اند در اين صورت ديگر بين خبر و آيات تعارضي پيش نيامده بلكه آيه مخصص خبر گرديده است ) در جواب بايد گفت : استثناء كردن اين دو پيامبر خدا (علیهما السلام)

از حكم انبياء مخالف اجماع امّت است چون تمامي علماي شيعه و اكثر علماي تسنن بر اين مطلب اجماع دارند كه، انبياء ارث مي گذارند و اجماع عدة خاصي از علماي اهل تسنن بر اين است كه ، انبياء ارث نمي گذارند و استثناء نمودن اين دو پيامبر (علیهما السلام) (هيچ كدام از انبياء ارث نمي گذارند مگر حضرت داود و يحيي (علیهما السلام)) قول جديدي است كه ، مخالف هر دو

ص: 205


1- الغدير ج 7 ص 193

اجماع مي باشد ، و هيچ كس قائل به آن نشده است (1)

سؤال چهارم : آيا اَبابكر در مسند قضاوت مي توانست با علم خود كه با شنيدن روايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آمده بود حكم كند ؟

ج اولاً : بايد گفت رأي بعضي از علماء بر اين است كه قاضي با علم خود نمي تواند حكم بدهد چون او هميشه در مَظان تهمت مي باشد و به ويژه در اينجا كه قرائني بر اين تهمت وجود دارد . چون با صدقه شدن اموال باقي مانده از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خود ابابكر هم در آن سهيم مي گردد ، و بالاتر و مهمّ تر اين كه او مي خواهد به عنوان : خليفة مسلمين « فدك » را در اختيار كامل خود قرار دهد ، تا به عنوان يك منبع بزرگ مالي پايه هاي حكومت غاصبانه خود را محكم گرداند مؤيد اين مطلبروايتي است كه ابوالطفيل از ابوبكر نقل مي كند كه چون حضرت فاطمه (علیها السلام) براي مطلب ميراث پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد ابابكر آمد . ابابكر به او گفت : « من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه ، آن حضرت فرمودند : همانا زماني كه ، خداوند مالي را در اختيار پيامبري قرار داد ، پس مالك آن مال جانشين آن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد »(2)

مرحوم مظفّر رحمة الله عليه مي فرمايد :

وَ الظّاهِرْ اِنَّ فَدَكَ صارَتْ مِنْ مُخْتصَّاتِ اَبي بَكرِ وَ عُمرَكَما عِنَ السيُّوطي في تاريخ الخُلَفآءِ (3)

و ظاهر اين است كه ، فدك از اموال شخصي ابوبكر و عمر گرديد همانطور كه سيوطي در كتاب تاريخ الخلفاء ذكر كرده است .

ثانياً : چرا علمايي كه در اينجا عقيده دارند ، قاضي با يك خبر معارض قرآن علم پيدا كرده و بايد به علم خود عمل كند درياب نِحلَه ( بخشش ) چنين رأيي نداشتند ، و نمي گفتند قاضي بايد به علمي كه ، از صدق گفتار صدّيقه طاهره حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) به دست آورده بايد به نفع او قضاوت كند و « فدك » را به عنوان بخشش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به او برگرداند .

سوال پنجم : آيا عدم ايراد و اشكال بر ابابكر را در جريان غصب فدك از طرف صحابه و مردم آن زمان مي تواند ( دليل بر صحّت مدّعاي او باشد )

اشاره

ص: 206


1- عوالم العلوم 11/2 ، ص 718
2- سنن ابي داود ج 3 ص 144 حديث 2973 كنزل العُمّال ج 4 ص 371 حديث 10960
3- دلائل الصدق ج 3 ص 54

ج يقيناً اين سكوت مردم دليل بر رضايت آن ها نبوده است براي روشن شدن مطلب به چند چيز بايد توجه كرد .

1- بي تفاوتي مردم آن زمان

1- نخستين مطلب نقضي كه در جواب اين سوال مي توان گفت : اين است كه ، همانگونه كه هيچ كس بر ابابكر ايراد و اشكالي نگرفت ، هيچ كس بر حضرت زهرا (علیها السلام) نيز ايراد و اشكالي نگرفته است يعني: وقتي حضرت زهرا (علیها السلام) ادعاي مالكيت « فدك » نمودند و به دنبال آن مسائل بعدي پيش آمد كسي بر اين ادعاي حضرت ايرادي نگرفت و كسي با ايشان مخالفت نكرد . ولااقل كسي به ايشان نگفت : شما با اين ادعا قدر و منزلت خود را پائين مي آوريد پس بايد بگوييم : مردم آن زمان به هيچ يك از دو طرف درگيري كار نداشتند و نسبت به جريانات سياسي بي تفاوت بودند در نتيجه ما نمي توانيم سكوت آنان را در مقابل ابابكر دليل بر رضايت آن ها و در نتيجه دليل بر صحّت مدّعاي ابابكر بگيريم .(1)

2- اشكال نگرفتن مردم بر تغيير سنّت هاي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

چگونه مي توان ايراد نگرفتن و سكومت مردم را حجت قاطع و دليل روشن بر حقانيت ابابكر دانست در حالي كه آن ها علناً حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كردند و سنّت هاي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغيير مي دادند و كسي بر آن ها اشكال نمي گرفت آيا عمر بي پروا بر روي منبر فرياد نزد .

« دو مُتعه ، متعه حج و متعه زنان ، در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حلال بود و من آن ها را منع كرده بر انجام آن ها كيفر مي كنم ؟ (2)

»

آيا كسي بر اين گفتة وقيحانة او ايراد گرفت ؟ آيا كسي به او اعتراض كرد كه تو چه حقي داري كه حلال خدا را حلال كني يا حرام خود را حلال نمائي ؟ و يا لااقل كسي از او توضيحي در اين رابطه خواست ؟

ص: 207


1- علاوه بر اين كه سكوت آن ها گناه محض بود و هيچ عذري عندالله نداشتند چون در تمام جريانات كاملاً آگاه و راه هاي حجّت ، بر آن ها تمام بود . كه انشاء در شرح خطبة فدك توضيح داده ايم و خواهد آمد
2- الغدير ج 6 از صفحه 198 - 240
3- ترس و وحشت از حكومت

در صورتي مي تواند ايراد نگرفتن و سكوت جامعه دليل بر صحّت اعمال حاكم باشد كه ، هيچ گونه ترس و وحشتي از سخن گفتن در مقابل او وجود نداشته باشد ، ولي سكوت و عدم ايراد در مقابل كساني كه داراي جاه و مقام ، امرو نهي ، زدن و زندان كردن ، بستن و كشتن مي باشند ، حجّتي شفابخش و دليلي روشن نخواهد بود . در زماني كه خليفه جرأت مي كند ، ريسمان برگردن حضرت علي (علیه السلام) كه داماد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و بزرگترين مدافع اسلام در صحنه هاي مختلف بوده بيندازد و او را درمقابل مردمي كه فضائل اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) را از دولب گهر بار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده اند . كشان كشان به سوي مسجد ببرد و با شمشيري كه ، بالاي سر او قرار مي دهد با زور و اجبار بيعت بگيرد . آيا مردم مي توانند بر كارهاي چنين خليفه اي ايراد و اشكال بگيرند ؟

آيا در زماني كه به دستور خليفه ضربات تازيانه بر پارة تن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و يگانه دختري كه مايه شادي قلبي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده وارد مي گردد . و حتّي يك نفر بر اين اعمال وقيحانه اعتراض ندارد مي توان عدم ايراد آن ها را دليل بر صحّت مدّعاي خليفه دانست ؟

پس معلوم مي شود كه ، مردم در آن زمان در ترس و وحشت و تقيّه بسيار شديدي زندگي مي كردند كه حقّ اعتراض بر هيچ امري را نداشتند . (1) شرارت ظلم و بي شرمي آن ها تا جايي پيش رفت كه در مسئلة « فدك » بعد از آن كه ، حضرت امام علي (علیه السلام) با احتجاجات خود ، آن ها را رسوا نمودند . نقشه قتل حضرت امام علي (علیه السلام) را كشيدند . دال بر اين مطلب نقشة قتل و كشتن امام علي (علیه السلام) است كه در سالق ذكر شد .

روايتي را كه راوي آن يك نفر بوده يا به حد تواتر نرسيده باشد ، خبر واحد گويند و عمل به خبر واحد شرايطي دارد از جلمه اين كه ، راوي آن عال و صحيح العقيده باشد و خبر او با مشهور مخالفت نداشته باشد .مخصوصاً اگر راويان خبر مشهور احفظ و اضبط ( كسي را كه حافظ بسيار قوي داشته باشد احفظ گويند و كسي كه در ثبت و ضبط روايات بسيار دقيق عمل مي كنند اضبط گويند . )

ص: 208


1- با سخنان گهربار حضرت فاطمه (علیها السلام) براي كسي عذري باقي نگذاشت پس ترس هم دليل و عذري نبود .

و اعدل باشند كه ، در اين صورت آن خبر واحد : شاذّ مردود به حساب مي آيد كه هيچ يك از علماء عمل به آن را صحيح نمي دانند (1)

روايت « انا معاشر الأنبياء لانورث » از همين قسم است يعني تمام علماء شيعه آن را خبري مي دانند كه فقط و فقط ابوبكر آن را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده و چون معتقد به فسق راوي مي باشند و آن را مخالف قرآن و احاديث مشهور مي دانند عمل به آن را مردود دانسته و از آن اعراض كرده اند . و البتّه خود علماي اهل سنّت ، نيز اين روايت را خبر واحد مي دانند . (2)

ولي آن را پذيرفته اند و حتّي با آن قرآن را تخصيص زده اند كه ، بحث هاي آن را در ادامه سوال سوم گذشت .

وعايشه نيز به اين موضوع اقرار دارد كه ، پدرش تنها ناقل اين روايت است .

ابن حجر در « صواعق المحرقه » و متقي هندي در كتاب « كنزل العمال » در بخش فضائل ابابكر از ابوالقاسم نجوي و ابن عساكر از عايشه روايت كرده اند كه عايشه گفت :

اِنَّ النّاسَ اِخْتَلَفُوا في ميراثِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَما وَجدُوا عِنْدَ اَحَدٍ مِنْ ذلك عِلْماً فقا اَبوُبِكُر: سَمِعْتُ رَسُولِ الله يَقُولُ اِنّا مَعاشِرَ الأنبيآء لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً (3)روايت شده است ( رُويَ ) كه ابابكر در روزي كه با حضرت احتجاج كرد : گفت : شمارا به خدا قسم مي دهم هر كس در اين موضوع مطلبي شنيد است بازگو كند پس مالك بن اوس بن الحدثان روايت كرد كه : اين مطلب را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است .

حال بايد گفت : با نگاه اوّل روايت مشخص مي شود كه ، راوي خبر مشخص نيست كه ، چه كسي مي باشد و در اصطلاح راوي خبر مجهول است و اين نوع روايت در نهايت ضعف مي باشد و از همين جهت خود علماي اهل تسنن نيز با تعبير ( قيل ) « گفته شده است است » از آن ياد مي كنند و در نتيجه اين روايت را خبر واحدي مي دانند كه ، راوي آن فقط ابابكر مي باشد، و نكته ديگر اين كه

ص: 209


1- الرّعاية في الدّراية ، شهيد ثاني ص 115 و 88 و 103
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج4 ص 85 و ص 82 مي نويسد : والمشهور انّه لم يرو حديثُ انتفاء الارث الا ابوبكر وحده
3- كنزل العمال ج 12 ص 488 صواعق المحرقه در شِبْهِ چهارم ، فصل پنجم باب اوّل

چگونه ممكن است مالك بن اوس حديثي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده باشد در حالي كه ، هيچ كس او را جزء صحابه به شمار نياورده و هيچ روايتي از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل نكرده و در هيچ جنگ يا صلحي در كنار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام او ذكر نشده است . (1) و اميرالمؤمنين (علیه السلام) از او به عنوان يك اعرابي كه ، بر پشت پايش بول مي كند تعبير كرده اند ، باز اگر گفته شود عمر ، عثمان ، عبدالرحمان ، زيبر و سعد بن ابي وقاص نيز تصديق نموده اند كه اين خبر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است پس در نتيجه اين خبر واحد نيست و از چند طريق ثابت مي شود . در جواب اين عمده بايد اوّل روايتي را كه علماء اهل تسنن از آن چنين استفاده اي را برده اند اول مطرح شود بعد پاسخ به اين شبهه داد و آن منازعه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب در زمان عمر است . كه البتّه سابقاً هم ذكر شد .روايتي درباره منازعه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس عمومي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان عمر ، در صحاج اهل تسنّن و ديگر كتب معتبر آن ها (2)

ذكر شده است كه علماء از جهات مختلف ، روي اين روايت بحث نموده اند :

مالك بن اوس مي گويد : حضرت علي (علیه السلام) و عباس براي ادعاي ارث از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش عمر آمدند و اين در حالي بود كه عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبير و سعد در جلسه حاضر بودند (3)

فَدَخَلا فقالَ عَبّاسُ . . .

زماني كه حضرت علي و عباس وارد شدند عباس به عمر گفت : ببين من و اين شخص دروغ گو گنهكار « و كذا و كذا » قضاوت كن ( پناه به خدا مي بريم از اين تهمت هاي ناروا ) پس حاضرین گفتند : اي عمر ببين آن ها قضاوت كن و آن ها را از اين مشاجره راحت نما ، عمر گفت : صبر كنيد و مهلت دهيد آن گاه عمر رو به عثمان ، عبدالرحمن بن عوف ، زبير و سعد كرد و گفت : شما را به آن خدايي كه ، باذن او زمين و آسمان برپا داشته شده است . قسم مي دهم كه آيا شما مي دانيد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است ؟ اين چند نفر

ص: 210


1- طبقات ج 5 ص 56 فتح الباري ج 6 ص 142
2- صحيح مسلم ج 5 ص 56 فتح الباري ج 6 ص 142
3- در بعضي از روايات اين چهار نفر چنين نام برده شده اند : طلحة ، زبير ، عبدالرحمن ، سعد

« عثمان ، عبدالرحمن بن عوف ، زبير ، سعد » گفتند : بله ، سپس عمر رو به علي و عباس كرد و گفت : شما را به آن خدايي كه به اذن او آسمان و زمين برپا داشته شده است آيا مي دانيد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است ؟اين دو نفر گفتند : بله . تا اين كه عمر گفت : چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت ابي بكر گفت : من جانشين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم پس شما ( علي و عباس ) آمديد و ميراث خود را طلب نموديد عباس ارث خود را از پسر برادر خودم و علي ارث همسر خود از پدرش پس ابوبكر در جواب شما گفت : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه ما باقي مي گذاريم صدقه است ولي شما ابوبكر را دروغ گو، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانستيد و خدا مي داند كه او راستگو ، نيكوكار ، هدايت گر و تابع حق بود .

سپس ابوبكر وفات و من جانشين رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم و الان شما من را دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانيد و خداوند مي داند كه من راستگو و نيكوكار ، هدايت گر و تابع حق هستم . (1)

اما اشكالات به اين روايت ، پنج اشكال وارد است :

1- راوي خبر مالك بن اوس بن الحَدثان مي باشد و او همان كسي است كه ، شهادت داد كه ابوبكر حديث « لانورث » را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است و علماء علم حديث او را جزء صحابه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي شناسد . و حضرت علي (علیه السلام) او را اين چنين وصف مي كند . عربي كه ، پشت پايش بول مي كند (2)

2- در اين روايت ذكر شده كه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس در نزد عمر به يك ديگر فحش دادند و اين واضح ترين دليل بر كذب خبر است . چون حضرت امام علي (علیه السلام) كه ، حتي به دشمنان هم فحش نمي دهد و پيروانش را از فحش دادن منع مي كند ، چگونه ممكن است به عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بزرگترين صحابه آن حضرت ناسزا بگويد و چگونه ممكن است عباس نسبت كذب و خيانت به حضرت امام علي (علیه السلام) و حال آن كه مي داند كه آيه تطهير در شأن آن حضرت نازل شده است .

ص: 211


1- صحيح مسلم ج 5 ص 152 صحيح بخاري ج 8 ص 147 ، این روایت نیز کذب محض و اهانت و جسارت بر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
2- مالك بن اوس النصري ، هوسعيد المدني ، توفيّ سنة اِثْنَتين واحدي و تسعين و تأخّر اسلامه ، عوالم ج 11 2/ ص 768

پس معلوم مي شود كه اين خبر ، قول منافقين است كه مي خواهند ، به امام (علیه السلام) ناسزا بگويند و كار خلاف ابوبكر و عمر را اصلاح كنند . (1)

3- در اين روايت به اقرار حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس به خبر ابابكر اشاره شده است آن جا كه ، عمر آن ها را قسم مي دهم كه آيا شما مي دانيد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است ؟ و در جواب آن ها مي گويند : بله

در اين جا بايد گفت : اگر اين دو نفر اين روايت را قبول داشتند . پس چرا اين ها براي ادعاي ارث نزد عمر آمده اند با قطع نظر از مقام عصمت و علم مولاي متقيان ما اميرالمؤمنين (علیه السلام) مقام زهد و تقوي آن بزرگوار بر هيچ منصفي پوشيده نيست . بنابراين چگونه است كه آن حضرت با اين همه كمالات و با اين كه مي داند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارده باز براي گرفتن ارث همسر خود ادعائي داشته باشد .

و ابن حجر عسقلاني ( سنّي ) متذكر اين تناقض عجيب در اين روايت شده است و مي گويد : وَ في ذلِكَ اِشكالٌ شَديدٌ . . . در مضمون اين روايت اشكال شديدي مي باشد زيرا اهل داستان اين است كه: عباس و علي مي دانستند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : « لا نوَّرِثُ » پس اگر اين حديث را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بودند چرا آن را از ابابكر مطالبه مي كردند ؟ و اگر از ابوبكر شنيده بودند به طوري كه بر ايشان اطمينان حاصل شده كه اين روايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، چگونه و چرا آن را از عمر مطالبه مي كردند ؟ پس معلوم مي شود كه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس با ادعاي ارث مي خواسته اند ابابكر و عمر را دروغ گو و خائن معرفي كنند و از قضا خود عمر هم متوجّه اين مطلب شده آن جا كه به حضرت امام علي(علیه السلام) و عباس مي گويد : فَرَأَيْتُماهُ كَاذِبَاً غادِراً خائِناً . . . فَرَأتُماني كاذِبَاً آثِماً غادِراً خانئاً . . . پس شما ابابكر را دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانيد . شما مرا نيز دروغ گو ، گنهكار و خائن مي دانيد .

4- به نظر فقهاي شيعه عمو، با بودن دختر ، ارث نمي برد چون عمو در طبقه سوّم ارث و دختر در طبقه اوّل مي باشد هر چند در احكام ( سنّي ها ) اين حكم تغيير كرده و آن ها عمو را با وجود دختر وارث مي دانند .

ص: 212


1- الغدير ج 7 ص 194

5- اگر اين خبر صحيح باشد در آن طعن بر خلاف ابي بكر و عمر است چون عمر به حضرت علي (علیه السلام) و عباس گفت : شما ابابكر را دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار ، و خائن مي نمايند و من را نيز دروغ گو ، گنهكار ، فريبكار و خائن مي دانيد و اين افزار خود عمر بر اين است كه حضرت علي (علیه السلام) و عباس كه بزرگان بني هاشم هستند ، راضي به خلافت ابي بكر و عمر و حكم آن ها دربارة « فدك » نيستند و حجّتي قوي تر از اين روايت كه صحيح نجاري و صحيح مسلم و صحيح بن حنبل و نجاري در نقل حديث تحريف كرده اند و به جاي دو كاذِبًا اَثما غادراً كلمه « كذا و كذا » گذاشته اند .

6- اگر اين خبر را با تمام اشكالاتي كه بر آن وارد است علي فرض قبول كنيم، بايد بگوييم كه نزاع بين حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس يك نزاع ساختگي بوده است ، تا اين كه عمر و پيروانش را بر خطاي او در غصب « فدك » و ميراث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه سازند (1)

كما اينكه اين دو نفر در زمان خلافت ابوبكر نيز به همين صورت ( منازعه ظاهري ) عمل نمودند كه روايت آن را شيخ طبرسي در كتاب احتجاج ذكر كرده است و سابقاً گذشت .و مشابه اين قضيه را قرآن در تنازع ظاهري دو مَلَك در حضور حضرت داود (علیه السلام) بيان مي كند براي روشن شدن اين حكايت شنيدني است .

يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد از هشام بن حكم سؤال كرد :

آيا حقّ مي تواند در دو جهت مختلف باشد . سپس هشام گفت : نه ، يحيي، برمكي گفت : به من خبربده از دو نفري كه در حكم دين تنازع و اختلاف كردند : آيا ممكن است از اين سه حالت بيرون باشند ؟

1- هر دو صاحب حقّ باشند

2- هر دو باطل باشند

3- يكي حق و ديگري باطل باشد

ص: 213


1- بحارالانوار ج29 ص 69

هشام گفت : بله از اين سه حالت خارج نيست و بلكه جايز نيست كه هر دو صاحب حق باشند . يحيي گفت : به من خبر بده از علي و عباس زماني كه آن دو در ميراث منازعه كردند كدام حق و كدام باطل بودند ؟

فقالَ هِشام : فَنَظَرْتُ اِذا اَنا قُلْتُ عَليٌّ هُوَ المُحِقُّ ضَرَبَ عَنُقي وَ اِنْ قُلْتُ العبّاسُ هُوَ المُحِقُ خَرَجْتُ عُنْ ديني وَ كَفَرْتُ .

هشام گفت : من ديدم اگر بگويم علي (علیه السلام) حقّ است گردنم را مي زنند ( چون هارون الرشيد از فرزندان عباس بود ) و اگر بگويم عباس حق است از دينم خارج شده كافر شده ام .

آن گاه به ياد قول امام صادق (علیه السلام) افتاد كه حضرت فرمودند : اي هشام تا زماني كه با زبانت ما را ياري مي كني روح القدس تو را تأييد و كمك مي كند .

پس گفتيم : هيچ كدام از اين دو خطا نكرده اند و هر دو صاحب حقّ بودند و نظير اين تنازع در قرآن در قصّة حضرت داود (علیه السلام) آمده است : قال الله تبارك و تعالي :وَهَلْ اَتاكَ نَبَؤُالخَصْمَ اِذْ تَسَوَّروُا المِحْرابَ . . . (1)

و اي رسول ما آيا حكايت آن دو خصم « دو ملك » به تو رسيده كه از بالاي محراب بر حضرت داود وارد شدند و داود سخت هراسان شد آن دو گفتند : نترس ما ، دو خصم يك ديگر هستيم كه بر هم ظلم كرده ايم ميان ما به حق حكم كن و ما را به راه راست هدايت فرما .

اين برادر من 99 ميش دارد و من يك ميش او با قهر و غلبه مي گويد . اين يك ميش را هم به من واگذار كن داود « بدون تأمل و درنگ » گفت : به تو ظلم كرده است كه ، مي خواهد ميش تو را به 99 ميشن خود اضافه كند . . . « پس از اين قضاوت بي تأمل و سريع هر چند به حق » داود دانست كه ما او را سخت امتحان كرده ايم . (2)

ص: 214


1- سورۀ ص ، آيات 21 – 24
2- بحارالانوار ج10 ص 293 فدك و العوالي ص 178 آيه 21-25 سورة ص

هشام پس از قرائت آيات گفت : حال كدام يك از اين دو ملك خطاكار و كدام بر حق مي باشند ؟

يحيي گفت : هر دو بر حقّ بودند چون اين دو در حقيقت نزاعي با هم نداشتند و بلكه اين دو ملك اين نزاع ساختگي را پيش داود (علیه السلام) بردند تا او را بر خطايش هشام گفت : همچنين حضرت علي (علیه السلام) و عباس در حقيقت با هم اختلافي نداشتند بلكه اين اختلاف و نزاع را طاهر نمودند تا ابابكر را بر غلط و خطايش در ميراث پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه سازند .

سوال ششم : عثمان ، عبدالرحمن بن عوف ، زبير و سعد راويان خبر « لانورث » يا شاهدان بر آن ؟

ج كساني كه خواسته بودند از مقدمه اين روايت استفاده كنند و عثمان ، عبدالرحمن بن عوف زبير و سعد را راوي روايت « لا نورث » بدانند بايد گفت :

اولاً: عمر اين چند نفر را سوگند داد كه آيا اين روايت را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مي دانيم پس اين ها شاهد بر روايت ابوبكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نه راوي روايت .

توضيح بيشتر اين كه : در اينجا چون عمر مي خواست طبق اين روايت « لانورّث » حكم صادر كند

و ادّعا مي كرد كه اين حديث را ابابكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده است . پس بايد طبق قاعدة « البيّنة علي المدّعي » بر اين مسئله شاهد بياورد به همين علّت از اين چند نفر به عنوان شاهد بر روايت استفاده كرد .

ثانياً اين شهادت در زمان خلافت عمر اتفاق افتاده نه در زمان ابوبكر و ابن ابي الحديد با حالت تعجب در اينجا مي گويد .

فَأَينَ كانَتْ هذِهِ الرِواياتُ اَيّامَ اَبُوبكر ما نَقَلَ اَنَّ اَحَداً مِنْ هؤلاءِ يَوْمَ خُصُومَةَ فاطِمَة وَ اَبي بَكر رَوي مِنْ هذا شَيْئاً (1)

پس اين روايان در زمان ابابكر كجا بودند ؟ چرا از احدي نقل نشده است كه حتي يكي از اين چند نفر در زمان خصومت فاطمه با ابوبكر روايتي در اين زمينه نقل كرده باشند !!

ص: 215


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 جزء 16 ص 85

و ثالثاً : اين چند متّهم هستند كه با حضرت امام علي (علیه السلام) دشمني باطني داشته اند و شهادت چنين افرادي قابل اعتماد نيست .رابعاً اين ها در اين جهت هم متّهم هستند كه ، با اين شهادت خود نفعي را براي خود جلب مي كنند . زيرا وقتي « فدك » صدقه شد ، آن ها نيز از آن صدقه استفاده خواهند كرد .

خامساً : از علماي اهل سنّت و از جمله : قاضي القضاة سؤال مي كنيم كه ، شما چرا آن چهار نفر را شاهد بر روايت گرفته اند ، ولي علي (علیه السلام) و عباس را شاهد بر روايت ندانسته ايد ؟

سادساً : ابن ابي الحديد بر شهادت عثمان اشكال گرفته است آن جا كه ، مي گويد : اگر عثمان مي دانست كه ، پيامبران ارث نمي گذارند پس چرا او از طرف زن هاي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شد تا ارث آن ها را از ابابكر طلب نمايد (1)

نكته ديگر در مورد روايت « لانوّرث » اين است كه : اين جا راوي خبر خود مدعي نيز مي باشد و اين مسئله او را در معرض تهمت جعل حديث قرار مي دهد . توضيح اين كه ابابكر ادعا دارد كه « فدك » از آنِ حضرت فاطمه (علیها السلام) نيست بلكه فدك جزء اموال مسلمين است و بايد بين آن ها تقسيم شود و در اين صورت خود ابابكر هم در « فدك » ذي حق مي شود پس اين مدعي نمي تواند براي اثبات ادعاي خود روايتي را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كند كه فقط و فقط خود او شنيده است .

جالب تر اين كه ، راوي خبر علاوه بر مدعي بودن ، قاضي نيز مي باشد . و مي خواهد با اين دليلي كه: خود آورده ذي حق بودن خودش را خود او حكم كند و بايد گفت : در هيچ كجاي كره زمين و در هيچ زماني چنين دادگاهي تشكيل نشده و چنين قضاوتي صورت نگرفته است كه ، شخصي درآنِ واحد مدعي و شاهد و قاضي باشد و يقيناً رأي چنين دادگاهي از پيش مشخص مي باشد . مخصوصاً اگر قاضي اين دادگاه ، ابوبكر و همكار او عمر باشد.

علاوه بر اين ، تاكنون معلوم شد كه ، روايت « لانوّرث » خبر واحد است كه ، راوي آن فقط و فقط ابابكر بوده است . حال با توجه به اين مطلب كه اعتبار خبر به اعتبار راوي آن است ، بايد ديد كه آيا

ص: 216


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 جزء 16 ص 83

راوي خبر يعني ابابكر شخصي مورد اعتماد و عادل است . تا خبر او را قبول كنيم يا غير قابل اعتماد و جزء روايات مردود شمرده مي شود . و ما براي ثابت كردن فسق شمرده مي شود . و ما براي ثابت كردن فسق ابوبكر در ميان روايات به ذكر چند روايت كه ، قبل از واقعه صفين حضرت علي (علیه السلام) فرمود : . . . در جريان جنگ خندق عَمْروبن عَبْدَوُد ، عُمَر را به اسم صدا زد و عمر پشت به او كرد و به دوستان خود پناهنده شد و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتي وحشت عمر را ديدند تبسمي كردند و فرمودند :

اَيْنَ حَبيي عَليّ؟ دوستم علي (علیه السلام) كجاست ؟ اي دوستم يا علي ، جلو بيا اين در حالي بود كه عمر در روز خندق به دوستان خود گفت: وقتي دشمن از هر طرف بر ما هجوم آورد ، ما محمّد را به آن ها تحويل خواهيم داد تا از اين واقعه سال خارج شويم .

فقالَ : لَهُ صاحِبُهُ لا وَلاكِنْ نَتَّخِذُ صَنَماً عَظيماً نَعْبُدهُ لِأَنّالا نَأَمَنُ اَنْ يَظْفِرَ ابْنِ اَبي كَبِشيَةِ فَيَكُونُ هَلاكَنا وَلكِنْ يَكُونُ هذا الصَّنَمُ لَنا ذُخْرَاً فَاِنْ ظَفَرَتْ قُرَيْشٌ أَظْهَرْنا عِبادَةَ هذا الصَّنَمِ وَ اَعْلَمْناهُمْ اِنّالَنْ نُفارِقْ دينَنا وَ اِنْ رَجَعَتْ دَوْلَةُ اِبْنِ اَبي كَبيشَةِ كُنّا مُقِيمِينَ عَلي عِبادَةِ هذا الصَّنَمِ سِرّاً (1)

ابابكر به عمر گفت : نه لكن ما بت بزرگي را براي پرستيدن بر مي گيريم چون ما ايمن از پيروزي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيستم . اين بت ذخيره خوبي براي ماست ، تا اگر قريش بر ما پيروز شد، بت پرستي خود را ظاهر كنيم و به آن ها بفهمانيم كه ما از دين خود دست بر نداشتيم و اگر دولت محمّد پيروز شد ما مخفيانه بر بت پرستي خود باقي خواهيم ماند . . .و خلاصه ادامه روايت چنين است كه : جبرئيل اين خبر را بعد از قتل عمربن عدود ، به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رساند و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امام علي (علیه السلام) را مأمور كردند تا آن بت را از مخفيگاهش خارج كرده و آن را تكه تكه كند حضرت امام علي (علیه السلام) مي فرمايند : به خدا قسم ناراحتي شكسته شدن بت آن ها را تا آخر عمر در چهره آنها مي ديدم .

مرحوم علامّه اميني رحمة الله تعالي عليه در الغدير ( ج 7 از ص 95 به بعد ) در رابطه با قمار بازي و ميگساري ابوبكر ، مطالبي را از كتب اهل تسنّن نقل كرده است . و از جمله اين روايت را كه : بزاز

ص: 217


1- اسرار آل محمد سليم بن قيس ، ص 150

مي گويد: انس بن مالك گفت : من در خانه اباطلحقه ساقي آن گروه ( يازده نفره ) بودم و با ده انگور و انجير به هم آميخته را در بين آن ها تقسيم مي كردم و در ميان آن ها مردي به نام ابوبكر بود كه چون از آن شراب نوشيد اين چنين شعر خواند : و بر انگيختة خدا به ما مي گويد : كه دوباره زنده خواهيم شد چگونه آن كسي كه ريشه كن شده زندگي باز خواهد يافت .

و در همين حالت نوشيدن و مستي بودند كه مردي از مسلمانان وارد شد و گفت چه مي كنيد ؟ خداوند تبارك و تعالي دستور حرام بودن شراب را فروفرستاده است . . . (1)

سوال هفتم : اگر اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه بود چرا آن را براي دخترش بيان نكرد ؟

ج اولاً : اين مطلب مورد نياز حضرت امام علي (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) بوده و هيچ لزومي نداشته كه ابابكر از اين حديث اطلاع داشته باشد . چون در هيچ طبقه از ورّاث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار نداشته است پس اگر اين حديث را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط به شخصي ابابكر ابلاغ فرموده باشد ، عمل بي جايي انجام داده و سخن لغوي بر زبان جاري ساخته است در حالي كه قرآن در مورد ايشان مي فرمايد :

« وَ ما يَنْطِقُ عِنَ الهَوي اِنْ هُوَ اِلّا وَحيٌ يُوحي (2) »

پيامبر از روي هوي و هوس سخني بر زبان نمي آورد بلكه كلمات او وحي الهي مي باشد .

ثانياً : اگر اين مطلب را براي دختر بزرگوارش بيان مي كرد . ديگر حضرت زهرا (علیها السلام) ارث خود را طلب نمي كرد ( چون ما قائل به عصمت ايشان مي باشيم ) و براي باز پس گرفتن حق خود از خانه خارج نمي گرديد و بر عليه خليفه وقت نمي شوريد و خطبه نمي خواند و ديگر اين اختلاف ها بين امت اسلامي پيش نمي آمد تاجائي كه گروهي اعتقاد پيدا كنند كه خليفه غاصب بوده است .

ص: 218


1- صحيح بخاري ، كتاب تفسير، سوره مباركه مائده ذيل آيه خمر صحيح مسلم ، كتاب اشربه ، باب تحريم خمر و سيوطي در دُرّ المنثور ج 2 ص 321 احمد در مسندش ج 3 ص 181 و 228 طبري در تفسيرش ج 7 ص 24 بيهقي در سنن كبري ج 8 ص 290 و 286 ابن كثير در تفسيرش ج 2 ص 94 و 93 به نقل از الغدير ج 7 ص 99
2- سورۀ مباركۀ ، نجم آيۀ 3

ثالثاً : پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) بايد طبق آية شريفه « وَ اَنْذِرْ عَشيرَ تَكَ الاَقْرَبينَ (1)

خويشان نزديك خود را انذار كن و بترسان .

ابتدا نزديكان را به احكام و سنن آشنا كند و حال آنكه كسي از خلق ، نزديكتر ازدخترش فاطمه (علیها السلام)و دامادش امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) نبود پس چگونه ممكن است . ابوبكر به تنهايي اين حكم را شنيده باشد و نزديكان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از علي و فاطمه (علیها السلام) عباس و بني هاشم و زنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) واحدي از صحابه اين حكم را نشنيده باشند . ام سلمه رضوان الله تعالي عليها در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از خطبه حضرت زهرا (علیها السلام) به اين آيه استناد كرد و فرمود :

اَتَزْعَمُونَ اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

حَرَّمَ عَلَيْها ميراثَها وَلَمْ يُعْلِمُها وَ قَدْ قالَ اللهُ تعالي وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ ، اَفانْذرَها و خالَفَتْ مُتُطَلِّبَة ؟! وَ هيَ خِيرَةُ النِّسوانِ وَ اُمُّ سادَةِ اَشْبالِ ؟! آيا گمان مي كنيد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ميراث خود را بر فاطمه حرام كرده است و اين حكم را به او اعلام نكرده و در حالي كه ، قرآن مي فرمايد ؟ خويشان نزديك را انذار كن و يا اين كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به دخترش فاطمه گفته : ولي او برخلاف حكم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه ارث مي كند ؟ چگونه چنين چيزي ممكن است در حالي كه او بهترين زنان عالم است و مادر شير بچه هاي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است .

يعني شما با جعل حديث « لانوّرث » بايد يكي از اين دو خلاف را قائل شويد :

1- يا بايد بگوييد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خلاف دستور خدا حكم را به فاطمه نفرموده است .

2- يا اين كه ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حكم را فرموده ولي فاطمه بر خلاف حكم پدر مطالبه ارث مي كند راوي مي گويد : ام سلمه را به خاطر دفاع از حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) آن سال ، از حقوق بيت المال محروم كرد . (2)جهل ابابكر و عمر به احكام اسلامي در صحّت حديث « لانوّرث » و تمسّك به آن ، انسان را به شك از عجايب اين است كه ، ابابكر بر كرسي قضاوت نشسته و مالكيّت حضرت زهرا (علیها السلام) را رد مي كند ، در

ص: 219


1- سورة مباركه شعراء ، آيۀ 214
2- دلائل الامامة ص 39

حالي كه ، علماء و محدّثين شيعه و سنّي بر اين مسئله اتفاق دارند كه ، او به بسياري از احكام اسلامي جاهل بود . به طور مثال درباب ارث حكم جده ( مادر بزرگ ) را نمي دانست كه ، آيا او از ميت ارث مي برد يا نه ؟

و همچنين رفيق او عمر معناي كَلاله در باب ارث در آية: « وَ اِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً » را نمي دانست . (1)

و خود او اقرار كرد كه :

كُلُّ النّاسِ اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَحَتَّي المُخَدّراتِ فِي البُيُوتِ وَ كُلُّ اَفْقَهُ مِنْ عُمَر حتَّي العَجآئِزَ فِي البُيُوتِ ، همه مردم از عمر ( اَفقه ) فقيه تر هستند حتي زن هاي درخانه ها (2) همه مردم ، حتي پيرزنان از عمر داناترند حال كساني كه در اين مرتبه از جهل و عجز از علم به كتاب خدا و احكام شريعت هستند چگونه اين حديث را نقل كرده اند و اين حكم عجيب را خلاف قرآن از آن استنباط نمودند، آن هم در مقابل حضرت علي (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) كه ، همه ( از جمله خود عمر و ابابكر ) اقرار به اعلميّت آن ها در همه علوم بخصوص در علم به آيات قرآن دارند ( مرحوم اميني 22 مورد از جهل ابوبكر و عمر به احكام اسلامي را از كتب اهل تسنّن نقل كرده است، رجوع شود به الغدير ) اضطراب روايات ابي بكر در حديث لانوّرث : از نكته هاي مهمّ در اين بحث كه فقط به آن اشاره مي شود، اين است كه كلمات ابوبكر در اين حديث به صورت هاي مختلف ذكر شده كه ، علاوه بر اختلاف در لفظ حديث باعث اختلاف در معني هم مي شود .

1- نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبيآءِ لانُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً2- اِنَّ النَّبي لا يُوَرِّثُ

3- اِنَّ اللهَ اِذا اَطْعَمَ نَبِيّاً طُعْمَةً فَهِيَ لِلَّذي يَقُومُ مِنْ بَعْدِه

4- اِنَّما هِيَ طُعْمَةٌ الله في حَياتي فَا ذِامِتُّ فَهِيَ يَبْنَ المُسْلِمينَ

5- اِنَّ اللهَ تعالي يُطْعِمُ النَّبي الُطْعَمةً ما كانَ حَيّاً فَاِذا قَبَضَهُ الله اِلَيْهِ رُفِعَتْ

ص: 220


1- كَلاله به ميِّتي گفته مي شود كه از طبقه اول يعني پدر و مادر و فرزند و ارثي نداشته باشد و از طبقه دوم يعني برادران و خواهران او از او ارث ببرند ، رجوع به تفسير شود . و كَلالَه به فتح كاف به معني مانده شدن ، كُنْد شدن ، بي پدر شدن ، بي فرزند شدن .
2- سنن كبري ج 7 ص 233 شرح نهج البلاغه ج 12 ص 15

6- نَحْنُ مَعاشِرَالأَنْبيآءِ لانُوَّرِثُ ذَهَباً وَلا فِضَّةً وَ لا داراً وَ لاعِقارَاً وَ اِنَّما نُوّرثُ الحِكْمَة وَ الكُتُبَ وَ العِلْمَ وَ النُّبُوَةَ وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَليِّ الأَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيه بِحُكْمِه

و شكّي نيست كه ، اضطراب در يك حديث تا اين حد، آن هم در خبري كه راوي آن فقط يك نفر باشد منحرف به سقوط حديث از حُجيَّت و اعتبار مي شود . (1)

متضاد بودن عمل ابابكر به حديث لانورث و نهي او از نقل حديث ذهبي عالم اهل تسنن روايت كرده است .

جَمَعَ اَبُوبَكرٌ النّاسَ بَعْدَ وَفاةِ نَبيِّهمْ فقالَ : اِنَّكُمْ تُحَدِّثونَ عَنْ رَسُولِ الله اَحادِيثَ تَخْتَلِفُونَ فيها وَ النّاسُ بَعْدَكُمْ اَشَدُّ اِخْتلافاً فَلاتُحِدِّثُوا عَنْ رَسُولِ الله شَيئًا فَمَنْ سَأَلَكُمْ فَقُولوُا : بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله فَاسْتَحَلُّوا حَلالَهُ وَ حَرِّمُوا حَرامَه

ابوبكر بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را جمع كرد و گفت : شما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) احاديثي نقل مي كنيد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما به اختلاف شديدتري دچار مي شوند از اين به بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سخني نقل نكنيد و اگر كسي از شما سؤالي كرد، بگوييد : بين ما و شما، كتاب خدا حكم مي كند، سپس حلال قرآن را حلال و حرام قرآن را حرام بدانيد .آنگاه ذهبي مي گويد : ابابكر جميع احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه ، در كتابي بود و تعداد آن به 500 حديث مي رسيد در آتش سوزانيد (2)

حالا با اين روش و برخورد ابابكر ، چند اشكال به وجود مي آيد .

1- چرا كسي كه ، مانع از نقل حديث است ، حديثي از قول پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي كند و بر طبق آن عمل كرده و حضرت زهرا (علیها السلام) را از « فدك » محروم مي نمايد .

2- كسي كه ، مردم را به عمل كردن به قرآن امر مي كند ( بحسب ظاهر ) پس بر خلاف آيات قرآن كه: از ارث گذاشتن انبيآء خبر مي دهد عمل مي كند .

ص: 221


1- فدك وَ العوالي ص 491 – 494
2- تذكرة الحفّاظ ج 1 ص 2- 5 فدك و العوالي ص 420

3- ابوبكر مي گويد : حديث نقل نكنيد چون باعث اختلاف بين امت اسلامي مي شود . پس چگونه خودش حديثي نقل كرد كه باعث شديد ترين اختلافات بين مسلمانان از آن زمان تاكنون گرديده است . البتّه خليفه دوم نيز براي جلوگيري از نوشتن احاديث پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طي بخشنامه اي ، به تمام مناطق اسلامي نوشت . هركس حديثي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته ، بايد آن را از بين ببرد ، وي تنها به صدور اين بخش نامه اكتفاء نكرد ، بلكه به تمام ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حافظان حديث اكيداً هُشدار داد كه از نقل و كتاب حديث خودداري كنند . او هر كس را كه اقدام به نقل حديث مي نمود ، به شدت مجازات مي كرد ، چنانكه « ابن مسعود » و « ابودرداء » و « ابوذر غفاري » را به جرم نقل حديث ، زنداني كرد و اين سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مي بردند (1)

سؤال هشتم : اگر اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است و ارث نمي رسد، پس چرا همسران پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن ، حضرت بدون ارائه دليل در حجره هاي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سكونت داشتند ؟

ج- انتقال حجره ها به زنان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دو صورت خارج نيست .

1- ارث به آن ها رسيده باشد .

2- پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حجره ها را به همسرانش بخشيده باشند .

اگر بر وجه ارث باشد مخالف حديث « لانوّرث » است و اگر بر وجه بخشش باشد چرا ابابكر از آن ها دليل و مدرك براي بخشش طلب نكرد. همان طور كه از حضرت زهرا (علیها السلام) دليل و شاهد خواست كه: پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) « فدك » را به آن حضرت بخشيده است .

مرحوم مجلسي رحمة الله تعالي عليه، بعد از ذكر اين مطلب ، مي نويسد : وَ هذا مِنْ اَعْظَم الشّواهِدْ لِمَنْ لَهُ اَدْني بَصيرَةِ عَلي اِنَّه وَ لَمْ يَفْعَل ما فَعَلَ اِلّا عَداوَةً لِأَهْلِ بَيْتِ الرِّسالَةِ وَ لَمْ يَقُلْ ما قالَ اِلّا افترِاءً عَلي اللهِ وَ رسُولِهِ

ص: 222


1- مستدرك علي الصحين ج 1 ص 110 تذكرة الحفّاظ ج 1ص 7

اين بزرگترين شاهد بر اين است كه ، ابابكر فدك را غصب نكرد ، مگر به خاطر دشمني با اهل بيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن سخن و حديث « لانوّرث » را نگفت مگر اين كه ، افتراء و دروغ بر خدا و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زد (1)

سوال نهم : ابوبكر و عمر با چه حقي در حجره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شدند ؟

ج- اگر بگوييد به حقّ عايشه و حفصه از ارث، جواب اين است كه خود ابابكر گفت : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد .

( و اگر ارث هم بگذارد حق عايشه و حفصه از حجره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كمتر از يك وجب مي باشد )

و اگر بگوئيد : اموال پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ( طبق اين روايت ابابكر ) صدقه است و حق تمام مسلمانان است در اين صورت ، بايد رضايت تمام مسلمانان را حاصل مي كردند كه، آن ها در اين مورد اجازه اي از مسلمانان نگرفتند ، براي واضح شدن مطلب به اين حكايت توجّه كنيد مرحوم شيخ علي حائري سنقري ( رحمة الله تعالي عليه ) در كتاب الخصائص الزهرا ، مي نويسد : يكي از اماميه مي گويد : من با فضّال كوفي بودم و مرور كرديم به جماعتي كه در آن ابوحنيفه روبه روي اصحابش نشسته بود . پس فضّال گفت : به خدا قسم او را رها نمي كنم تا اين كه ، با حجّت و دليل او را ساكت گردانم .

گفتم : تو قادر بر اين كار نيستي، او از تو در بحث قوي تر است .

گفت : ساكت شو ! به خدا قسم حجّت مَرد گمراه بر حجّت مَرد مؤمن غلبه نمي كند . سپس جلو رفت و مقابل ابوحنيفه ايستاد و گفت : اي قاضي من يك برادر رافضي ( شيعه ) دارم كه ، از من سنش بيشتر است و مي گويد :

افضل خلق بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علي بن ابي طالب (علیه السلام) است ، ولي من مي گويم : ابوبكر فضل است پيش تو آمده ام تا حجّت و دليلي به من تعليم دهي تا به او بگويم، ابوحنيفه گفت به برادر رافضِيَّت بگو: در فضيلت ابوبكر و عمر، همين كفايت مي كند كه ، اين دو در جنگ بدر و سائر جنگ ها، جليس و همنشين پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند ولي علي دور از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حال جنگ بود .

فضال گفت : من اين مطلب را به برادر رافضيم گفته ام، ولي او با اين آية قرآن جواب من را داده كه :

ص: 223


1- بحارالانوار ج 29 ص 392

« فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدينَ عَلَي القاعِدينَ اَجْراً عَظيمًا » (1)

خداوند مجاهدين را بر قاعدين ( نشستگان ) اجري عظيم و بزرگ داده است و علي مجاهدت مي كرد و آن دو نشسته بودند پس علي افضل از آنان است، ابوحنفيه گفت : « به برادر رافضيت بگو » ابابكر و عمر در كنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شدند ، و حال آن كه علي در مسافتي دور دفن شده است ، چه فضيلتي بالاتر از اين ؟ فضّال گفت : من اين مطلب را به برادر رافضيم گفته ام، وليكن او با اين آيه از قرآن جواب مرا گفت .

كه خداوند مي فرمايد : « يا اَيُّها الذَّيَن اَمَنوُا لا تَدْخُلوُ بُيُوتَ النَّبيِّ اِلّا اَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ (2)»

اي كساني كه ايمان آورده ايد بدون اجازه وارد خانه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشويد و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه خود دفن شده بود و ثابت نشده است كه ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه دفن ابابكر و عمر را در خانه خود داده باشد .

پس اين دو نفر با آيه قرآن مخالفت كردند چون در خانه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون اذن او دفن شده اند ؟

ابوحنفيه گفت : عايشه و حفصه چون مهريه خود را در زمان ازدواج از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگرفته بودند دفن پدرانشان در اين مكان را بدل از مهريه قرار دادند .

فضّال گفت : من اين مطلب را هم به برادر رافضيم گفته ام، ولي او به من گفت : مگر آيه قرآن را نشنيده اي كه مي فرمايد :« يا اَيُّها النَّبيّ اِنّا اَحْلَلنا لَكَ اَزْواجَكَ الّلاتي آتَيْتَ اُجُورَهُنَّ » (3)

اي پيامبر ما زناني كه مهرشان را عطا كردي بر تو حلال كرديم . و اين آيه تصريح به اين مطلب دارد كه ، زن هاي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مهريه خود را گرفته اند و در ذمّه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزي باقي نمانده است. ابوحنيفه گفت : به برادر رافضيت بگو : اين دو ، در سهم عايشه و حفصه ، از ارثش كه ، به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيده بود دفن شده اند پس فضّال گفت : من به او گفته ام . ولي او به من جواب داد كه : شما

ص: 224


1- سورة مباركه نساء آيه 95
2- سوره مباركة احزاب آية 53
3- سورة مباركة احزاب ، آيه 50

( اهل سنّت ) ادّعا داريد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد و به همين دليل ابوبكر حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را از « فدك » محروم نمود و به ايشان گفت : من از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ام كه : پيامبران ارث نمي گذارند پس چگونه عايشه و حفصه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي برند در حالي كه ، همسر اويند ولي حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و نزديك ترين خلق به اوست از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي برند ؟!

و اگر تسليم شويم كه ، عايشه و حفصه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي برند ( بايد بگوئيم ) كه ، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 9 همسر داشت و سهم همة آن ها يك هشتم است و اگر يك هشتم را تقسيم بر 9 كنيم حق هر كدام از آن ها بسيار ناچيز مي شود و اگر بخواهيم حق عايشه و حفصه را از حجرة پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حساب كنيم به مقدار يك وجب هم نميرسد بلكه به اندازة يك تخم مرغ مي باشد . پس چگونه عمر و ابابكر به اندازة دو قبر در اين حجره تصرف كردند ؟ پس ابوحنيفه ساكت شده سپس فرياد زد او را خارج كنيد او خودش يك رافضي خبيث است و برادري ندارد . (1)

نكته ديگر

جمله آخر اين حديث مي گويد :

ما تَرَكْناهُ صَدَقَة ، جميع اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او صدقه است . جميع اموال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او صدقه است .

در حالي كه ، در تاريخ و از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هيچ مطلب و شاهدي بر اين مسئله ذكر نشده است كه، تمام اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او به عنوان صدقه بين مسلمانان تقسيم شده يا جزء بيت المال گرديد و مسئله ديگر اين كه : شخص موصي ( وصيت كننده ) طبق شرع حق ندارد در پيش از ثلث مالش وصيت كند پس چگونه ممكن است پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، صاحب شريعت هستند تمام اموالشان صدقه باشد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اصحاب خود را منع مي كردند كه ، به بيش از ثلث وصيت كنند و مي فرمدند : اگر

ص: 225


1- فدك و العوالي ص 478 به نقل از كتاب خطي اربعين في خصائص الزهرا ج 3 ص 423 و بحار ج 47 ص 400 احتجاج ص 17

ورثة شما غني باشند بهتر از آن است كه ، آن ها را محتاج به مردم رها كنيد (1) حال چگونه ممكن است . پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام اموال خود را براي مسلمين قرار دهند و وارثين خود را از ارث بردن محروم نمايند ( اگر عقل دارند تعقّل كنند )

سؤال دهم : چرا حديث « لا نُوَّرِثُ » توسط ابابكر ، عمر ، عثمان ، عايشه ، حفصه ، خلفاء ، بني اميّه و بني عباس نقض گرديد ؟

اشاره

1- ابابكر : خود ابابكر در چند مورد اين مورد حديث را عملاً نقض كرده است .

الف) با برگرداندن شمشير ، شتر ، عمّامه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امام علي (علیه السلام) كه ابن الحديد (2)

و علامّه حلي رحمة الله تعالي عليه ، اين اشكال را ذكر كرده اند . (3)

ب) با نوشتن نامه رد فدك كه در كتاب الغدير (4)

علامّه اميني رحمة الله تعالي عليه ، به آن اشاره شده و در جريان پاره كردن نامه توسط عمر ، به منابع و مأخذ آن به صورت كامل اشاره خواهد شد .

ج ) با اقرار به اين كه اهل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از ايشان ارث مي برند . ابن ابي الحديد روايتي را با ذكر سند از ابي الطفيل ، نقل مي كند كه :

اَرْسَلَتْ فاطِمَةُ اِلي اَبَي بكر، ءَاَنْتَ وَرِثَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آيه اَمْ اَهْلَهُ ؟ قالَ: بَلْ اَهْلَهُ . . .

حضرت زهرا (علیها السلام) پيغام فرستادند به سوي ابوبكر كه ، آيا تو از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي بري يا اهل او؟ و ابوبكر در جواب گفت : اهل او

سپس ابن ابي الحديد بعد از ذكر روايت مي گويد : وَهذا تَصْريحٌ بِاَنَّهُ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَوروُثٌ يَرِثُه وَ هُوَ خِلافٌ قَوْلِهِ لا نُوَرِّثُ (5)

ص: 226


1- صحيح بخاري ج 2 ص 82 صحيح مسلم ج 5 ص 71
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 83 و 84
3- عوالم ج 11/2 ص 644
4- الغدير ج 7 ص 194
5- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 6 ص 81 و 83

و اين كلام صراحت دارد . بر اين كه ، پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث مي گذارد و اهلش وارث او هستند ، و اين اقرار او ، مخالف روايت « لا نوّرث » مي باشد .

2- عمر : برگرداندن « فدك » به حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس در زمان عمر كه روايت آن در صحيح بخاري و صحيح مسلم ذكر شده (1) و همچنين در متن الغدير كه چند صفحه بعد آورده مي شود . اشاره به اين مطلب شده است .

3- عثمان و زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

الف) شيخ ملّاتقي هندي سنّي در كتاب كنزل العمال « در باب خلافة الصدّيق » روايتي از ابن عباس نقل مي كند كه : حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس مشاجره ارث خواهي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بعد از ابابكر و عمر در زمان خلافت عثمان به نزد او بردند و عثمان در برابر اظهارات آن ها ساكت شد و سرخود را پايين انداخت و اين حديث دلالت دارد بر اين كه ، عثمان سخن ابوبكر و عمر را تأييد نمي كند و تقريباً در مورد تسليم ميراث پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امام علي (علیه السلام) و عباس و تقسيم بيني آن ها فكر مي كند، و اين مطلب بر خلاف آن حديثي است كه ابوبكر به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده است زيرا اگر عثمان حديث « لانوّرث » را پذيرفته بود نبايد سر به زير بياندازد بلكه سزاوار بود ، بدون درنگ با كمال قاطعيّت، همان سخن ابابكر و عمر را باز گو نمايد .ب) قال مالِكُ بْنِ اَوْس : اَنَا سَمِعْتُ عايشة يَقُولُ : اَرْسَلَ اَزْواجُ النَّبيِّ عُثمانَ بْنِ عُفّان اِلي اَبي بَكْرٍ ، يَسْأَلُ لَهُنَّ ميراثَهُنَّ مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مِمّا اَفاءَ اللهُ عَلَيْهِ حَتّي كُنْتُ اَرُدُّهُنِّ عَنْ ذلك فَقُلْتُ اَلا تَتَّقِينَ اللهَ اَلَمْ تَعْلَمْنَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ : لا نُوَّرثُ ما نَزَ كْناهُ صَدَقَةً (2)

مالك بن اوس مي گويد : من از عايشه شنيدم كه مي گفت : زن هاي پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) عثمان بن عفان را به نزد ابوبكر فرستادند وارث خود را از اموال پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه كردند و من ( عايشه ) آن ها را از اين طلب منع كردم و گفتم : آيا از خدا نمي ترسيد آيا نمي دانيد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ما ارث نمي گذاريم و متروكه ما صدقه است .

ص: 227


1- صحيح بخاري ج 8 ص 147 صحيح مسلم ج 5 ص 152 بحث منازعه حضرت امام علي (علیه السلام) و عباس در زمان عمر در همين كتاب گذشت و در چند مورد هم اشاره شد .
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 83 و 84

از اين روايت به خوبي استفاده مي شود كه زنان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابابكر مطالبه ارث نمودند و اين دليل است كه ، آن ها روايت ( لا نوّرث ) را قبول نداشتند . و همچنين عثمان نيز با قبول وكالت از طرف آن ها به طور عملي اعلام كرد ، كه من نيز حديث ( لانوّرث ) را قبول ندارم والا او بايد در جواب زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل ابوبكر و عمر ، چنين مي گفت : پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است پيامبران ارث نمي گذارند، اين كه خودش در مطالبه ارث از ابوبكر وكيل مدافع همسران پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد .

4- عايشه : فروة بن مجاشع ، از امام باقر (علیه السلام) روايت مي كند كه ، حضرت فرمود : عايشه نزد عثمان آمد و گفت : آن سهميه اي را كه ، پدرم و عمربن خطاب به من مي دادند، به من رد كن ، عثمان گفت : من در كتاب و سنّت جايي براي چنين چيزي كه، براي تو مقرّر باشد، نيافتم و همانا پدرت و عمربن خطاب از روي رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مي كردند و من اين كار را نمي كنم .قالَتْ لَه : فَأَعْطِنِي مِيراثي مِنْ رَسُولِ الله فقالَ لَها أَوَلَمْ تَجيئيني اَنْتِ وَ مالِكُ بْنُ اَوْسِ النَّصْرِيُّ فَشَهِدْتُها اَنَّ رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) لا يُورِّثُ حَتّي مَنَعْتُما فاطِمَةَ ميراثَها وَ اَبْطَلْتُما حَقَّها فَكَيْفَ تَطْلُبينَ اليَوْمَ ميراثاً مِنَ النَّبيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ فتَرَ كَتْهُ وَ انْصَرَفَتْ . . . (1)

عايشه به عثمان گفت : پس سهم ارث مرا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بده عثمان گفت : مگر تو و مالك بن اوس نصري نزد من نيامديد و گواهي ندادي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نمي گذارد تا جايي كه ، فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد ؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب مي كني ؟ عايشه او را رها كرد و برگشت از آن روز به بعد ، هر گاه عثمان براي نماز بيرون مي شد عايشه پيراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مي گرفت و بر سر چوبي بلند مي كرد و مي گفت : همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است .

در كشف الغمه : روايت شده است كه ، عايشه و حفصه هر دو براي مطالبه ارث نزد عثمان آمدند و چون عايشه ، عثمان را « به آن صورت كه ، در روايت قبل ذكر شد » اذيت كرد ، عثمان نيز بر منبر رفت و چنين گفت : اِنَّ هذِهِ الزَّعراءِ عَدُّوَةُ اللهِ

ص: 228


1- امالي شيخ مفيد ، مجلس پانزدهم ص 125 حديث 3 بحار ج 31 ص 483 ج 8 ص 373 طبع حجر عوالم ج 11/2 ص 768

اين زن كم مو دشمن خداست خداوند مَثَل او و رفيقش حفصه را در قرآن چنين آورده :

« ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَذّينَ كَفَروُا امرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتا هُمُا فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ الله شَيئاً وَ قيلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ (1)»خداوند براي كساني كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است كه آن ها تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولي به آن دو (پيامبر) خيانت كردند و ارتباط آن ها با اين دو ( پيامبر ) سودي به حالشان « در برابر عذاب الهي » نداشت و به آن ها گفته شد :

وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي شوند، عايشه در جواب عثمان گفت : اي نعثل ( پيرمرد خِرفت ) اي دشمن خدا همانا رسول خدا تو را به اسم نعثل يهودي يمني، اسم گذاري كرد . بعد عايشه و عثمان همديگر را لعن نمودند . و عايشه قسم خورد كه ، در شهري كه عثمان حاضر است زندگي نمي كند و به سوي مكّه خارج شد . (2)

لازم به تذكر است كه، در اين روايت علاوه بر عايشه، حفصه، نيز مطالبه ارث كرده و او نيز جزء ناقضين روايت « لانورث » شناخته مي شود و اين مطلب را روايتي كه شريك بن عبدالله در كتاب الايضاح ، نقل كرده است تاييد مي نمايد . (3)

صاحب مستدركات عوالم العلوم مي گويد : ابن اعثم صاحب كتاب « الفُتُوح » نقل كرده است كه: عايشه گفت : اين پيرمرد خرفت ( نعثل ) را بكشيد خداوند او را بكشد چون او سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغيير داده است و حال آن كه ، آب غسل پيراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خشك نشده است و در اين حال عايشه به سوي مكّه خارج شد . و غير او ( ابن اعثم ) چنين روايت كرده اند : و چون عثمان كشته شد عايشه به مدينه برگشت و شخصي با او ملاقات كرد پس عايشه از اخبار زمان سوال كرد و چون در جواب شنيد كه مردم راضي به خلافت علي (علیه السلام) شده اند ، گفت : به خدا قسم من انتقام خون عثمان را مي گيرم ، به او گفته شد تو حريص بر قتل عثمان بودي حال چگونه مي خواهي انتقام خون عثمان

ص: 229


1- سوره مباركه تحريم آيه 10 جزء 28
2- كشف الغمه ج 1 ، ص 478 به نقل از عوالم العلوم 11/2 ، ص 769
3- الايضاح ص 256 عوالم 11/2 ص 770

را بگيري؟ عايشه گفت : آن زماني كه من دستور قتل عثمان را دادم او را نكشتند و او را رها كردند تا اين توبه كه كرد و از گناهان پاك شد . (1)

نقض حديث « لانورث » توسط خلفا در طول تاريخ

مرحوم علامه اميني ( رحمة الله عليه ) در جلد هفتم الغدير بعد از ذكر مطالبي در رابطه با « فدك » چنين مي نويسد: مطلب ديگر آن كه اگر ابوبكر در نقل اين حديث صادق بوده و به راستي اين حديث را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بود پس چرا خود با نوشته اي كه ، به دست فاطمه (علیها السلام) داد فرمايش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نقض كرد و « فدك » را به آن حضرت واگذار كرد و البتّه عمر از راه رسيد و به او گفت : اين نوشته چيست ؟ او گفت در اين نامه ميراث فاطمه را از پدرش به او واگذار كرده ام عمر گفت : از چه راهي به مسلمانان بخشش خواهي كرد با اين كه ، عرب به جنگ تو برخاسته و جنگ با آنان هزينه لازم دارد . بعد عمر نامه را گرفت و پاره كرد .

اين مطلب را سبط ابن جوزي به طوري كه ، در السيرة الحلبيه ج 3 ص 391 آمده است نقل كرده است و اگر روايت ارث نگذاشتن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درست بود و خليفه ناحق ، در نقل اين روايت صادق بود . پس اين اختلافات نظرها سپس از خليفه چه بود .

نمونه اي از اختلافات

1- پس از آن كه ، عمر به خلافت رسيد « فدك » به ورثه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار كرد و امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب در آن اختلاف كردند . امام علي (علیه السلام) مي فرمود :رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حيات خود آن را به حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) بخشيده است و عباس اين مطلب را قبول نكرده مي گفت : اين ملك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من وارث آن حضرت مي باشم . نزاع

ص: 230


1- عوالم العلوم ج 11/2 ص 769

خود را نزد عمر مطرح كردند، وي از اين كه ، بين آن دو حكم كند خودداري كرده و گفت : شما به شأن و موقعيت خود آگاه تر هستيد من آن را به شما واگذار كردم ، به اين كتب مراجعه شود (1):

اشكالات و ايرادهاي وارد شده به احاديث اين باب ، مثل اصل نزاع خيالي ( كه قبلاً هم ذكر شد و رد شد ) بين عباس و علي (علیه السلام) و يا عبارتي كه ، در صحيح مسلم آمده كه، عباس به عمر گفت : اي امير . . . بين من و اين دورغ گو گنهكار و فريب كار خائن قضاوت كن ، آيا واقعاً مي شود قبول كرد كه ، عباس با علي بن ابي طالب (علیه السلام) آن آقا و بزرگ خاندان پاك و مطهّر بدين گونه رفتار كند ؟ با اين كه ، در پيش روي خود آيه تطهير را داشت و ديگر آياتي را كه ، در قرآن مجيد در شأن آن بزرگوار نازل شده بود و همه را مي دانست ؟ در اين صورت براي عباس بن عبدالمطلب چه قدر و ارزشي باقي ماند، و با در نظر گرفتن فرمايش پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره علي (علیه السلام) ديگر چه حكمي مي توان براي عباس صادر كرد كه ، فرمود : هر كس علي را سبّ كند ( دشنام دهد ) مرا سبّ كرده است و هركس مرا سبّ كند خداوند را سبّ كرده و هركس خداوند را سبّ كند او را به صورت به آتش جهنم مي افكند .ابداً چنين جسارتي عباس نكرده و منزّه و مبرّا از اين گونه بي ادبي ها به ساحت مقدس امام زمان خودش بوده بلكه مطلب از اين باب خواهد بود كه ، آنان مي خواستند امام علي (علیه السلام) را سبّ كنند اين احاديث دروغين را از قول عباس جعل كرده آن را رهگذري براي ناسزا گويي به اميرالمؤمنين (علیه السلام) قرار دادند . خداوند كينه ها و حسادت هايي را كه ، در سينه هايشان پنهان كرده اند و آن چه را آشكار مي كردند به خوبي مي داند و شكوه و شكايت را بايد فقط به پيشگاه خداوند برد و بس .

2- در زمان خلافت عثمان ، مروان بن حكم به دستور عثمان « فدك » را به خود اختصاص داد و به تصرّف درآورد ، چنانكه در سنن بيهقي ج 6 ص 301 آمده است .

3- معاويه ( ملعون ) در زمان خلافت خود ، ثلث « فدك » را به مروان بن حكم و ثلث ديگر را به عمربن عثمان بن عفان و ثلث سوّم را به پسرش يزيد داد و اين تقسيم پس از شهادت حضرت امام حسن

ص: 231


1- صحيح بخاري كتاب الجهاد و السير باب فرض الخمس ج 5 ص 3 – 10 صحيح مسلم كتاب الجهاد و السير باب حُكم الفَيْ ءِ و الاموال تاليف ابوعبيد ص 11 ، وي حديث بخاري را به صورت ناتمام آورده است . سخن بيهقي ج 6 ص 299 مجمع البلدان ج 6 ص 343 تفسير ابن كثير ج 4 ص 335 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 228 و تاج العروس ج 7 ص 166

بن علي (علیهما السلام) بود . اين ملك تا زمان خلافت مروان بن حكم به همين گونه در دست آنان بود و مروان آن را به خود اختصاص داده به پسرش عبدالعزيز بخشيد و او به پسرش عمربن عبدالعزيز واگذار كرد .

4- هنگامي كه ، عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد خطبه اي ايراد كرده و گفت : همانا « فدك » از جمله اموالي بود كه ، خداوند به رسولش بخشيد و اختصاص داد و مسلمانان در راه دستيابي بر آن جنگي نكرده و كوششي نداشتند : فاطمه (علیها السلام) آن را از آن حضرت درخواست كرد . حضرت فرمود : تو نمي بايست از من بخواهي و من نيز نمي توانم به تو واگذار كنم . و بعد حضرت در آمد آن را به كساني كه ، در راه مانده ( ابن السبيل ) محسوب مي شدند مي بخشيد بعد كه ، ابوبكر ، عمر ، عثمانو امام علي (علیه السلام) به حكومت رسيدند آن را به همان موردي كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده بود اختصاص دادند. معاويه كه ، به حكومت رسيد آن را به مروان بخشيد و مروان به پدرم و به عبدالملك داد و بعد به من و وليد و سليمان رسيد . وليد كه ، به حكومت رسيد از او خواستم سهمش را از « فدك » به من ببخشد . همچنين از سليمان خواستم كه سهمش را به من بدهد . آن دو ، با درخواست من موافقت كرده سهم خود را به من واگذار كردند و من ديگر اموالي را كه ، دارم بيش از اين مال دوست مي دارم . بنابراين آن را به همين موردي كه در اصل بود واگذار كردم . (1)

عمربن عبدالعزيز ، دوات و كاغذ خواست و ابتدا كرد : بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا ماردّ عمربن عبدالعزيز : ضلامة محمّدبن علي الباقر، فدك اين است آن چه رد كرد و باز داد عمربن عبدالعزيز به محمّد بن علي الباقر « فدك » را كه ، به ظلم گرفته بودند و تسليم كرد و معترف شد كه ، ابوبكر و عمر و عثمان بر فاطمه ظلم كردند

5- در دوران حكومت عمربن عبدالعزيز « فدك » در دست فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) بود و بعد كه يزيدبن عبدالملك به حكومت رسيد . از آنان گرفت و تا پايان خلافت بني اميّه بين بني مروان دست به دست مي گشت .

6- هنگامي كه ابوالعباس سفاج به حكوم رسيد آن را به عبدالله بن حسن بن حسن بن علي اميرالمؤمنين (علیهما السلام) برگردانيد .

ص: 232


1- در كتاب كامل بهايي ج 2 ص 9 چنين آمده است .

7- بعد كه ابوجعفر منصور دوانيقي (ملعون) به خلافت رسيد آن را از اولاد امام حسن مجتبي (علیه السلام) پس گرفت 8- مهدي پسر منصور عباسي به فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) برگردانيد .9- موسي بن مهدي و برادرش آن را از فرزندان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) گرفتند و تا زمان خلافت مأمون در دست بني عبّاس بود .

10- مأمون در سال 210 آن را به فرزندان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) برگردانده به قثم بن جعفر والي خود در مدينه ، چنين نوشت : اما بعد همانا امير . . . مأمون با توجه به موقعيّت و مقامي كه نسبت به دين خدا و جانشيني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خويشاونديي كه نسبت به آن حضرت دارد ( دروغ مي گفت (ملعون) واقعيّت ندارد چون خود هزاران ظلم و جنايت كرد كه سرآمد آن ها شهادت امام رضا (علیه السلام) بود )

شايسته ترين فرد است كه به سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كرده دستورات او را به كار نبدد ، به هركس كه آن حضرت بخششي كرده به او ببخشد و هر كس را كه مورد تصدّق و صدقه خود قرار داده مورد آن عطا و صدقه قرار دهد . توفيق و نگهداري اَميرمأمون

با خداست و به امر او در آن چه كه ، موجب تقرّب به اوست رغبت و تمايل دارد . رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به دخترش فاطمه (علیها السلام) « فدك » را بخشيده و اين يك كار ظاهر و آشكار و شناخته شده اي بود ، كه ، در بين خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلافي در آن وجود نداشت و پيوسته كساني كه ، نسبت به آن اولويّت داشتند مدّعي و خواهان آن بودند، از اين جهت امير مأمون چنين صلاح ديد كه ، آن را به ورثة حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برگرداند .

و به خاطر تقرب به خدا از طريق اقامة حق و اجراي عدالت الهي به آنان واگذار كند و با تنفيذ امر و دستور پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را به ايشان نزديك گرداند .

از اين جهت دستور داد كه دَواين و پرونده هاي نمايندگانش، اين مطلب ثبت و ضبط شود كه، اگر در تمام مراسم « ديني پس از رحلت ( شهادت ) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرياد مي زدند كه ، هر كس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه اي مي گرفته و يا هبه و وعده اي از آن حضرت داشته بيايد و يادآوري كند ، قولش پذيرفته شده وعده اي كه به او داده شده انجام مي پذيرد در بينهمه آنان فاطمه (علیها السلام) براي پذيرش گفتارش در آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي او قرار داده بود سزاوارترين و شايسته ترين فرد به شمار مي رفت .

ص: 233

امير ( مأمون ) به نماينده خويش ، مبارك طبري نوشته است كه: «فدك» را به وارثان فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تمام حدود و مرزها و همه حقوق مربوط به آن از بردگان و غَلّات و چيزهاي ديگر بازگرداند ، و آن را به محمّدبن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمّد بن عبدالله بن حسن بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب كه، امير ، آن دو نفر را متولّي و سرپرست اين اموال قرار داده است تسليم كند . اين مطلب را از رأي و نظر امير مأمون و الهام خداوندي در طاعتش و توفيق خداوندي در تقرّب به او و رسولش دانسته .

و به كساني كه ، در نزد تو هستند اعلام كن و محمّد بن يحيي و محمّد بن عبدالله را به همان امري كه مبارك طبري را مأمور مي كني، به كار بگمار و در مورد تعمير و آباداني و فرواني غلّات آن جا، به آن ها كمك كن اِن شاء الله و السلام اين نامه در روز چهارشنبه دو روز مانده به آخر ذي القعده سال 210 هجري نوشته شده

11- هنگامي كه متوكل علي الله ( علي الشَّيْطان ) به خلافت رسيد ، دستور داد فدك را به همان حالت پيش از مأمون برگردد . به كتب زير مراجعه شود . (1)

در اينجا كلام مرحوم علامه اميني رحمة الله عليه در كتاب شريف الغدير تمام شد (2)در كتاب فدك و العوالي جريان « فدك » بعد از متوكّل چنين آمده است :

اكثر تواريخ ماجراي « فدك » بعد از متوكّل را ذكر نكرده اند و متذكر نشده اند كه ، فدك در زمان « منتصر » فرزند متوكّل در دست چه كسي بود ، فقط مسعودي (3) و ذهبي به اين مسئله تصريح كرده اند كه : « منتصر » فدك را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) برگرداند(4)

مرحوم علّامه مجلسي : مي نويسد : « معتضد» آن را رد كرد و « مُكتَفي » آن را پس گرفت و گفته شده « مقتدر » دوباره آن را به

ص: 234


1- فتوح البلدان تأليف بلاذري ص 41 و 39 تاريخ يعقوبي ج 3 ص 48 عَقْدُالفريد ج 2 ص 333 معجم البلدان ج 6 ص 344 تاريخ ابن كثير ج 9 ص 200 ( كه البتّه وي در اينجا تحريفي دارد كه چندان هم اين گونه تحريفات از او بي سابقه نيست ) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص 103 تاريخ الخلفاء سيوطي ص 154 جمهرة رسائل العرب ج3 ص 510 و اعلام النساء ج 3 ص 1211 تمام اين رد و برگشت ها كه ، در دوران خلافت انجام گرفته ، با آن حديث نامتناسب با كتاب و سنّت كه خليفه نقل كرد در تضاد مي باشد .
2- الغدير ج 7 ص 194 – 197
3- مروج الذهب ج 4 ص 147
4- سيّد اعلام النُّبَلاء ج 12 ص 43

فرزندان فاطمه زهراء (علیها السلام) برگرداند . (1)

و مرحوم مظفّر بعد از تاريخ « فدك » مي گويد : . . . و بعد از آن خليفه « الراضي » آن را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) برگرداند . (2)

تاريخ نشان مي دهد كه « فدك » از سال 11 هجري ، يعني زمان ابوبكر تا سال 322 هجري كه زمان خليفة « الراضي » بوده است دست به دست گشته و هميشه مورد نزاع قرار گرفته است و نشان مي دهد كه « فدك » يك بُعد سياسي داشته كه، آن بُعد مهّم تر از مسائل اقتصادي آن بوده است .

هر وقت سياست حكم مي كرده خلفاء آن را در اختيار مي گرفتند و هر وقت صلاح مي دانستند آن را به فرزندان فاطمه زهراء (علیها السلام) برمي گرداند . (3)

تشكيل جلسه هزار نفري علماء در امر « فدك » در زمان مأمون خليفة عبّاسي ، دانشمند پارسا سيّدبن طاووس رحمة الله تعالي عليه مي فرمايد : عدّه اي از اولاد امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) در زمان مأمون خليفه عبّاسي داستان « فدك » را نزد وي برده به او گفتند : كه فدك وعوالي از مادرشان حضرت زهرا (علیها السلام) بوده و ابوبكر آن را از دست آن حضرت به ناحق گرفته است و از او خواستند كه اين ستم را از آنان دفع كرده حق ايشان را بازگرداند .

مأمون دويست نفر از علماي عراق و حجاز و ديگر نقاط را احضار كرده و به آنان سفارش اكيد كرد كه در اين مورد حق حقيقت، صداقت و راستي را در نظر گرفته ، امانت را به صاحبش برگرداند و مطالبي را كه وارثان فاطمه (علیها السلام) به او گفته بودند بازگو كرده از آن ها خواست احاديث صحيحي را كه در اين مورد دارند بيان كنند .

عدّة زيادي از آنان از جمله : بشيربن وليد و واقدي و بشربن عناب در ضمن احاديثي كه ، سندش از طريق صحابه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رسيد . نقل كردند كه ، آن حضرت پس از فتح خيبر چندين روستا از روستاهاي يهود را به خود اختصاص داد . جبرئيل بر آن حضرت نازل شده اين آيه را آورد كه خداوند مي فرمايد :

ص: 235


1- بحارالانوار ج 29 ص 210
2- دلائل الصدق ج 3 ص 579
3- فدك و العوالي ص 227 و 228

« وَ آتِ ذَالقُرْبي حقَّهُ » (1)

حضرت از جبرئيل (علیه السلام) پرسيد : « ذَالقُرْبي » چه كسي است ؟ و حقش چيست ؟

جبرئيل (علیه السلام) گفت : « ذَالقُرْبي » فاطمه زهراء (علیها السلام) است « فدك » را به او واگذار كن ، حضرت، فدك را به ايشان او عطا كرد و پس از چندي عوالي (2)

را نيز به آن حضرت بخشيد، از آن زمان تا هنگام رحلت ( شهادت ) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عوايد و منافع آن به فاطمه زهراء (علیها السلام) رسيد، ابوبكر پس از روي كار آمدن و بيعت مردم با او آن حضرت را از تصرّف در فدك و عوالي جلوگيري كرده آن ها را از آن حضرت گرفت، فاطمه زهراء (علیها السلام) در اين مورد با او صحبت كرده گفت : اين ها به من تعلّق داشتهو پدرم به من بخشيده است . ابوبكر پاسخ داد : من از آنچه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو بخشيده تو را منع نمي كنم . بنابراين تصميم گرفت در اين مورد سندي نوشته به آن حضرت بدهد . عمر از او خواست كه اين كار را متوقّف ساخته و انجام ندهد و گفت : او يك زن است از او نسبت به آنچه كه ادعا كرده تقاضاي شاهد و بيّنه كن . ابوبكر از حضرت خواست براي ادّعاي خود شاهد بياورد ايشان هم امّ ايمن و اسماء بنت عميس را به همراه علي بن ابي طالب (علیه السلام) به عنوان شهود معرّفي كردند . و آنان همگي بر اين مطلب شهادت دادند . ابوبكر سند « فدك » را نوشت اين خبر به عمر رسيد نزد ابوبكر آمده علت اين كار را از او پرسيد ابوبكر داستان را به او گفت وي نامه را از او گرفته و نابود ساخت و گفت : فاطمه يك زن است و علي بن ابي طالب شوهرش مي باشد . او به نفع خود نظر مي دهد

و نمي توان به شهادت دو زن بدون اين كه ، مردي در بين باشد ترتيب اثر داد .

ابوبكر به حضرت فاطمه (علیها السلام) پيغام داده او نظرية عمر را گفت :

حضرت فاطمه (علیها السلام) به خداوند يكتا سوگند ياد كرد كه ، اينان جز به درستي و راستي شهادت نداده اند . ابوبكر گفت : شايد تو راستگو باشي اما شاهدي را بياور كه ، نخواهد به نفع خود شهادت دهد . حضرت فرمود : آيا شما دو نفر از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده ايد كه ، مي فرمود : اسماء دختر عميس

ص: 236


1- سورة مباركة اسراء ، آيه 26 .
2- مراجعه شود به ص 24-37

و ام ايمن اهل بهشت مي باشند ؟ آن دو نفر گفتند : آري حضرت فرمود : آيا مي شود دو زني كه اهل بهشتند به باطل و دروغ گواهي دهند ؟

حضرت باحال گريه و ناله از نزد آنان بيرون آمده در حالي كه ، پدرش را صدا مي زد و مي گفت پدرم به من خبر داد كه ، من، نخستين كسي هستم كه به او مي پيوندم .به خدا سوگند از اين دو نفر به اوشكايت خواهم كرد . پس از چندي حضرت بيمار شد و وصيت كرد كه ، آن دو نفر بر او نماز نگذارند . و تا هنگام وفات ( شهادت ) از آن دو كناره گرفته با آنان سخني نگفت ، و حضرت امام علي (علیه السلام) و عبّاس ، آن حضرت را به شبانه دفن كردند .

مأمون آن عدّه را از مجلس خود مرخص كرده روز ديگر هزار نفر از دانش مندان و فقيهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوا و ترس از خدا آنان را سفارش كرده آنان با يك ديگر به بحث و جدال پرداخته و سپس به دو گروه تقسيم شدند .

عدّه اي گفتند : به نظرما شوهر هميشه به نفع خود شهادت مي دهد و بنابراين شهادت او اثري ندارد . اما سوگندي كه ، فاطمه ياد كرد . به همراه شهادت آن دو زنِ ديگر ادعاي او را ثابت مي كند . گروه ديگر گفتند : به نظر ما شهادت به همراه سوگند حكمي را ثابت نمي كند ، اما شهادت زوج در نزد ما حجّت است و مامعتقد نيستيم كه ، به نفع خود شهادت داده است . بنابراين شهادت حضرت امام علي (علیه السلام) همراه با شهادت دو زن ، مُثبت حكم مي باشد . نتيجة نظرية هر دو گروه ، با اين كه ، در مقدماتش با يكديگر اختلاف داشت . اين مي شود كه : « فدك » و عوالي ملك فاطمه زهراء (علیها السلام) است . ( البته هر دو گروه گرچه بحسب ظاهر حكمي را ثابت كرد، اما در واقع هر دو گروه معرفت به ساحت معصومين (علیهم السلام) نداشتند و الّا اگر معرفت به مقام و شأن و عصمت آنان مي داشتند، بايد مي گفتند بدون چون و چرا چه علي (علیه السلام) شهادت دهد ولو يك نفر باشد و چه فاطمه زهراء (علیها السلام) اِدّعا كند، چون مالك و ذي اليد است پذيرفته است، علاوه بر اين كه اين تازه مرتبه نازله اي است كه ، در ميان مردم عادي صورت مي پذيرد . اما مقام معصوم كه قابل قياس نيست آنان نياز به گواه و شاهد ندارند )

پس از پايان اين نظرخواهي، مأمون از آنان خواست كه ، شمّه اي از فضائل امام علي (علیه السلام) را بازگو كنند . آنان فضائل متعدّدي از آن حضرت را بازگو كردند كه، در ساله مأمون آمده است .

ص: 237

سپس از آنان خواست كه ، در فضائل حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) رواياتي بياورند و آنان نيز رواياتي را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين زمينه خواندند .

دربارة امّ ايمن و اسماء بنت عميس از آنان پرسيد . در اين زمينه نيز احاديثي از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كردند كه ، آن دو از اهل بهشت مي باشند .

مأمون گفت : آيا مي توان گفت و يا معتقد شد كه، علي بن ابي طالب (علیه السلام) با آن همه زهد و پرهيزكاري بي جهت و به دروغ به نفع فاطمه زهراء (علیها السلام) گواهي دهد، با اين كه خداوند و رسولش آن حضرت را به داشتن اين فضائل ستوده اند ؟ و آيا مي توان گفت : كه ، او با آن همه علم و فضلي كه داشت حكم نمي دانسته و از روي جهل به مَحْكمه رفته و شهادت داده است ؟ وَ آيا جايز است كه گفته شود حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) با آن طهارت و عصمتي كه ، داشت و با اين كه ، ايشان بانوي زنان جهانيان و بانوي زنان اهل بهشت است ( بدان گونه كه ، روايت كرديد ) چيزي را بخواهد كه ، به آن حضرت تعلق نداشته و در اين ادّعا به همة مسلمانان ستم روا دارد ؟ و بر اين مطلب به خداوند يكتا سوگند ياد كند . و آيا جايز است كه ، بگوييم اُمّ اَيْمَنْ و اَسماء بنت عُمَيْس، به دروغ شهادت داده اند . با اين كه آن دو از اهل بهشت مي باشند ؟

طعن و ايراد بر حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و گواهان آن حضرت ، طعن و ايراد بر كتاب خدا و الحاد و كژ انديشي در دين اوست . خداوند پاك و منزه است كه قضيه و داستان چنين باشد كه ذكر شده است. سپس مأمون با آنان به همان حديثي بحث و احتجاج كرد كه ، خودشان روايت كرده بودند كه حضرت امام علي (علیه السلام) پس از رحلت ( شهادت ) حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به صداي بلند در بين مردم فرياد زد و چنين فرمود : هركسي كه ، طلب يا وعده اي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد . بيايد و از من بگيرد عدّه اي نزد حضرت جمع شدند حضرت بدوناين كه از آن ها بيّنه و شاهدي بخواهد هر آن چه كه گفتند، به آنان داد، ابوبكر نيز بدان گونه ندا در داد .

جريربن عبدالله حاضر شده مدّعي گرديد كه ، چيزهايي را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب كار است . ابوبكر نيز بدون اين كه ، از او بيّنه و شاهدي بخواهد آن ها را به او داد . جابربن عبدالله نيز نزد ابوبكر آمده

ص: 238

و گفت: حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او وعده داده كه ، از اموال بحرين سه مشت به او بدهد هنگامي كه، مال بحرين رسيده ابوبكر سه مشت از آن ها را برداشته بدون اين كه از جابربن عبدالله بيّنه و شاهدي درخواست كند ، به او بخشيد .

عبدالله محمود گويد : حَميدي اين حديث را در « الجمع بين الصحيحين » در حديث نهم از افراد مسلم از مسند جابر آورده و ذكر كرده كه، جابر گفت : من شمردم ديدم 500 تا مي باشد ، ابوبكر گفت : دو برابر آن را بگير .

راويان رساله مأمون گويند : مأمون از اين امر تعجّب كرده و گفت : آيا فاطمه زهراء (علیها السلام) و شهود و گواهانش به اندازه جريربن عبدالله و جابربن عبدالله نزد اينان ارزش نداشتند ؟ پس نوشته هاي اين رساله را فرستاده دستور داد كه در مَوْسم حجّ پيش روي همه مردم خوانده شود . و «فدك» و عوالي را به محمد بن يحيي بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (علیهم السلام)سپرده تا آن را آباد كرده منافع و درآمد آن را بين ورثة حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تقسيم كنند . (1)

سؤال يازدهم : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) درزمان حكومت خود « فدك » را برنگرداند ؟

اشاره

ج : چند علت داشت .

1- تقيّة ايشان ، حتي در زمان زمام داري و حكومت

شيخ كليني رحمة الله تعالي عليه در خطبه اي از اميرالمؤمنان (علیه السلام)

نقل مي كند كه ، آن حضرت فرمود :

ثُمَّ اَقْبَلَ بِوَجْهِه وَ حَوْلَهُ ناسُ مِنْ بَيْنِه وَ خاصَّته وَ شِيَعْتِه فقالَ : قَدْعَمِلَتِ الوُلاةُ قَبْلي اَعْمالاً خالَفُوا فيها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مُتُعَمِّدينَ لِخلافِهِ . ناقِضينَ لِعَهْدِه مُغَيِّرينَ لِسُنَّةِ ، وَ لَوْ حَمَلْتُ النّاسَ علي تَرْكِها

وَ حَوَّلتُها اِلي مَواضِعها يَعني الأَعْمالَ التَّي غُيِّرَتْ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اِلي ما كانَتْ في عَهْدِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَتَفَرَّقَ عَنّي جُنْدي ، حَتَّي اَبْقي وَحْدِي، اَوْ قَليلٌ مِنْ شيعَتيِ الذّينَ عَرَفُوا فَضْلي وَ فَرْضَ اَمامَتي مِنْ

ص: 239


1- الطرائف ص 248 تا 251

كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ سُنَّةِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَرَاَيْتُم لَوْ اَمَرْتُ بِمَقامِ اِبْراهيمَ (علیه السلام) و فَرَدَدْتُ اِليَ المَوْضِعِ وَضَعَ فيهِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَرَدَدْتُ فَدَكاً اِلي ورَثِهِ فاطِمَةَ (علیها السلام) . . . . . اِذاً وَ اللهِ لَنَفرَّقوُا عَنّي وَ اللهِ لَقَدْ اَمَرْتُ النّاسَ اَنْ لا يَجتَمِعُوا في شَهْرِ رَمِضانَ اِلّا في فَريضَةٍ وَ اَعْلَمْتُهُمْ اَنَّ اِجْتماعَهُمْ في النَّوافِلَ بِدْعَةٌ فَتَنادي بَعْضُ اَهْلِ عَسْكرِي مِمَّنْ يُقاتِلُ مَعي :يا اهْلَ الاِسْلامِ غَيَّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ يَنْهانا عَنِ الصَّلاةِ في شَهْرِ رَمَضانَ تَطَوَّعَاً وَ لَقَدْ خِفْتُ اَنْ يَثُوروُا في ناحِيةِ جانِبِ عَسْكَرِي . . . (1)

سپس روي به حاضران كرد و در حالي كه گِرد او جمعي از خاندان و مخصوصاً شيعيان او بودند فرمود: زمامداران پيش از من كارهايي كردند كه ، در آن ها با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از راه تعهّد مخالفت ورزيدند و پيمان او را شكستند و روش او را دگرگون ساختند كه ، اگر مردم را وادار مي كردم كه آن ها را ترك كنند ( يعني سنّت هاي تغيير يافته پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ) و آن ها را به وضعيت قبلي خود و به همان گونه كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود برگردانم . لشكريانم از اطرافم پراكنده مي شدند و تنها و بي كس مي ماندم و يا تنها تعداد اندكي از شيعيانم كه ، قدر و منزلت و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شناخته بودند در كنارم باقي مي ماندند . آيا فكر نمي كنيد كه ، اگر دستور مي دادم مقام ابراهيم را به همان جايي كه: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در آن جا نهاده بود ، قرار دهند و فدك را به ورثه حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) برگردانند . . . ( در اين جا حضرت ، 27 مورد از بدعتهاي خلفاي قبلي را شمردند و آن گاه فرمودند : ) به خدا سوگند مردم از پيرامون و اطاعت من پراكنده و متفرّق مي شدند . به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز براي نماز واجب در جماعت حاضر نشوند و اعلام كردم كه ، نماز نافله را به جماعت خواندن بدعت است، برخي از لشكريانم كه در ركاب من مي جنگيدند فرياد زدند اي مسلمانان سنّت عمر تغيير يافت . ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان نهي مي كند و ترسيدم كه يك جَناح از لشكريانم سر به آشوب بردارند . . . حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) در جواب محمّدبن اسحاق فرمودند :

ص: 240


1- روضه كافي مرحوم كليني ص 59 تا 63 سه روايت ديگر در عدم رد فدك در علل الشرايع ج 1 مترجم ص 514 انتشارات مؤمنين سنة 1380 اين روايت قبلاً هم ذكر شد .

كانَ يَكْرَهُ اَنْ يُدَّعي عَلَيْهِ مُخالَفَةُ اَبي بَكرٍ و عُمَرٍ (1)

حضرت علي (علیه السلام) كراهت داشتند كه بر عليه ايشان ، ادعا نشود كه ، او مخالف ابوبكر و عمر عمل مي كند و اين نشانه تقيّه بسيار شديد حضرت بوده است . و شيخ طوسي رحمة الله تعالي عليه نيز در اين زمينه مي نويسد : كسي اشكال نكند كه ، بر اميرالمؤمنين (علیه السلام) لازم بود زماني كه ، به حكومت رسيد و زمام امور را در دست گرفت « فدك » را به صاحبانش ورثه حضرت زهرا (علیها السلام) واگذار كند . ولي اقدام به اين كار ننمود زيرا علت عدم اقدام به اين مطلب همان چيزي است كه ، نسبت به تنفيذ احكام نارواي آنان در بقيه مطلب وجود داشت كه ، ما درگذشته به طور مختصر و در مواردي به طور تفصيل در اين باره صحبت كرديم . كه ، با اين كه ، زمان امور در دست آن حضرت بود و ظاهراً خليفة مسلمانان به شمار مي آمد اما در شرايط تقيّة سخت به سر مي برد و چندان هم دست حضرت در اين گونه كارها باز نبود . (2)

سيّد مرتضي نيز دليل بر عدم استرداد « فدك » توسط حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) و خودداري كردن حضرت از تغيير بدعت ها را تقيّه قويّه مي دانند . (3) و دربارة تقيّه حضرت علي (علیه السلام) در زمان خلفاء شيخ طوسي رحمة الله تعالي در كتاب « المفصح في امامة اميرالمؤمنين و الائمة (علیهم السلام) » مي نويسد :

اما آن چه پرسش كننده در مورد نمازگزاردن آن حضرت با آنان پرسيد در پاسخ مي گوييم . نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتداء كردن به آن ها نبود بلكه حضرت نماز خودش را مي خواندو فقط با ركوع آنان به ركوع مي رفت و همراه تكبير آن ها تكبير مي گفت و اين گونه هماهنگي

و همراهي به فتواي هيچ يك از فقهاء اقتدا محسوب نمي شود . (4)

2- ما اهل بيت چيزي را كه از روي ظلم از ما غصب شده پس نمي گيريم .

ص: 241


1- عوالم العلوم ج 11/2 ص 765
2- تلخيص الشافي ج 3 ص 130
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 103 ج 16 ص 278
4- تلخيص الشافي ج1 ص 157

ابراهيم كَرْخي از مام صادق (علیه السلام) سؤال كرد چرا اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد « فدك » را به ملكيت خود برنگرداند ؟

حضرت پاسخ دادند : به خاطر اقتداء به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، پس از فتح مكه چون عقيل خانة حضرت را فروخته بود به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته شد يا رسول الله آيا خانة خود را پس نمي گيريد ؟ فرمود : مگر عقيل خانه اي را براي ما باقي گذاشته است .

اِنّا اَهْلُ بَيْتٍ لاَنسْتَرْجعُ شَيْئاً يُؤخَذُمِنّا ظُلْماً فَلِذِلِكَ لَمْ يَسْتَسْرجِعْ فَدَكاً لَمّا وَلي . . . (1)

ما خانداني هستيم كه اگر چيزي از ما به ستم گرفته شود پس نمي گيريم، و بدين جهت هم، حضرت امام علي (علیه السلام) پس از آن كه ، به حكومت رسيد ، فدك را پس نگرفت .

و در روايت ديگر حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) در جواب علي بن فضّال همين مطلب را فرمودند (2)

3- حضرت علي (علیه السلام) كراهت داشتند چيزي را كه خداوند غاصبش را كيفر داده باز پس بگيرند.

ابوبصير از امام صادق (علیه السلام) سؤال مي كند : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) پس از آن كه ، زمان خلافت را به دست گرفت « فدك » را برنگردانيد ؟ و از آن ها پس نگرفت ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : به خاطر آن كه هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنيا رفته نمودند . خداوند ستمگر را كيفر و به ستمديده پاداش و اجر عنايت كرده بود .

فَكَرِهَ اَنْ يَسْتَرْجِعَ شَيْعاً قَدْ عاقَبَ اللهُ عَلَيْهِ غاصِبَهُ وَ اَثابَ عَلَيْهِ المَغْصوبَ (3)

حضرت علي (علیه السلام) خوش نداشتند چيزي را كه ، خداوند غاصبش را كيفر و مغصوب را پاداش داده بود برگردانده و پس بگيرند .

ص: 242


1- عوالم العلوم ج 11/2 ص 766 علل الشرايع ص 155 طرائف ص 251 بحار ج29 ص 396
2- عوالم العلوم ج 11/2 ص 766
3- عوالم العلوم ج 11/2 ص 766 علل الشرايع ص 154 الطرائف ص 251 بحارالانوار ج 29 ص 395 ، كشف الغمه ص 494
4- بي ارزش بودن بُعْد مادّي فدك براي اهل بيت (علیهم السلام)

« فدك » وسيلة مطالبة خلافت بود و الان زمان طرح آن دعوا گذاشته و فقط بُعد مادي فدك

باقي مانده بود كه ، آن ها هم براي حضرت امام علي (علیه السلام) ارزش نداشت . پس فدك بايد به همان حال باقي مي ماند تا دليلي واضح وشاهدي صادق بر ظلم ابابكر و عمر نسبت به فاطمه (علیها السلام) باشد به همين خاطر ائمه معصومين (علیهم السلام) نيز با تأسي به جدّ بزرگوارشان حضرت امام علي (علیه السلام) در بازگشت فدك تلاشي ننمودند .

گرفتن نامه رد « فدك » از ابابكر و جسارت هاي بي شرمانه عمراختصاص : عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده است كه ، حضرت امام علي (علیه السلام) « بعد از احتجاجات گذشته » به حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمودند :

در زماني كه ، ابوبكر تنها باشد ( عمر در كنار او نباشد) پيش او برو و به او بگو: تو ادعا مي كني كه جاي ، پدرم نشسته اي و جانشين پدرم هستي حال اگر « فدك » از آن تو بود و من از تو تقاضا مي كردم كه « فدك » را به من ببخش بر تو لازم بود كه آن را به من برگرداني .

حضرت فاطمه (علیها السلام) به دستور حضرت امام علي (علیه السلام) عمل نمودند و ابوبكر تصديق نمود و نوشت كه بايد « فدك » به حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) برگردد . حضرت زهرا (علیها السلام) در حالي از مسجد خارج شدند كه آن نوشته در دستشان بود .عمر در راه حضرت را ديد و گفت : اي دختر محمد اين كتابت چيست ؟

حضرت زهرا ؟ (علیها السلام) جواب دادند، نامه اي است كه ، ابوبكر در رد « فدك »براي من نوشته است عمر نامه را طلب كرد زهرا (علیها السلام) از دادن نامه امتناع نمودند .

فَرَفَسَها بِرِجْلهِ وَ كانَتْ حامِلَةٌ باِبْنِ اسْمُهُ المُحْسِنْ فَأسْقَطَتْ المُحْسِنَ مِنَ بَطْنِها ثُمَّ لَطَمَها فَكَأنّي اَنْظُرُ اِلي قُرْطٍ في اُذُنِها حِينَ نقفت ثُمَّ اَخَذَ الكِتابَ فَخِرَقَهُ . . . (1)

ص: 243


1- اختصاص شيخ مفيد ، ص 185

عمر با لگد به حضرت زهرا (علیها السلام) جسارت كرد در حالي كه آن حضرت به فرزندش محسن باردار بود و محسن را سقط كرد آن گاه باسيلي به صورت حضرت زهرا (علیها السلام) زد ، گويا من ( امامصادق

(علیه السلام)) مي بينيم كه ، در اثر آن سيلي گوشواره در گوش مادرم شكسته است،پس عمر نامه را گرفت و پاره كرد.

پس از هفتاد و پنج روز بيماري ، بر اثر آن ، حضرت به شهادت رسيد . و در هنگام احتضار به حضرت علي (علیه السلام) وصيّت نمود كه : ياعلي تو را به حق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قسم مي دهم كه، ابوبكر و عمر در تشيع جنازة من حاضر نشوند و بر بدن من نماز نخوانند .

به اين علت ، حضرت امام علي (علیه السلام) بدن فاطمه (علیها السلام) را شبانه دفن نمود و صبح هنگامي كه، ابوبكر و عمر فهميدند اعتراض كردند ولي حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند اين سفارش خود فاطمه (علیها السلام) بود.

عمر گفت : به خدا قسم نبش قبر مي كنم تا بر آن نماز بخوانم ، حضرت علي (علیه السلام) فرمود : به خدا قسم تا من زنده ام و ذوالفقار در دستاتم مي باشد تو چنين كاري را نمي تواني انجام بدهي و تو بر اين مطلب آگاهي !

آنگاه ابوبكر گفت : برگرديم كه او، به فاطمه (علیها السلام) سزاوار تر از ماست و مردم نيز برگشتند (1)

البته اين مضمون در روايات مختلف و در كتب شيعه و سنن ذكر شده است و به بعضي از آن منابع اكتفاء مي كنيم .

اما كتب اهل تسنن : سبط بن الجوزي در كتاب سيرة حلبيّه (2)

چنين آورده است . . . .

ص: 244


1- اختصاص ص 178 بحارالانوار ج 29 ص 189 عوالم العلوم ج 11/2 ص 650 ، بحارالانوار ج 26 ص 192 ج 29 در صفحات 128 ، 134 ، 157، 192 ، عوالم العلوم فاطمة الزهرا (علیها السلام) ج 2 در صفحات 647 ، 650، 651 و 752 الغدير ج 7 ص 195 احتجاج ج 1 ص 92 كامل بهائي ج 1 ص 309 اختصاص ص 185 فدك و العوالي 279 تا 282
2- سيره حلبيّه ج 3 ص 362

ثُمَّ اَخَذَ عُمَرُ الكِتابَ فَشَّقَهُ ، عمر نامه را گرفت و پاره كرد و در شرح نهج البلاغه ابن اَبي الحديد چنين ذكر شده است . . . فَدَفَع بِيَدِهِ صَدْرَها وَ اَخَذَ الصَّحِيفَةَ فَخَرَقَها بَعْدَ اَنْ تَفِلَ فيها فَمَحاها وَ اِنَّها دَعَتْ عَلَيْهِ فَقالَتْ بَقَرَالله بَطْنَكَ كَما بَقَرْتَ صَحيفَتي (1)

عمر با دست خود ، به سينة حضرت زهرا (علیها السلام) كوبيد و نامه را گرفت و بعد از آن كه، با آب دهان نوشته آن را محو كرد آن را پاره نمود در اين هنگام حضرت زهرا (علیها السلام) در حق او نفرين كرده و فرمودند : خداوند شكمت را پاره كند ، و بشكافد همان طور كه ، نامة مرا پاره كردي .

حضرت زهرا (علیها السلام) در حالي كه ، بر غاصبين « فدك » غضبناك بود از دنيا رفت، صحيح مسلم با ذكر سند از عايشه روايت مي كند كه ، گفت : فاطمه (علیها السلام) كسي را نزد ابي بكر فرستاد و از وي درخواست ارث خود از آن چه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اختصاص داده بود نمود . . . پس ابوبكر از پرداخت هرگونه چيزي به فاطمه (علیها السلام) خودداري كرد .

فَوَجَدَتْ فاطِمَةُ عَلي اَبي بَكْرٍ في ذلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفيَّتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ النَّبيِ سِتَّةَ اَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفِيّت دَفَنَها زَوْجُها عَليٌّ لَيْلاً وَلَمْ يُؤذِنْ بِها اَبابَكرٍ وَ صَلّي عَلَيْها وَ كانَ لِعَليٍّ مِنَ النّاسِ وَجْهٌ (2)

حَياةَ فاطِمَةَ فَلَمّا تُوُفِيَت اِسْتَنْكَرَ عَليٌّ وُجُوهَ النّاس (3)

به همين جهت فاطمه سخت از ابابكر ناراحت شده بر او غضب كرد و او را ترك نمود و با وي هرگز صحبت نكرد تا از دنيا رفت و حال آن كه شش ماه بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)زنده بود و زماني كه از دنيا رفت حضرت امام علي (علیه السلام) بر او نماز خواند ايشان را شبانه دفن نمود و اجازه نداد ابوبكر در مراسم او حاضر شود و بر او نماز بخواند .

ودر زمان حيات حضرت فاطمه (علیها السلام) حضرت امام علي (علیه السلام) احترام خاصي در بين مردم داشت و چون فاطمه (علیها السلام) به شهادت رسيد . حضرت امام علي (علیه السلام) از ملاقات با مردم خودداري مي كرد .

ص: 245


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 صفحات 87 101 و 274
2- در صحيح مسلم (وجهه) آمده است .
3- صحيح مسلم ج 5 ص 154 ( باب قَوْلُ النَّبي : لانوّرث)

لازم به ذكر است كه در حاشيه اين روايت در كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم « وَجَدْت» به معني « غَضَبَتْ ( غضبانك شد ) » ترجمه شده است . صحيح بخاري با ذكر سند از عايشه نقل مي كند كه: فاطمه زهراء (علیها السلام) و عباس نزد ابابكر آمده و از او درخواست ارث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمودند و اين دو: سرزمين فدك و سهم خود از خيبر را طلب كردند . ابابكر گفت : من از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه، فرمود : ما انبياء ارث نمي گذاريم و آن چه از اموال ما باقي بماند . صدقه است .

فَهَجَرَتْهُ فاطِمَةُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي ماتَتْ (1)

به همين علت فاطمه (علیها السلام) از ابي ابكر كناره گيري كرد و تازنده بود با او سخن نگفت :

ابن كثير در « البدايه و النهايه » همين روايت را از صحيح بخاري نقل كرده و در ادامه آن چنين مي گويد : حنبل نيز اين حديث را همين طور نقل كرده است .

سپس احمد روايتي را باذكر سند از عروة، از عايشه نقل مي كند كه : بعد از آن كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت فاطمه (علیها السلام) از ابوبكر خواست كه ميراثش را از آن چهپيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود باقي گذاشته و خداوند به او اختصاص داده بود به او برگرداند . لكن ابوبكر در جواب گفت . پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : ما ارثي از خود باقي نمي گذاريم و آن چه از ما باقي بماند صدقه است .

فَغَضَبِتْ فاطِمَةُ وَ هَجَرِتْ اَبابَكر فَلَمْ تَزَلْ مُهاجَرَتْهُ حَتّي تُوفِّيَتْ (2)

پس حضرت فاطمه (علیها السلام) غضبناك شد و ابوبكر را ترك كرد و براي هميشه از او دروي گزيد. تا از دنيا رحلت ( به شهادت رسيد ) كرد . عمر رضا كحاله از علماي اهل تسنّن در كتاب اعلام النساء چنين مي نويسد :

. . . ثُمَّ قالَ عُمَرِ لِاَبي بَكْر اِنْطَلْقِ بِنا اِلي فاطِمَةً فَاِنّا قَد اَغْضَبْناها

سپس عمر به ابوبكر گفت : بيا با هم به سراغ فاطمه (علیها السلام) برويم چرا كه ما او را غضبناك كرديم . پس به اتّفاق يك ديگر به خانه فاطمه (علیها السلام) رفتند و از آن حضرت اجازه ورود خواستند، ولي فاطمه زهراء (علیها السلام)

ص: 246


1- صحيح بخاري ج 5 ص 82 و ج 8 ص 3 كتاب الفرائض
2- البدايه و النهايه ج 5 ص 306 باب أنه قال : لا نوّرث

به آن دو اجازه ورود نداد . آنگاه به علي (علیه السلام) مراجعه نموده و با آن حضرت صحبت كردند ، و حضرت آن دو ، را نزد فاطمه (علیها السلام) بردند .

فَلَمّا قَعَدا عِنْدَها حَوَّلَتْ وَ جْهَها اِلي الحائِطِ فَسَلَّما عَلَيْهِما فَلَمْ تَرِدْ . . .

وقتي آن دو نزد فاطمه (علیها السلام) نشستند . حضرت روي خويش را از آنان به طرف ديوار برگرداند . سپس عمر و ابوبكر به ايشان سلام كردند ، ولي حضرت جواب سلام آن دو را ندادند .ابوبكر صحبت را آغاز كرد و سخن را به آن جا رساند كه ، از پدرت شنيدم كه فرمود ما انبياء ارث نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است . حضرت فاطمه (علیها السلام) گفت : اگر حديثي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي شما بخوانم آن را مي شناسيد و به آن عمل مي كنيد ؟ ابوبكر و عمر گفتند : آري

فَقالَتُ : نَشَدْ تُكُما اللهَ اَلَمْ تَسْمَعا رَسُولَ الله يَقُولُ : رِضا فاطِمَةَ مِنْ رِضاي وَ سَخَطُ فاطِمَةَ مِن سَخَطي فَمَنْ اَحَبَّ فاطِمَةَ اِبْنَتي فَقَدْ اَحَبَّني وَ مَنْ اَرْضي فاطِمَةَ فَقَدْ اَرْضاني وَمَنْ اَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ اَسْخَطَني.

قالاً : نَعَمْ سَمِعْناهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ .

قالَتْ: فَاِنّي اُشْهِدُ الله وَ مَلائِكَتَهُ اِنَّكُما اَسْخَطْتُماني وَ ما اَرْضَيْتُماني وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبيِّ لِأَشْكُوتَّمُا اِلَيْهِ.

فقال اَبوبكر : اَنَا عائِذٌ باللهِ تعالي مِنْ سَخَطِه وَ سَخَطِكِ يا فاطِمَةَ ثُمَّ اِنْتَحَبَ اَبُوبَكرٍ بَيْكيْ حَتّي كادَتْ نَفْسُهُ اَنْ تَزْهَقَ وَ هِيَ تَقُولُ : وَ اللهِ لِأَاَدْعُوَنَّ عَلَيْكَ في كُلِّ صَلاةٍ اُصَلّيها(1)

فاطمه زهراء (علیها السلام) فرمود : شما را به خدا قسم ، آيا اين حديث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيده ايد كه، مي فرمود: رضايت فاطمه (علیها السلام) رضايت من است و سخط و غضب فاطمه (علیها السلام) از سخط و غضب من است هر كه دخترم فاطمه (علیها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه (علیها السلام) را خشنود كند مرا راضي و خشنود نموده است و هر كه ، فاطمه (علیها السلام) را به خشم آورده ، همانا مرا به خشم آورده است؟ آن دو گفتند: بله ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين سخن را شنيده ايم . در اين موقع حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام)

ص: 247


1- اعلام النساء ج 4 ص 123 و 124 باب الفاء ، فاطمه بنت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : همانا خدا و ملائكه او را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا به غضب در آورديد و رضاي خاطر مرا به جاي نياورديد . و زماني كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كنم از شما دو نفر نزد آن حضرت شكايت خواهم نمود .

ابوبكر گفت : من پناه مي برم به خدا از سخط و غضب خدا و سخط و غضب تو اي فاطمه، سپس شروع به گريه نمود به گونه اي كه نزديك بود جان از بدنش خارج شود .

و در اين حال حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود : به خدا قسم در هر نماز مي خوانم تو را نفرين مي كنم .

ابن قُتَيْبه دِينوري در كتاب « الامامة و اليساسة » مي نويسد .

پس از چندي كه گذشت عمر به ابابكر گفت : بيا تا نزد فاطمه (علیها السلام) برويم چرا كه ما او را به غضب در آورده ايم پس به اتّفاق يك ديگر نزد فاطمه (علیها السلام) رفته و از او اجازة ورود خواستند لكن حضرت به آن ها اجازه ندادند . ناچار نزد علي (علیه السلام) آمده و با آن حضرت سخن گفتند . تا آن كه علي (علیه السلام) آن ها را به خدمت فاطمه (علیها السلام) بردند . پس همين كه آن دو ، نفرنزد حضرت نشستند ، حضرت صورت خود را به طرف ديوار برگرداند در اين هنگام آن دو، به ايشان سلام كردند . ولي حضرت زهرا (علیها السلام) جواب سلامشان را ندادند .

آنگاه ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت : اي حبيبية رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آيا ما ، در مورد ارث پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنين در مورد شوهرت تو را به غضب درآورده ايم ؟ فاطمه (علیها السلام) فرمود : تو را چه مي شود كه اهل و خانواده ات از تو ارث ببرند ولي ما از محمد ارث نبريم ؟ سپس فرمود: آيا اگر حديثي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ياد شما بياورم مي پذيريد و به آن اعتقاد پيدا مي كنيد ؟

ص: 248

عمر و ابابكر گفتند: آري

آن گاه حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود :

شما را به خدا قسم آيا از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنيديد كه ، مي فرمود : رضايت فاطمه (علیها السلام) رضايت من و غضب فاطمه غضب من است پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هركس ايشان را به غضب و خشم آورد، همانا مرا به غضب درآورده است ؟

عمرو ابابكر گفتند : آري از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ايم .

سپس فاطمه (علیها السلام) فرمود : همانا من خداوند و ملائكه را شاهد مي گيرم كه ، شما دو نفر مرا به سخط و غضب در آورديد و مرا راضي نكرديد و هر گاه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كنم از شما دو نفر به او شكايت خواهم نمود . در اين هنگام ابوبكر شروع به گريه كرد در حالي كه ، فاطمه (علیها السلام) مي فرمود : به خدا قسم تو را در هرنمازي كه ، بخوانم نفرين خواهم نمود .(1)

در كتاب « انوار النُّعمانيّه » چنين آمده است .

زماني كه اين دو نفر وارد شدند و فاطمة زهرا (علیها السلام) را ديدند سلام كردند ولي حضرت زهرا (علیها السلام) جواب سلام آن ها را نداد و صورت خود را از آن ها برگرداند . آن دو جلوي صورت حضرت نشستند تا چند مربته اين كار تكرار شد و حضرت زهرا (علیها السلام) به علي (علیه السلام) فرمودند: يا عَلِيُّ جافِ الثَّوبَ عَلَيّ وَ قالَتْ : لِنسوَةٍ حَوْلَها : حَوِّلْنَ وَجْهي فَلَمّا حَوِّلْنَ وَجْهَها حَوْلا وُجُوهَهُما اِلَيْها (2)

يا علي: پارچه را بر رويم بينداز و به زن هاي اطراف بسترش فرمود : صورت مرا از اين دو برگردانيد ( شايد بر اثر شدت بيماري حضرت قادر بر انجام كاري نبودند و از اطرافيان كمك مي گرفت ؟)

چون زن ها چنين كردند عمر و ابابكر ( با كمال بي شرمي ) دوباره روبه روي حضرت نشستند .

ص: 249


1- ابن قتيبه دينوري متوفي سال 276 هجري در كتاب خود به نام الامامةُ اليساسته ج1 ص 13 چاپ سوّم مصر سال چاپ 1382
2- البته لازم به تذكر است كه در بعضي از چاپ هاي اخير كشورهاي عربي ، اين قسمت حذف شده است و عبدالفتاح عبد المقصود در كتاب الامام علي بن ابي طالب ج 1 ص 192 اين عيادت و ديدار را ذكر كرده است .

مرحوم علامه مجلسي رحمة الله عليه بعد از نقل روايات شيعه وسنّي در اين زمينه ، مي فرمايد : هرگز شك نكنيد در اين كه : حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) بر اين ها غضبناك بود ، امامت آن ها را قبول نداشت ازآنها اطاعت نكرد و بر اين حال باقي ماند تا به كرامت و رضوان خداوند رسيد .(1) حال با توجه به مطالب گذشته در اين كلام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة غضب و رضايت حضرت فاطمه (علیها السلام) بايد دقّت كرد كه، فرمود : اِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضي لِرِضاها (2)

به درستي كه خداوند با غضب حضرت فاطمه (علیها السلام) غضبناك و با رضايت و خشنودي آن حضرت راضي و خشنود مي گردد .

جَزاء و كيفر غاصبين « فدك » به دست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

قال الباقر (علیه السلام) ثُمَّ يَسيرُ القائِمُ (علیه السلام) اِلي مَدينَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُ الأزْرَقَ وَ زَريقَ لَعَنَهُمَااللهُ غَضَّيْنِ طَرِيَّيْنِيُكَلِّمهُما فَيُجيبانَهُ فَيَرْتابُ عِنْدَ ذلك المُبْطِلُونَ . . . ثُمَّ يُحْرقُهُما باِلحَطَبِ الّذي جَمَعَاهُ لِيحْرِقابِهِ عَليًّا وَ فاطِمَة وَ الحَسَنَ وَ الحُسَيْنَ وَ ذلِكَ الحَطَبُ عِنْدَنا نَتَوارَثُهُ . . .

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : سپس قائم آل محمّد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سوي مدينه سير مي كند . . . و در آن جا اَزْرَقْ و زريق را تازه از قبر خارج مي كند . تا با آن ها صحبت كرده و آن ها جواب بدهند .

سپس افرادي كه ، عقيده باطل دارند با ديدن بدن تر و تازة آن دو نفر به امام زمان (علیه السلام) شك مي كنند آن گاه امام زمان (علیه السلام) آن دو نفر را به آتش مي كشد . البتّه با همان هيزمهايي كه آن ها جمع كرده بودند تا با آن علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) را آتش بزنند(3) و آن هيزم ها اكنون در دست ما اهل بيت است تا به دست امام زمان (علیه السلام) برسد .

ص: 250


1- بحارالانوار ج 21 ص 332 فدك و العوالي ص 613 : اصلاً حق امامت نداشتند با وجود ذي حقّ و امام معصوم اميرمؤمنان (علیه السلام) و يازده فرزند پاك و معصومش (علیهم السلام)
2- جنّة العاطمه ص 205 و 206 كه از 32 كتاب علماء اهل تسنّن اين روايت را مرحوم ميرجهاني نقل كرده است .
3- و به آتش زدند .

عن ْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) اِذا قَدِمَ القائِمُ المَدينَةَ . . . ثُمَّ يُخْرِجُهُما غَضَّيْنِ رَطْبَيْنِ فَيَلْعَنُهما وَ يَتَبَرَّاُ مِنْهُما

وَ يُصْلِبُهُما ثُمَّ يُنْزِلُهُما وَ يُحْرقُهُما ثُمَّ يُذْريهُما في الرِّيحِ (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كه ، قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قدم به مدينه گذارد آن دو نفر را از قبر خارج مي كند ، در حالي كه ، بدن آن ها ترو تازه مي باشد . پس بر آن ها لعنت كرده و از آن ها بيزاري مي جويد و سپس آن ها را به دار مي برند و بدن آن ها را به آتش كشيده و خاكستر آن را به دريا مي ريزد.

س7- دليل بر پاره كردن نامه فدك چيست ؟

اشاره

ج در اين مورد مفصل سخن به ميان آمد: امّا باز هم مختصر دلائلي در اينجا از شيعه وسنّي خواهيم آورد براي تأكيد مطلب

1- صاحب كتاب سيره حلبي در جلد سوّم صفحه 391 گفته است : فاطمه (علیها السلام) دختر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ابي بكر وارد شد درحالي كه ، وي بر فراز منبر قرار داشت فرمود : اي ابابكر آيا در كتاب خدا است كه، دخترت از تو ارث ببرد ولي من از پدرم ارث نبرم ؟ ابوبكر از اين سخن زهرا (علیها السلام) تكاني خورد و شروع كرد گريه كردن سپس از منبر پايين آمد و پاره پوستي به دست گرفت و تثبيت ملكيّت زهرا (علیها السلام)

را نسبت به فدك بر آن نگاشت در اين هنگام عمر وارد شد، به ابي بكر گفت چه مي نويسي ؟ گفت : اين نامه را به عنوان سند مالكيّت براي دختر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مينگارم كه ، فدك را از پدرش به ارث برده است. عمر گفت : چگونه مسلمانان را از فدك محروم مي كني و آن را به زهرا (علیها السلام) مي بخشي، بدان كه تمام عرب بر تو خواهند شوريد در اين بين عمر دست دراز كرده نامه را گرفت و آن را دريد و پاره كرد .

اين جمله ابي بكر كه ، در پاسخ عمر مي گويد : كِتابٌ كَتَبْتُهُ لِفاطِمَةَ بِميراثِها مِنْ اَبيها .

« اين نامه را براي فاطمه (علیها السلام) به عنوان تأييد ميراث وي از پدرش مي نگارم ، حاكي است از اين كه فدك كه ، ابتدا آن را از تصرّف زهرا (علیها السلام) خارج كرده آن همان ميراثي است كه ، هم اكنون تصميم گرفته به آن ردّ كند ، اگر فاطمه (علیها السلام) ارث مي برد چرا از اول آن را از زهرا (علیها السلام) به عنوان ارث اين مال

ص: 251


1- بحارالانوار ج 52 ص 386 و ج 53 ص 11 مدينة المعاجز ج 2 ص 245 و در روايت ديگر امام صادق (علیه السلام) اين عمل را اولين اقدام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مي شمارد .

را مستحقّ است كه ، تصميم گرفته در طيّ تنظيم سند مالكيّت وي را نسبت به فدك تثبيت كند پس چگونه از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كرد كه ، آن حضرت فرمود : ما پيامبران ارث نمي گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است ؟

2- نظير ابن حديث را ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل كرده است . آن حضرت فرمود : فاطمه (علیها السلام) نزد ابي بكر آمد و اظهار داشت : پدرم فدك را به من عطا كرد و علي (علیه السلام) و امّ ايمن گواه بر اين مطلب اند ابوبكر در جواب گفت : البتّه آن چه كه تو به پدرت نسبت بدهي حقّ است و مسلّم پدرت اين فدك را به تو عنايت كرده دستور داد پاره چرمي آوردند و مالكيّت فدك را جهت زهرا (علیها السلام) تثبيت كردم فاطمه (علیها السلام) نامه را گرفت از نزد ابي بكر خارج شد در بين راه به عمر برخورد نمود پرسيد از كجا ميائي ؟»

فاطمه (علیها السلام) فرمود : از نزد ابي بكر در نزد او اقامه شهود كردم كه ، فدك را پدرم به من عطا فرموده و ابوبكر هم به عنوان رفع مزاحمت عمّال و مأمورينش نامه اي نوشت و به من داد . عمر نامه را از زهرا (علیها السلام) گرفت و نزد ابي بكر آمد و به او خطاب كرد كه ، تو فدك را به زهرا (علیها السلام) رد كردي و براي او سند تنظيم نمودي ؟ ابوبكر پاسخ داد آري عمر گفت : امّا علي (علیه السلام) آتش به گِرده نان خود مي دهد و اُمّ ايمن هم كه، زني بيش نيست ، با آب دهان نوشته ابي بكر را از روي پاره چرم پاك نمود و آن را پاره كرد .(1)3- فَفِي الخرائجِ وَ الجرائج روي ابي عبدالله (علیه السلام) . . . فَدَعا بِأَديمٍ وَ دَعا عَليَّ بْنَ اَبي طالب (علیه السلام) فَقالَ اُكْتُبْ لِفاطِمَةَ (علیها السلام) بِفَدَكِ نِحْلَةً مِنْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَشَهِدَ عَلي ذلِكَ عليِّ بْنَ اَبي طالِبٍ وَ مَوْلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ اُمُّ اَيْمَن .(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پوستي طلب كرد و به حضرت علي (علیه السلام) فرمود : بنويس فدك هديه اي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي فاطمه است . و بعد حضرت علي و غلام خود ( باح ) و امّ ايمن را بر اين مسئله شاهد گرفت .

وَ قالَ العَلامَّةُ المَجْلِسي : فَدَعا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطِمَةَ وَ كَتَبَ لَها كِتاباً جاءَتْ بِهِ بَعْدَ وَفاةِ اَبيها اِلي اَبي بَكْرٍ

ص: 252


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 16 ، ص 248 و ص 289 ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، نورالهدی
2- الخرائج و الجرائح ج 1 ص 112 ، بحار ج 29 ص 114

وَ قالَتْ : هذا كِتابُ رَسُولِ الله لي وَلِابِنْي (1)

مرحوم علامّه مجلسي مي گويد : پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه (علیها السلام) را خواست و براي او ( فدك ) را نوشت و ايشان بعد از رحلت رسول الله آن كتاب را پيش ابابكر آورد و گفت : اين سند و نوشته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي من و فرزندان من است . (2)

4- حضرت زهرا (علیها السلام) زماني كه ، از ظالمان بر خود خبر مي دادند فرمود : . . . وَ ظَلَمُوني وَ اَخَذُوا اِرْثي وَخَرَّقَوُا صَحَيفَتي التّي كَتَبَهالي اَبي بِملْكِ فَدَكٍ وَ العَوالي وَ كَذَّبُوا شُهُودي (3) بر من ظلم كردند و ارث مرا گرفتند و صحيفه اي كه ، پدرم در ملكيت فدك و عوالي براي من نوشته بود پاره كردند و شاهدان من را تكذيب نمودند .

5- در حديثي از امام صادق (علیه السلام) براي مُفَضَّل در رابطه با رجعت و بازگشت ائمّه (علیهم السلام) به دنيا و شكايات آن ها نزد رسول سخن مي گويند و مي فرمايند . ثُمَّ تَبْدَأُ فاطِمَةُ (علیهاالسلام) فَتَشْكُوا مِنْ عُمَر وَ ما نالَها مِنْهُ وَ مِنْ اَبي بَكْرٍ وَ اَخَذَ فَدَكٍ وَ مارَدَّ عَلَيْها مِنْ قَوْلِهِ « اِنَّ الأَنبيآءَ لا نُوَرثُ » وَ اِحْتِجاجِها بِقوَلِ يَحْيي وَ زَكَرِيّا (علیهما السلام) وَ قِصَّةِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ قَوْلِ صاحِبِه هايتي صَحيفَتِك الَّتي ذَكَرْتِ اِنَّ اَباكِ قَدْ كَتَبهالَكِ وَ اِخْراجِهَا الصَّحيفَةَ وَ اَخْذِها مِنْها وَ نَشْرِها عَلي رُؤُسِ الأشْهادِمِنْ قُرَيشٍ وَ سائِرالمُهاجرِينَ وَ الاَنْصارِ وَ سائِرِ العَرَبِ وَ تَغَلِه فيها وَ تَمْزيقِه اِيّاها . . . (4) حضرت زهراء (علیها السلام) شكايت مي كنند . از عمر و از آن ستم هايي كه از جانب او رسيده و از ابابكر و از گرفتن فدك و جعل حديث ما انبياء ارث نمي گذاريم . . . . و از قول رفيقش عمر كه گفت : نوشته اي كه گفتي پدرت درباره فدك به تو داده است بياور و از گرفتن آن نامه و نشان دادن آن بر تمام مردم از مهاجرين و انصار و از آب دهان انداختن به آن نامه و پاره كردن آن و . . .

6- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) فَدَعا بِكتابٍ فَكَتَبَهُ لَها بَردِّ فَدَك فقال: فَخَرَجَتْ وَ الكِتابُ مَعَها فَلقَيها عُمَرَ فقال: يا بِنْتَ مُحَمَّد ما هذا الكِتاب الّذي مَعَكِ؟ فقالَتْ :

كِتابٌ كَتَبَ لي اَبُوبكرِ بَرِدِّ فَدَك . . . (5)

ص: 253


1- فدك و العوالي ص 278
2- سفية البحار ج 2 ص 350
3- بحار ج 30 ص 348
4- خصائص الزهراء ج 3 ص 382 فدك و العوالي ص 279
5- اختصاص ، ص 178 بحار ج 29 ص 194 عوالم ج 11/2 ص 650

امام صادق (علیه السلام) در يك روايت طولاني مي فرمايد . . . پس ابوبكر ورقه اي را ( وسائل نوشتن ) را طلبيد و رد فدك را براي حضرت زهرا (علیها السلام) نوشت . هنگامي كه ، حضرت نامه را گرفته و از نزد ابابكر خارج شدند در بين راه با عمر برخورد كردند . عمر گفت : اي دختر محمّد اين نوشته نوشته اي كه در دست داري چيست ؟ حضرت جواب دادند : اين نامه اي كه ، ابوبكر به عنوان ردّ فدك برايمن نوشته است . . . البتّه اين مضمون در روايات و كتب مختلف شيعه و سنّي ذكر شده است و ما به ذكر بعضي از منابع اين روايات اكتفاء مي كنيم .(1)

در كتب اهل تسنن

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 101 و ص 274 و دو روايت در جزء 16 ص 87 سيره حلبيّه ج 3 ص 362 و . . .

7- از سبط ابن الجوزي در كتاب سيرة حلبيّه چنين آمده است : ثُمَّ اَخَذَ عُمَرُ الكِتابَ فَشْقَّهُ عمر نامه را گرفت و پاره كرد . (2)

8- در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد چنين ذكر شده است .

. . . فَدَفَعَ بِيَدِهِ صَدْرَها وَ اَخَذَ الصَّحَيِفةَ فَخَرَقَها بَعْدَ اَنْ تَفِلَ فَمَحاها وَ اِنَّها دَعَتْ عَلَيْهِ فَقالَتْ : بَقَرَاللهُ بَطْنَكَ كَما بَقَرْتَ صَحَيفتي (3)

عمر با دست خود به سينة حضرت زهرا (علیها السلام) كوبيد و نامه را گرفت و بعد از آن با آب دهن نوشته را محو كرده آن را پاره نمود در اين هنگام حضرت زهرا (علیها السلام) در حق او نفرين كرده و فرمود : خداوند شكمت را پاره كند همانطوري كه ، نامة مرا پاره كردي . در اين مورد روايات از كتب شيعه و سنّي بسيار فراوان مي باشد كه لا به لاي بحث فدك گذشت .

ص: 254


1- در كتب شيعه : بحارالانوار ج 29 صفحات 123 ، 128 ، 157 ، 189 و 342 عوالم العلوم ج 11/2 در صفحات 647 ، 650 ، 651 و 752 كامل بهائي ج 1 صفحه 309 الغدير ج 7 صفحه 195 احتجاج ج1ص92 فدك و العوالي ص 277 تا 282 و . . .
2- سيره حلبيّه ج3 ص 362
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، جزء 16 صفحات 87 ، 101 و 274

س8 : قانون ذواليد چيست در اين مورد ؟

ج: از نظر اسلام اگر مِلكي در دست شخصي باشد (ذواليد ) مالك آن شناخته مي شود .

و اگر غير از اين باشد لازمه آن هَرْج و مَرْج در نظام جامعه است . حال اگر شخص ديگري كه ، ذواليد نيست ، ادعّاي ملكيّت داشته باشد بايد بر اين ادّعاي خود دليل بياورد و شارع مقدس در مقام قضاوتِ در اين مسئله فرموده :

اَلْبَيَّنةُ عَلَي المُدَّعيِ

مدعي براي اثبات ادعاي خود ، بايد بيّنه (دوشاهد) بياورد اما در مسئله فدك ثابت شد كه « فدك » در اختيار حضرت زهرا (علیها السلام) بود ، حال اگر مسلمانان يا ابابكر ادعا دارند كه آن ها مالك «فدك» مي باشند. بايد بر اين ادّعا دو شاهد بياورند، ولي اينجا ابابكر بر خلاف حكم اسلام از حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) كه ، ذواليد و مالك مي باشند طلب شاهد نموده است (علاوه بر اين گفته شد معصوم) با معصومه مسئله اش با مردم عادي فرق دارند از اين ذواليد مثال آن بالاتر از اين است مع الوصف ذواليد هم بودند و قبول نكردند از آن حضرت )توجّه روايتي كنيد كه چگونه اميرالمومنين (علیه السلام)

ابابكر را بر اشتباه خود آگاه نمود امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چون ابابكر « فدك » را از حضرت فاطمة زهراء (علیها السلام) گرفت و وكيل حضرت را از « فدك » خارج كرد اميرالمؤمنين (علیه السلام) به مسجد آمدند و ابابكر در مسجد نشسته بود و مهاجرين و انصار(1)

در اطراف او قرار گرفته بودند . حضرت روبه ابابكر كرده و فرمودند :يا ابابَكْرٍ لِمَ مَنَعْتَ فاطِمَةَ (علیها السلام) ما جَعَلَهُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَها وَ وَكيلِها فيهِ مُنْذَ سَنينَ ؟

اي ابابكر چرا فاطمه (علیها السلام) را از فدك منع نمودي در حالي كه ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را براي آن حضرت قرار داده بود و وكيلش چندين سال در فدك بود . ابابكر جواب داد . « فدك » ملك مسلمين است .

ص: 255


1- ( كه امتحان بسيار سختي دادند و در حمايت از حريم ولايت كوتاهي كردند و موجب سخط و غضب خداوند واقع شدند و به طرف باطل گرايش پيدا كردند و تمام تلاش ها و مجاهدت هاي خود را به باد دادند و به خسران دنيا و آخرت نائل شدند و دستور خداوند قهّار و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) را زيرپا گذاشتند و منابعت از هواي نفس نمودند وخلافت كسي را چه ميلاً و چه كُرْهاً پذيرفتند كه خداوند و رسولش قبول ندارند )

اگر فاطمه شاهد عادلي بر اثبات ملكيت خود بياورد پس « فدك » از آن فاطمه است و گرنه هيچ حقي در « فدك » ندارد حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : اي ابابكر آيا براي ما به خلاف حكم خداوند بر مسلمانان حكم مي كني ؟ ابابكر گفت: نه ، حضرت فرمودند به من بگو اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعا كنم آن چيز از آن من است . از چه كسي تقاضاي بيّنه ( دو شاهد ) مي كني ابابكر گفت : از شما ، دوباره حضرت فرمودند : و اگر در دست من چيزي باشد و مسلمانان در آن ادّعاي ملكيّت كنند باز از من تقاضاي بيّنه مي كني ؟ پس ابابكر خاموش شد . (1)

دليل ديگر عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) است بر اين كه ابابكر نمي بايست از حضرت زهراء (علیها السلام) شاهد بخواهد چون خداوند عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) را ظاهر و آشكار كرده است ، زيرا آن بزرگوار از هر گناه ، احتمالِ ريز و بزرگ ، رجس ، پليدي پاك و منزّه قرار داده است . دروغ كه ، هيچ احتمال دروغ هم غلط و اَفحش است حتي در ذهن خطور اين مسائل هم صحيح نيست در حقّ معصوم و معصومه و اين عصمت توسط آية تطهير و روايات فراواني از شيعه و سنّي كه ، از حضرات معصومين (علیهم السلام) رسيده است ثابتشده و شك و ترديد در اين مورد كفر و الحاد است و اين مورد قبول تمام علماي شيعه و سنّي مي باشد .

و من جمله سخن اميرالمؤمنين (علیه السلام) با ابابكر در مورد عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) بهترين دليل است كه، در بحث احتجاج حضرت با ابابكر در رابطه با مقام عصمت حضرت زهراء (علیها السلام) است كه گذشت .

دليل ديگر بر اين كه ، ابابكر نبايد شاهد مطالبه كند، اين است كه، او بايد به علم خود عمل مي كرد . چون حاكم مي تواند در مواردي كه علم به وقوع چيزي دارد بدون اين كه، كسي ، شهادت بدهد حكم كند . زيرا علم او از گواهي شاهدان قوي تر است و دليل بر درستي اين گفتار در مورد حكايت مرد اعرابي است .

ناقه اي كه ، فروخت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پولش را هم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تحويل او دادند ولي قبول دار نشد كه ، خزيمة بن ثابت بر اين حكايت شهادت داد كه، ناقه از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، از او پرسيدند تو كه ، نبودي از كجا علم پيدا كردي؟ آيا در آنجا كه من اين شتر را خريدم بودي؟ گفت : يا رسول الله ، لاكن من از آن جا كه ، يقين دارم به رسالت شما به اين مطلب نيز يقين دارم . حضرت فرمود من

ص: 256


1- علل الشرايع ج 1 ص 190 ، بحارالانوار ج29 ،ص124 ( طبع حجر، ج8 ص 91 عوالم ج11/2 ص 762 و رجوع شود به بحث قبل كه از كتاب احتجاج نقل كرديم مفصلاً )

شهادت تو را نافذ و قابل اجراء مي دانم و آن را به منزله دو شاهد قرار دادم، بدين جهت بود كه ، او را دوالشهادتين ناميدند . (1)

اين داستاني مشهور و شبيه به داستان حضرت زهراء (علیها السلام) است . از آن جهت كه «خذيمه» نديده بود كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پول شتر را داده اند ، ولي چون مي دانست آن حضرت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) است. و معصوم از هر گناه مي باشد و جز به حق و راستي سخن نمي گويد . علم به صِدق ادّعاي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پيدا كرد و به نفعآن حضرت شهادت داد . پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نه تنها كار او را امضاء كرده و شهادت او را قبول نمودند ، بلكه او را نيز مورد تشويق قرار دادند . در مسئلة « فدك » هم چون ابابكر مي دانست حضرت زهراء (علیها السلام) طبق آية تطهير معصومه بوده و از هر گناه پاك مي باشد و در آنچه ادّعا مي كند صادق است . پس بايد از اين علم خود استفاده مي كرده و به نفع حضرت زهراي مرضيه (علیها السلام) حكم به ردّ « فدك » مي داد و ديگر احتجاج به طلب بيّنه ( شاهد ) نبود ، اما آن جا كه قرآن مي فرمايد : خَتَمَ اللهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِمْ وَ عَلي اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُون نمي خواست حقّ را بگويد و عذاب خدا را به خود خريد . دليل ديگر بر اين كه ابابكر نبايد طلب بيّنه مي كرد ، بر خورد او با جابربن عبدالله و جريربن عبدالله است . چون در روايت آمده است كه ( قبلاً نيز گذشت ) ابابكر بعد از شهادت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام عمومي نمود كه، هركس طلبي يا وعده اي از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد . حاضر شود پسر جريربن عبدالله و جابربن عبدالله حاضر شدند و ادعا كردند كه چيزي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بيّنه طلب آنان را پرداخت نمود .

حضرت زهرا (علیها السلام) اين برخورد دوگانه را به آنها گوشزد فرمود و چون عمر گفت : اي دختر محمّد براي اثبات اِدّعاي خود، بيّنه بياور حضرت فاطمه (علیها السلام) جواب داد : «قَدْ صَدَقْتُمْ جابِرِبْنِ عَبْدِالله وَ جَريربْنِ عَبْدِاللهِ وَلَمْ تَسئاَلُوا هُما الَبَنيَّةِ » (2)

شما ادعاي جابربن عبدالله و جريربن عبدالله را قبول نموديد و از او بيّنه و شاهد طلب نكرديد . پس چگونه از دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب بيّنه مي كنيد . جواب مضحكانة عمر اين بود كه، جابر و جرير

ص: 257


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16 ص 101
2- عوالم العلوم ج 11/2 ص 635

چيز كم ارزشي را طلب مي كردند : ولي تو امر بزرگي را ادّعا مي كني ، از اتّفاق مأمون عباسي نيز در هنگام با علماي مخالف ، معارضه كرد و حتّي راويان رساله مأمون مي گويند :فَتَعَجَّبَ المَأمُون مِنْ ذلِكَ وَ قالَ : اَما كانَتْ فاطِمَةٌ وَ شُهُودُها تَجْزَونَ مَجْري جَرْيرِبْنِ عَبْدِالله و جابِرِبْنِ عَبْدِاللهِ (1) مأمون از اين برخورد دو گانه تعجّب كرد و گفت : آيا فاطمه و شاهدان آن حضرت به اندازة جريربن عبدالله و جابربن عبدالله ارزش نداشتند .

س9- چه دليلي بر راستگوئي فاطمة زهرا و علي بن ابي طالب (علیهما السلام) بر قضيّه فدك دارد؟

اشاره

ج- بر اين مطلب ادله فراواني از قرآن و روايات بر فضيلت آن دو بزرگوار داريم ، از حد نوشتن خارج است از حد احصاء فضائل و مناقب فزون است، ما هر چه بگوييم و بگويند و با اين كه، گفته اند . قطره اي از درياي بي كران است بايد محوّل و واگذار به خود خالقشان كنم و السلام .

اما از باب نمونه :

1- در اين كه اذيت فاطمة زهرا (علیها السلام) اذيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اذيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اذيت خداوند مي باشد

كه ، همه علماء شيعه و سنّي اين روايت را نقل كردند كه ، فرمود : فاطِمَةُ يَضْعَةٌ مِنّي مَنْ آذاها فَقد آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَدْ وَ مَنْ آذاني فَقَدْ آذيَ اللهَ

فاطمه پارة تن من است ، هر كس فاطمه را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و هر كس مرا اذيّت كند خدا را اذيّت نموده است . و اين روايت دلالت دارد بر عصمت آن بزرگوار كه ، گذشت زيرا اگر زهرا و يا علي (علیهما السلام) كسي باشند كه ، نسبت بُوي گناه يا خطا امكان داشته باشد بايد در اين صورت نبايد ايذاء و اذيّت آن دو بزرگوار هموار ايذاء خدا باشد .

زيرا ممكن است حضرت زهرا (علیها السلام) از چيزي اذيت شود كه ، ترك آن گناه و معصيت خدا باشد و چگونه ممكن است خداوند در اين جا ، از اذيت امري كه ، مصلحت او است اشتباهاً اذيت شود ، در اين جا هم نيز ممكن نيست اذيت او اذيت باشد . پس اين كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اذيت زهرا (علیها السلام) اذيت خداوند است لازمه اش اين كه ، فاطمه (علیها السلام) معصومه از گناه و خطا مي باشد چون اگر فاطمه نعوذبالله گنه كار و يا

ص: 258


1- عوالم ج11/2 ص 777 و 778 به نقل از : الطرائف ص 248

خطا كار باشد در برابر گناهي كه ، انجام مي دهد اگر مذمت بشود و يا حدّ الهي بر او جاري گردد اذيّت مي شود و چگونه ممكن است خدا از اجراي حدّ شرعي نسبت به يك گناه كار اذيّت گردد ؟

گذشته از اين، در مورد اين نزاع با ثبات عصمت زهرا (علیها السلام) احتياج نيست ، بلكه در اينجا علم به صدق حضرت زهرا (علیها السلام) كفايت مي كند و از راستگو بودن فاطمه (علیها السلام) كفايت مي كند و اختلافي بين مسلمين نيست زيرا در تمام عُمْرِ ، فاطمه (علیها السلام) ادّعائي نفرموده كه ، مورد تكذيب قرار گيرد . اختلافي كه، در مسئله فدك بين مسلمانان است اين است كه ، آيا علم با اين كه ، زهراي مرضيه (علیها السلام) در ادّعاي خود راستگو بوده است سزاوار بوده كه ، ابوبكر فدك را بدون اقامه شاهد و بيّنه به زهرا (علیها السلام) تسليم كند يا نه؟

اصولاً هدف از اقامه بيّنه و شاهد ، براي مدّعي عليه ، به نفع مدّعي اقرار كند ديگر شاهد لازم نيست زيرا ظنّي كه ، حاكم از اقرار مدّعي ظنّي است كه ، وي از شهادت شاهد به صدق مدّعي حاصل كند، پس در صورتي كه ، ظنّ قوي تري براي حاكم بصدق مدّعي حاصل شود، احتياجي به اقامه بيّنه نيست تا چه رسد به جائي كه ، حاكم علم به صدق مدّعي داشته باشد ، در آن جا به طراولي و احقّ احتياج به اقامه بيّنه نيست .

در ذيل اين آيه شريفه :

« اِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّلَهُمْ عَذاباً مُهْنياً» (1)

كساني اذيت مي كنند خدا و رسولش را خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و عذاب خوار كننده اي را براي آنان مهيا فرموده است ، حافظ حاكم حسكاني در كتاب خود شواهد التنزيل ذيل اين آية شريفه، روايتي را به اين طريق نقل كرده است .حدّثنا الحاكم اَبوعبدالله الحافظ حدّثنا أحمدبن محمدبن اَبي دارم الحافظ حدّثنا عليّ بن اَحمد العجلي حدّثنا عبّادبن يعقوب حدّثنا أرطاة بن حبيب حدّثني عبيدبن ذكوان قال حدّثني اَبوخالدالواسطي و هوآخذ بشعره قال : حدّثني زيدبن علي و هو آخذ شعره قال : حدّثني عليّ بن الحسين و هو آخذ

ص: 259


1- سورۀ احزاب ، آيۀ 57

بشعره قال: حدّثني الحسين بن علي و هو آخذ بشعره قال : حدّثني علي بن اَبي طالب و هو آخذ بشَعْرِهِ، قال: حدّثني رسول الله و هو آخذ بشعره فقال : من آذي شعرةً منك فَقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله و من آذي الله فعليه لعنة الله (1)به اين جا مي رسد كه ، اَبوخالد واسطي خبر داد در حالي كه ، موهاي (محاسن) را به دست گرفته بود گفت : مرا زيدبن علي خبرداد در حالي كه ، موهاي محاسن خود را به دست خود گرفته بود . او گفت : مرا خبرداد علي بن الحسين (علیهما السلام) در حالي كه ، موهاي خود را به دست گرفته بود گفت : مرا خبر داد حسين بن علي (علیهما السلام) در حالي كه ، محاسن خود را به دست گرفته بود گفت : مرا خبرداد علي بن ابي طالب (علیه السلام) در حالي كه ، محاسن خود را در دست گرفته بود گفت : مرا خبر داد رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه ، محاسن شريفش را به دست گرفته فرمودند : اي ( علي ) كسي كه ، يك دانه موي از بدنت را اذيت برساند به حقيقت مرا اذيت رسانده و كسي كه ، مرا اذيت رساند در حقيقت خدا را اذيت رسانده و كسي كه ، خدا را اذيت برساند پس لعنت خداوند بر او باد .

پس : از اين حديث استفاده مي كنيم، مقام عصمت علي (علیه السلام) را والّا، معنا ندارد اين قدر مهمّ باشد .

2- مقام عصمت آن بزرگوار

كه ، مقام بسيار بزگي است كه ، خداوند آنان را معصوم گردانيده است كه بحث آن گذشت .خلاصه : خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد : اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (2)

به درستي كه ، خداوند اراده فرمود كه ، پليدي را از شما خانواده برطرف فرمايد و شما را به يك نوع پاك كردني پاك گرداند .

در تمام كتاب هاي صحاح و سنن و مناقب سنّي ها و شيعيان اين حديث در شأن نزول اين آيه ذكر شده است كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علي (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن و حسين (علیهما السلام) را زير كِسائي و عبائي قرار داد سپس فرمود : بارخدا يا اينها اهل البيت من و مخصوص من اند پليدي را از آن ها برطرف

ص: 260


1- شواهد التنزيل ج 2 ص 147
2- سورۀ احزاب آيۀ 33

فرما و آنان را به يك نوع تطهير مخصوصي پاك گردان در آن هنگام اين آية شريفه به عنوان اعلام اجابت دعاي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد . امّ سلمه همسر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت .

يا رسول الله آيا من هم در جمعيت اهل البيت (علیهم السلام) داخل هستم ؟ حضرت فرمود: به جاي خود باش تو به خير هستي . ( اما از اهل بيت ، عصمت و طهارت ، نيستي )

قسمتي از مصادر اين حديث از كتب عامه بدين قرار ذيل است :(1)گذشته از همه اين ها در كتاب صواعق المحرقه ص 76 حديث 21 ابن حجر گفته طبراني در كتاب اوسط از امّ سلمه نقل كرده كه وي گفت : من از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمود :

عَلِيٌ مَعَ القُرْآنِ وَ القُرْآنُ مَعَ علي (علیه السلام) لا يَفْتَرِقانِ حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ

علي (علیه السلام) با قرآن و قرآن با علي است . و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در ساحل كوثر بر من وارد گردند و عموم محدّثين از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود : اَلْحَقُّ مَعَ عَليٍّ وَ عَليٍّ مَعَ الحَقِّ يَدورُمَعَهُ حَيْثُما دارَ ، حق با علي (علیه السلام) و علي با حق است و اين دودائر مدار يك ديگرند .

بنابر حديث اوّل علي (علیه السلام) آميخته با قرآن است و ردّ علي (علیه السلام) ردّ قرآن خواهد بود و كسي كه ، قرآن را ردّ كند . تكليفش معلوم است و بنابر حديث دوم : تخلّف از گفتار و فرمان علي (علیه السلام) تخلّف از حقّ است زيرا علي (علیه السلام) و حقّ دائرمداريك ديگرند جائي كه علي (علیه السلام) نباشد حقّ نيست و اين روايت دلالت مي كند كه ، علي (علیه السلام) مصون از خطا است زيرا ممكن نيست حق با خطا در يك جا جمع شوند پس با اين كيفيت چگونه شهادت علي (علیه السلام) را در مورد فدك مي توان ردّ كرد در صورتي كه ، وصُول حَقّ جز از طريق علي (علیه السلام) امكان ندارد .

ص: 261


1- صحيح مسلم ج ص130 - صحيح تِرمذي ج13 ص200 - مستدرك حاكم ج2ص158 - الجمع بين الصّحيحين تأليف حميدي - خصائص سيوطي ج2ص64 - مسند احمد حنبل ج2ص292 - فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكي ص9 - ذخائر العقبي ص 22 - الرّياض النّضره ج2 ص 188 - الصواعق المحرقه ص 5 - نورالابصار ص10 - تاريخ ابن عساكر ج4 ص 205 - شرح نهج البلاغه - اسعاف الرّاغبين ص 97

3- علي (علیه السلام) صدّيق اين امت است .

خداوند در قرآن مي فرمايد : « وَ الَّذينَ آمَنُوا باِلله وَ رَسُولِهِ اُولئِكَ هُمُ الصِّديقونَ » (1)

كساني كه به خدا و پيامبران ايمان آورده اند آن ها بسيار راستگويانند.

احمد حنبل روايت كرده كه ، اين آيه در مورد علي (علیه السلام) نازل شده است و خودِ آن حضرت بر فراز منبركوفه مي فرمود : اَنَا الصِّديقُ الأَكْبَرُ ، منم راستگوي بزرگ

در كتاب الصّواعق المحرقه ص 76 حديث 30 از ابن عباس نقل شده كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : الصِّديقونَ ثَلاثَةٌ : حِزْقيلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبيبُ النَّجارِ صاحِبُ ياسينَ وَ عليُّ بْنُ اَبي طالب (علیه السلام) راستگويان عمده سه نفرند 1- حزقيل كه معروف بود به مؤمن آل فرعون 2- حبيب نجار از حواريّين عيسي (علیه السلام)

كه، معروف بوده به صاحب ياسين 3- علي بن ابي طالب (علیه السلام) و باز در همان ص 76 حديث 31 اين روايت از ابونعيم و ابن عساكر از ابي ليلي نقل شده كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اَلصِّديقُونَ ثَلاثَةٌ حَبيبُ النَّجارِ، مُؤمِنُ ياسينَ ، قال ياقَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلينَ وَ حِزقيلُ مؤمن آل فرعون ، كه وقتي فرعون اراده قتل موسي (علیه السلام) را كرد گفت : آيا مردي را مي كشيد ؟ كه ، مي گويد پروردگار من خدا است و سوم عليّ بن ابي طالب (علیه السلام) .

با وجود اين آيه و اين احاديث چگونه جايز بود . ابوبكر و عمر شهادت علي را ردّ كنند ؟ اصلاً چه حقّي داشتند ، از زهرا (علیها السلام) كه ، به دليل آيه تطهير صدّيقه و طاهره بوده است و به دليل آيه مباهله (2)

دليل و حجّت خدا براي اثبات حقانيت اسلام در برابر كفّار قرار گرفته بود مطالبه بيّنه كنند ؟ مسلّم آن كسي كه ، در مباهله حجّت خدا قرار گيرد و از آيات الهي محسوب شود ، هيچگاه دروغ خطائي از او سر نمي زند .

عموم علماي اسلام اجماع كرده اند كه ، وقتي اين آيه نازل شد . پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از زنان غير از زهرا (علیها السلام) و از پسران غير از حسنين (علیهما السلام) همراه نبود و علي (علیه السلام) را بهعنوان نفس خود انتخاب فرمود . رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 262


1- سورۀ حديد ، آيۀ 19
2- مراد از آية مباركه مباهله اين آيه است . فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلْمِ فَقَلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْقُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَي الكاذِبينَ ، سوره آل عمران آيه 61 هركس با تو احتجاج كند در مورد حقّانيت اين دين بعد از علم با آن پس بگو بياييد بخوانيم پسران خود و پسران شما را و زنان خود و زنان شما را و خودهايمان

با اين چهار نفر در حالي كه ، حسين (علیه السلام) را در آغوش گرفته بود و دست حسن (علیه السلام) را به دست داشت و فاطمه (علیها السلام) پشت سر آن ها و علي (علیه السلام) پشت سر زهرا (علیها السلام) در زير سايه باني كه، از موي سياه ترتيب داده شده بود .

قرار گرفتند : و حضرت به آن ها فرمود : من دعا مي كنم و شما آمين بگوئيد .

در صحيح مسلم ج 7 ص 21 وارد شده كه ، وقتي آن بزرگواران زير سايه بان، قرار گرفتند . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تا لب گشود و فرمود : اللهم هؤلاءِ اَهْلَ بَيْتي ، اُسْقُفْ نصاري نجران رو كرد به پيروان خود گفت اي جمعيت نصاري من صورت هايي مي بينم كه اگر از خدا بخواهند خداوند اَلان اين كوه را از جا بكند هر آينه انجام خواهد داد پس با اين ها مباهله نكنيد كه ، هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت يك نصراني بر روي زمين باقي نخواهند ماند، و اين روايت را غير از مسلم در صحيح ترمذي و حاكم و بيهقي ، و ديگران هم نقل كرده اند.

و در مورد حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) فرموده اند : و هي الصدّيقة الكبري و علي معرفتها دارت القرن الاُولي (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند . فاطمة زهراء (علیها السلام) صديقه كبري مي باشند و بر معرفت و شناختش دوران زندگي تمام پيامبران و اوصيا و امّت هاي آنان از حضرت آدم تا حضرت خام الانبياء (علیهم السلام) است يعني، هيچ پيامبري را خداوند مبعوث نكرد مگر اين كه ، به فضيلت و محبّت حضرت صديقه كبري فاطمة زهراء (علیها السلام) اقرار كنند از اين رو روايت و دعا ديگر استفاده مي شود كه ، آن حضرت، اَفضل از انبياء بوده بعد از پدربزرگوارشو شوهر عزيزش ،كما اين كه ، دوازده امام (علیهم السلام) مقامشان و منزلت آن ها به غير از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر از انبياء (علیهم السلام) بوده اند . و هستند و خواهند بود . (و در كتاب عصمت كبري ، فاطمة زهرا (علیها السلام) ثابت كرديم)

4- علي (علیه السلام) نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد .

آية 61 سوره آل عمران دلالت دارد كه ، علي (علیه السلام) نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و با جماع مفسّرين مراد از كلمة اَنْفُسَنا در آية شريفه ( گفته شاعر وَ هُوَ فِي الاية التَّباهُلِ آلِ + مُصْطَفي لَيْسَ غَيْرَهُ اِيّاها )عليّ بن ابي طالب (علیه السلام) است .

( شاهر گفته : وَ هُوَ في الآيةِ التَّاهُلِ نَفْسُ آلِ مصطفي لَيْسَ غَيْرَهُ اِيّاها )

ص: 263


1- بحارالانوار ج 43 ص 105

حضرت علي (علیه السلام) در آيه مباهله نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محسوب شده و غير از او ديگري نفس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به حساب نيامده است ، و آيه مباهله دلالت دارد كه ، علي (علیه السلام) نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است و لازمه آن اين است كه ، علي (علیه السلام) از تمام افراد امّت اسلام افضل باشد . چون پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از همه امّت افضل است و بعضي گفته اند كه : اين آيه دلالت دارد كه ، علي (علیه السلام) از تمام انبياء سَلَف نيز افضل است .

فخر رازي مي گويد : در شهر رَي ، مردي به نام محمود بن الحسن المحصّي و اين مرد معلّم شيعيان دوازده امامي بود . اعتقاد داشت كه علي (علیه السلام) از همه انبياء غير از پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برتر است . و به اين ترتيب استدلال مي كرد : خداوند در اين آيه مباهله فرموده : اي پيغمبر بگو بيائيد نفس هايمان را بخوانيم مراد از نفس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين آيه شخصخود پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيست زيرا معنا ندارد كه ، شخص خودش را بخواند پس حتماً بايد اين نفس غير از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شخص ديگري باشد . البتّه كسي كه ، در همه كمالات عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مساوي با آن حضرت است و با جماع امت اسلام پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفس غير از علي (علیه السلام) ديگري را در مباهله حاضر نكرد . پس علي (علیه السلام) در همه كمالات و فضايل عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود . و اگر ما از خارج دليل نداشتيم كه ، نبوّت و پيغمبري به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) ختم شده و پس از او پيغمبري نيست به مقتضي آيه مباهله لازم بود كه ، علي (علیه السلام) از نظر پيغمبري هم عين رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد ولي چون اين مطلب ثابت است كه ، پيغمبري به حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) پيغمبر نبوده و فقط از نظر فضائل پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه علي (علیه السلام) كسر دارد مقام نبوّت است . پس غير از نبوّت در ساير فضائل ، علي (علیه السلام) عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و چون در اين فضايل پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر همه انبياء (علیهم السلام) فضيلت داشته است پس علي (علیه السلام) هم بر تمام انبياء امتياز دارد. و مراد از نفسيِّت در آيه ، اتّحاد در حقيقت وجود نيست ، بلكه مراد از اين كلمه : اَنْفُسَنا يعني كساني كه با خود پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اوصاف و كمالات تو شايستگي زعامت و رهبري آسماني مساوي هستند . پس در صورتي كه ، علي (علیه السلام) در كمالات مساوي با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم در جميع گفتار خود صادق باشد علي (علیه السلام) هم از نظر صدق و راستگوئي عين پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و همچنانكه ردّ گفتار و شهادت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جايز نيست ردّ گفتار و گواهي علي (علیه السلام) نيز جايز نمي باشد و روي همين حساب، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عَليٌّ مِنّي وَ اَنا مِنْ عَليِّ ، علي (علیه السلام) از من است و من از علي (علیه السلام) هستم

ص: 264

اين روايت در صحيح ترمذي و مسند احمد حنبل و سنن ابن ابي ماجه ، نقل شده و ترمذي بعد از نقل اين حديث گفته :

هذا حَديثُ حَسَنُ صَحِيحٌ يعني : اين حديث و گفتار حَسَن و نيكو است .

5- علي (علیه السلام) كشتي نجات است .

علي (علیه السلام) كشتي نجات است .(1)

از ابن عبّاس نقل شده كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : عليٌّ بابُ حِطَّةٍ في بَني اِسرائيلَ مَنْ دَخَلَ فيهِ كانَ فيهِ كانَ مُؤمِناً وَ مَنْ جَرَجَ عَنْهُ كانَ كافِراً

حضرت علي (علیه السلام) به منزله باب حِطّه بني اسرائيل است و آن درب مخصوصي بود در ميان قوم يهود كه هركس از آن داخل مي شد مؤمن بود و هركس خارج مي شد كافر به حساب مي آمد . (2)

و به ياد آريد وقتي كه گفتيم داخل شويد به اين قريه « بيت المقدس » و از آن هر چه ميل داريد بخوريد كه فراوان و بي زحمت براي شما مهيا است و از آن در سجده كنان داخل گرديد و بگوييد خدايا ببخش ما را تا از خطاياي شما درگذريم . در روايات وارد شده و از آن جمله امام باقر (علیه السلام) فرمودند : نَحْنُ بابُ حِطَتِكُمْ ، ما هستيم در حِطّه شما يعني هر كس بخواهد به خدا مقرّب شود ، راه او ما هستيم يعني بخشش گناه به وسيله ما هست، درجات عالي به واسطه مودّت و محبّت ما مي باشد . پس هركس هر چند استغفار كند ، موجب آمرزش نمي شود مگر محبّ و دوست ما باشد . (3)احمد حنبل در مسند و غير او ساير علماء در كتاب هاي صحاح و سنن خودشان نقل كرده اند كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي فيكُم مِثَلُ سَفيَةِ نُوحٍ مَنْ رَكَبِها نجا وَ مَنْ تَخْلَّفَ عَنْها هَلَكَ .

مثل اهل بيت من همانند كشتي نوح است هر كس در آن سوار شد نجا پيدا كرد و هر كس از آن تخلف ورزيد ، غرق شد .

ص: 265


1- در كتاب الصواعق المحرقه ، ص 77 ، حديث 34
2- اين مطلب اشاره به آية مباركه در سوره بقره است : وَ اِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ القَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَعَداً وَ اَدْخُلوُا البابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرلَكُمْ خطاياكُمْ وَ سَنزِيدُ المُحْسِنينَ ، آيۀ 58
3- منهج الصادقين ج1 ص 278

و با جماع تمام علماي اسلام پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اِنّي تارِكُ فيكُمُ الثِقْلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي (اَهْلَ بَيْتي ) ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمالَنْ تَضِلُّو بَعْدي اَبَدَاً وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتِرَقا حَتّي يَردا عَلَيَّ الحَوضَ

من در بين شما دو موجود گرانمايه مي گذارم . « كتاب خدا و عترتم كه، اهل بيت من به حساب مي آيند . مادامي كه ، به اين دو بگرويد گمراه نخواهيد شد و اين دو براي هميشه از هم جدا نخواهند شد ، تا در ساحل كوثر بر من وارد شوند لفظ كلمه لَنْ ، براي نفي ابد است و معني آن ، اين است كه، هيچ آن و لحظه اي علي (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) از قرآن انفكاك پيدا نمي كنند . پس با اين كيفيّت چگونه مي شود ادّعاي اين ها را كه آميخته و ممزوج با قرآن اند در مورد فدك ردّ كرد ؟ » باب حِطَّه در بني اسرائيل در پي بود كه هر كس از آن خارج مي شد كافر مي گرديد . پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : علي (علیه السلام) باب حِطَّه ی اين امّت است بنابراين انكار وردّ علي (علیه السلام) به منزله خروج از باب حطّه اسلام مي باشد .

و خلاصه با وجود حديث ثقلين مذكور ، چه فرقي بين ردّ علي (علیه السلام) و زهراء (علیها السلام) و بين ردّ قرآن بوده است .

6- ولايت امر امام علي (علیه السلام) در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

خداوند در قرآن مي فرمايد : اِنَّما وَليُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الذَّينَ آمَنوا الذَّينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاتِ وَ هُمْ راكِعُونَ (1)

به درستي كه ولايت مدار شما خدا و رسول و آن كساني هستند كه ايمان آورده اند از كساني كه نماز را برپا مي دارند و زكات را اداء مي كنند در حالي كه در ركوع اند ، در اين جا عموم امّت اسلام اجماع كرده اند كه ، اين آيه در مورد امام علي (علیه السلام) نازل شده است . و اين مطلب در كتب معتبر عامّه ( سنيّ ها) مذكور است . مي گويند هنگامي كه ، مَرد مسكيني در حضور مسلمانان اظهار حاجت كرد ، امام علي (علیه السلام) در حال نماز بود و در همان حالت نماز انگشتر خود را به مسكين سائل ، تصدّق فرمود .

ص: 266


1- سورة مائده ، آية 55

عَنْ ابن جَرَيح قال : لَمّا نزلت : « اِنَّما وليّكم الله و رسوله » الآية خرج النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلي المسجد فاِذاً سائل يسأل في المسجد فقال لَه النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) هل أعطاك أحد شيئاً و هو راكعٌ ؟ قال: نعم رجل لا أدري من هو قال ماذا [اَعطاك]؟

قال : هذا الخاتم فاذا الرجل علي بن ابي طالب و الخاتم خاتمه عرفه النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) (1)

ابن جُريح گويد : هنگامي كه ، اين آية مباركه

« اِنَّما وليكم الله و رسوله » رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به طرف مسجد خارج شد در اين هنگام يك سائلي در مسجد سؤال مي كرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي سائل آيا كسي چيزي به تو داد در حالي كه اودر ركوع باشد ؟ گفت : بلي مردي كه ، او را نشناختم اين خاتم و انگشتر را عطاء كرد ، پس در اين هنگام آن مرد بزرگوار علي بن ابي طالب (علیه السلام) بود و انگشتر از آن حضرت بود و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن انگشتر را شناخت در اين آية شريفه خداوند متعال ولايت و صاحب اختياري امّت اسلام را ، براي ذات مقدّس خود قرار داده است . منتهي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علي (علیه السلام) را ، در اين ولايت ، شركت داد. و همچنانكه ولايت خدا نسبت به تمام شئون فردي و اجتماعي مردم ثابت است . ولايت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علي (علیه السلام) هم نيز همين توسعه را درا مي باشد پس چگونه مي توان گفت : امام علي (علیه السلام) را در مورد يك قطعه ملك ناچيز به عنوان اين كه ، مال مسلمانان است ردّ كرد ؟اصولاً مقصود از كلمه وليّ در اسلام كه ، مرادف كلمه نَبّي قرار گرفته آن فردي است كه ، از نظر تصرّف در شئون فردي و اجتماعي مسلمانان از خود آن ها اَوْلي است و ساير معاني وليّ در اين مورد خصوص نظر نيست زيرا مقتضاي حصري كه ، از كلمه اِنَّما استفاده مي شود اين است كه ، وليّ به معني ناصر و دوست نباشد، آن چنانكه عامّه توّهم بي جائي كرده اند، زيرا در آيه وليّ منحصر شده به خدا و رسول و آن كسي كه ايمان آورده و نماز را بر پا داشته و در حال ركوع زكات داده است « يعني علي بن ابي طالب (علیه السلام) » اگر در اين آيه ، به معني دوست و يا ياور باشد لازم ميايد گفتار خدا ، در اين آيه بر خلاف حقيقت باشد . زيرا ياور و دوست منحصر به خدا و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علي (علیه السلام) نيست بلكه پدر و برادر و رفيق هر كس براي او ياور و دوست محسوب مي شود و اگر گرفته شود در اين آيه ، موصوف وليّ عام است و مراد شخص علي (علیه السلام) نيست ،

ص: 267


1- شواهد التنزيل ج 1 ص 219

خداوند مي فرمايد : دوست شما دوست خدا و رسول و عموم مؤمنين هستند و با حصري كه به وسيله كلمه : اِنَّما در آيه وارد شده است ، خداوند مي خواهد ثابت كند كه ، غير از خدا و رسول و مؤمنين يعني كفّار دوست و ياور شما محسوب نمي شود ، در پاسخ مي گوئيم : در اينجا موصوف وليّ همه مؤمنين ، نيست بلكه موصوف اگر از اين مؤمنين ، شخص امام علي (علیه السلام) نباشد و معني وليّ دوست و يا فرض كنيم ، مفهوم آيه اين مي شود كه غير از خدا و رسول و مؤمنيني كه در حال ركوع زكات مي دهند ، براي شما دوست و ياوري نيست . پس در نتيجه هر مومني كه در حال ركوع زكات ندهند دوست مردم مسلمان نيست و اين خلاف حقيقت است .

چون همه مؤمنين با هم دوست و ياور و برادرند ، چه در حال ركوع زكات بدهند يا نه و اگر مطلب چنين باشد اين آيه با فرموده خداوند متعال كه ، مي فرمايد : اِنَّما المُؤمنُونَ اَخْوَةٌ (1)

مؤمنين يك ديگراند منافات دارد و نيز بنابراين توهّم ، آيه مزبور بر خلاف فرمايش پروردگار است كه

مي فرمايد : اِنَّ الذَّين َ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً (2)

كساني كه ايمان آورده اند و كردار نيك انجام داده اند به زودي خدا بين آن ها موّدت و دوستي قرار مي دهد و نيز برخلاف اين آيه خواهد بود . وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتِ بَعْضُهُمْ اَوْلياءُ بَعْضٍ (3)

مردان با ايمان و زنان با ايمان بعضي دوستان بعضي ديگرند . خلاصه با وجود اين اشكالات مجبوريم بگوئيم: موصوف وليّ ، در آية شريفه : خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و شخص امام عليّ بن ابي طالب (علیه السلام) است ، و معناي وليّ در اين جا ، صاحب الامر و اَوْلي به تصرّف مي باشد و لاغيره

7- علي (علیه السلام) در غدير

احمد حنبل در مسند خود ج 4 ص 372 از زيدبن ارقم نقل مي كند : كه ، وي گفت :در ملازمت پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بيابان غدير رسيديم حضرت خطبه اي انشاء نمود در ضمن آن خطبه فرمود :

ص: 268


1- سورة احزاب آيه 10
2- سوره مريم آيه 96
3- سوره توبه آيه 71

اَلَسْتُْمْ تَعْلَموُنَ اَنيّ اَوْلي بِكُلِّ مؤمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ؟ قالوُا : بَلي قال: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ

آيا نمي دانيد كه ، من به هر فرد مسلمان از خود او اولي هستم ؟ گفتند : چرا فرمود : هركس من بر او ولايت دارم علي (علیه السلام) مولاي او است . (1) ابن حجر در كتاب الصّواعق المحرقه ، گفته است . اين حديث صحيحي است كه 16 نفر از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او را روايت نموده اند و در مسند احمد حنبل ذيل همين حديث گفته شده كه ، اين حديث را 30 نفر از اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه مستقيماً خود آن ها از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدهبودند در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) براي آن حضرت شهادت دادند . و عمده اسانيد اين حديث صحيح يا حسن است . (2)

ص: 269


1- مسند احمد حنبل ج 1 ص 131 و ص 8 و ص 118 و 119 ج 4 ص 281 و ص 272 و 368 و ج 5 ص 37 فصل المهمّه ابن صبّاغ مالكي ص 25 البداية و النهايه ابن كثير دمشقي ج7 ص 349 الرّياض النضّرة طبري ج 2 ص 169 و ص 17 الاستعياب في ترجمة علي (علیه السلام) خصائص نسائي ص 21 و ص 22 و ص 24 و ص 25 و ص 28 مستدرك الصَّحيحين حاكم ج 3 ص109 و ص110 و ص 533 تفسير فخر رازي ج 8 ص 292 سيره حلبيه ج 3 ص 309 اُسدالغابه ج 4 ص 28 الاصابه ج 2 ص414 الصّواعق المحرقه ص 25 سنن ابن ماجه ج 1 باب فضائل علي (علیه السلام) عقد الفريد تفسير درّ المنشور سيوطي تلخيص ذهبي المصابيح بغوي مطالب السئوال محمد بن طلحه تذكرة خواص الاُمّة سبط ابن جوزي كفاية الطالب گنجي شافعي
2- مرحوم علامّه اميني اعلي الله مقاله : در كتاب الغدير حديث غدير را از 110 نفر از اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از 84 نفر از تابعين و از 360 نفر از علماء و محدّثين عام و اهل تسنّن نقل فرموده است و سپس شعرائي را ذكر كرده كه در طيّ قرون مختلف از ملل و مذاهب گوناگون اسلامي ، در مورد جريان غدير ، نصب اميرالمؤمنين (علیه السلام) به مقام خلافت ، شعر سروده اند كه اوّل آن ها شاعر معاصر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حسان بن ثابت بوده كه اين اشعار را در زمان خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سروده است . يُناديهم يوم الغدير نَبيُّهُم بِخُمِ وَاسْمَعْ بِالرَّسُولِ مُنادياً يَقُولْ فَمَنْ مُولاكُمْ وَ وليُّكُمْ فَقالُوا وَ لا يَبْدوا هُناكَ التَعادِيا اِلهُكَ مولانا وَ اَنْتَ وَليّنا وَلَنْ تَجِدَّنَ مِنّا لَكَ الْيَومَ عاصِيا هُناكَ دُعا اَللهُمَّ وَ الِ وَليَّهُ وَ كُنْ لِلَّذي عادي عليّاً مُعادِيا فَمَنْ كُنْتُمْ مولاهُ فَهذا وليَّهُ فَكُونوا لَهُ اَنْصارَ صِدْقٍ مُواليا فَقالَ لَهُ قُمْ يا عليُّ فَأِنَّني رَضيتُكَ مِنْ بَعْدي اِماماً وَ هاديا فَيا رَبِّ انْصُرْنا ناصِريهِ لِنَصْرِهِ اِمامٌ هُديً كَالبَدْرِ تَجْلوا الدَّياجِيا فَخُصَّ بِها دُونَ البَريَّةِ كُلِّها عَلِيّاً وَ سَمّاهُ الوَزيرَ الْمُؤاخِيا مِنهج الصّادقين ، ج 3 ص 279 روز غدير پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را ندا فرمود : در بيابان خُمّ و در حالي كه ، شخص پيامبر منادي بود به آن ها شنوايند فرمود : كيست مولا و صاحب اختيار شما ؟ آن ها بدون اين كه ، در برابر اين سوال اظهار جهل كنند بيدرنگ گفتند : خداي تو مولاي ما است و تو صاحب اختيارمائي ، هم اكنون هيچ گردنكشي در برابر ولايت تو از جمعيت ما وجود ندارد . سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اي علي بِايست ، به درستي كه من خشنودم از اين كه ، تو بعد از من امام و رهبر مردم باشي . پس هر كس من مولاي او هستم علي (علیه السلام) مولا و صاحب اختيار اوست . او را يار باصفا باشيد . خدايا دوست بدار دوست علي (علیه السلام) را و هر آن كس را كه ، نسبت به علي (علیه السلام) عداوت بورزد دشمن باش

زيرا قبل از آن پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :

اَلَسْتُ اَوْلي با لِمُؤمنينَ مِنْ اَنْفُسِهِم ، و اين كلمه صريح است به اين كه ، مقصود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از اين اعلام ابلاغ رياست عامّه امام علي (علیه السلام) در امور دين و دنياي ملّت مسلمان بوده است . پس همچنانكه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود مؤمنين نسبت به تصرّف در امور ديني و مادّي ، فردي و اجتماعي آن ها اَوْلي است همچنين امام علي (علیه السلام) نيز بعد از آن حضرت نسبت به تصرف در كليّه امور ملّت اسلام، از خود آن ها اَوْلي مي باشد زيرا وقتي كه چيزي را نازل منزله چيز ديگر و يا شخصي را نازل منزله شخص ديگر در جهتي دانستيم در آن جهت آن دو شخص بايد وحدت داشته باشند .

مثال : اگر گفتيم زيد مثل شير است، در شجاعت ، لازمه آن اين است كه همان شجاعتي كه براي شير ثابت است براي زيد هم ثابت باشد و تنزيل امام علي (علیه السلام) به منزله پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظر ولايت در حديث صريح تر است از تنزيل زيد به منزله شير در مثال .

پس خلاصه جمله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور مطلق همان ولايتي را كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دارا بود ، براي امام علي (علیه السلام) ثابت مي كند . و بنابراين چگونه مي شود شهادت كسي را كه او از نظر ولايت بر ملّت اسلام در حكم خود پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ردّ كرد ؟ آيا امكان دارد شهادت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در يك قضيه اي مردود قرار بگيرد ؟ هرگز پس شهادت امام علي (علیه السلام) هم كه در ولايت بر مسلمانان به منزله شخص پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است نبايد ردّ شود .

8- امام علي (علیه السلام) برادر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

در مسند احمد حنبل و در صحاح و ساير كتب سنّي ها ، اين حديث با سندهاي مختلف نقل شده : كه ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بين اصحاب خود اخوّت و برادري برقرار فرمود . امام علي (علیه السلام) به آن حضرت عرضه داشت : يا رسول الله بين تمام اصحاب برادري استوار فرمودي

ص: 270

و مرا با كسي برادر نساختي ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : من تو را براي خود باقي گذاردم تو برادر من در دنيا و آخرت هستي .(1) پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بين مهاجرين و انصار اخوّت برقرار فرمود و هر فرد مهاجر را با فردي از انصار انتخاب مي فرمود و روي اين حساب بايد پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علي (علیه السلام) را كه از مهاجرين بود با يك نفر از انصار ، برادر كند و براي خود نيز برادري از انصار انتخاب فرمايد ولي در عين حال چنين نكرد و در وحله دوّم هم برادر خود علي (علیه السلام) را معرّفي كرد . زيرا سواي نبوّت و پيامبري براي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كفو و هم دوستي غير از علي (علیه السلام)

وجود نداشت و شاعر معروف ازدي زيبا سروده است .

لَكَ ذاتُ كَذاتِهِ لوْلا اِنَّما مِثْلُها لَما آخاها

يا علي براي تو ذاتي است مِثل ذات پيغمبر ، (صلی الله علیه و آله و سلم) ذات تو مثل ذات پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فضل بن روزبهان در كتاب خود ، بطال الباطل كه ، در ردّ شيعه و محبّت اهل البيت (علیهم السلام) نوشته با اين كه ،ناصبي

و دشمن مولا امام علي (علیه السلام) است ، در عين حال، در آن كتاب مي نويسد : حديث برادري علي (علیه السلام) نسبت به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حديث معتبر و مشهوري است و شكيّ نيست كه ، علي (علیه السلام) برادر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوست او بوده و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم آن حضرت را بسيار دوست مي داشته . و تمام اين مطالب از كتاب هاي صحاح ما و مدارك مذهب ما أخذ شده است .

در اين جا مي گوئيم مقتضي اين بيان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، در مورد علي (علیه السلام) ، كه فرمود : اَنْتَ اَخي وَ اَنا اَخُوك فيِ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ

تو برادر مني و من برادر توأم در دنيا و آخرت . اين است كه ، در تمام كمالات ملكوتي ( به غير از مقام نبوّت ) با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همدوش و مرادف بوده است و الّا اگر مراد از اين اخوّت برادري ايماني و تساوي اجتماعي باشد كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با همه مؤمنين اين برادري را داشت . لازم نبود كه ، امام علي (علیه السلام) را با اين بيان از سايرين مستثني كند ، پس بنابراين آن كسي كه ، برادر و همدوش پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در شهادت و گواهيش تكذيب كند در نزد خدا چه عذري مي آوري و بعد از اين كه ، شهادت علي (علیه السلام)

ص: 271


1- موضوع مؤاخات و برادري بين مسلمانان دو مرتبه اجراء شد يك مرتبه در مكّه قبل از هجرت و در آن وحله ، پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امام علي (علیه السلام) را به عنوان برادر خود معرّفي فرمود و در مرتبه دوّم در مدينه بعد از هجرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

را ردّ كنند ، ديگر فضيلت و اهميّتي در اجتماع براي برادر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قائل نشده اند و با اين كه، فضائل امام علي (علیه السلام) از بيان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل شماره نيست فضيلت اخوّت علي (علیه السلام) نسبت به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و فضيلت نفسيّت علي (علیه السلام) براي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنصّ آيه مباهله فضيلت مشابهت علي (علیه السلام) با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظر ولايت فضيلت عصمت علي (علیه السلام) بنصّ آيه تطهير فضيلت بودن علي (علیه السلام) نسبت به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزله هارون نسبت به موسي (علیه السلام) اين فضيلت اخير دلالت مي كند همان موقعيّتي را كه ، هارون از نظر نسبت به موسي در بني اسرائيل داشت ، علي (علیه السلام) هم همان موقعيّت را از نظر نسبت به پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در امّت و ملّت اسلام مستحق است آيا اگر در بني اسرائيل هارون در خصوص جريان گواهي مي داد امكان داشت بني اسرائيل شهادت وي را رد كنند ؟ هرگز زيرا برحسب آن چه كه ، در قرآن است هارون در غياب موسي (علیه السلام) حجّت باقيه در بني اسرائيل بود پس علي (علیه السلام) هم در غياب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حجّت باقيه در امّت اسلام بوده است، پس چگونه شهادت آن حضرت مردود قرار گرفت ؟ شگفتا : اين آيات و روايات نتوانست جلوگيري ابي بكر باشد كه ، شهادت علي (علیه السلام) را ردّ نكند و فدك را از دست حضرت فاطمة زهراي مرضيّه (علیها السلام) و اهل بيت (علیهم السلام) خارج نسازد ؟

سخن شهرستاني در اين زمينه چيست ؟

ج شهرستاني مي نويسد در ايام بيماري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ، به رحلت ( شهادت ) آن جناب انجاميد و در هنگام رحلت و پس از آن اختلاف و نزاع پيش آمد .

اول: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : كاغذ و قلم بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم كه ، پس از من گمراه نشويد عمر گفت :

« حسبنا كتاب الله » كتاب خدا براي ما كافي است در آن جلسه ميان حاضران نزاع و مجادله درگرفت.دوم : حضرت در حال بيماري فرمود :« لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ اُسامة » خداوند لعنت كند كسي را كه از لشكر اُسامة تخلّف كند . (1)

بعضي گفتند واجب است امر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را امتثال كنيم و برخي

ص: 272


1- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در روزهاي آخر عمر خود و اسامة [ بن زيد ] را كه جوان 18 ساله بود به تمام مهاجرين و انصار امير و فرمانده قرار داده و ابوبكر و عمر و ابوعبيده ( جَرّاح ) به طور مسلم جزء و همان جَيْش اُسامه بودند (رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اين برنامه مي خواست اين چند نفر كه ، بلواي سقيفه را به وجود آوردند و مردم را گمراه كردند از جاده اصلي خود ، مردم از شر آنان در امان باشند و آشوبي به پا نكنند و اين ها را از مدينه خارج كند تا جو آرامش پيدا كند و فتنه هاي آن ها در ميان مردم اثر نكند اما آخر الامر بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شيطنت خود را انجام دادند و آن كاري كه نبايد انجام دهند دادند و مردم را به آشوب و فتنه كشاندند . و به اندازة آن حضرت در تجهيز و حركت اين لشكر اصرار و تأكيد مي فرمودند كه هر بهانه مي آوردند و هر عذري مي تراشيدند قانع و ساكت نشده و به جز امر به حركت پاسخ و جواب نمي گفت و از سستي و توقف و اهمال افراد اين جيش (لشكر) به اندازة ناراحت بود كه ، هر موقع چشم خود را باز مي كرد مي فرمود : جَهِزّوا جَيْشَ اُسامَةَ : لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها ، آماده شويد لشكر اسامه را خداوند لعنت كند كسي را كه از لشكر و جَيْش اُسامه تخلف كند . جَهِزّوا جَيْشَ اُسامَةَ ، تخلف نكنيد. اين نتيجة مسلّم تاريخ است و بايد مردم مسلمان با كمال بي طرفي به اين جريان متوجّه شده و خودشان از اين جريان مطلب را بفهمند كه ، تخلّف اين افراد با چه كسي بوده است . و ابي بكر و عمر و عدّه اي ديگر از جيش و لشكر اسامه تخلّف كردند و برگشتند و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دست آنان خشمگين شد . مورّخان و سيره نويسان اين حكايت تخلّف از فرمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از چنين و لشكر اسامة بن زيد را آورده اند : طبقات ابن سعد ج 4 ص 65-67 و ج2 ص 190 الدرجات الرفيعة ص 222 ، التاج الجامع للأصول ج3 ص 320 حياة الصحابة ج1 ص 628 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 103 ، كامل ابن اثير ، ج 2 ص 215، رجال كشي ص 41 . قاموس الرجال ج 1 ص 468 و ص 471 مروج الذهب مسعودي ، ج 3 ص 15، بحارالانوار ج 8 ص 439، چاپ قديم

ديگر گفتند : بيماري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت شده است ما دلمان نمي آيد از او جدا شويم ( البتّه اين نقشه سياسي آنان بوده و فكر دسيسه در سرداشتند واين عذر بدتر از گناه مي باشد )

سوم : هنگامي كه حضرت از دنيا رفت عمر گفت: هر كس بگويد : محمّد ((صلی الله علیه و آله و سلم)) مرده است با شمشير او را مُجاب كرد . چهارم : اختلاف بر سر محل دفن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد .پنجم : اختلاف در امامت كردند ، انصار گفتند : « منّا امير و منكم امير » از شما يك امير از ما هم يك امير

ششم : در موضوع فدك وارث بردن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف پديد آمد ، فاطمه (علیها السلام) فدك را ملك يا ارث خود مي دانست و در مقابل گفتند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است : « نَحْنُ مَعاشِرُ الأنبياء لانُوَّرِثُ . . .»

سخن عايشه ، در اين مورد

اِبن شبه از عايشه روايت مي كند كه ، فاطمه زهراء (علیها السلام) كسي را فرستاد نزد پدرم ( ابوبكر) و سه چيز از او مطالبه كرد :

1- صدقه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدينه 2- باقي ماندة خمس خيبر 3- فدك، اما پدرم به او گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند : لا نُوَّرثُ ما تَرَكْناه صَدَقة « ما صدقه اي به عنوان ارث به جاي نمي گذاريم» فاطمه (علیها السلام) از پدرم ( ابوبكر ) خشمگين شد و تا پايان عمر خويش با او سخن نگفت و هنگامي كه ، از دنيا رفت امام علي (علیه السلام) بر او نماز خواند و او را شبانه دفن كرد و پدرم را خبر نكرد (1)

صاحب تشييد المطاعِن ، 25 كتاب از منابع اهل تسنن را نام مي برد، مساله شهادت درباره فدك در آن ها ياد شده است ، در كتاب « السقيفه و فدك » چنين آمده است . « فقالت فاطمة اِنَّ فدكَ وَهَبَهالي

ص: 273


1- تاريخ مدينه منوره ج 2 ص 196

رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يعني : فاطمة زهراء (علیها السلام) به ابي بكر فرمود : فدك را رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به من بخشيد ابوبكر گفت : چه كسي به اين مطلبگواهي مي دهد ؟ قال ابوبكر : فمن يشهد بذلك ؟ . . . » (1) امام علي (علیه السلام) به خليفه گفت : هر گاه من مدعي مالي باشم كه در دست مسلمان ديگري باشد، از چه كسي شاهد مي خواهي ؟ از من كه مدّعي هستم يا از كسي كه در تصرف اوست ؟ گفت : از تو كه مدّعي هستي : حضرت فرمود : مدت ها است كه فدك در اختيار فاطمه (علیها السلام) است و در زمان حيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مالك آن شده است پس چرا از او بيّنه و شاهد مي طلبي ؟ ابوبكر ساكت شد (2)

حكايت شگفت انگيز

در كتاب نزهة الكلام به نقل از ابن عباس آمده است : روزي به خانة ابوبكر رفتم عمربن خطّالب و چند نفر ديگر آن جا بودند ، ناگاه پيرمردي وارد شد و سلام كرد جوابش داديم ، ابوبكر گفت : اي پيرمرد بنشين. پيرمرد تكيه بر عصا نمود و گفت : من قصد حج دارم و مرا همسايه اي است كه، به من گفت : تو به حجّ مي روي، پس پيغام مرا به خليفة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برسان گفت : بگو : من زني ضعيغه ام و مرا پدري بود كه ، ياري ام مي داد . سپس پدرم وفات يافت و مرزعه اي براي من گذاشت كه ، وجه معاش من و فرزندانم از آن بود، امير آن شهر مزرعه را از من گرفت و يكي از عُمّال خود را براي آن گماشت تا درآمد آن را بگيرد و به او برساند و از آن هيچ به من و فرزندانم نمي دهد.

ابوبكر گفت ننگ و كراهت باد بر آن غاصب فاجر ، عمر گفت : اي خليفة رسول الله كسي را بفرست

تا آن ظالم فاجر را بسزايي خود برساند .

ابن عباس گويد : پس ديدم كه پيرمرد برگشت و گفت « نعوذ بالله من حقد الله فمن أظلم ممّن يظلم بِنْتَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) » « پناه مي برم به خدا از دشمني و عداوت رسول خدا ، چه كسي از ظلم كننده بر دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ظالم تر و فاجر تر است ؟ و ازآن خانه بيرون رفت ابوبكر گفت : او را برگردانيد

ص: 274


1- السقيفه و فدك ، ص 103
2- بحارالانوار ، ج 29 ، ص 129 ، به نقل از احتجاج طبرسي

و كسي را دنبال او فرستاد، اما پيرمرد را نديدند ابن عباس گويد : خدمت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) رسيدم حضرت از اين داستان پرسيد و سپس فرمود : او خضر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود (1)»

پشيماني ابوبكر هنگام مرگ

1- ابوبكر در مرض موتش گفت آگاه باشيد ، من بر هيچ چيز دنيا اسفناك نيستم مگر بر سه كرده خود كه، كاش انجام نمي دادم و بر سه نكرده كه ، كاش انجام مي دادم و بر سه چيز كه ، كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم اما آن سه كه كاش نكرده بودم كاش در خانه فاطمة زهراء (علیها السلام) را نمي گشودم اگر چه براي تهيّة جنگ بسته شده بود، كاش فجاء را نسوزانيده بودم و او را فوراً كشته بودم و يا با كاميابي بني ساعده كار خلاف را بگردان عمر يا اَبي عبيده (جرّاح ) انداخته بودم و يكي از آن ها خليفه شده بود و من و زير او شده بودم و اما آن سه كه ، نكرده بودم و اي كاش انجام مي دادم كاش روزي كه اشعت را اسير كردند و نزد من آوردند گردنش را زده بودم . بگمانم مي رسد هيچ شر انگيزي را نمي بينيد مگر آن كه ، به او كمك مي دهد . كاش وقتي خالد را به جنگ مُرْتدّين فرستادم ، خودم هم به يكي از دهات پشت جبهه رفته بودم تا اگر مسلمانان پيروز مي شدند به چشم خود مي ديدم و اگر تدبيري به ضد آن ها مي شد ، در مقام جنگ با كمك بر مي آمدم و كاش وقتي خالدبن وليد را به جبهه جنگ شام فرستادم عمربن خطاب هم به جبهه جنگ خاور (يعني عراق و ايران) فرستاده بودم تا هر دو دست خويش را از راست و چپ در راه خدا به كار وا داشته بودم و اما سه مطلبي كه ، كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم كه امر خلافت بعد از او باكيست؟ تا در امر خلافت با كسي كه ، شايسته و اهل آن بود نزاع و كشمكش نكرده بوديم . كاش از او پرسيده بودم كه ، آيا جماعت انصار مدينه هم در امر خلافت بهره و نصيبي دارند يا نه ، كاش درباره ميراث برادر و عم از آن حضرت پرسيده بودم كه در دل من راجع به آن نيازي است .(2) شرح و توضيح : سرگذشت فجأة كه ابوبكر از سوزانيدش اظهار پشيماني كرد . چنانچه علامه مجلسي در جلد 8 بحار از كامل ابن اثير نقل كرده اين است كه ، فجأة سلمي بنام اياس

ص: 275


1- حديقة الشيعه ج 1 ص 326 به نقل از نزهة الكلام ج 1 ص 232
2- امر خلافت و امامت از اول معين شده بود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي همه بيان كرده بود و هيچ نقطه ابهامي وجود نداشت، مصداق اكمل آن حكايت غدير خم است كه اشاره شد، خود ابي بكر يكي از صحنه غدير خم بود با عمربن خطاب ، و حضرت زهراء (علیها السلام) هم در وقتي فدك را از آن حضرت گرفتند و در برابر انصار خطبه خواند و انصار گفتند : اي دختر محمد اگر اين سخن را پيش از بيعت با ابوبكر از شما مي شنيديم با غير علي (علیه السلام) بيعت نمي كرديم و حضرت فرمود : آيا پدرم در غدير خم براي كسي عذري باقي گذاشته است .

بن عبديا ليل پيش ابوبكر آمد و گفت : اسلحه اي به من كمك بده تا با مرتدّين از اسلام بجنگم ابوبكر به او داد و دستور صادر كرد براي او، فجأة اسلحه را گرفت و برخلاف دستور ابوبكر به مسلمانان تاخت و رفت در جَواء كه آبي داشت مركز گرفت و نجيه را با لشكري فرستاد تا مسلمانان، سليم و عامر و هو ازن را ، غارت كرد . خبر به ابوبكر رسيد ، طريف بن حاشي را خواست و به او دستور داد ، با جمعي به دفع او بپردازند و عبدالله بن قش حاشي را به مدد او فرستاد و آن ها به دنبال فجأة رفتند، او در جواء متحّصّن شد، با او جنگيدند تا نجيه كشته شد و خودش فرار كرد طريف او را گرفت و اسير كرد و پيش ابوبكر فرستاد ابوبكر دستور داد در مصلاي مدينه آتشي افروختند و او را دست و پا بسته در آتش سوختند . و اما راجعه اشعث، در همان كتاب تاريخ كامل ابن اثير ، گفته كه ، بعد از وفات (شهادت) پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اشعت به قبيله كِندِه در يمن مُرتد شدند و چون قشون اسلام آن ها را تعقيب كرد در قلعه پناهنده شدند . و چون كاربر آن ها سخت شد . اَشعث درخواست كرد كه ، هفتاد نفر را امان بدهند و تسليم شوند . و چون مطابق اين قرار داد تسليم شدند . اشعث در موقع شمردن هفتاد تن كه در امان بودند خود را نشمرد . ابوبكر گفت : اكنون خود در قرار داد ، امان نيستي و تو را خواهيم كشت در جواب گفت : به كار بهتري تو را راهنمائي مي كنم . از وجودمن براي دفع دشمنانت كمك دريافت كن و خواهرت را هم به من تزويج كن . ابوبكر قبول كرد و خواهرش را به او داد و توبه اش را پذيرفت و بعد پشيمان شد . و قضيه مالك بن نويره مسلمان و معتقد به ولايت و نبوّت هم معروف است كه، خالدبن وليد از طرف ابوبكر رفت به بهانه اين كه ، مالك بن نويره زكات نمي دهد ( او زكات مي داد اما نه به حكومت ابوبكر ، چون حكومت او را قبول نداشت ) لذا خالد او را كشت و به ناموسش تجاوز كرد و اموال او را هم غارت كرد . اين حكايت در تاريخ موجود است / سيره نويسان چه خاصّه و چه عامّه اين قضيه را نوشتند، رجوع به تاريخ و كتب سيره شود و اما اين پشيماني ابوبكر در بسياري از كتب شيعه و سنّي موجود است، (1)

ص: 276


1- من جمله خصال مرحوم شيخ صدوق ج 1 ص 172 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج 2 ص 53 – 55 – حكايت كشتن مالك بن نويره به دست خالدبن وليد ، به دستور ابي بكر بوده است ، به صفحه ی 504 - 512 ، ج 2 همین کتاب رجوع شود .

پشيماني عمر

عن جابربن عبدالله قال : شهدت عمر عند موته يقول اتوب الي الله من ثلث : من ردي رقيق لِيَمَنْ و من رجوعي عن جيش اُسامة بعد آن امره رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) علينا و من تعاقدنا علي اهل البيت اِذ قبض الله رسوله لا نولي منهم احداً (1)

جابربن عبدالله گويد : من هنگام مرگ پيش عمر حاضر بودم . مي گفت : به درگاه خدا از سه چيز توبه كارم از اين كه بندگاني كه ، مسلمانان از كفار يمن اسير كرده بودند . برگردانيده و آزاد مي كردم . از اين كه ، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اُسامه را فرمانده قشوني كرد كه ما در زير پرچم آن بوديم . فرار كردم و به مدينه باز گشتم . از اين كه ، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات ( به شهادت رسيد ) ضد خانواده پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عهد بستيم كه ، نگذاريم هيچ كدام از آن ها بر ما فرمان گذار و پيشوا شوند . اين روايتتأييد مي كند گفتة جمعي از تاريخ نگاران امروزي را كه ، حزبي در ميان اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته به نام حزب سه جانبه كه، رهبرهاي آن عمر و ابي بكر و ابوعبيده بودند . و مرام و مسلك آن ها اين بوده كه ، بعد از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذارند ، علي بن ابي طالب (علیه السلام) كه ، رئيس خانواده پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است به خلافت بنشيند و مطابق عدالت و دستور قرآن حكومت اسلامي را به راه بِبَرَد.

ص: 277


1- خصال ج 1 ص 171

خطبه اوّل : احتجاج حضرت در مقابل مردم پس از غصب فدك

اشاره

خطبه اوّل :

احتجاج (1) حضرت در مقابل مردم پس از غصب فدك (2)

عبدالله بن حسن (علیه السلام)

به اسنادش از پدرانش (علیهم السلام) روايت كرده است : هنگامي كه ابوبكر ، قطعاً تصميم گرفت. فدك را از حضرت زهرا (علیها السلام) بازستاند و مانع تصرّف آن حضرت ، در آن سرزمين شود . اين خبر به آن حضرت رسيد ، مقنعه اش را بر سر انداخته خود را در چادر پيچيد و به همراه گروهي از كنيزان و زنان خويشاوندان خود ، در حالي كه لباسش برزمين كشيده مي شد و راه رفتن و حركات آن حضرت چيزي از راه رفتن و حركات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كاسته نمي شد و كاملاً شبيه آن حضرت بود از خانه بيرون آمده تا اين كه ( به مسجد ) وارد شد اطراف ابوبكر را عدّه اي از مهاجر و انصار گرفته بودند پرده اي براي حضرت آويختند و حضرت در پشت پرده نشست ، پس از آن نالة جانگذاري از دل برون آورد . كه مردم از شنيدن آن گريان شدند و اضطراب و خروش در جمعيت پديد آمد ، سپس لحظه اي مكث كرده ، تا همهمه و هيجان جمعيّت فرو نشست و سر و صداها خاموش شدو شدّت آن كاهش يافت . سخن را با حمد و سپاس الهي و درود بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز كرد ، گرية مردم بار ديگر شروع شد . پس از سكوت و آرامش آنان به سخنان خود ادامه داد . و چنين فرمودند :

متن خطبه :

رَوي عَبْدُاللهِ بنُ الحَسَنِ (علیه السلام) بِاِسْتِنادِهِ

عَنْ آبائِهِ (علیهم السلام) اَنَّهُ لَمّا اجْتَمَعَ اَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ عَلي مَنَعَ فاطِمَةَ (علیها السلام) فَدَكٌ وَ بَلَغَها ذلِكَ لاثَت خِمارَها عَلي رَأْسِها وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلبابِها وَ أَقْبَلَتْ في لَمَّةٍ مِنْ حَفَدَتِهِا وَ نِساءِ قَوْمِها تَطَاُذُيُولَها ما تَخْرِمُ مَشْيَتُها مَشْيَةَ اَبيها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حَتّي دَخَلَتْ عَلي اَبي بَكْرٍ وَ هُوَ في حَشْدٍ ( وَ قد حَشَر الناسُ مِنَ المهاجِرينَ وَ الأَنصار) مِنَ المُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ وَ غَيْرِهِمْ فَنِيطَتْ دُونَها مَلاءَةً

ص: 278


1- حجّت آوردن ، دليل آوردن ، اقامة حجت و دليل در ادعا و خصومت و منازعه
2- مرحوم مجلس در بحار جلد 29 ص 215 چاپ جديد ( ج 8 ص 114 چاپ كمپاني ) مي نويسد : اين خطبه شيوا را كه از ناحيه بانوي زنان حضرت زهرا (علیها السلام) صادر شده است و فكر خطيبان مُبَرَّز و سخن ور ، را به خود مشغول دانسته موجب بُهت و حيرت ايشان شده است .

(فَضَرَب بَيْنَها و بَيْنَهُم رِيطَة بَيْضاء وَ قال بَعْضُهم : قبطية و قالوا قِبْطية بالكسر و الضم ثُمَّ أنَّتْ أَنَّهُ اَجْهَشَ لَهَا الْقَوْم بِالْبُكاء ثُمَّ اَمْهَلَتْ طَوِيلاً حَتّي سكنوا مِنْ فُوْرَتِهِمْ(1))

فَجَلَسَتْ ثُمَّ أَنَّتْ اَنَّهُ اَجْهَشَ القَوْمُ لَها باِلبُكاءِ فَارْتَجَّ الْمَجْلِسُ ثُمَّ اَمْهَلَتْ هُنَيئَةً حَتّي اِذا سَكَنَ نَشيِجُ القَوْمِ وَ هَدَأَتْ فُورَتُهُمْ اِفْتَتْحَتِ الكلامَ بِحَمْدِ اللهِ تعالي وَ الثَّناءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلاةِ عَلي رَسُولِ اللهِ ، فَعادَ القَوْمُ في بُكائِهِمْ فَلَمَّا اَمْسَكُوا عادَتْ في كَلامِها فَقالَتْ (علیها السلام) : ترجمه اش گذشت

حمد و شكر خداوند متعال

اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي اَنْعَمَ ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلَهَمَ ، وَ الثَّنآءُ بِما قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَاَها ، وَ سُبُوغِ آلاءِ اَسْداها ، وَ تَمامِ مِنَنٍ وَ الاها ، جَمَّ عَنِ الاِحْصآءِ عَدَدُها ، وَ نَأي عَنِ الجَزاءِ اَمَدُها ، وَ تَفاوَتَ عَنِ الإِدراكِ اَبَدُها ، وَ نَدَبَهُمْ لِاستِزادَتِها بالِشّكْر لاِتِصّالِها ، وَاستَحْمَدَ اِلَي الخَلائِقِ بِإجزالِها ، وَ ثَنّي باِلنَّدْبِ اِلي اَمْثالِها .

ترجمه : سپاس خداوند را بر آن چه كه ، نعمت داده و شكر بر آن چه كه (به جهت روشني و بينايي) در دل افكنده و ستايش به آن چه كه ، از پيش فرستاده است ، از نعمت هاي همگاني كه به فراواني فرستاده و هرگونه نعمتي كه ، ارزاني داشته است ، تعداد آن ها از شمار فزون و از پاداش و مزد به دور و نهايتش از دسترسي بيرون است . مردم را براي فزوني بخشيدن نعمت و اتّصال و تداوم آن به شكرگذاري فراخوانده و از ايشان كه به ستايش و حمد حضرتش بپردازد تا نعمت ها را بر ايشان بيش از پيش مقدّر فرمايد و دوباره ايشان را به همانند آن ها فرا خواند .

لغت : اَلْهَمَ ، لَهِمَ الَشَيءُ لَهْماً و لَهَماً ، بلعيد و يك باره خورد . اَلْهَمَ اللهُ فُلاناً آموخت او را خداوند ، در دل او افكند ، اِلهام ( مصدر است ) آن چه بدل افكنده خداوند متعال : تلقين كردن ، اِلهام امري از جانب خداوند در دل انسان : اين كلمه يك بار در قرآن آمده است . آية 8 سوره شمس ، سُبُوغٍ آلاءٍ !

ص: 279


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج16 ص 226 ، البته الفاظ و عبارات نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي با الفاظ و عبارات احتجاج شيخ طبرسي فرق دارد . بعضي از اين الفاظ كه در متن آمده ، در احتجاج است ، نه در نهج البلاغه ابن ابي الحديد .

سَبَغَ الشَّيء سُبُوغًا ، دراز شد به سوي زمين

سَبَغَ العَيْش تمام و فراخ شد زندگي ، اَسْبَغَ اللهُ عَلَيْهِ اِساغاً ، تمام گردانيد خداوند نعمت را بر او : اين كلمه دو مورد در قرآن آمده است : آلاء : نعمت ها ، جمع اِلي بكسر هَمزه و سكون لام ، (1)

اَلي و اَلوو اَلا وَ اِلي – آلاء ج ، نعمتاين كلمه در قرآن 5 مرتبه آمده است ، اعراف 69 و 74 ، نجم 55 ، - رحمن 13، و سي مورد در سوره الرحمن

اَسْداها : اَسْدي اِلَيْهِ ، نيكوئي نمود به سوي او

مِنَنْ : مَنَّ فُلاناً مِنّةً و امْتِنَّ اِمْتِناناً ، انعام كرد و بيان نمود بر او ، مَنّان از نام هاي خداوند متعال بسيار نعمت دهنده ، منّت ننهنده ، مِنّت بكسر ميم و فتح نونِ مشدّد ، نيكويي و احسان را كه ، شخص دربارة كسي كرده به ياد او آوردن . اِحْسانه مِنَنْ ، جمع

در قرآن 26 مرتبه آمده است ، وَ اِلاها : وَ الا . بلند مرتبه ، بلند

جَّمَ : زياد ، جَمَّ مآءَ البِر جُمُوماً ، بسيار شد آب چاه و جمع آمد ، جَمَّ البِرء ، وقت كشيدن آب چاه باز آمد .

نأي : به معني دور است . نَاَوْتَ ( عَنْهُ ) دور شدم از وي نَأَيْتُهُ وَ عَنْهُ فَاَيًا ، دور گشتم از وي ، در قرآن يك مرتبه ، اين كلمه آمده است آيه 20 سوره فجر )

تَفاوَتَ : راعب اصفهاني در مفردات خود گويد :

دور شدن چيزي از انسان به نحوي كه ، دسترسي به آن ممكن نباشد . تفاوت به فتح تا وضم و او ، فرق و اختلاف تباين و دوري ميان دو چيز

كلمه نَأي سه بار در قرآن آمده است .

اِسراء آيه 83 ، فصلّت 51 و انعام 26

ص: 280


1- سورة لقمان ، آية 20 ، و سوره سباء ، آية 11

اَمَدُها : أَمَد اَبَدْ ، اَمَد عَلَيهِ اَمَداً ، خشم گرفت بر وي ، تاميد بيان كردن حدّ و انتها ، اَمَد غايت و منتهاي خشم ، راغب در مفردات خود گويد : « الامر و الابد متقاربان ، لكن الابد عبارة عنُ مدّة الزمان التي ليس لها حد محدود و لا تيقيد لا يقال ابد كذا و الأمر مدة لها حدّ مجهول اِذا اطلق و قدينحصر، نحو اَنْ يقال : أمد كذا ، كما يقال زمان كذا و الفرق بين الزمان و الأمد ، يقال باعتبار الغاية ، و الزمان عام في المبدء و الغاية »

يعني : اَبَد و اَمَد ، در معني نزديك به هم است ، فرقي كه هست ، ابد عبارت از مقدار زماني است كه محدود نيست و قد ، لفظي هم ، قبول نمي كند ، مثلاً نمي توان گفت ابد فلان كار ، امّا مي توان گفت: اَمَد فلان كار ، اَمَد در صورت عدم تقييد حد مبهم و مجهول دارد و در صورت حصر گفته مي شود آمد در فلان كار ، فرق ميان زمان و آمد آن است كه ، آمد را به اعتبار فرجام مي گويند و زمان شامل آغاز و فرجام است .

ولي در مقابل راغب ، بايد گفت كه : اَبَد به مقدار زمان غير محدود مطلق ، مثلاً در آيه شريفه « اِنّا لَنْ تَدْخُلَها اَبَداً ما دامُوا فيها » ما هرگز داخل قريه نخواهيم شد مادامي كه ( ابداً ) آن عِدَّه ، آن جا هستند ابديت به معناي احاطه و شمولي است كه در مدّت آن عدّه ملاحظه شده ، يعني آن قطعه از زمان كه شامل آغاز ، وسطِ فرجام است ، همه را فرا گرفته ، يعني چه در اوّل و چه در وسط و چه در آخِرِ اقامت آن ها ، وارد قريه نمي شويم و در فارسي معنا و مفهوم « هميشه – پيوسته » را مي رساند كه ممكن است با قرائن ، به معناي آن چه غير محدود است و آخر نداشته باشد ، استعمال شود ، مثلاً « خالدين فيها اَبَداً » يعني ثابت هستند در آتش ، بزمان غير محدود يعني زماني كه آخر ندارند پس بنابراين ، به طور كلي نمي توان گفت : در غير محدود استعمال مي شود بلكه بايد از قرائن مقام استفاده كرد .

و نيز اَمَد را كه گفته است باعتبار فرجام اطلاق مي شود صحيح نيست زيرا در قرآن كريم به معناي گذشته وارد شده « ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَيُّ الحِزبَيْنِ اَحْصي لِما لَبَثُوا اَمَداً (1)»

سپس اصحاب كهف را از خواب برانگيختم تا معلوم بداريم كدام از دو حزب ، از حيث زمان و مقدار توقفي كه نموده اند بيشتر

ص: 281


1- سوره كهف آيه 12

به شماره اش احاطه دارند . مسلم است كه اَمَد در اينجا به معناي زمان است پس مطلقاً با اعتبار فرجام نيست .

كلمه اَمَد در قرآن 4 مورد آمده است .

در سوره حديد آيه 16

. . . فَطالَ عَليهُم الاَمَدُ . . . زمان بر آن ها گذشت . . .

آل عمران آيه 30 لَوْ اَنَّ بَيْنَهُما وَ بَنيَهُ اَمَدَ بَعيداً . . . اي كاش ميان او و كار بدش به مسافتي دور جدائي بود .

و سوره كهف آيه 12 در صفحه مقابل گذشت و سوره جنّ آية 25 قُل اِنْ اَدْرِي اَقَرَيبٌ ما تُوْعَدُونَ اَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي اَمَداً

بگو من خود ندانم كه عذاب موعد شما وقتش نزديك است با خدا است ، تا آن روز مدّت بسياري قرار داده است .

و كلمه ابد در قرآن 29 مورد آمده است لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً . . .

آيه 119 سوره مائده ، براي آن ها بهشت هائي است كه از زير درختانش نهرها جاريست كه در آن به نعت ابدي متنعّمند ، نَدَب دعوت نمودن نَدَبَ فُلاناً لِلأَمْرِ اَوْ اِليَ الاَمْرِ ، خواند او را به كاري

شرح و توضيح : اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلي ما أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ

« ستايش مخصوص ذات جامع كمالات الهي بر نعمت هاي كه ، ارزاني داشته و سپاس فراوان بر آن چه كه الهام فرموده است .» كلمه حَمْد يعني سپاس ، ستايش ، ثناگويي

حَمِدَهُ حَمْداً و مَحْمِداً و مَحْمَداً و مَحْمَدَةً و مَحْمِدَةٌ ، ثناء و شكر كرد او را و ستود ، راضي شد ، اداي حقّ او كرد اِنّي اَحْمَدُ اِلَيْكَ اللهَ ، شكر مي كنم نعمت هاي خدا را نزد تو ، كلمه حمد در قرآن 67 مورد آمده است .

ص: 282

1- اَلحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ (1)

2- وَ قالوُا اَلْحَمْدُ لِلهِ الذَّي هَدانا لَهِذا و ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا اَنْ هَدَنا اللهُ . . . (2)

3- فَسَبَّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ (3)

4- وَقالوُا اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّي اَذْهَبَ عَنَّا الحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (4)

5- فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (5) و كلمه شكر در لغت: به معناي سپاس گذاري ثنا گفتن بر احسان كسي ، سپاس داشتن شَكَر الرَّجُلُ شُكْراً و شَكُوراً و شُكراناً ، سپاس مي داشت و ثناي نيكو گفت نيكوكار را شَكَرَاللهُ سَعْيَكَ ، خداوند قبول كند و بپذيرد عمل تو را و راضي باشد از آن در قرآن كلمة شكر 75 مورد آمده است .

1- . . . قالَ هذا مِنْ فَضِلَ رَبّي لِيَبلُوَني ءَأَشْكُرُ اَمْ اَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَاِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَر فَاِنَّ رَبّي غَنّيٌ كَريمٌ (6)

2- . . . قالَ رَبّ اَوْ زِعْني اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتِكَ الَّتي اَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي وَلدِيَّ . . .(7)

3- وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابي لَشَديدٌ (8)

4- وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْلِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَاِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَأِنَّ اللهَ غَنيٌّ حَميدٌ (9)5- . . . اعْمَلوُا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ(10)

ص: 283


1- سورة حمد ، آية 2
2- سورة اعراف ، آية 43
3- سورة حجره ، آيه 98
4- سورة فاطر ، آية 34
5- سورة جاثية ، آية 36
6- سورة نمل ، آية 40
7- سورة نمل ، آية 19
8- سورة ابراهيم ، آية 7
9- سورة لقمان ، آية 12
10- سورة سباء ، آية 13

امتياز حمد و شكر و ثناء

1- حمد مرادف با مدح است .

2- حمد مرادف معناي شكر است .

3- حمد و مدح و شكر هر سه مترادف هستند .

4- حمد ، ستايش در برابر عمل (فعل) نيكي كه از راه اختيار صادر شود ، مي باشد .

در ميان اين اقوال ، گفته چهارم درست است . حمد در مقابل لؤم (سرزنش) است و از اين مقابله مي توان معناي حمد را به دست آورد . سرزنش كسي آن وقت درست است كه از شخصي عمل زشت و ناشايستي در حالت اختيار صادر شود . چون داراي اختيار بود و مي توانست آن عمل زشت را ترك نمايد. لذا مورد سرزنش قرار گرفت ، پس معناي حمد عبارت است از ستودن عمل نيكي كه از راه اختيار صدور يابد ، خواه آن عمل نيكو ، موجب نيكي براي ستايش كننده باشد يا نه ، امّا مدح ، لازم نيست كه ، در مقابل عمل اختياري باشد ، بلكه مي توان چيز خوبي را اگر چه خوبي آن از راه اختيار نباشد، مدح كرد في المثل خنكي و گوارا بودن صفتي است براي آب و همچنين رفع تشنگي كه اثر آب است هر دو غير اختياري و اثر طبعي آن است ، در مقام مدح مي توان گفت : فلان چشمه چقدر خنك و گواراست . اين جمله را مدح مي گويند : خنكي و گوارا بودن ذات آب و جنبة صدوري ندارد تا عمل در آن صدق نمايد ، و سپس بحث شود كه آيا در حالت اختيار بوده است يا نه ؟ و بنابراين نمي شودگفت: آب فلان چشمه را حمد كردم . بنابراين چنين نتيجه مي گيريم كه مفهوم حمد يعني : ستايش در برابر احسان و نيكي است كه از راه اختيار صادر گردد .

و اگر چه آن احسان به ستايش كننده ارتباطي نداشته باشد و مدح در مقابل صفات و اعمالي است كه از راه اختيار صادر شود و يا آن صفات ذاتي باشد ، پس بدين جهت دايره مدح وسيع تر از حمد است .

ص: 284

فرق ميان حمد و شكر

شكر به معناي سپاسگزاري در مقابل كفران است ، و چنانچه كفران صحيح نيست ، مگر از كسي كه استفاده از نعمت نموده و از آن بهره مند شده ، امّا در عوض نافرماني كرده و از آن قدرداني نكرده باشد شكر و سپاس نيز بر نعمتي صحيح است كه به خود سپاسگزار رسيده باشد ، برخلاف حمد كه ، ستايش است در برابر مطلق نيكوئي . با توضيح مفهوم و معناي حقيقي هر سه كلمه روشن مي شود كه ، اگر به جاي الحمدلله ، المدح لله گفته شود ، احتمال اين كه معناي غير اختياري بودن داشته باشد امكان دارد و اين احتمال معناي غير اختياري بودن داشته باشد ، امكان دارد و اين احتمال با عظمت و قدرت كاملة ذات احديّت ، سازگار نيست . امّا حمد ستايش خاص و صريح در برابر احساني است كه از روي كمال اختيار صادر شود . چه اين كه خداوند متعال با تعبيري كه در قرآن آمده ( قهّار ) است يعني در مقابل هيچ موجودي مقهور نمي گردد . و از اين جا نكته اي هم استفاده مي شود كه احسان ذات باري جلّ شأنه ، از راه اختيار بوده و جبري در كار نيست . و نيز به جاي الحمدلله، الشكرلله ، نمي توان گفت زيرا چنانچه گذشت ، شكر سپاس نعمتي است كه به خود سپاسگزار رسيده باشد . ولي مراد در اين خطبة شريفه اين است كه ، خداوند را در برابر اِنعام و احسان عمومي كه همة موجودات از جمله خود سپاسگزار را فرا گرفته ، ثناء مي گويم و آن با كلمه شكر ، ادا نمي شود . ممكن است كسي بگويد : كه حمد با شكر مترادف است .يعني : دو كلمه و يا بيشتر كه در لفظ مختلف و در معني يكي باشد ، مانند انسان و بشر :

و در دعا هم وارد شده : اَلْحَمْدُلله شُكراً ، ستايش خاص ذات الهي است . به جهت انجام مراتب سپاس گذاري و در اصطلاح ، دستور زبان عربي كلمه شكراً مفعول مطلق كه براي بيان كيفيّت فعل است و در اين صورت حمد از اقسام شكر مي شود . امّا اين استدلال صحيح نيست زيرا كلمه شكر (مفعول لَهُ) است و هميشه مفعول له در زبان عربي براي بيان انگيزة فعل ، استعمال مي شود ، چنانكه مي گويند ضَرَبتُ تأديباً ، به علّت تأديب زدم ، و در جمله الحمدلله شكراً هم شكر علّت سپاسگزاري است به اين معنا كه ، ستايش مخصوص ذات او را اقدس الهي است و اين ستايش براي به جا آوردن شكر است . پس مفهوم شكر غير از مفهوم حمد است و نيز فرق ميان حمد و مدح هم معلوم شد و هيچ كدام از اين كلمات سه گانه مترادف نيستند .

ص: 285

و در مورد كلمه ( ما ) در ما اَنعم و . . . دو احتمال وجود دارد . 1- ما موصوله 2- ما مصدريه و مفهوم جمله ها در هر دو صورت فرق مي كند . زيرا اگر ما موصوله باشد ، معني چنين مي شود : ستايش مخصوص ذات جامع در برابر نعمت هايي است كه احسان و انعام فرموده ، در اين صورت مورد ستايش خود نعمت ها است و اگر ما مصدري باشد بايد اين طور باشد كه ستايش مخصوص ذات مقدس الهي است در برابر عمل اِنعام و احسان و در اين تعبير نظر به خود نعمت ها نيست و بلكه به خود عمل نعمت دادن (انعام) مي باشد مي توان هر احتمال را گرفت ولي بهتر آن است كه ما موصوله گرفته شود بدو جهت

1- عمل ستايش و حمد يك نوع ارتباط مخلوق (انسان) با مبدأ متعال است . پيدا است كه نخستين ارتباط آدمي بعد از ارتباط فطري كه ، در نهاد هر انسان موجود است ، همان ارتباط و بستگي است كه نتيجه انعام و نيكي است كه ، فعل خداوند قيّوم (پاينده ) متعال است و آن هم اثر فعل است نه خود فعل و هر چه در صحنة گيتي مشهود است ، همه انعام و احسان اوست كه ، ناشي از مرحلة رحمانيّت و افاضة حقّ مي باشد .شعر

اديم زمين سفره عام اوست

بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست

2- چنان كه در آية شريفه بسم الله الرَّحمنِ الرَّحيم بعد از كلمة ، الله ، اسم رحمان كه ، اوّلين نمودار ذات الهي است و رحمان هم صفت انعام و احسان عمومي خداوند است . شريكة القرآن يعني :

فاطمة اطهر صلوات الله عليها هم بر طبق قرآن مناسب است ، مطلب را بفرمايد .

و به عبارت ديگر : چون نظر در ستايش به جهت ذات و صفات كه يكي از آن ها صفت انعام الهي است كه ، همان اوّلين ارتباط و نخستين تجلّي و اثر ذات لايتناهي مي باشد . فرمود : الحمد الله و نفرمود الحمدعلي نعم الله ، زيرا در اين عبارت ، ستايش در برابر نعمت ها بدون نظر ، به منعم است .

و مشمول ستايش مي باشد . پس بنابراين مناسب آن است كه كلمة (ما ) موصوله باشد و علاوه بر اين جملات بعدي (مِنْ عُمومِ نَعِم . . . ) با (مِنْ) بياني آمده است و هميشه (من بيان) در لغت عرب

ص: 286

بعد از وصول به كار مي رود ، فعل انعام به معناي مصدري (يعني نعمت دادن) جز در مرحلة فكر و تعقّل ، موجود نيست .

تسبيح موجودات

آيات متعدّدي در قرآن كريم حمد و ستايش را به همه موجودات نسبت مي دهد ، و در قرآن 92 مورد كلمه ي تسبيح آمده1- وَتَرَي المَلائِكَةَ حافيّنَ مِنْ حَوْلِ العَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِهِّمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالحَقِّ وَ قيلَ اَلْحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمينَ (1)

2- الذَّينَ يَحْمِلوُنَ العَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (2)

3- . . . يُسَبِّح لَهُ فيها باِلغدُوِّ وَ الأَصالِ (3)

4- اَلَمْ تَرَاَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فيِ السَّمواتِ وَ الأَرضِ (4)

5- يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فيِ السَّمَواتِ وَ ما فِي الاَرْضِ المَلِكِ القُدُّوسِ العَزيزالحَكيم (5)

6- يُسَّبِحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فيِ الأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ (6)

7- تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَواتُ السَبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَيءِ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلاكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ .(7) هيچ موجودي نيست مگر اين كه باستايش او را به پاك ياد مي كند ولي شما آن ها را متوجّه نمي شويد . متكلّمين گفته اند : مراد از حمد و يا تسبيح موجودات ، در قرآن عبارت است: از دلالت آن ها به ذات كردگار و اين كه آن ها را پديد آورنده اي است ، خواه اين دلالت موجودات را از راه حدوث (يعني همة موجودات نبودند و بعد حادث و پديد شدند ) بگوئيم و يا از راه امكان (يعني در ذات خود ممكن ، نياز به علت دارد ) و بدين بيان تمام موجودات عالَم ، فقط نمودار وجود ذات احديّت

ص: 287


1- سورة زمر ، آية 75
2- سورة غافر ، آية 7
3- سورة نور، آية 36
4- سورة نور ، آية 41
5- سورة جمعه ، آية 1
6- سورة تغابن ، آية 1
7- سورة اسراء ، آية 44

مي باشد ، امّا كاشف از كمال سازندة آن ها نيست و پر واضح است كه اين تفسير بسيار نارسا و ناقص است . زيرا در معناي حمد گفته شد كه ستايش فضيلت ها و نيك هايي كه بر حسب اختيار صادر شود ، حمد گفته مي شود ، چنانكه معناي تسبيح آن است كه ذاتي را به پاكي ياد كنيم . پاكي يعني پاك بودن از نقص چنان كه ، در آية شريفه مي فرمايد : «لَوْ لا اِذْ سَمِتُمُوهُ ظَنَّ المؤمنونَ وَ المؤمناتُ بِأَنْفُسِهم خَيْراً وَ قالوُا هذا اِفْكٌ مُبينٌ (1)»

چرا وقتي كه همه مؤمنين و مؤمنات « آن نعمت ها را » شنيديد گمان نيكي دربارة يك ديگر نبرديد و نگفتيد : اين بهتان بزرگي است ، پس معناي تسبيح در ذات احديّت آن است كه ، آن ذات حقّ را ، از هر گونه نقص و عيب منزه بدانيم و اصلاً دلالت موجودات چه از راه حدوث و يا امكان بذات احديّت ، ربطي به حمد و تسبيح ندارد .

لذا قرآن مي فرمايد « وَ اِنْ مِنْ شَيء اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لاكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيَهُمْ » (2)

هيچ چيزي نيست مگر اين كه به حمد او تسبيح مي گويند ولي شما تسبيح آن ها را درك نمي كنيد.

شعر

جملة اجزاء عالم در نهان

با تو مي گويند روزان و شبان

ما سمعيم و بصير باهشيم

با شما نا محرمان ما خامُشيم

همة حمد و ستايش مخصوص ذات الهي است ، در فن ( اصول فقه ) ثابت شده است كه الف ولام كه بر جنس و صنف وارد مي شود ، مانند الرجل و الماء و الانسان ، براي آن است كه خود صنف رجل و يا ماء را ، در تحت لحاظ حرفي قرار مي دهد ، به اين معنا كه الف ولام حرفي است كه خود طبيعت را مي رساند . بدون چيز زائد ، حتّي بدون جهت شمول و عموم و عهد ذكري ، مورد لحاظ حرفي همهاحتياج به قرينه دارد ، زيرا خارج از ملاحظة خود طبيعت است ، بنابراين در اين جمله اسميه الحمدالله طبيعت حمد و ستايش بدون ملاحظه چيز ديگر ، حتي شمول افراد مورد ، ملاحظه قرار گرفته و ثابت به ذات احديّت ، الله شده است و مثل اين است كه به جاي الحمدلله گفته شود :

ص: 288


1- سورۀ نور ، آية 12
2- سورة اسراء ، آية 44 ، البيان ، ص 596 ، چاپ و صحافي : سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، چاپ اول : بهار 1382

(طبيعة الْحَمْد يَخْتّص لِلذّات اَلجامع الكمالات) طبيعت حمد مخصوص ذات جامع كمالات است ، در حالي كه ستايش براي غير ذات اقدس الهي فراوان است . پس چگونه مي توان گفت برگشت تمام حمدها به حقّ متعال است ؟ مي توان اين موضوع را به چند وجه بيان كرد .

1- كسي كه يك چيز ، خواه نيكي آن اختياري باشد و خواه غير اختياري باشد . ستايش كند در حقيقت ستايش كمال كرده است . نه ستايش در مقابل كمال محدود آن چيز ، بلكه در مقابل خود كمال . زيرا ستايش كمال محدود معناي نقصي و سلبي است ، و قابل ستايش نيست ، مثلاً كمال گُل از جهت رنگ آميزي و عطر دلاويز آن ، مي باشد . امّا نه از جهتي كه كمال ديگر رنگ ها و عطرها را فاقد است . لذا اگر در عين اين كه واجد همان كمال رنگي است ، كمال رنگي ديگري هم مي داشت، به طور مسلّم دائرة ستايش بيشتر مي شد ، و مثلاً در صورت داشتن رنگ و عطر مخصوص ، در تعريف آن مي گفتيم : گل خوبي است و حال كه واجد كمال بيشتري است ، مي گوئيم گل بسيار خوبي است . پس باطن همة حمد و ستايش ها ، حمد و ستايش صرف الكمال (نيكي و زيبايي محض) مي باشد.

2- مرحوم آية الله خوئي رحمة الله تعالي عليه در كتاب بيان مي فرمايد : قُل كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ(1)

، بگو هركس بر طبق سرشت و نيّت خود ، عمل را انجام مي دهد ، به حكم اين آية شريفه حسن و كمال فعل تابع حسن و كمال فاعل مي باشد . هر اندازه فاعل و انگيزه فعل كامل تر باشد به همان درجه نيكي فعل بيشتر و كمال آن زيادتر است . بعد از اين مقدمه بايد گفت : ذات مقدّس اَحَدِيَّت منزّه از هر نقصان است ، بلكه مبدء كمال و حسن است ، و بنابراين لازمه اش آن است كه فعلش دراعلي درجة حُسن و كمال باشد و اما غير او از ، ممكنات ذاتاً ناقص و محدود و منسوب و آميخته و آغشته به نقصان است پس فعل او هم به حكم سنخيّت فعل و فاعل ، از يك و يا چند نقصان خالي نخواهد بود . بنابراين مستحق حمد و ستايش خداوند متعّال است كه ، جامع كمالات مي باشد ، ممتنع است كه ديگري مستحقّ حمد گردد و لذا موضوع استحقاق در كلمه مباركة الحمدلله در خود الله قرار داده شده كه عَلَم به بذات مقدسش جامع كمالات است ، تا اشاره به جهت و علت حكم باستحقاق باشد . به اين معنا كه ، نفرمود الحمد للكريم و يا الحمد للرحيم كه اشاره به يك جهت كمال است .

ص: 289


1- سورة اسراء ، آية 84 ، بیان آقای خویی ص 596 ، چاپ اول : بهار 1382 ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

ولي لفظ الله ، تمام كمالات را در بردارد و نيز دليل بر اين معنا روايتي است از امام صادق (علیه السلام) امام (علیه السلام) فرمود : استري از پدرم (علیه السلام) گم شد. پدرم فرمود : اگر اين حيوان پيدا شد و خداوند آن را به من رد فرمود خدا را به ستايش هايي ياد كنم كه مورد رضايت الهي واقع شود . چيزي نگذشت كه استر را بازين و لجام آوردند . و سپس پدرم سوار حيوان شد و لباس هاي خود را جمع نمود و فرمود : الحمدلله ، ديگر چيزي نگفت :

بعد فرمود : چيزي (از ستايش) تَرك و فروگذار ننمودم و همة ستايش ها و انواع آن را مخصوص ذات احديّت قرار دادم و هيچ قسمتي از حمد نيست مگر اين كه داخل در اين حمد مي باشد (1)و

نيز در روايت ديگر وارد شده است : هيچ نعمتي را چه بزرگ و چه كوچك ، خداوند به بنده اي از بندگانش ارزاني نداشت ، مگر اين كه او در مقام سپاس ، گفت : الحمدلله و حق سپاس گذاري را انجام داد (2).

و از اين دو روايت استفاده مي شود كه حمد مختصّ ذات احديت است ، زيرا در روايت اولي امام (علیه السلام) فرمود: همة انواع ستايش ها را به خدا نمودم و هيچ حمدي نماند ، مگر اين كه كلمه الحمدالله آن را فراگرفت و در دوّمي نيز كلمه الحمدلله حق سپاس گذاري و شكر ادا شده است .آن چهبه نظر مي رسد اين بيان تمام نيست زيرا مدّعا اين است كه ، طبيعت و جنس حمد مخصوصاً ذات احديّت است ما بين معني كه هر حمد و ستايش كه از ديگري در مقابل عمل نيكي صادر مي شود . آن هم مخصوص خداوند است ولي بيان فوق بيشتر از اين كه مرتبة شامخي از حمد را كه ذات اقدس الهي استحقاق دارد ، محال است . ديگري استحقاق داشته باشد ، نمي رساند و اين موضوع مسلّم است و امّا دعوي ما را كه هر ستايش در برابر هر فعل نيك اختياري مخصوص خدا است اثبات نمي كند و امّا روايت اولي اين مقدار را اثبات مي كند كه با اين جمله الحمدلله ، همة ستايش ها انجام شده است از اين جهت كه ، ذات باري تعالي مرتبه اي از حمد رامستحق است كه ممتنع است ديگران مستحقّ آن باشند پس حمد در مرتبة خاصي مخصوص خداوند است . نه طبيعت حمد . يعني تمام حمدها در مراتب طولي (حمد در مرتبه خاص و سپس در مرتبه عمومي كه به غير حق تعالي ممتنع نباشد) اختصاص به ذات احديت دارد و نيز روايت دومي هم ظاهرش عبارت از آن است كه با اين جمله

ص: 290


1- منتهي الامال ج 2 ص 104
2- كافي 2/97/15 و ص 427/8 و ص 97/12

(الحمدلله) حق شكر ادا شده يعني طبيعت و جنس حمد مخصوص خداوند متعال است و آن هم به جهت شايستگي خدا به مرتبه اي از حمد كه ممتنع است ممكن است آن شايستگي را داشته باشند و همان ايراد پيش مي آيد .

3- عده اي گفته اند : هر موجودي دو كمال را دارا است : كمال اول و كمال دوم : مراد از كمال اول عبارت است از افاضة وجود و هستي به تمام موجودات كمال دوم بعد از وجود و خلقت عبارت است از هدايت خاص و غريزي به كارهايي كه در تكميل خلقت خاص وي لازم است و اگر هدايت غريزي نباشد به كمال خاص خود نرسيده به تباه خواهد شد لذا قرآن مي فرمايد : اَلذَّي اَعْطي كُلَّ شَيءِ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي (1)

پروردگار متعال كه خلقت همه چيز را نيكو كرد و سپس به آن چه لازم دوام و بقاء زندگي اوست هدايت فرمود مانند هدايت حيوانات و حتي حشرات به آن چه كه در زندگي لازم دارند و منافعو ضررهاي خود را تشخيص مي دهند و به هدايت غريزي آن چه منفعت است به سوي خود جلب و آن چه ضرر است از خود دور مي نمايند و بديهي است كه ، همة اين ها از ناحية پروردگار متعال است مي ماند ، كارهاي نيكي كه به طور اختيار از افراد سر مي زند مانند خدمات اجتماعي كه همه از آنها بهره مند مي شوند اگر چه در اين مورد صحيح است خود شخص نيكوكار را ستايش نمائيم ، اما در عين اختياري بودن عمل منتهي مي شود به مسبب الاسباب جلّت قدرته ، زيرا پرواضح است تا توفيق رَبّاني و هدايت خاص او يار و مدد كار نباشد ، شخص را آن قدرت نخواهد بود كه عمل خير از او اختياراً صادر گردد . پس اگر اين فرد را ستايش كنيم چون سر رشته كارها به دست تواناي قادر متعال است كه ، آن شخص را موفّق به كار خير نموده و چنانچه توفيق همراهي نمي كرد محال بود از او چنين كار خيري صادر شود ، لذا برگشت ستايش هركسي كه خيري را به طور اختيار انجام مي دهد بدان كبريائي خواهد بود . پس بدين بيان صحيح است كه گفته شود : جنس حمد مخصوص ذات احديّت است .

ص: 291


1- سورة طه ، آية 50

اِلهام چيست ؟

گرچه اصطلاحاً بين وحي و الهام فرق زياد است ، امّا براي به دست آوردن معناي اصلي بايد از موارد استعمال در كتاب و سنّت ، استمداد جُست : الهام عبارت از حالت دريافتي است كه شخص در خود بدون مقدمه احساس مي كند ، خواه در موضوع علمي و يا غير علمي ، از اخلاق و تقوي باشد . چنانكه در دعاي مكارم الاخلاق مي خوانيم : اَللهُمَّ اَلْهِنْمي التَّقوي

پروردگارا تقوي را به من الهام نما يعني لذت دريافت تقوي را كه ، جمله لذائذ معنوي است ، به من برسان. در دعاي ديگر وارد شده است : اللهمَّ اَلهِمني الخَيْرِ وَ العَمَلَ بِهِخدايا خير را به من الهام كن و عمل به آن را يعني الهام خيرچه از نظر دانستن موارد خير (كه كدام عمل خير است ) و چه از نظر عمل كه لذت دريافت قبلي است و بالاترين لذّت ها است يعني به من مرحمت فرما .

شعر

اگر لذّت ترك لذت بداني

دگر لذت نفس لذت نخواني

سفرهاي علوي كند مرغ روحت

گر از چنبر قيد بازش رهاني

همه افراد بشر اگر چه به طور بسيار كم هم كه شده در خود حالت پيش فهمي را بدون مقدمه در طول عمر احساس مي كنند و اين غريزه كم و بيش در بشر موجود است . چيزي كه هست ، اين حال در اثر اشتغال حواس انسان به افكار گوناگون و هراس و سرگرمي روزمرة زندگي از بين مي رود ، و چه بسا آن چنان اين گرفتاري ها در انسان توليد انقلاب مي كند كه به طور كلي وجود چنين احساسي را در خود معلوماتي كه ناگهان به قلب انسان وارد مي شود ، شكي نيست و روشن است . چنين احساسي هرگز به وسيلة مقدمه حاصل نمي شود .

شايد اين غريزه را خداي متعال در افراد نهاده تا دريابند كه ، مشت نمونه خروار و اندك دليل بسيار است . وقتي كه اصل چنين دريافتي را انسان در درون خود احساس نمود ، به آساني مي توان از اين نمونة اندك با اصل چيزي كه در انبياء (علیهم السلام) ( وحي ) است پي برد . زيرا به حكم فطرت عقل « حكم الامثال

ص: 292

فيما يجوز و ما لا يجوز واحد (1)»

و اين همان مطلبي است كه مولاي متقيان اميرمؤمنان (علیه السلام) در وصف ائمّه (علیهم السلام) فرمودند : هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلي حَقيقَةِ البَصيرَةِ و با شَروُا رُوحَ اليَقين (2)علم

آن ها براساس حق و حقيقت علم آن ها براساس حق و حقيقت هجوم آورد و آنان با روح يقين مباشرت و تماس مستقيم داشتند . به طور خلاصه الهام ، يعني حصول و دريافت حالات اِنجذاب (كشيده شده و جذب شدن )

به اعمال صالحه و حقايق عاليه است ، بدون مقدمه و فكر و استدلال كه ، معلوم نمي شود چگونه و از كجا حاصل شد ؟ بلكه شخص آن را به طور دفعي در مي يابد ، اين چنين حالت را الهام و نفث در روح يا نفث در قلب مي نامند .

معناي ابتدايي بودن نعمت ها

مراد از نعمت هاي عمومي عبارت از نعمت هايي است كه آن ها قائم بيك فرد نيست و استفاده از آن عمومي است ، مانند نعمت هوا ، آب ، آفتاب ، باران و مانند اين ها كه شامل همة موجودات مي گردد. بنابراين نعمت هاي عام در برابر نعمت هايي است كه مخصوص افراد است ، مانند نعمت بينايي و شنوايي و عقل و نيز مي توان گفت مراد از نعمت هاي عمومي نعمت هاي مزبور و نعمت هايي است كه قائم به فرد مي شود اما به اعتبار اين كه به اكثريت بشر داده شد و محرومان از آن در اقليت اند.

مراد از ابتدايي بودن نعمت ها آن است كه ، در مقابل عوض و از راه استحقاق باشد .

چنانكه از عبارت دعاء فهميده مي شود : « يا مبتدأ بالنعم قبل استحقاقها ، اي ، ابتداء كننده به نعمت ها قبل از استحقاق آن ها » بنابراين نعمت هاي خداي مهربان چنين نيست كه چون شخص استحقاق داشته باشد و لازمة استحقاق . عطاي نعمت الهي بوده و نعمت در مرتبة بعد از استحقاق باشد . زيراداشتن حق در موردي صحيح است كه شخص از ناحية خود چيزي را دارا باشد و آن را به رايگان و يا در برابر عوض به كسي بدهد .

ص: 293


1- موضوعاتي كه مانند هم هستند در احكامي كه بر آن ها ثابت است و در احكامي كه ثابت نيست ، مساوي مي باشند يعني وحي هم از نسخ الهام و مرتبة كاملي از الهام است و چنانكه وحي محال عقل باشد ، بايد الهام هم محال باشد و چون مانند هم هستند و هر حكمي كه بر يكي از آن ها ثابت شود بر ديگري هم ثابت است . پس اگر وجود الهام را احساس مي كنيم وحي كه مرتبة كاملة الهام است آن هم نيز وجود دارد .
2- حكمت 147 نهج البلاغه

در چنين موردي ، حق براي دهندة ثابت است ، مثلاً پدر يا استاد از نيروي فكري و بدني خويش براي تربيت شاگرد و فرزند صرف مي نمايد ، در اينجا از جهت اين كه آن چه را كه مالك هستند بذل نموده اند ذي حق شده اند يا مزدوري نيروي بدني خود را كه مالك آن است ، در برابر اجرتي قرار مي دهد . در اين موارد انسان داراي چنين نيروئي هست و در مقابل بذل نيروي خود استحقاق پيدا مي كند حال اگر فرزند و يا شاگرد و كارفرما پاداشي بدهد در مرتبه دوم است . يعني پا يا پاي و ابتدائي نيست اما اگر موجودي از خود هيچ چيز دارا نباشد و در هستي كه كمال اول و در قواي ديگر كه كمال ثاني است عين احتياج و نياز باشد و حتي وسيله ايي كه با آن كاري را انجام بدهد مالك نباشد در اين صورت حقي مقصور نيست . اگر فرض كنيم كسي به كارگر نيروي بدني كه خود دارا بود ، بخشيد اعظاء و جوارح داد و همّت و مدد كرد و سپس از او درخواست كاري نمود آيا در چنين مواردي حقي براي اين معنا را از امام سجاد (علیه السلام) كه در صحيفه سجاديه چنين مي فرمايد :

«هيچ كس مستوجب آن نيست كه به علت استحقاقش او را بيامرزي يا سبب سزاواريش از او خشنود با شبي پس هر كه را كه بيامرزي از انعام و احسان توست و از هر كه خشنود شوي از تفضّل توانست تا آن جا كه مي فرمايد : «و اگر مطيع را (به مجرّد) عملش با آن كه تو خود او را برآن گماشته اي پاداش مي دادي بيم آن بود كه ثواب تو را از كف بدهد و نعمت از او زايل گردد ، ولي تو بكرم خود او را در برابر مدت كوتاه فاني به مدت طولاني و جاوداني و در مقابل عمل زودگذر به ثواب مستمر پاداش داده اي ، آن گاه در برابر رزقي كه از خون نعمت تو خورده تا به وسيلة آن بر طاعتت نيرو گرفته از او مطالبه عوض و بهاء نكردي و در آلات و ابزاري كه استعمال آن ها را وسيلة رسيدن به امر زشت قرار داده با او ستخگيري ننموده اي و اگر با او چنين رفتار كرده بودي ، يكسره اصل دست رنجش مي رفت و خود در پيشگاه تو براي ساير نعمت هايت در گرو مي ماند ، پس در اين صورت ، كيچيزي از ثواب تو را استحقاق مي داشت ؟ نه (استحقاق نمي داشت )؟ اين است خداي من ، حال كسي است كه تو را اطاعت كرده باشد » (1)

ص: 294


1- صحيفة سجاديه دعاوُء في الشكر (37)

سخن اميرالمؤمنين (علیه السلام) با ربيع

آن حكايت از اين قرار است :

ربيع بن زياد كه از صحابة آن حضرت بود ، تيري بر پيشانيش رسيد و در اثر آن جراحتي سخت برداشت و هر سال بعد از بهبودي كوتاه ، عود مي كرد .

اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه و عليه او را در منزل وسيعي كه در بصره داشت عيادت فرمود و به او فرمودند : «حياط به اين وسعت را به چه كار مي خواهي؟ »

در حالي كه در آخرت به حياط وسيع تري محتاج تر خواهي بود ، آري اگر توانستي با دارا بودن حياط وسيع به هدف آخرتي برسي چه بهتر و آن در صورتي است كه با مهمان داري وصله و پيوند كردن با خويشاوندان و رساند حقوق به صاحبانش ، به آخرت هم برسي

ما تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا اما اما اَنت اليها في الآخرة لبيت اَخوج و بلي اِن شئت بلغت بها الاخرة تقوي فيها الضيف و تصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذاً اَنت قد بلغت بها الاخرة

حضرت نفرمود بزرگي خانه نعمت نيست ، ربيع وقتي كه اين كلمات را شنيد فهميد كه دارا بودن حياط بزرگ در صورتي كه ماية غفلت و فراموشي آخرت و اعمال نيكو باشد خوب نيست ، نه به طور كُلّي بدين جهت عرض كرد: يا اميرالمؤمنين از دست برادرم عاصم به تو شكايت مي كنم ، فرمود چرا؟عرض كرد چون به كلي از دنيا اعراض كرده و به يك عبا اكتفاء نموده است . فرموده : او را حاضر سازيد عاصم را حاضر كردند ، حضرت در مقام توبيخ

فرمود : « اي دشمن حقير وزبودن، نفس خود ، خبيث (شيطان) تو را سردرگم كرده بعيال و همسر و فرزندانت رحم نداري؟ بدنت را بر تو حقّي است ؟ و مهمان هايت را بر تو حقي هست . به خيال تو خدا از تو ملاحظه و ترسي داشت ، با اين كه ميل نداشت از طيّبات دنيا ، استفاده نمائي برخلاف ارادة خود امري را اظهار نمايد. عرض كرد : يا اميرالمؤمنين : پس چرا خودت در لباس و غذا چنين به خود سخت مي گيري؟ فرمود : من با تو فرق بسيار دارم . من پيشواي امّتي هستم كه هنوز در آن

ص: 295

مستمندان و بيچارگان زياد هستند من زندگي خود را تا سر حد زندگي آن ها فرو مي آورم تا تنگ دستي آن ها را تحت فشار قرار ندهد »

يا عدي نفسه لقد استهام بك الخبيث ، اما رحمت اهلك ولدك ان لنفسك عليك حقّاً و لزوجك عليك حقّاً اَتري الله احلَّ لك الطيّبات و هو يكره اَنْ تأخذها؟ اَنت اَهون علي الله من ذلك قال يا اميرالمؤمنين هذا انت في خشونة ملبسلت و جشوبة مأكلك؟

قال و يحك ؟ أنّي لستُ كأنت انّ الله فرض أئمّة العدول ان يقدرو أنفسهم بضعفة الناس ، كي لا يتبغ بالفقير ، نهج البلاغه كلام شماره 9

عَبده ، در حاشيه نهج البلاغه در تفسير (يا عُدَيَّ نَفْسِكَ – اي دشمن نفس خود ) مي نويسد «اين جمله بخوني مي رساند كه لذّت هاي مادّي ، طبعاً موجب دوري از خدا نمي گردد ، بلكه سوء قصد و به مصرف نمودن آن ها دوري مي آورد » پس از بين بردن شهوت به اين ترتيب خلّاق قرآن و سنّت است. با توضيحي كه ، در معناي نعمت با استفاده از مجموع آيات داده شد ، معلوم مي گردد كه به طور خلاصه نعمت يعني چيزي براي بهره مندي در جهتي از جهات نياز مادّي و معنوي و وسيلة رسيدن به كمال لايق در هر دو جهت و همان طوري كه ، از قرآن استفاده مي شود شرط نيست كه ، انسان رابه هدف آخرت برساند . البته : نبايد از حد و مرزي كه شرع معين كرده است تجاوز كرد و اگر از حدود الهي تجاوز شد و مورد سوء استفاده قرار گرفت مورد توبيخ و ملامت است و از بين بردن شهوات و نظائر اين ها ميراث مرتاضان هندي است كه به برخي از فرقه هاي اسلامي ناخودآگاه نفوذ كرده و غزالي ( سنّي ) هم اكثر آن ها را بدون نسنجيدن به ميزان كتاب و سنّت در احياء العلوم آورده است كتاب او به جاي علوم ، تورّم است . بايد دانست كه اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمود :

اِعْرِفْ الرِّجالَ بالحَقِّ لا الحَقَّ بِالرِّجالِ ، اِعْرف الحقَّ تَعْرِفُ اَهْلَهُ

همواره مردم را به حقّ بشناسيد نه اين كه ، حق را با مردم ، وقتي كه حقّ را شناختي اهلش را مي شناسي(1)

ص: 296


1- رجوع به محجة البيضاء ج7 ص 175 شود

هم آهنگي نعمت ها

متن : وَ سُبُوغِ آلاءٍ اَسْداها : و رسائي و فراخي نعمت هائي كه عطاء فرموده

در اين فراز ، حضرت صدّيقة كبري فاطمة زهراء (علیها السلام) به يكي از حقايق قرآني اشاره فرموده است .

«فَارْجِعِ البَصَرَ هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجَعِ البَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبُ اِلَيْكَ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ(1)»

آيا (با وصف اين كه موجودات بي شمار و در ظاهر بي ارتباط است ) پاشيدگي و جدائي در ميان آن ها مي بيني ؟ (نه هرگز) مكرر نظر كن در مقابل عظمت جهان ديده ات خسته مي شود و در خود احساس حقارت مي كني . جهان آفرينش همه يك تكه و قطعه و همه چيز به هم ديگر مربوط و در تكميل كار يكديگرند .

شعرتشنه مي گويد كه كو آب گوارا

آب هم گويد كه كو آن آب خوار

آسمان گويد زمين را مرحبا

من تو را چون آهن و آهن آب ربا

پس همة موجودات جهان آفرينش در كمال ارتباط و بستگي به همديگر هستند كه همان مفهوم واقعي (سبوغ ، نه كم و نه زياد) مي باشد . اين ارتباط و به هم پيوستگي علاوه بر اين كه مدبّر حكيم را ثابت مي كند وحدت مُبدِعْ ( پديد آورنده ) را نيز ثابت مي كند .

متن : «وَ تمام مِنَنٍ وَالاها»

شرح : ثنا و ستايش متوالي در برابر نعمت هاي گرانقدر ، در اين جملة كوتاه اشاره به رمزي بس بزرگ نشده و آن عبارت از اين است كه :

درك بشري را نوعي ضعف و ناتواني است كه اگر چيزي را زوال و نهفتگي نباشد از درك آن عاجز است و تا چيزي را كه نقطة مقابل آن چيز است نبيند ، نمي تواند آن را درك كند .

مثلاً نور و ظلمت اگر سرتاسرجهان روشن بود و هيچ گاه انسان در مقابل نور ، تاريكي را نمي ديد و يك و يك نواخت همه جا روشن بود ، چگونه مي توانست روشنايي را درك كند ؟ اما چون نور را

ص: 297


1- سوره مُلك آيه 3 و 4

اُفول و غروب هست ، مي تواند بفهمد كه ، نور چيست . پس نور با ضد خود ظلمت شناخته مي شود و همين خاصيّت ، در درك نعمت ها مي باشد ، انساني كه رنج گرسنگي را در نيافته نمي تواند لذت سيري را حس نمايد و روي همين جهت است كه ، ثروتمندان حساسيت خود را از درك لذائذ از دست مي دهند. و نيز تكرار لذت و عيّاشي احساس لذت را از بين مي برد و به همين ترتيب كسي كه دائماً در فقر و بدبختي زندگي كرده چگونه مي تواند معناي آسايش و توانگري را درك كند ؟ يكي ازسادات بني الحسن (علیه السلام) كه در زندان منصور دوانيقي در كمال سختي به سر مي برد چنين مي گويد : تعودت مس الضّر حتّي الفته ، يعني از بس كه رنج و شكنجه كشيدم و از بس كه ، مبتلاء هستم ديگر به بلاء خو گرفته ام و احساس خود را نسبت به راحتي از دست داده ام . (1)

بنابراين مقدمه :

خداوند متعال قابل درك نيست ، زيرا آن ذات سُبُّوح را ضدّي متصور نيست . در دعاي كميل وارد است كه :

بنوُرِ وَجْهَكَ الَّذي اَضْآءَ لَهُ كُلّ شَيءٍ ، تو را سوگند به نور وجه تو كه همه چيز را روشنايي بخشيده است و يا در قرآن است .

اللهُ نُورَ السَّماواتِ وَ الارضِ ، خداي متعال نور آسمان ها و زمين است ، خَلاَئي متصوّر نيست ، تا بدان وسيله به توان جمال كبريايي را مشاهده نمود پس به اين دليل بايد ثناء مكرّر و ستايش بدون انقطاع را با مطالعة اين كه ، اگر نعمت ها متوالياً نمي رسيد چه بدبختي پيش مي آمد در نظر گرفت ؟

قرآن كريم جمعيّتي را كه توالي نعمت ها آن ها را غافل ساخته و گرفتار كفران و در نتيجه از دست رفتن نعمت ها شده اند . چنين بيان مي كند براي مردم (سبا) در مساكن آن ها نشانه اي بود . دو باغ از طرف راست و چپ به زبان انبياء (علیهم السلام) با آن ها گفتيم از نعمت هايي كه خداي متعال به شمار ارزاني فرموده است ، استفاده نمائيد و شكرش را به جا آوريد ، شهري بسيار خوب و پاكيزه و پروردگاري بسيار بخشنده است امام مردم سبا سركشي نمودند . و ما سيل بنيان كن را به باغ هاي آن ها فرستاديم و آن دو باغ را بدو باغ داراي گياه (خَمْط) تلخ و بي مزه و سدر اندك تبديل نموديم تا آن جا كه مي فرمايد : و ما ميان آن ها و شهرها كه با دهكده هاي آباد مبارك گردانيده و مقرر داشته بوديم

ص: 298


1- شرح خطبه سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ص 92

كه در اين دهكده هاي آباد شب و روز در امنيت مطلق به سير و گردش بپردازند ولي آنان در اثر كثرت و توالي نعمت سخت سير و خسته شده بودند گفتند پروردگارا ميان سفرهاي ما دوري انداز (تا مسافتي را در بيابان خشك حركت نمائيم ) و آنان به خود ستم نمودند ودر نتيجه آن ها را از بين برده و از آن ها افسانه ها ساختيم : لَقَدْ كانَ لِسَبَأءٍ في مَساكِنُهم آيَةً جَنَتانِ عَنْ يَميينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُروُا لَهُ بَلَدَةٌ طَيِّبَتهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ فَاعْرَضَوُا فَارْسَلْنا عَلَيهِمْ سَيْلَ العَرِم وَ بَدَّلْنا هُمْ بَجِنْتَيَّهِمْ جَنَتَينِ ذَواتَي اُكُلٍ خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَيءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَروُا وَ هَلْ تُجْزي اِلّا الكَفُورَ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ القُري التَّي بارَكْنا فيها قُريً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيروُا فيها لَيَالِيَ وَ اَيّامًا آمنينَ فَقالوُا رَبَّنا باعِدبَيْنَ اَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنا هُمْ اَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مَمَزَّقٍ اِنَّ في ذلِكَ لَأَياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (1)

عدم توانائي اِحصا و شمارش نعمت ها

متن : جَمَّ عَنِ الأحِصاءِ عَدَدُها

شرح : نعمت هاي الهي فزون تر از آن است كه بتوان آن ها را بشمار در آورد . فرازهاي قبلي از جهت كيفيت و چگونگي نعمت ها مانند ابتدايي و عمومي و رسا بودن آن ها مورد نظر بود . در اين فراز به كميّت آن ها اشاره فرموده است . همانطوري كه در قرآن هم مي فرمايد وَ اِنْ تَعدّوُا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحصَوها ، اگر بخواهيد نعمت هاي خدا را شمارش كنيد نمي توانيد . (2)

در قرآن حدود 158 مورد كلمة نعمت آمده است .

1- صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (3)

2- وَاذْكُروُا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ . . .(4)

3- وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها (5)

ص: 299


1- سورة سَبأ ، از آية 15 تا 19
2- سورة نحل ، آية 18
3- سورة فاتحه ، آية 7
4- سورة آل عمران و سورة مائده ، آيه 103
5- سورة نحل ، آية 18

4- وَاشْكُروُا نِعْمَتَ اللهِ (1)

5- يا بَنيِ اِسرائيلَ اذْكُروُا نِعْمَتِيَ الَّتيِ اَنْعَمِتُ عَلَيْكُمْ (2)

6- اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتيِ (3)

7- . . . وَ اَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً و باطِنَةً (4)

در روضه كافي از امام زين العابدين (علیه السلام) روايت مي كند . هنگامي كه امام (علیه السلام) اين آيه ( وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهَ ) را قرائت مي فرمود در شرح آن اظهار مي كرد : منزّه است خدائي كه بر هيچكس قدرت شناسايي نعمت هاي خود را نصب نكرد ، مگر اين مقدار كه بدانند ، قدرت شناسائي ذات مقدسش را بيش از آن قرار نداد كه بدانند ، ذات الهي قابل درك نيست ، و خداي متعال اين عجز و ناتواني از درك نعمت ها را به عنوان سپاس گذاري نسبت به نعمت ها قبول فرمود . چنانكه ناتواني از معرفت ذاتش را ايمان و اعتقاد قرار داده زيرا خود مي دانست كه بشر را ياراي چنين معرفتي نيست و هرگز نمي توان بِكُنْهِ خدائي كه بالاتر از غايت و انجام است پي برد .

كان علي بن الحسين اِذا قرء هذه الآية (علیه السلام) .......... وَ اِنْ تَعُّدُوا (5).......... يقول سبحان مَنْ لم يَجْعَل في أحد من معرفته نعمة اِلّا المعرفة بالتقصير عن معرفتها كما لم يَجْعَل في احد من معرفة ادراكه أكثر من العلم باَنه لايدركه فشكره جلّ و عزّ معرفة العارفين بالتقصير عن معرفته شكره فجعل معرفتهم بالتقصير شكراً علماً منه باَنّه لايجاوز ذلك فان شيئاً من خلقه لا يبلغ مدي غاية منلاسدي له و لا كيف. من باب مثال اگر آدمي بخواهد به دست آورد كه شمارش نعمت هاي خداوند محال است كافي است در يك نعمت به ظاهر جزئي فكر و تأمل نمايد .

هنگامي كه لقمه را به دهان مي گذارد تأملي در آن چه از وسائل و مقدّمات در به دست آمدن همان يك لقمه و قبل از آن به كار افتاده بنمايد و سپس به وسائل و مقدمات ديگر نظر بيفكند . زيرا فراهم

ص: 300


1- سورة نحل ، آية 114
2- سورة بقره ، آيه 47
3- سورة مائده ، آية 3
4- سورة لقمان ، آية 20
5- سورة نحل ، آية 18

آمدن همان لقمه ممكن نيست مگر اين كه همة آن چه ضرورت دارد آماده شود مثلاً در گندم كه از آن نان تهيه شده بايد فصول چهارگانه باشد و باد و باران به موقع خود بيايد و آن نيز ارتباط دارد به اين كه منظومة شمسي و عوامل جوي در كمال نظم به حركات خود ادامه بدهند و آن گاه كه گندم فراهم شد بايد وسائل درو كردن و كوبيدن و آرد كردن از سنگ و يا آهن كه در دل كوه ها است فراهم گردد . و هم آن را نيز با وسائل آهني ديگري تهيه نمايند و آن نيز متنهي به يك وسيلة آهني ديگر كه ، بشر به هزار زحمت آن را فراهم آورده است به دست آورد و پس از فراهم شدن آهن بايد ابزار و ادوات ديگر فراهم گردد تا ناني را در آتش بپزند . تمام اين ها شمارة مقداري از نعمت هايي است كه قبل از به دست آوردن يك لقمه بايد فراهم شود . اما نعمت هايي كه بعد از به دست آوردن آن لقمه لازم است جهاز ، ها ضمه و گوارش سالم باشد تا اشتها و طلب لقمه پديد آيد . و آن را هم تا كسي به فن و وظائف الاعضاء وارد نباشد نمي تواند بفهمد كه ، چه نعمت هايي بايد باشد كه لقمة نان يا غذاي يدگر جذب بدن شود و موجب ادامة زندگي گردد . پس بدين ترتيب نمي توان نعمت هاي خداوند متعال را احصاء كرد . (1)

شعر

فضل خداي را كِه تواند شمار كرد

يا كيست آن كه شكر يكي از هزار كرد

در خاتمه از اين بخش خطبه ، دو نكته استفاده مي شود .1- در اين فصل بايد توجّه داشت كه در آية شريفه و يا خطبه ، غرض آن نيست كه فقط بدانيم نعمت هاي الهي قابل شمارش نيست ، بلكه منظور آن است كه انسان خود را هميشه غرق احسان هاي الهي ببيند و پژمردگي و حالت نوميدي و يأس با از دست دادن نعمتي و يا نرسيدن به بعضي ديگر بر وي چيره نگردد بلكه پيوسته از خداي مهربان خود راضي و با كمال شوق آمادة فرمان برداري و همواره قرين آرامش خاطر باشد و گرفتار چنان حالتي نگردد كه ، با از دست دادن نعمتي قطع اميد از زندگي نموده و زبان گلايه و شكوه بگشايد و به همين جهت قرآن كريم توصيه نموده است .

ص: 301


1- روضة كافي ج 8 ، ص 394

« فَاذْكُرُواءَ لا ءَ اللهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(1)

» متذكر نعمت هاي خدا باشيد شايد رستگار شويد ، يا فرموده « يا بَني اَسْرائيلَ اذْكُروُا نِعْمَتِيَ الَّتي اَنْعَمْتُ(2)

» اي فرزندان اسرائيل به ياد نعمتي كه به شما اِنعام نمودم باشيد ، اين معني را به روشني در امالي شيخ صدوق از گزارش ابوهاشم جعفري با امام هادي (علیه السلام) مي توان به دست آورد ابوهاشم جعفري گفت : مرا تنگ دستي پيش آمد به زيارت امام هادي (علیه السلام) رفتم قبل از آن كه از وضع خود اظهاري كنم فرمود : اي ابوهاشم ! شكر كدام يك از نعمت هاي الهي را مي خواهي به جاي آوري ؟ ابوهاشم گفت : سكوت بر من چيره شد و ياراي جواب نداشتم ، فرمود : خداوند تو را رحمت بزرگ ايمان و اعتقاد روزي فرمود و تنت را به آتش دوزخ حرام كرد و تو را عافيت و تندرستي داد و به طاعت خودش تو را كمك كرد و قناعت را نصيب تو نمود و يا به وسيله اي عزت نفس تو را نگهداري كرد. اي ابوهاشم من از آن جهت ابتدا به سخن كردم ، زيرا گمان كردم تو مي خواستي از كسي كه به تو اين نعمت ها را ارزاني فرموده است شكايت نمائي . اينك دستور دادم كه صد دينار به تو مساعدت نمايند بگير و آن را وسيلة معاش خود قرار بده . (3)2- اهل بيت نبوت و معدن رسالت (علیهم السلام) به آن چه مي فرمودند خود ، قبلاً بدان متحقق و آراسته بودند و نيز مردم را به مضمون : « كَونُوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ (4)،

مردم را نه به زبان ، بلكه به عمل خويش به راه حق دعوت نمائيد ، با عمل دعوت مي فرمودند چنانكه به فضل انشاء الله و به عنايات حاصّة وجود مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روشن خواهد شد كه ، این خطبه مشتمل بر مهمات مسائل خداشناسی و نبوت و امامت و معرفی قرآن و اسرار تشریع است كه ، با نهایت فصاحت و بلاغت در بحرانی ترین اوضاع شخصی و اجتماعی كه به وجود مبارك صدیقه طاهره (علیها السلام) پیش آمده ایراد فرموده است چنانكه خود حضرتش فرمودند :

ص: 302


1- سورة اعراف ، آية 69
2- سورة بقره ، آية 47
3- منتهي الامال ، ج 2 ، ص 418
4- امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) فرمودند : كُونوا دعاةً النّاس باَعْمالِكُمْ وَ لا تكونوا دعاةً باَلْسِنَتِكُم ، سفينة البحار ، ج 3 ص 692 مردم را با اعمالتان دعوت به (معارف ديني) كنيد نه با زبانتان

شعر

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبٌ لَوْ

اَنَّها

صَبَّتْ عَلَی الاَیامِ صِرْنَ

لَیالِیا

مصبیت هایی به من رو آورده شده كه اگر آن ها بر روزهای روشن رو آور شوند تبدیل شب های تاریك خواهند شد . (1)

و اگر چنانكه یاد كار نبوت ، خود توجه به نعمت های الهی نمی داشت و رشتة ایمان به خدا محكم نبود فشار مصیبت های جان گداز محال سخن عادی را نمی داند تا چه برسد به ایراد چنین خطبه ای كه به شهادت هر خوانندة سخن دادن از سنخ جوامع الكلم و فوق سخن بشری و ما دون كلام الهی است .

متن : « وَ نَای عِنَ الجَزاء اَمَدُها وَ تفاوَتَ عِنَ الأدْراكِ اَبَدُها »

شرح : نعمت هایی كه غایت و زمان آن ها دور و ابدیت آن ها بالاتر از ادراك است

یادگار نبوت بعد از ثنا و ستایش و بیان نعمت ها از جهت كمّی و كیفیتی در این دو جمله نعمت ها را از جهت صورت عینی و این كه غایت و دوام آن ها را پاداش و یا ابدیت آن ها را درك كرد مورد مطالعه و بررسی قرار داده می فرماید در جمله اولی ( نآی عِنَ الجَزاء . . . )

كسی را یارای آن نیست كه آن چه در آخرت است جزای اعمال نیكو و محدود او بشود زیرا نسبت میان عمل و جزا نسبت محدود به لایتناهی است و در جمله دومی (تفاوت . . . ) اشاره با بدیت همین نعمتهاست كه متعالی از درك و فهم محدود ما است . و جملة اولی مطابق فرمایش امام سجاد (علیه السلام) است .

. . . وَ لا كِنَّكَ بِكَرَمِكَ جازَیْتَهُ عَلیَ المُدَّةِ القَصیرَةِ الفانیَةِ باِلمُدَّةِ الطَّویلَةِ الخالِدَةِ وَ عَلَی الغایَةِ القَریبَةِ الزّائِلَةِ باِلغایَةِ المدَیدَةِ الباقِیَةِ . (2)

ص: 303


1- بیت الاحزان ، ص 225
2- صحیفة السجادیه (علیه السلام) دعای شكر ، دعاي 37

یعنی چگونه كسی با عمل می تواند حق شكرت را به جای آورد ، زیرا در پاداش عمل محدود و فانی نعمت های ابدی و باقی مرحمت فرمودی ، در جمله دوم می فرماید كه ابدیت و دوام همین نعمت ها بالاتر از رسیدن ادراك بشری است .

از این جمله معلوم می شود كه خود این نعمت ها ، شعاع و جلوه ای از نعمت ابدی است برمی گردد یعنی همین نعمت ها شعاع و جلوه ای از نعمت ابدی است و می توان این جمله را چنین تعبیر كرد : « اَبدیة هذه النِعم متفاوته عن الادراك »

حضرت صدیقه طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) می فرماید : ابدیت نعمت های عمومی و خصوصی مانند آب و آفتاب و ماه و باران و هوا . . . همه و همه از ابدیتی برخوردار است كه قابل درك نیست و چون همةآن ها در این عالم محسوس و فانی است ، ناچار باید در ماورای این عالم محسوس منبع این نعمت ها باشد . مسئولیت در برابر نعمت ها

متن : نَدَبَهُمْ لِاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لِأِقْصالِها وَ اسْتَحْمَد اِلیَ الخَلائِقِ باِجِزالِها ، ثنَّی باِلنَّدْبِ اِلی اَمْثالِها

شرح : در این فراز مسئولیت در برابر نعمت ها را بیان می فرماید :

روح كلام و جان سخن در این فراز ، نمایان ملازمة میان هر موهبت و امتیاز و مسئولیت در قبال آن است و قاعده تكوینی است . به این معنی كه در نظام خلقت این حقیقت كاملاً هویدا است . از باب نمونه در جمادات اگر سنگی از امتیاز صلابت و سختی و استحكام و در عین حال از خوش تراش بودن برخوردار است ، به همان اندازه مسئولیت حفظ ساختمان به عهدة آن گذاشته می شود . چنانچه به این امتیاز شفّافی و خوش رنگی اضافه شده مسئولیت حفظ دیوارها و جلوه گری آن را باید داشته باشد . در جهان روئیدنی هم نیز به این گونه است . درخت گردو امتیاز استحكام را دارد از آن استفاده كرده مسئولیت ها به عهده اش نهاده می شود و از آن در و پنجره و سائر مایحتاج زندگی را می سازند.

و در جهان حیوانات نیز می بینیم اسبی كه از امتیاز تیز روی و چالاكی برخوردار است مسئولیت شركت در جنگ ها را دارد . در صحیفه مباركه سجادیه در لحن دعا به این حقیقت اشاره می فرماید .

ص: 304

« اَیُّهَا الخَلْقُ المُطیعُ الدّائِبُ المُتَرَدّدُ فی مَنازِلِ التَّقْدیر المُتَصَرِّفُ فی فَلَكِ التَّدبیرِ آمَنْتُ بِمَنْ نَورَّ بِكَ الظُّلَم وَ أوْضَحَ بِكَ البُهَمَ وَ جَعَلَكَ آیَةً مِنْ آیاتِ مُلكِهِ وَ علامَةً مِنْ عَلاماتِ سُلْطانِهِ » تا آن جا كه می فرماید :

« وَ الطُّلوعِ وَ الاُفُولِ وَ الِانارَة » (1)

« ای ماه ! ای آفریدة فرمانبردار ، وای پویندة گرم رفتار وای آمد و شد كننده در منازل تقدیر و ای متصرف در چرخ تدبیر ایمان آوردم به آنكس كه تاریك ها را به وسیلة تو روشن كرد و مبهمات را در پرتوت ، آشكار ساخت و تو را نشاني از نشان های پادشاهی و علامتی از علامات سلطنت خود قرار داد و در چیز فزونی و كاستی و طلوغ و غروب و تابندگی و گرفتگی تو را در مرحلة قبول اینمسئولیت قرار داد » تشریع هم با تكوین هم آهنگ است ، می بینیم موجوداتی مانند جمادات و رویدنی ها كه از نعمت اختیار بهره مند ، نیستند در جهان تكوین مسئولیت ها را به عهده گرفته به اندازة امتیاز متعهّد می باشند. حال چگونه می شود انسانی كه تاج دار «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنی آدَمَ . . . ما آدمی را مغزز و مكرم داشتیم (2)»

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ای كه به سپاهیان خود ، در وقت عزیمت به نبرد با معاویه [لعين ] در صفین ایراد فرمود می فرماید :

« اِنَّهُ لَمْ تَعَظَّمْ نِعْمَةٌ اللهِ عَلی اَحَدٍ اِلّا ازْدادَ حَقُّ اللهِ عَلَيْهِ عَظِماً »

نعمت و موهبت الهی بر كسی بزرگ نمی شود مگر این كه به موازات آن حق قادر متعال بر او بیشتر می شود یعنی من كه پیشوا و رهبر شما هستم به اندازة امتیاز خود وظائیف سنگینی دارم و به همین قِسم شما نیز كه در تخت فرمان و راهبری من هستید مسئولیت های شدید و سنگینی دارید در نهج البلاغه می فرماید : «اتَّقوا اللهَ فی عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ حَتّی عِنَ البِقاعِ و البَهائِمِ» (3) از خدا بترسيد و به وظائف مقرّر و رسيدگي به بندگان خدا و محيط هاي زيست خود عمل نمائيد و بدانيد كه مسئوليت شما شديد است لذا در همين خطبه سپاهيان خود را از تناگوئي نسبت به خود منع مي فرمايد : «فَلا تَثَنُوا عَلَيَّ بِجَميلٍ ثَنآء لِاخراجي نَفْسي اِليَ اللهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنَ النَّقيَّةِ في حُقُوقٍ لَمّا

ص: 305


1- صحیفة سجادیه دعاء شماره 43 ، هنگام ديدن ماه نو
2- سوره اسراء آیه 70
3- نهج البلاغه ، طبع بیروت ص 301 ، خطبة 167

فُرِغ مِنْ اَدائِها وَ فَرائِضَ لا بُدَّ مِنْ اِمْضائِها فَلا تُكَلِّمُوني بِما تَكَلَّمَ بِهِ الحَيابِرَةُ » من هنوز ترس آن را دارم كه از عهدة مسئوليت رهبري پيش خدا و شما مردم و از به جا آوردن وظائف زمامداران و از اجراي فرائض الهي درنيامده باشم ، با من مانند زمامداران گردن كش و از خويشتن راضي !! سخن نگوئيد . زيرا هر تمجيد به اندازه خود شخص را در خود مثبته ساخته و مانع پيشرفت مقاصد زمامداري و رهبري است و چون امام (علیه السلام) خود مي دانست كه ، مقام رهبري بس پر مسئوليت و پرمخاطره است مي فرمود : « هَيهاتَ اَنْ يَغْلِبَني هَواايَ وَ يَقُودَني اِلي تَخَيَّرُ الأطْعِمَةِ اَوْ أبيتَ مِبطاناً وَ حَولي بُطُونٌ غُرْبي وَ اَكْبادٌ حَرَي » (1) هرگز هوي و هوس نمي تواند بر من چيره و آز بر من غلبه كند و بهترين طعام را براي خود فراهم كنم و شب با شكم سير بخوابم در حالي كه در پيرامون من شكم هاي گرسنه و جگرهاي سوزان باشند . اما در مورد مسئوليت سنگين رهبران ديني لازم است قسمتي از روايت مفصلي كه در احتجاج طبرسي است در اين جا ذكر شود: (2)

در آن كتاب به سند معتبر از امام علي بن الحسين (علیه السلام) نقل مي كند كه امام (علیه السلام) فرمود : اِذا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ سَمِتُهُ وَ هَدايهُ وَ تماوَتَ في مَنْطِقِهِ نَخاضَعَ في حَرَكاتِهِ فَرُ وَيداًً لا يَغُرَّنَّكُمْ فما اَكْثَرَ مَنْ يَعْجُزُ[يُعْجُزُ] تَناوَلَ الدُّنيا وَ رُكُوبِ المَحارِمِ مِنْها لِضَعْفِ نيَّتِهِ وَ مَهانتهِ وَ جُبْنٍ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدّينَ فَخَاً لَها فَهُوَ لا يَزالُ يَخْتَلُ النّاسَ بِظاهِرِه فَأنِ تَمَكَّنَ مِنْ حَرامٍ اقْتَحَمَهُ

تا آن جا كه مي فرمايد : « وَ اِذا وَجَدْتُمُوهُ يَعْفُ عَنْ ذلِكَ فَرُوَيداً لا يَغُرَّنَّكُمْ ! حَتّي تَنْظُروُا ما عَقَلُهُ [ ما عُقْدَةُ عَقْلِهِ ] فَما أَكْثَرَ مَنْ تَرَكَ ذلِكَ اَجْمَعْ ثُمَّ لايَرْجِعُ اِلي عَقْلٍ مَتينٍ فَيَكُونُ ما يُفْسِدُهُ بِجَهْلِهِ أَكْثَر مِمّا يُصْلِحُهُ بِعَقْلِهِ فَاِذا وَجَدْتُمْ عَقْلَهُ مَتياً فَرُوَيداً لا يَغُرَّنَّكُم ! حَتّي تَنْظُروُا مَعَ هَواهُ يَكُونُ عَلي عَقْلِهِ أوْيَكُونُ مَعَ عَقْلِهِ عَلي هُواهُ وَ كَيْفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِياساتِ الباطِلَةِ وَ زُهْدَهُ [ زُهْدُهُ ] فيها فَاِنَّ في النّاسِ خَسِرَالدُّنيا و الآخِرَةِ يَتْرُكَ الدُّنيا لِلْدُّنيا وَيَري اَنَّ الرِّياسَتِه الباطِلَةِ اَفْضَلُ مِنَ الاَمْوالِ وَ النِّعَمِ المُباحَةِ المُحَلِّلَةِ فَيَتْرُك ذالِكَ اَجْمَعَ طَلَباً للرِّياسَةِ حَتّي اِذا قيلَ : اِتَّقِ اللهَ اَخْذَتْهُ العِزَّةُ باِلأثمِ ، و تا آن جا كه مي فرمايد :

وَ لكِنَّ كُلَّ الرَّجُلِ نِعْمَ الرَّجُلُ] هُوَ الَّذي جَعَلَ هَواهُ تَبَعَاً لِأمْرِاللهِ وَ قُواهُ مَبْذولَةً في رِضي الله ، اگر ديديد مردي هستيش خوب است و آهسته و به حالت خود مردگي صحبت مي كند و در حركاتش به ظاهر

ص: 306


1- كتاب الي عثمان بن حنيف في البصره ، نامة 45
2- احتجاج طبرسي ج 2 ص 53 ، طبع نجف و طبع : درالكتب الاسلاميّه ، ج 2 ، ص 153

فروتنی می نماید در حكم بصلاح وی شتاب مكنید و فریب چنین ظاهری را نخورید !» زیرا چه زیادند كه سستی اراده زبونی و بُزْدلی ! آن ها مانع از دنیاشان شده

چاره ای جز تظاهر بدیانت ندارند و این تظاهر دامی است كه برای صید عوام الناس گسترده اند ! كارشان فریب دادن مردم نادان است و اگر فرصتی یافتند حتماً از حرام باكی ندارند ! و اگر دیدید چنین فردی از حرام اجتناب می وزند باز شتاب در حكم به صلاح وی ننمائید تا درست عقل او را آزمایش نمائید . چه فراوان است مردمی كه از عقل كامل بی بهره اند و در حقیقت در دنیا زهد می وزند اما از ادراك و عقل بهره كامل ندارند ، چنین كسی كه این كه زاهد حقیقی است اما قاصر است و آن چه را با نادانی خویش صدمه به دین می زند خیلی بیشتر از اصلاحی و نفعی است كه از وی به دین می رسد و اگر عقل او را كامل دیدید بازشتاب در حكم به صلاح و داشتن زعامت وی را ننمائید تا به دست آورید كه آیا به هنگام ریاست خواهی ، عقل را از دست می دهد و ریاست های باطل را بسیار دوست می دارد یا نه ؟

زیرا گروهی از مردم هستند كه از دین و دنیا محروم شده اند . برای آن كه به دنیای باطل (ریاست باطله) نایل شوند از دنیا چشم پوشی !! كرده اند و به نظر چنین فردی لذت جاه و ریاست بهتر از ثروت و نعمت های حلال خدا است و به خاطر دستیابی به ریاست از همه نعمت ها صرف نظر كرده و آن چنان از خود راضی و به خود مغرور است كه اگر او را گفتند : از خدا به ترس ، او عزت و احترام خود را در آلودگی به گناه می داند .

اما مرد به تمام معنی و كامل ! آن است كه هوی و هوس خود را در پیروی فرمان خدا قرار بدهد و همة نیروی خود را در خشنودی خدا مبذول دارد ، اما مسئولیت شما مردم آن است كه باید با جان و دل در پیشرو هدف دین ، از رهبران عالی قدر دینی پیروی نمائید و به این نكته توجّه داشته باشید كه به فرمانروائی و عدالت گستری با حالت ذلت نمی توان رسید «لا یَمنعُ الضَّیمَ الذَّليِلُ وَ لا یُدْرِكُ الحَقَّ اِلّا باِلجِدّ »(1)

ص: 307


1- نهج البلاغه خطبه ی 29

هرگز مردم ذلیل را از چنگ ستمگران خلاصی نیست . مگر می توان حق خود را جز در سایة كوشش و استقامت به دست آورد؟ بدانید هر كس كه بخواب رفت از نقشة كشی بر ضرر او چشم های بیدار فرو نشسته مرد جنگی همواره باید بیدار و آگاه از اَوْضاع كشور و زمامداران خود باشد .

متن : نَدَبَهُمْ لِأَسْتِزادَتِها باِلشُّكْرِ

شرح : به منظور پیوستگی نعمت ها و نگستن آن ها بشر را در برابر آن ها دعوت به شكر نمود . در این فراز حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) اشاره به این آیة شریفه می فرماید : « وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لِأَزیدَنَّكُمْ » (1)

هنگامی كه پروردگار شما اعلان نمود چنانچه سپاس گذار شدید ، بی شبهه شما را زیادستی خواهد بخشید ( از اطلاق جمله : لأزیدنكم : استفاده می شود كه وعده مزید نعمت مخصوص بیك عالم و جهان نیست و بلكه سپاس گذاری موجب مزید نعمت در هر دو عالم است )

در كافی از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده : مَنْ اَعْطی لشُّكْرَ اَعطی الزیادة (2) خداي عَزَّوَجل مي فرمايد : « اگر شكر كنيد ، افزايشتان مي دهيم » ، كسی كه حالت سپاس گذاری داده شد فراوانی نعمت هم به وی داده می شود .

و اما مصداق شكر

از تأمّل در آیات شریفه قرآن عظیم به دست می آید كه سپاس گذاری فقط آن نیست كه آدمی با یاد آوری نعمت ها به زبان سپاس گزار باشد .

اگر چه به زبان راندن شكر هم مرتبه ای از شكر است ، ولی این مقدار كافی نیست زیرا می بینیم در قرآن شماره سپاس گذاران را بسیار اندك معرفی فرموده :« وَ قَلیلةٌ مِنْ عِبادیَ الشَّكُورِ (3)

» از بندگانم سپاس گزار اندك است .

ص: 308


1- سوره ابراهیم آیه 14
2- يَقوُلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَاَزيدَنَّكُمْ ( سورة ابراهيم ، آية 7 ) ، اصول مترجم كافي ج 3 ص 150
3- سورۀ سَبأ ، آية 13

و روشن است آوردن شكر بر زبان كاری بسیار ساده و آسان است و چنانچه شكر با گفتار و فقط با زبان درست می شد ، هرگز توبیخ حق تعالی به اندك بودن آن ها صادر نمی گردید . پس شكر تنها به گفتن زبان نیست بلكه شكر چنان كه گفته شده « به كار بردن نعمت های الهی است در آن چه خلق شده » این تعریف چنان كه باید روشن گر مقصود نیست و جامعه ترین سخن دربیان نمونه و مصداق شكر همان است كه در آیة شریفه وارد شده :

« اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاكِراً اَوْ كَفُوراً » (1)

ما راه را بر انسان آشكار ساختیم ( و هم او را صاحب اختیار در كردار خویش آفریدیم كه كدام یك از دو راه سعادت و خوشبختی و یا شقاوت و بدبختی را انتخاب نماید !؟ را به سعادت را مكتب وحی نشان داده تا در نتیجة طی آن راه سپاس گزار باشد و یا آن راه را انتخاب ننموده و سرانجام ناسپاس و كَفور باشند . به خوبی از این آیه استفاده می شود كه شكر و سپاس گزاری قدم گذاشتن در صراط مستقیم مكتب وحی است و با سپاس دوری از آن می باشد . پر واضح است نعمت های عمومی و خصوصی خارج از شماره و بیرون از حدّ توصیف كه در اول خطبه بیان شد می باشد .

چه این كه پدیده های آفرینش عبث و بیهوده نیست . ناچار به منظوری خلق شده كه اگر در همان منظور و مقصد صرف شود در موردش بوده و حق آن نعمت كه ، حقیقت سپاس گزاری است به عمل آمده و اگر در آن مورد صرف نشد ، خارج از حدود نظاماتی است كه مدبّر حكیم قرار داده و ناسپاسی خواهد بود . )

آیات شكر و آیات حمد در قرآن

كلمه شكر 76 مورد در قرآن آمده است ، من جمله

1- . . . وَ مَنْ شَكَرَ فَاِنَّما یَشْكُرُ لِنَفْسِهِ (2)

2- ما یَفْعَلُ اللهُ بِعَذابِكُمْ اِنْ شَكَرْتُمْ (3)

ص: 309


1- سورۀ انسان ، آیة 3
2- سورة نمل ، آية 40
3- سورة نساء ، آیة 147

3- قالَ رَبِّ اَوْزِعْنیِ اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتِكَ الَّتی عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ (1)

4- . . . وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا یَشْكُرُنَ (2)

5- . . . وَ مَنْ یَشْكُرْ فَاِنَّما یَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللهَ غَنِّیٌ حَمیدٌ (3)

6- . . . وَ اشْكُرُا للهِ اِنْ كُنْتُمْ اِیّاهُ تَعْبُدُوُنَ (4)

و كلمه حمد 45 مورد و محمود یك بار و حمید 17 بار

1- اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ (5)

2- اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرْضَ (6)

3- . . . هَلْ یَسْتَوُنَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ اَكْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (7)4- . . . فَتَبارَك اللهُ رَبُّ العالَمين (8)

5- . . . وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الغُروُبِ (9)

6- اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي لَهُ ما في السَّمواتِ وَ ما فيِ الارْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الاخِرَةِ (10)

7- التّابِئونَ العابِدُونَ الحامِدُونَ (11)

ص: 310


1- سورة احقاق ، آیة 15
2- سورة بقره ، آیة 243
3- سورة لقمان ، آیة 12
4- سورة بقره ، آیة 172
5- سورة فاتحه ، آیة 2
6- سورة انعام ، آیة 1
7- سورة نحل ، آیة 75
8- سورة غافر ، آية 65
9- سورة ق ، آية 39
10- سورة سباء ، آية 1
11- سورة توبه ، آية 112

مسئله اخلاقي شكر

ضد شكر . كفران نعمت است و آن عبارت است از شناختن نعمت كسي و شاد نبودن به آن و صرف نكردن آن در مصرفي كه به آن راضي است و كفران نعمت الهي از صفات مهلكه است كه انسان را در آخرت به شقاوت سرمدي مي رساند و در دنيا عقوبت و حِرمان و سلبي نعمت مي گردد . چنانكه خداوند در اين مورد مي فرمايد :

فَكَفَرَتْ بِأَنْعِمُ اللهِ فَأَذَاقَها اللهُ لِباسَ الجوعِ وَ الخَوْفِ (1)

آن كه كفران نعمت هاي خداي متعال كردند پس خداوند ايشان را به گرسنگي و بيم و تشويش مبتلاء ساخت يا مي فرمايد : اِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُعَيُّرِوُا ما بِأًنْفُسِهِمْ . . . (2)خداوند تغيير نمي دهد و باز نمي گيرد نعمتي را كه به قوي عطا فرموده است تا ايشان نفوسي (نيّت) خود را تغيير ندهند و تنها ي خود را بر نگردانند .

و اما شكر : آن عبارت است از شناختن نعمت از مُنِعْم و آن را از آن دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاي آن شادي عمل كردن به اين معني كه ، خير مُنْعِمْ (نعمت دهنده ، انعام كننده ) را در دل گرفتن و حمد آن را كردن و نعمت را به مصرفي كه او را راضي باشد . رسانيدن. پس شكر منعم حقيقي كه حضرت پروردگار متعال باشد ، و مقصود از بيان آن است كه ، همة نعمت ها را از آن دانستن و آن را منعم و ولي خود شناختن و همه و سائط را مسخر و مقهور آن يقين داشتن است ، يعني در حقيقت بداني كه غير او هيچ نقشي ندارد تا آن نخواهد و همه نعمت ها از پروردگار متعال نشأت گرفته است و آن است كه خالق همه نعمت هاست و اگر مي بيني كسي ديگر با تو نيكي مي كند بايد بداني كه خداوند متعال دل او را مسخّر فرموده كه به آن نيكي اقدام نموده و اگر كسي اين مطلب را فهميد ، يك ركن شكر را به جا آورده ، بلكه بسا باشد همين را شكر گويند و اين شكر قلبي است اين همان است كه جناب حضرت موسي (علیه السلام) در مناجات خود گفت : الهي آدم را به يد قدرت خود آفريدي و او را در بهشت خود جاي دادي و حوا را به ازدواج آن در آوردي ، چگونه شكر تو را كرد ؟ حقّ تعالي فرمود : دانست كه اين ها از من است ، و ركن ديگر شكر آن است كه خداوند سبحان به او

ص: 311


1- سورة نحل ، آية 112
2- سورة رعد ، آية11

عطا كرده شاد و خرّم باشد . البته از اين راه ه به واسطة آن ها مي تواند تحصيل رضاي منعم را به دست آورد و خود را به قرب ولقاي او برساند و علامت آن اين است كه از نعمت هاي دنيويه شاد نشود مگر به چيزي كه اعانت و كمك بر تحصيل آخرت نمايد و از هر نعمتي كه او را از ياد خدا باز مي دارد محزون و غمناك گردد . و چون اين صفت را نيز تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم و چهارم آن است كه ، در دل و زبان حمد و ثناي پروردگار را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافِّة مخلوقات الهي باشد . نيكوئي ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگزاريخداوند را كند . و ركن چهارم آن است كه نعمت هاي الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد . مثلاً اعضاء و جوارح كه از نعمت هاي الهي است در طاعات و عبادات او به كار ببرد و از به كار گرفتن آن اعضاء و جوارح در عصيان خداوند احتراز كند از جملة شكر چشم ها آن است كه ، هر عيبي از مسلماني اگر ديد ناديده پندارد و از جملة شكر گوش ها اين كه هر نقصي كه از مسلماني بشنوند نشنيده پندارد و بعضي گفته اند كه : هر كس چشم را در معصيت استعمال كند ، كفران نعمت ديگران را كه خورشيد باشد نيز كرده چون بدون آن ديدن ميسر نيست و همه به هم مربوطند پس هر كس يك چيز را در معصيت الهي صرف كند . همه چيزها و نعمت هايي كه در دنيا خلق شده كفران كرده است . پس معلوم نشد كه حقيقت شكر مركب از چهار امر است ، ولاكن هر يك را نيز تشكر گويند : به قول امام صادق (علیه السلام) فرمود كه : شكر هر نعمتي اگر چه بزرگ باشد ، آن است كه حمد خدا كند و فرمودند : شكر نعمت ها اجتناب و دوري كردن از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله مي باشد .

در فضيلت شكر

شكر افضل منازل سعادت است سبب رفع بلا و باعث زيادتي نعمت هاست بدين جهت امر و ترغيب به آن شده است . حق تعالي در كتاب خود فرموده :

ما يَفْعَلُ اللهُ بِهَذابِكُمْ اِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ (1)

چه مي كند خدا به عذاب شما اگر شكر او را كنيد و ايمان به او آوريد .

ص: 312


1- سورة نساء ، آية 147

وي فرمايد : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (1)اگر شكر كنيد نعمت شما را زياد مي كنيم و چون هر كسي را وصول به آن ميسّر نيست مي فرمايد : . . . وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (2)

و كم از بندگان من شكر گذارند و فضيلت آن كافيست كه يكي از صفات خداوند است چنان كه مي فرمايد :

وَ اللهُ شَكُورٌ حليمٌ (3)

خداوند بر شكر و احسان خلق نيكو پاداش دهد و آن اول كلام اهل بهشت و آخر سخن ايشان حمد وثناي خداوند است و رسول گرامي فرموده است كسي كه چيزي بخورد و شكر كند اجر او مثل اجر كسي است كه از براي خداوند متعال روزه گيرد و كسي كه بدن او صحيح باشد و شكر نمايد اجر او مثل مريضي است كه صبر كند و غني شاكر اجر او مثل اجر فقير قانع است و فرمود كه : در روز قيامت منادي ندا مي كند كه حمد كنندگان برخيزند . (4)

پس طايفة برخيزند و لوائي براي ايشان نصب مي كنند و ايشان داخل بهشت شوند . عرضه كردند: كه چه كساني اند حمد كنندگان ؟ فرمود : كساني كه خداوند را در هر حال شكر مي كنند .

و از امام محمد باقر (علیه السلام) مروريست كه پيغمبر در حجره عايشه بود ، در شبي كه نوبت او بود پس عايشه گفت : يا رسول الله چرا اين قدر خود را در عبادت رنج مي دهي ؟

و حال آن كه از هر جهت مرخّصي پروردگار هستي و در حقت فرموده است :

لِّيَغْفِرَلَكَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأخَّرَ (5)

خداوند گناهان تو را آمرزيد .

ص: 313


1- سورة ابراهيم ، آية 7
2- سورة مباركه سبأ ، آية 13
3- سورة تغابن ، آية 17
4- اصول كافي ج 3 ص 148
5- سورة فتح ، آية 2

كه مراد گناهان اُمَّتْ ( شيعيان ) فرمود : اي عايشه آيا من بندة شاكر نباشم و آن حضرت شب ها را به پاي مي داشت و بر انگشتان پاهاي خود مي ايستاد و عبادت خداوند متعال را مي كرد . پس خداوند سبحان اين آيه را فرستاد .

طه ما اَنْزَلنا عَلَيْكَ القُرْآنَ لِتَشْقي (1)

ما قرآن را نفرستاديم بر تو كه خود را هلاك كني (2)و

از حضرت امام جعفر (علیه السلام) مرديست كه هيچ نعمتي خداوند به بندگان عطا نمي فرمايد كه آن بنده آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان حمد خداي متعال كند مگر اين كه خداوند متعال به زيادتي آن امر مي فرمايد (3)و آن حضرت فرمود : سه چيز است كه با وجود آن ها هيچ جيز ضرر نمي رساند . (4)

دعا در وقت اندوه و بلا و استغفار در نزد گناه و شكر در هنگام نعمت

شعر

از دست و زبان

كه بر آيد

كز عهده شكرش به در

آيد

مرويست كه خداوند سبحان به موسي (علیه السلام) وحي فرستاد كه اي موسي ، حق شكر مرا به جاي آور عرض كرد : پروردگارا چگونه شكر كنم تو را حق شكر تو و حال آن كه هيچ شكري نيست كه به آن تو را شكر كنم مگر آن كه آن نيز نعمت تو است . خطاب رسيد كه اي موسي حال مرا شكر كردي كه دانستي اين هم از من است . (5)

ص: 314


1- سورة طه ، آية 1 و 2
2- معراج السعادة ، ص 626
3- معراج السعاده ، ص 626
4- معراج السعاده ، ص 626
5- معراج السعاده ، ص 627

شناخت نعمت ها

بايد دانست كه نعمت عبارت است : از هر چيز و لذت و سعادتي ، بلكه هر مطلوبي و آن بر دو نوع است .

اول: آن چه ، لذّاته مطلوب است ، نه به جهت تحصيل خير ديگر ، يعني غرض از آن وصول به مطلوبي ديگر نيست و اين نوع يعني لذت مشاهدة جمال الهي و سعادت لقاي او وساير لذت بهشت از بقائي كه فنا ندارد و شادي كه غم با او همراه نيست و عملي كه جهل پيرامون آن نمي گردد و غنائي كه فقر از پي ندارد و غير اين ها از آن چه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به هيچ خاطري خطور نكرده و اين نوع نعمت حقيقي و لذت واقعي است .

از اين جهت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : عيشي نيست مگر عيش آخرت .

دوم : آن كه وسيلة خير و لذتي ديگر مي شود خواه به خودي خود هم مطلوب باشد يا نه و آن بر چهار قسم است .

قسم اول : اخلاق فاضله و صفات حسنه و جامع همه چهار صفت است . علم ، عفت ، شجاعت ، عدالت،

قسم دوم : فضائلي كه متعلق به بدن انسان است و آن چهار چيز است . صحت، قوّت ، طول عمر ، جمال يعني خالي بودن از نقصي و زيادتي و عيب و استقامت قامت و تناسب اعضاء

قسم سوم : نعمت هاي دنيويه خارجه از بدن است كه عبارت از مال و جاه و اهل و قبيله

قسم چهارم : اسبابي كه في الجمله مناسبتي با اخلاق حسنه و فضايل رَبّانيّه دارد كه هدايت از جانب خدا و رشد او تأييد از او باشد . . .

جناب موسي (علیه السلام) گفت : الهي چگونه شكر تو را كنم و حال آن كه از براي تو بر من در هر موي جسد من دو نعمت است يكي آن كه بيخ آن را نرم ساختي و ديگر آن كه آن را خوشبو گردانيد :وَ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها سورة نحل آيه 18 شما اگر بخواهيد نعمت خداوند را بشماريد نمي توانيد .(1)

ص: 315


1- معراج السعادة ، ص 630

شعر

گر سر هر موي من يا بد

زبان

شكرهاي تو نيايد در بيان

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو ناني به كف آري و به غفلت

نخوري

تقصير مردم در شكرگزاري

اشاره

بايد دانست كه سبب تقصير اكثر مردم در شكر گذاري خداوند سبحان است يا كمي معرفتشان با قسام نعمت ها و افراد آن ها يا از جهت جهل ايشان است به حقيقت شكر و گمانشان به اين كه حقيقت شكر ، گفتن الحمدلله يا الشكرلله يا از راه غفلت و بي التفاتي است كه به فكر اداء شكر منعم خود نمي افتند يا بعضي چيزها را به سبب عموم آن از براي همه كس و الفت و عادت به آن و آن را نعمت نمي بشمارند . چنانكه مي بينيم كه اگر از شكر نعمت هوا كه باعث تنفس و زمين كه محل آرام است غافلند و صحّت چشم و گوش خود را نعمت نمي شمارند و اگر ساعتي راه نفس ايشان قطع شود و بعد به راحت افتند يا چشم يكي از آن ها كور شود . و بعد بينا گردد بسايا شد كه در مقام شكر آن ها برآيند و اين از غايت ناداني است چه شكر چنين شخصي موقوف بر زوال نعمت است و رسيدن به آن ثانياً و حال اين كه نعمت دائمي به شكركردن سزاوارتر است و كسي كه تأمل كند مي داند كه نعمتخدا در شربت آبي در حالت تشنگي بهتر است . از مملكت روي زمين همچنانكه منقول است كه: بعضي از علماء بر يكي از پادشاهان وارد شد در وقتي كه در دست او كوزة آبي بود و مي خواست بياشامد پس به آن عالم گفت : كه مرا موعظه كن . گفت : اگر اين شربت آب را از تو باز گيرند و به تو ندهند مگر در بهاي آن همة ملك تو را از تو بگيرند . توچه خواهي كرد ؟ گفت : ملك خود را مي دهم گفت : پس چگونه شاد مي شوي به ملكي كه قيمت يك جرعة آبي بيش نيست و اگر از براي كسي از نعمت هاي خدا هيچ چيز به غير از امنيت و صحّت و قوت نباشد هر آينه نعمت بر او عظيم است و از عهده شكر آن برنمايد و اگر در سراپاي احوال مردم نظر كني مي بيني كه از اين سه نعمت غافل و فكر ايشان در چيزهاي ديگر است كه ، وبال ايشان است بلكه حقيقت آن است كه اگر از براي كسي به جز نعمت ايمان هيچ چيز ديگر نباشد ، بايد عمر خود را به شكر صرف نمايد و نعمت خدا را برخود كامل بداند ، بلكه عاقل بايد به جز معرفت خداوند سبحان و ايمان به او شاد نگردد و از علماء و ارباب

ص: 316

معرفت كساني هستند كه اگر جميع آن چه در تحت تصرّف همة پادشاهان روي زمين است از حَشَم و خَدَم و خزانه و اموال و ممالك مشارق و مغارب به او بدهند ، باز او آن كه يك جزء از صدد جزء علم و معرفت او را بگيرند نمي گيرد .(1)

در بيان طريق تحصيل شكرگزاري از خداوند منّان

طريقة تحصيل شكرگزاري به چند چيز است :

اول: معرفت و تفكّر در صنايع الهي و انواع نعمت هاي ظاهري و باطني

دوم: نظر كردن به پايين تر از خود در امر دين

سوم : به اين كه مرد گمان و اهل گورستان را به نظر آورد و متذكر اين گردد كه ، نهايت مطلب ايشان است كه ، آن ها را به دنيا برگردانند تا در آن جا متحمّل رياضت و مشقّت عبادات گردند كه ازعذاب آخرت خلاص شوند يا ثواب ايشان مضاعف گردد . پس خود را از ايشان فرض كند و چنان تصوّر نمايد كه مطلب او برآمده و دوباره به دنيا رجوع نموده پس عمر خود را صرف اموري كند كه ، مردگان به جهت آن ها طالب عود به دنيا هستند .

چهارم : آن كه يادنمايد آن چه را كه بر او روي داده از مصايب عظيمه و مرخص هاي مهلكه كه اميد نجات از آن ها نداشت .

پس چنان فرض كند كه هلاك نشده و حيات حال را و خلاصي از آن بليّه را غنيمت شمارد و شكر خداوند را به جا آورد و از آن چه بر او دارد مي شود محزون نگردد .

پنجم : آن كه هر معصيت و بلائي از بلاهاي دنيا كه بر او وارد شود شكر كند كه مصيبتي بالاتر از آن به او نرسيده و بر اين كه بلائي بر دين او وارد نشده ، چنان كه منقول است كه مردي به بعضي از نيكان گفت : كه دزد به خانه ي من در آمد و متاع و اثاث مرا برد گفت : شكر خدا را كن اگر به جاي

ص: 317


1- معراج السعادة ص 39-640

آن دزد شيطان به خانه ي تو مي آمد و ايمان تو را فاسد مي كرد چه مي كردي ؟ و نيز هر مصيبتي كه در دنيا به او مي رسد ، عقوبت گناهي است كه از او صادر شده است .

پس شكر بر آن لازم است چه بعد از آن كه در دنيا عقوبت گناه به او رسيد ، از عقوبت آخرت نجات مي يابد . چنانكه از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه هر گاه بنده گناهي كند پس سختي يا بلائي در دنيا به او برسد ، خداوند از آن كريم تر است كه دوباره او را عذاب كند پس بايد شكر كند كه از عقوبت آن گناه فارغ شده و نيز شكي نيست كه هر بلائي كه به كسي مي رسد ، سرنوشت او بوده و البتّه كه به او مي رسد و به اجر عظيم رسيد (1)پس

بايد شكر كند كه آمد و گذشت ، و از خلاص گرديد و نيز هر مصيبت و بلائي را اجر و ثوابي در مقابل است كه به اضعاف مضاعف ، از آن بلا بيشتر است ، پس شكر كند كه مصيبت اندك را ، متحمّل شد .

روايات شكر و حمد

1- امام صادق (علیه السلام) از پدرانش از اميرالمؤمنين (علیهم السلام) روايت كرده كه فرمود: فقراء خدمت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و عرض كردند ثروتمندان مالي دارند كه به آن بندگان آزاد كنند و ما نداريم و از براي آنان و سيلة حجّ فراهم است ، ولي براي ما نيست .

و از براي آن ها وسيلة جهاد فراهم است ولي ما اموالي نداريم كه با آن اين عبادات را انجام دهيم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :

هركسي از شما ، صد مرتبه الله اكبر بگويد فضيلت آن از صد بنده آزاد كردن بيشتر است و هركس صدمرتبه سبحان الله ، بگويد : أفضل است از بردن صد قرباني در حجّ و هركس صد مرتبه الحمدلله بگويد ، افضل است از فرستادن صد اسب زين دار ، دهنده دار ، ركاب دار ، در راه حق و هركس صد مرتبه لا اله الا الله بگويد : عمل او در آن روز از تمام مردم افضل است ، مگر كسي كه زيادترگفته باشد .

ص: 318


1- معراج السعادة ص 640-641

آن گاه امام (علیه السلام) فرمود اين بيانات به گوش اغنيا رسيد و آنان اين ذكرها را گفتند حضرت فرمود : اين ثواب ها فضل و عطاي الهي است و به هر كس كه بخواهد عنايت مي فرمايد و خداوند صاحب فضل و رحمت بزرگ است . (1)

2- ابوبصير گويد : امام صادق (علیه السلام) روايت كرد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده : ذكر «سُبحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلّا الله وَ اللهُ اكْبر » را زياد بگوئيد . چون در قيامت اين اذكار با گروهي از فرشتگان و محافظ از پيش رو و پشت سر خواهند آمد . و اين ذكر شما باقيات صالحات مي باشند . (2)3- ابوالجارود از امام محمد باقر (علیه السلام) روايت كرده كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : هركس بگويد: «سبحان الله» خداوند درختي در بهشت ، براي او نشان و هركس بگويد : «الحمدلله » براي او نيز درختي در بهشت مي كارد و هركس بگويد : «لا اله الا الله» براي او نيز همين طور و هر بگويد : «اَللهُ اَكْبَرُ» براي او نيز درختي در بهشت مي كارد . پس مردي از قريش گفت : يا رسول الله پس درختان ما در بهشت زياد است . فرمود : بلي وليكن بترسيد از اين كه آتشي بفرستيد و آن درختان را بسوزانيد و اين فرمايش خداوند است كه مي فرمايد :

يا اَيُّها الَّذين آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسولَ وَ لا تُبْطِلُوا اَعْمالَكُمْ

اي اشخاصي كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت كنيد و از رسول خدا هم اطاعت كنيد و عمل هاي نيك خود را باطل نكنيد . (3)

4- ابوبصير از امام صادق (علیه السلام) روايت كرد كه فرمود : روزي پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود: ملاحظه كنيد اگر تمام لباس ها و اثاث خانة خود را جمع كنيد و روي يك ديگر بگذاريد آيا به آسمان مي رسد ؟ گفتند نه يا رسول الله ، فرمود : آيا راهنمايي نكنم . شما را ، به چيزي كه ، ريشه اش در زمين و شاخه هاي آن در آسمان است ، گفتند : آري فرمود : هركس بعد از نماز واجب سي بار بگويد : «سُبحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِله الا الله وَ اللهُ اَكْبَرُ » اين اذكار ريشه اش در زمين

ص: 319


1- ثواب الاعمال ص 29
2- ثواب الاعمال ص 26
3- ثواب الاعمال ص 32

و شاخه هايش به آسمان سركشيده و اين ذكرها از زير آواز رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درندگان و از هر مُردن بدي و از هر بلائي در آن روز ، انسان را حفظ مي كند و اين ها باقيات صالحات است . (1)

5- ابو مَشعَر از امام صادق (علیه السلام) روايت كرد كه فرمود : هر كس در بامدان چهارمرتبه «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ»

شكر آن روز را اداء كرده باشد و هركس در شبانگاه آن را بگويد شكر آن شب را به جاي آورده باشد . . . (2)

6- عَنْ زُرارةَ قالَ : قُلْتُ لِأَبي جعفر (علیه السلام) اَيُّ الاَعْمالِ اَحَبُّ اِليَ اللهِ تعالي؟

قال: اَنْ يُمَجِّدَ اللهَ (3)

زراره گويد: به امام باقر (علیه السلام) عرض كردم : كدام يك از اعمال در نزد پروردگار محبوب تر است ؟ فرمود: اين كه بنده ، خدا را تمجيد كند و به بزرگواري ياد نمايد .

زيد شحّام از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود :

هر كس ذكر «الْحَمْدُ لِلّهِ كَما هُوَ اَهْلُهُ » گويد : فرشتگان ثبت اعمال در آسمان از نوشتن ثواب آن و امانند ، زيد گويد پرسيدم چگونه فرشتگان و امانند ؟

فرمود گويند : پروردگارا ، ما كه به غيب آگاه نيستم خطاب رسد: شما اين ذكر را به همان عبارت بندة من بنويسد و ثواب آن با خود من است . (4)

8- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمود : هركس در هر روز هفت مرتبه بگويد :

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي كُلِّ نِعْمَةٍ كانَتْ اَوْهِيَ كائِنَتهٌ » شكر نعمت هاي گذشته و آينده را نموده است . (5)

ص: 320


1- ثواب الاعمال ص 33
2- ثواب الاعمال ص 35
3- ثواب الاعمال ص 36
4- ثواب الاعمال ص 35
5- ثواب الاعمال ص 27

9- امام صادق (علیه السلام) مي فرمايند: هرگاه خواهي دعا كني ، پس خداي عزَّوجلَّ را تمجيد كن. و سپاسگزار و او را تسبيح و تهليل بگو و او را ثناگوي (وستايش كن) و بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و او آن حضرت صلوات فرست . سپس درخواست كن تا به تو داده شود . (1)

10- راوي از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم در تمجيد (و سپاس گوئي خداوند) چه اندازه بس است ؟

فرمود : مي گوئي : «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي عَلا فَقَهَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي مَلَكَ فَقَدَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي بَطَنَ فَخَبَرَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي (يُميتُ الأحياءَ وَ) يُحيي المَوتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ» (2)

11- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خورنده سپاسگزار اجرش مانند روزه دار خدا جوست و تندرست شكرگزار اجرش مانند اجر گرفتار صابر است و عطا كننده سپاسگزار اجرش مانند اجر محروم قانع است . (3)

12- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: در سپاسگزاري بر وي بنده ئي گشوده نگردد كه ، در افزايش به رويش بسته شود (بلكه سپاسگزاري افزايش در پي دارد )

13- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در تورات نوشته است : كسي كه به تو نعمت داد سپاس گزار و به كسي كه از تو سپاسگزاري كرد نعمتش ده زيرا با سپاسگزاري نعمت ها نابود نگردد و با ناسپاس پايدار نماند . سپاسگزاري مايه افزايش نعمت و ايمني از دگرگوني (4)

14- فضل بن بَقْباق گويد : از امام صادق (علیه السلام) درباره گفتار خداي عزَّوجلَّ كه مي فرمايد :وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبَّكَ فَحَدِّثْ ، و اما نعمت پروردگارت را بازگو . (5)

پرسيدم فرمود : دين او و آن چه به تو عطا فرموده و نعمت داده بازگو (6)

ص: 321


1- اصول كافي ، ج 4 ص 238
2- اصول كافي ، ج4 ص 265
3- اصول كافي ، ج 3 ص 148
4- اصول كافي ، ج3 ص 149
5- سورة ضحي ، آية 11
6- اصول كافي ، ج3 ص 149

15- عَنْ اَبي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قال: مَنْ اُعْطِيَ الشُّكْرَ اُعْطِيَ الزِّيادَةَ ، يَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : به كسي كه سپاسگزاري دادند . افزايش دادند . خداي عزَّوَجَلَّ مي فرمايد :

اگر شكر كنيد افزايشتان دهيم . (2)

16- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال: شُكْرُ النِّعْمَةِ اِجْتِنابُ المَحارِمِ وَ تَمامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود :

شكر نعمت دوري از مُحَرَّماتست و تمام شكر اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ العالَمين گفتن مرد است .

17- راوي گويد : شنيدم امام صادق (علیه السلام) مي فرمودند : شكر هر نعمتي اگر چه بزرگ باشد اين است كه خداي عَزَّوَجَلَّ را ، بر آن سپاس گوئي (4)18- معمربن خلّاد گويد : از امام موسي كاظم يا امام رضا (علیهما السلام) شنيدم كه مي فرمود : هر كه حمد خدا را بر نعمتي كند ، او را شكر نموده و حمد از آن نعمت برتر است .

19- عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قال: مَنْ اَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ فَعَرَفَها بِقَلْبِهِ فَقَدْ اَدّي شُكْرَها (5)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركه خدا به او نعمتي دهد و او آن نعمت را از دل بفهمد شكرش را اداء كرده است .

20- امام صادق (علیه السلام) از مسجد بيرون آمد ديد مركوبش گم شده است . فرمود : اگر خداوند آن را به من برگرداند . حقّ شكرش را مي گذارم چيزي نگذشت كه آن را آوردند . امام فرمود : اَلْحَمْدُلِلّهِ

ص: 322


1- اصول كافي ، ج 3 ص 150
2- سورة ابراهيم ، آية 7
3- اصول كافي ، ج 3 ص 150
4- اصول كافي ، ج 3 ص 151
5- اصول كافي، ج 3 ص 152

شخصي عرض كرد : قربانت مگر نفرمودي : حقّ شكر خدا را مي گذارم : فرمود : مگر نشنيدي گفتم : اَلْحَمْدُ لِلّهِ (1)

21- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) براي سفر كوتاهي بر شتر خويش سوار بود . ناگاه فرمود آمد و پنج سجده كرد . چون سوار شد اصحاب عرض كردند : يا رسول الله ! شما را ديديم كاري كردي كه تاكنون نكرده بودي ؟

فرمود : آري جبرئيل (علیه السلام) نزد من آمد و از جانب خداي عَزَّوَجَلَّ به من مژده هايي داد من براي هر مژده يك سجده شكر براي خدا نمودم (2)22- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در ضمن آنچه خداي عَزَّوَجَلَّ به موسي (علیه السلام) وحي فرمود اين بود . اي موسي : مرا چنان كه سزاوار است شكرگزار عرض كرد : پروردگارا ! تو را چگونه چنان كه سزاوار است شكرگزارم در صورتي كه هر شكري كه تو را نمايم آن هم نعمتي است كه ، به من عطا فرموده ائي ؟ فرمود : اي موسي اكنون كه دانستي آن شكرگزاريت هم از من است ، مرا شكر كردي (3)

23- امام صادق (علیه السلام) فرمود : در هر صبح و شام بگو: « اَللّهُمَّ ما اَصّبَحتُ بي مِنْ نِعْمَةٍ اَوْ عافيةٍ مِنْ دينٍ اَوْ دُنياً فَمِنْكَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ لكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ بِها عَليَّ يا ربِّ حَتّي تَرْضي وَ بَعْدَ الرِّضا»

بار خدايا هر نعمت و يا عافيتي كه نسبت به دين يا دنيا در اين صبح دارم از جانب تو است تو يكتائي و شريك نداري . پروردگارا حمد براي تو و شكر براي توست از جهت نعمتي كه به من دادي ناراضي گردي و هم بعد از رضايت ، امام صادق (علیه السلام) فرمود اگر چنين نمائي شكر نعمت خدا را بر خود در آن روز و آن شب اداء كرده باشي . (4)

ص: 323


1- اصول كافي ، ج3 ص 152
2- اصول كافي، ج 3 ص 154
3- اصول كافي ، ج 3 ص 155
4- اصول كافي ، ج3 ص 155

24- امام صادق (علیه السلام) فرمود : جناب نوح (علیه السلام) اين دعا را كه در صفحه مقابل گفته شد در هر صبح مي گفت از اين جهت عبد شكوه بنده بسيار سپاسگزار ناميده شده ( اِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (1)

چنانكه نوح بسيار بنده شكرگزاري بود شما هم مانند او شاكر باشيد )25- قال علي (علیه السلام) شُكْرُ المُنْعِمِ عِصْمَةٌ مِنَ النِّقَمِ: وليّ نعمت را سپاس گزارن خويشتن را از بلاها و كنيه ها نگه داشتن است . (2)

26- و قال (علیه السلام) شُكْرُ النِّعْمَةِ يَقْضِي بِمَزيدها وَ يُوْجِبُ تَجديدها : نعمت را سپاس گذاردن آن نعمت را به سوي زيادتي كند و موجب فراواني آن گردد . (3)

27- شُكْرُ اِلا لَهُ يُدِرُّ النِّعَمَ: خداي را سپاس گزاردن نعمت ها را بر خويش باريدن است .

28- الشُكْر عِصْمَة مِنَ الفِتْنَةِ سپاس گزاري محفوظ از فتنه و آشوب است . ( غررالحكم )

29- الشُكْر زينَتُه الغِنيَ و الصَّبْرُ زينَةُ البَلْوي ، شكر زينت دولت مندي و صبر زينت بلوي و آزمايش است.

30- قال العسكري (علیه السلام) : لايعرف النعمة اِلّا الشاكِر وَ لا يَشْكر النِعْمه اِلّا العارف(4)

امام حسن عسكري (علیه السلام) فرمودند : قدر نعمت را كسي نمي شناسد مگر شكرگزار و كسي از نعمت شكر نمي كند مگر عارف (عاقل و دانا )

31- قال علي (علیه السلام) : شكر كلّ نعمة الورع عن محارم الله (5) امام علي (علیه السلام) فرمودند : شكر هر نعمتي ورع و پرهيزكاري از حرام هاي خداوند است .

32- قال الرضا (علیه السلام) : من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكرالله عزَّوَجَلَّ (6)

ص: 324


1- سورة بني اسرائيل ، آية 3
2- غررالحكم ، ج 1 ص 241
3- غررالحكم ، ج 1 ص 441
4- اَعلام الدين ، ص 313
5- مشكاة الانوار ص 35
6- عيون الاخبار الرضا ج 2 ص 24

امام رضا (علیه السلام) فرمودند : كسي كه تشكر نكند از نعمت بخش و احسان كننده از مخلوقين را خداوند را شكر نكرده .

33- امام زين العابدين (علیه السلام) مي فرمايد : خداوند به بنده اي روز قيامت مي گويد : آيا از فلان بنده تشكر كردي ؟ گويد بلكه از تو تشكر كردم . خداوند مي فرمايد : از من تشكر نكردي چون از فلان بنده تشكر نكردي

34- اَللهم اِنَّ اَحَداً لا بَيلغُ مِنْ شُكْرِكَ غايَةً اِلّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ اِحْسانِكَ ما يُلْزِمُهُ شُكْراً وَلا بَيْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طاعَتِكَ وَ اِن اِجْتَهَدْ اِلّا كانَ مُقَصِّراً دُونَ اِسْتحقاقِكَ بِفَضْلِكَ

فَاشْكَرُ عِبادِكَ عاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ اَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طاعَتِكَ . . .

بار خدايا كسي به پايان شكر و سپاس تو نمي رسد مگر اين كه از احسان و نيكي تو چيزي بر او فراهم مي آيد كه او را به شكري ديگر وادار مي گرداند .و هر چند كوشش نمايد به حدّي از طاعت و فرمان برداريت نخواهد رسيد ، جز آن كه در برابر استحقاق و سزاوار بودن تو بر اثر فضل و احسانت عاجز

و ناتوان است . (1)

حكايات

شكرگذاري با يك الحمدلله

1) امام صادق (علیه السلام) از مسجدي بيرون آمد ديد مركوبش گم شده است ، فرمود : اگر خداوند آن را به من برمي گرداني حق شكرش را ادا مي كنم ، چيزي نگذشت كه آن حيوان را آوردند . امام (علیه السلام) فرمودند : الحمدلله ، شخصي عرض كرد: قربانت مگر نفرمودي كه حق شكر خدا را مي گذارم و ادا مي نمايم ؟ فرمودند مگر نشنيدي كه گفتم الحمدلله ( يعني با گفتن همين جمله حق شكرگذاري خداوند را انجام داده ام ) . (2)2) هشام بن احمر گويد: همراه حضرت امام رضا (علیه السلام) اطراف مدينه سير مي كرديم ، ناگهان حضرت از بالاي مركب زانو را خم كرد و به سجده افتاد تا مدتي طول داد ، سپس سر بلند كرد و سوار شد ، من

ص: 325


1- دعاي شكر از صحيفه سجاديّه (علیه السلام) دعاي 37
2- اصول كافي ، ج 3 ، ص 152

عرض كردم : قربانت گردم سجده طولاني كردي ؟ فرمودند به ياد نعمتي افتادم كه خداوند به من عطا فرموده ، دوست داشتم پروردگارم را شكر گذارم . (1)

دستور شكر نعمت

3) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در ضمن آن چه كه خداي عَزَّوَجَل به جناب موسي (علیه السلام) وحي فرمود : اين بود كه ، اي موسي مرا چنانكه سزاوار است شكر گذار ، عرض كرد : پروردگارا شكر تو را چگونه گذارم ، آن چنان كه سزاوار است شكر گذارم . در صورتي كه هر شكري كه تو را نمايم ، آن هم نعمتي است كه ، تو به من عطا فرموده اي ؟ خطاب شد اي موسي اكنون كه دانستي آن شكرگذاري تو هم از من است ، مرا شكر نمودي . (2)

4) عمّار دُهْني گويد: شنيدم عليّ بن الحسين امام زين العابدين (علیه السلام) فرمودند : خداوند منّان و هر بندة سپاسگذاري را دوست دارد.

روز قيامت خداي تبارك و تعالي به يكي از بندگان خود مي فرمايد:

از فلاني سپاسگذاري كردي ؟ عرض مي كند : پروردگارا من تو را سپاس گفتم . خداي تعالي مي فرمايد : چون از او سپاسگذاري ننمودي ، مرا هم سپاس نگفته اي ، سپس امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: شكرگذارترين شما خداوند را ، كسي است كه ، از مردم بيشتر شكرگذاري كند .قال (علیه السلام) : اَشْكَرُكُمْ لِلّهِ اَشْكَرُكُمْ لِلنّاسِ (3)

سپاسگذارترين شما براي خدا ، سپاسگذارترين مردم است .

ص: 326


1- اصول كافي ، ج 3 ، ص 155
2- اصول كافي ، ج 3 ، ص 155
3- اصول كافي ، ج 3 ، ص 156

معيشت سخت

5) ابوهاشم جعفري گويد : به من تنگي سختي رسيد و نزد ابي الحسن علي بن محمّد (علیه السلام) (امام علي النقي (علیه السلام)) رفتم و به من اجازه ورود دادند ، و چون نشستم فرمودند : اي ابوهاشم مي خواهي كدام شكر نعمت خدا را بكني ؟ گويد : روي درهم كشيدم و ندانستم چه بگويم ، آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمودند: ايمان را به تو ، روزي كرد و به وسيله آن تنت را بر آتش حرام كرد . و تندرستيت داد ، و بر طاعت به تو كمك كرد ، قناعت به تو بخشيد و از آبرو فروشي حفظت نمود ، اي ابوهاشم من تو را بدين مطلب آغاز نمودم ، براي آن كه مبادا به من ، از كسي كه به تو چنين كرده (نعمت بخشيده است ) شكايت كني و دستور دادم صد اشرفي به تو بدهند ، آن ها را دريافت كن . (1)

امر به شكر

6) خداوند متعال به حضرت داوود (علیه السلام) وحي فرمود: كه سپاسگذاري كن مرا به طوري كه حقّ نعمت مرا ادا كني ، جناب داوود (علیه السلام) عرض كرد : خدايا چگونه تو راسپاس گذاري كنم كه ، حقّ سپاسگذاري تو ادا شود . در صورتي كه ، خود آن سپاسگذاري ، نعمتي است از نعمت هاي تو ، كه نيز احتياج به سپاسگذاري ديگر دارد ؟

خطاب رسيد به همين كلامت حق سپاسگذاري مرا اداء كردي . زيرا فهميدي كه اين هم از ناحيه من است .

داوود (علیه السلام) عرض كرد : پروردگارا ، آدم را پدر پيامبرانت قرار دادي و فرمان كردي كه : فرشتگان آن حضرت را سجده كنند ايشان چگونه حقّ سپاسگذاري و شكرت را اداء كرد ؟

خطاب آمد كه ، آدم اقرار و اعتراف كرد كه ، تمام اين (نعمت ها) از طرف من است ، همان اقرار آدم به اين ها ، شكر مرا اداء كرد و براي بنده سزاوار است كه در هنگام سختي و بلاها ، خدا را مانند زمان نعمت ها و راحتي ها ، سپاسگذاري نمايد . (2)

7) روايت شده ، سبب اين كه ، ادريس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آسمان بردند اين بود كه فرشته اي به ايشان مُژده قبولي اعمال و آمرزش داد .

ص: 327


1- امالي شيخ صدوق ، ص 412 ، انتشارات : كتاب خاتم اسلاميه ، حاج سيّد محمد كتاب چي
2- ارشاد القلوب ، ج 1 ص 224

پس ايشان آرزوي زنده شدن را كرد . فرشته از ايشان پرسيد چرا اين آرزو را كردي ؟

گفت : براي اين كه ، شكر و سپاسگذاري خداي تعالي را نمايم ، زيرا كه دوران حياتم ، آرزوي قبولي اعمال را داشتم و اكنون به مراد خود رسيدم . پس فرشته پَر خويش را گسترد و جناب ادريس (علیه السلام) را برفراز گذارد و به آسمان برد . (1)

8) روايت شده است كه : خداي تعالي به حضرت موسي (علیه السلام) وحي فرمود كه : موسي ، من رحممي كنم بر بندگان مريض و سالم خود ، جناب موسي (علیه السلام) عرض كرد : خدايا فهميدم كه گرفتاران به واسطه گرفتاريشان رحم مي فرمائي پس آنان كه مبتلاء به بلائي نيستند چرا رحم مي كني ؟

خطاب شد : زيرا كه آن ها كمترين سپاسگذاري را مي كنند چون فرموده است :

« وِ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصوها » (2)

و اگر بخواهيد شمارش كنيد نعمت هاي خدا را نمي توانيد بشماريد . يعني نمي توانيد تمام آن ها را سپاسگذاري كنيد . (3)

پدر يُونس (علیه السلام) نمونه شكر نعمت الهي

9) داوود (علیه السلام) عرض كرد : پروردگارا مرا به قرين و مُصاحب و همدم خودم در بهشت ، آگاه كن ، خداوند متعال به ايشان وحي فرمودند كه : قرين تو ، در بهشت مَتي پدر يونس (علیهما السلام) است . پس جناب داوود از پروردگارش اذن خواست كه به زيارت ايشان برود مأذون شد ، پس دست فرزندش سليمان (علیهما السلام) گرفت تا اين كه هر دو به جايگاه ايشان آمدند ، ديدند خانه ي او از ني است . از ايشان پرسيدند : گفته شد : او از هيزم كنان است كه هيزم مي كند و مي فروشد . به انتظار نشستند تا اين كه ديدند آمد بر سرش پشته اي از هيزم است ، آن را از سرافكند پس حمد الهي را به جا آورد و گفت: مَنْ يَشْتَرُ مِنّي طِيباً بِطيب : كيست از من متاع پاك را به بهاء و قيمت پاكي بخرد ؟

مشتري آمد و آن را خريد ، داوود و سليمان (علیهما السلام) به نزديك آن جناب آمدند و بر ايشان سلام كردند و گفت با من به منزل آئيد و طعامي به آن چه داشت ( كه خريده بود ) سپس آن را بين دو سنگ كه ،

ص: 328


1- ارشاد القلوب ديلمي ، ج 1 ، ص 224
2- آيه ي 36 ، سوره ابراهيم
3- بحارالانوار ، ج 68 ، ص 42 ، چاپ بيروت

آنها را مهيا كرده بود ، گذارد و آرد كرد و آن را در گودالي خمير كرد و آتشي افروخت و خمير را بر آن گذاشت ، بعد نشست با ايشان سخن گفت : تا نان پخته شد ، سپس آن را برداشت و شكافت و بر آن نمك ريخت و به يك طرف گذارد و بر دو زانو نشست و لقمه اي برگرفت و بسم الله الرَّحمن الرحيم گفت : و به دها گذاشت . چون لقمه را بلعيد حمد خداوند را گفت تا آخر ، سپس آب نوشيد و حمد خدا را نمود . و گفت لَكَ الحَمْدُ يا رَبِّ مَنْ ذَالَّذي اَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَ اَوْلَيْتَ مِثل ما اَوْلَيْتني اِذ صَحَتَ بَدَني وَ سَمْعي و بَصَري و جوارحي و قَوَّيْتَني ، براي تو حمد است ، اي پروردگار من ، كيست آن كه بر او انعام كرده باشي و ولايت نموده باشي و مرا سالم نموده و مرا نيرو بخشيدي كه به سوي درختي رفتم كه ، آن را به دست خود ننشانيده بودم و به نيروي خود زراعت نكرده بودم و به حفظ آن همّت ننموده بودم ، تو آن را روزي من نمودي و مرا بر كندن آن قوّت و نيرو بخشيدي و به سوي من فرستادي كسي را كه آن را از من خريد و به بهاء و قيمت آن ، طعامي خريدم كه ، آن را نكاشته بودم و در آن رنج نبرده بودم و به من سنگي كه لطف كردي آن را آسياب كردم و آتشي افروختم و براي غذا اشتها دادي آن را به اشتها خودم و به آن برطاعت تو نيرو يافتم ، فَلَكَ الْحَمْدُ حَتّي تَرْضي ثُمَّ بَكي بُكاءَ عالِياً .

پس حمد براي تو سزاوار است تا راضي شوي .

سپس گريه كرد ، جناب داوود (علیه السلام) به فرزندش سليمان (علیه السلام) فرمود : اي فرزند ، سزاوار است مثل اين مرد شاكر ، صاحب منزلت و رتبة بزرگ در بهشت باشد ، فَلَمْ اَرَعَبْداً اَشْكَرْ مِنْ هذا ، بنده اي از اين مَرد الهي شاكر نديدم . (1)

10) روايت شده است كه جناب موسي (علیه السلام) ، عرض كرد : خدايا مي خواهم ببينم مخلوق ذاكر خود را كه خالص نموده از براي ذكر و ياد تو ، و خود را در طاعت و بندگي تو خالص كرده باشد . خطاب شد كه اي موسي بيرون برو و در كنار دريا تا به تو بنمايانم آن را كه مي خواهي ، پس آن جناب بيرون رفت تا كنار آن دريا رسيد . ديد درختي در كنار آن دريا است و مرغي بر شاخه اي از آندرخت كه به سوي آن دريا ميل نموده و كج شده است نشسته و مشغول به ذكر خداوند است ، پس آن جناب از آن

ص: 329


1- لئالي الاخبار ج 2 ص 280 ، مؤسسة التاريخ العربي ، بيروت ، لنبان

مرغ ، حالات او را سؤال كرد ، آن مرغ عرض كرد از وقتي كه خداوند مرا خلق فرموده ، من در اين شاخة درختم و مشغول عبادت او هستم و ذكر مي گويم خداي خود را . و به يادش مي باشم .

از روزي كه مرا خلق كرده و چنان ذكر مي گويم كه از هر ذكري هزار ذكر ديگر منشعب مي شود ، و قوت و غذاي من لذّت ذكر باري تعالي است . پس از آن ، حضرت موسي (علیه السلام) از او سؤال كرد كه : آيا ازآن چه كه در دنيا وجود دارد ، آرزو داري چيزي را ؟

گفت : نه ، يا موسي ، ولي يك آرزو دارم در قلب خود و آن اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم .

جناب موسي (علیه السلام) تعجب كرد و فرمود ، چرا منقار خود را به آب نمي رساني ؟ مرغ گفت : مي ترسم ، لذّت آن آب مرا از لذّت ذكر و ياد پروردگارم باز دارد . و من در اين لحظه كه آب مي آشامم ، غافل شوم از ياد خدا ، جناب موسي (علیه السلام) از روي تعجّب ، دو دست خود را بر سر خود زد . (1)

يك نمونة ديگر ، پيرزني

11) روايت شده است كه : روزي حضرت عيسي روح الله (علیه السلام) در مناجات خود با خداوند بي نياز ، عرض كرد كه: پروردگارا دوستي از دوستان خود را به من نشان بده ، خطاب رسيد ، در فلان موضع و مكان ، برو كه در آن جا ، دوست ما را ببيني ، او را آن بزرگوار ، در آن مكان دريافت . ديد زني است كه نه چشم دارد و نه دست و نه پا ، بر زمين افتاده و مور و مگس بر وي جمع شده و آن زن ، ذكر زبانش اين است ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي نَعَمائِهِ وَ الشُّكْرُ عَلي آلائِهِ : آن حضرت از حالت آن زن تعجّب نموده ،پيش رفته و بر وي سلام كرد ، آن زن گفت : عليك السلام يا روح الله ، آن جناب فرمودند : تو هرگز اي زن مرا نديده اي ، از كجا دانستي كه من عيسي هستم ؟

آن زن گفت : آن دوستي كه تو را نزد من راهنمايي نموده به من اعلام كرد كه ، تو روح الله هستي . آن جناب فرمودند : اي زن تو كه ، نه چشم داري و نه دست و نه پاي ، اندام تو تباه شده ، (جاي سالمي نداري) عرض كرد : الحمدلله ، دلي دارم ذاكر و زباني دارم شاكر ، و بدني دارم صابر ، خداوند را به يگانگي ياد مي كنم كه هر چه داشتم آلات و ابزار معصيت بوده ، از من گرفته ، اگر چشم مي داشتم به نامحرم نظر مي كردم و اگر دست داشتم ، لقمه ي حرام بر مي داشتم و مي خوردم

ص: 330


1- خزينة الجواهر ، ص 318 ، نقل از لئالي الاخبار

و اگر پا داشتم از پي و تعقيب لذّات حرام مي رفتم . جناب عيسي (علیه السلام) فرمود: در اين جا با اين حالت ، چه كسي غم خوار تو مي باشد ؟

گفت : آن كسي كه هفت آسمان را معلّق و آويزان و پا در هوا نگه مي دارد . جناب عيسي (علیه السلام) فرمود: تو آرزويي در دنيا داري ؟

گفت : دختري دارم كه به حدّ شوهر كردن و زنان رسيده است ، دلم گاهي به سوي او تعلّق دارد و به فكر او مي افتم . از حقّ تعالي مي خواهم كه اين غم را از من برطرف كند . تا دلم خالص از براي او باشد . جناب عيسي (علیه السلام) مي فرمايد : چون چند قدمي از آن زن دور شدم ديدم دختري بر زمين افتاده و شير درنده او را پاره پاره نمود . گفتم سبحان الله آن زن به مقصود و مراد خود رسيد . (1)

حضرت زهرا (علیها السلام) نمونه اكمل و ابرز

12) از جابربن عبداله انصاري روايت شده آن وقتي كه حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فاطمة زهرا (علیها السلام) را ديدار كردند ، ديدند جامه اي از پشم شتر در بردارد و با دست مباركدستاس ( آسياي دستي كوچك ) را مي گرداند . و پستان مباركش را در دهان فرزند دل بند خود گذاشته است . آب از چشمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جاري شد و قال : يا بِنْتا تَعَجِّلي مَرارَةَ الدُّنيا بِحِلاوَةِ الآخِرَة ، فقالَتْ: يا رَسول الله اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلي نَعَمآئِهِ وَ الشُّكْرُ لِلّهِ عَلي آلائِهِ .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي دختر عزيزم ، تعجيل و شتاب كن در چشيدن تلخي دنيا از براي شيريني آخرت . فاطمة زهرا (علیها السلام) عرض كردند : بر نعمت هاي الهي سپاسگذار نموده و شكرخدا را به جا آورد ، پس از اين ، سوره مباركه ضُحي نازل شد وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي ، (2)

و به زودي پروردگارت بخششي به تو خواهد كرد تا خشنود شودي .(3)

متن : توحيد و صفات الهي جلِّ جلاله

شهادت به وحدانيّت خداوند متعال

ص: 331


1- خزينة الجواهر ، ص 318 ، به نقل از كتاب عنوان الكلام
2- سورة ضُحي ، آية 5
3- ناسخ التواريخ ، ج 2 از كتاب فاطمة زهرا (علیها السلام) ، ص 427

وَ اََشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ كَلِمَةٌ جَعَلَ [جُعِلَ] اِلإِخلاصُ تَأويلَها ضُمِّنَ وَ [خُمِّنَ] القُلُوبَ مَوْصُولَها وَ اَنارَ فِي الفِكْرِ [التَفَکِرُّ] مَعْقُولَها ، اَلْمُمْتَنِعُ مِنَ الأَبْصارِ رُؤيَتُهُ ، وَمِنَ الأَلْسُنِ صِفَتُهُ ، وَ مِنَ الأَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ

اِبْتَدَعَ الاَشْيآءَ لا مِنْ شَيءٍ كانَ قَبْلَها ، وَ أَنْشَأَها بِلا احْتِذاءٍ اَمْثِلَةٍ أمْتَثلَهَا ، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلي تَكْوينها وَلا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها اِلّا تَثْبِيتًا لِحِكْمَتَه ، وَ تَنْبِيهًا عَلي طاعِتِهِ ، وَ اِظهاراً لِقُدْرَتِهِ ، وَ تَعَبُّداً لِبَريتَّه ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصيَتِهِ ذِيادَةً [زِيادَةً] لِعِبادِهِ عَنْ نِقْمَتِّهِ وَ حِياشَةً مِنْهُ اِلي جَنَّتِهِ :

ترجمه : گواهي مي دهم جز خداي يكتائي كه انبازي و شريكي ندارد خدائي نيست .

اين كلمه شهادت (شهادت به يگانگي خدا)كلمه ايست كه اخلاص تأويل اوست و درك توحيد او در درون تمام دل ها قرار داده شده و فكر و انديشه بند عظمت آيات الهي منوّر گشته است . خدائي كه متعالي و فراتر از ديدن چشم ها و توصيف زبان ها و درك انديشه ها و پندارها است كه ، به كيفيت ذات او دست يابند .

پديده ها را از نيستي و بدون مادة قبلي كه پيش از آن ها باشد به وجود آورد ، و بدون پيروي از نقشه و صورتي ، آن ها را ايجاد فرمود و به قدرت و مشيّت خويش وجود بخشيد ، بدون هيچ نيازي به پديدآوري آن ها و جلب سود و فائده اي در صورت بخشيدن آن ها ، جز اين كه ، خواست حكمت خود را استوار نمايد و مردم را به طاعت خود وادارد و قدرت خود را به روز دهد و عبوديت بندگان و بزرگداشت دعوت خود را ثابت كند .

سپس ثواب را برطاعت و عقاب را بر معصيت خويش قرار دارد . تا اين كه بندگان خود را از غضب و خشم خود بازدارد و به وعدة بهشت نزديك سازد .

ص: 332

لغات : تَأويل از ماده اول به معني برگشت : آلَ اِلَيْهِ اَوَلاً وَ مالاً ، بازگشت به سوي آن ، آلَ عَنْهُ برگشت از آن . اَوَّلَهُ اِلَيْهِ تَأويلاً ، بازگردانيداو را به سوي او ، اَوَّلَ الْكَلامَ و تَأوِّلَ ، بيان كرد آن چه كلام بدان باز مي گردد (1)

اين كلمه ، 17 مرتبه در قرآن آمده است .

1- ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (2)

2- هَلْ يَنْظُرُونَ اِلّا تَأوِيلَهُ يَوْمَ يَأتي تَأويلُهُ (3)

3- اَنَا أُنَبِئُّكُمْ بِتَأوِيِلِهِ . . . (4)كلمه ضُمِّنَّ : به معناي داخل درون ضِمْن داخل چيزي ، ضَمَنَ الشَّيءُ وَ به ضَماناً وَ صَمَناً ، پذيرفت و كفالت كرد آن را ، رَجُلٌ مَضْمُونُ اليه ، مرد دست و بغل زير جامه گذاشته ، مضمون در ميان گرفته شده ، آن چه از كلامي مفهوم شود ، موضوع كلام ، معني ، مطلب مضامين جمع ، دو مرتبه در قرآن آمده است . و اگر خُمِّنَ باشد ، به معناي درون معنا نمي دهد ، بعضي گفته اند : ضُمِّنَ به معني داخل و درون ولي چنين نيست ، بلكه به معني حدس و گمان و بدگوئي ، افراد فرومايه و به معناي درخت و متاع آمده است .

1- وَ اضْمُم يَدَكَ اِلي جَناحِكَ . دست خود بگريبان فرو برد . (5)

2- وَضْمُمْ اِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ (6)

(به نسخة ديگر : خُمِنَّ ، ذكر كرده اند كه خَمَنَ الشَّيء خَمْناً و خَمَّنْ به معني : گمان و حدس است كه ذكر شد در بالا )

كلمه اِبْتَدَعَ : اِخْتراعُ و نقشه قبلي و ايجاد بدون مثال ، اِبْتداع نوآوردن ، چيز تازه اي آوردن ، بدعت گذاشتن

بَدَعَهُ بَدْعاً نو بيرون آورد آن را اِبْتداع اهل بدعت شدن

ص: 333


1- فرهنگ جامع
2- سورة نساء آية 59 و سورة آل عمران ، آية 7
3- سورة اَعراف ، آية 53
4- سورة يوسف ، آية 45
5- سورة طه ، آية 22
6- سورة قصص ، آية 32

در قرآن چهار مورد آمده است .

1- . . . وَ رَهْبانيّةً ابْتَدَعُوها . . .(1)

2- بَديعُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ . . . (2)

كلمه اِحْتذاء پيروي كردن ، حَذَاَ النَّعْلَ بالنَّعْلَ ، اندازه گرفت كفش را ، حَذَاً لنَّعلَ حَذواً وحِذاءً ، اندازه كرد و بريد آن را اِحْتَذي مِثالَهُ ، اقتداء كرد و پيروي نمود او راكلمه ذَرَأَها : از ماده ذَرَءَ ، آفريدن ، ذَرَءَ اللهُ الخَلْقَ ذَرْءًا ، آفريد خدا خلق را ، ذَرَالشيءَ ، بسيار كرد آن را كلمة تَكوينها : به هستي آوردن ، به وجود آوردن ، آفريدن ، كانَ الشيء كَوْناً وَ كِياناً وَ كَيْنونَةً يافت شد آن چيز تكوين ، اخراج معدوم از نيستي به هستي ، كاين حادث ، كائِنَة مؤنت كائِنات و كَوائِن ج حادثه . چيز نو پيدا ، كائِنات موجودات كلمه كان و يكون و يَكُنْ و كُن و غيره ، بسيارآمده ، ولي كلمه تكوين در قرآن نيامده است .

كلمه تصوير : صورت دادن به مواد ، صورت كشيدن ، شكل كسي يا چيزي را نقش كردن ، تصاوير صورتها ، تمثالها ، پرده هايي كه بر آن ها صورت كسي يا چيزي را كشيده باشند ، تصويره جمع صارَ صَوْراً بانگ كرد .

صَوَّرَهُ تَصْويراً ، صورت قرار داد براي او ، آفريد او را ، هيجده مورد در قرآن آمده است .

1- قال الله تبارك و تعالي: هُوَ اللهُ الخالِقُ البارِئيُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمآء و الحُسْني (3)

2- هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي الارحامِ كَيْفَ يَشآءُ (4)

در اين آيه شريفه ، صورت دادن يعني تغيير دادن مادة صورت مي دهد را به صورت ديگر و مراد از صورت در اينجا صورت در اصطلاح فلسفه نيست ، چون آنان صورت را در برابر ماده به كار مي برند.

ص: 334


1- سورة حديد ، آية 27
2- سورة بقره ، آية 117
3- سورة حشر ، آية 24
4- سورة آل عمران ، آية 6

حِكْمَتِهِ : حكمت : هر كاري كه داراي هدف عقلي باشد آن را حكمت مي گويند مثلاً در صحيفه امام سجاد (علیه السلام) آمده است «فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيلَ لِيَسْكُنُوا فيهِ مِنْ حَرَكاتِ التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ (1)»

پس خداوند شب را براي اصلاح كار بشر قرار داد تا در آن از فعاليت هاي رنج آميز آرام بگيرد . آرامگرفتن و تجديد قوا از حكمت هاي آفرينش شب است و بدين سان ، در همة موجودات ، حكمتي است هر چند كه از نظر سطحي پنهان باشد .

شعر

وجود بنده دارد حكمت اي خام

كه نبود در وجود تير و

بهرام

حَكَمَ عَلَيْهِ بِالاَمْر حُكْماً حُكُومَةً ، فرمان دار بين ايشان ، حكيم جمع حُكما حَكيمة مونت حَكَيمات (ج) دانا يكي از نام هاي خداوند متعال است ، حِكْمَة ، حِكَمْ (ج) عدل ، علم ، صبر ، بردباري ، 19 مورد در قرآن آمده است .

1- ادْعُ اِلي سَبيلَ رَبِّكَ باِلْحِكْمَةِ وَ المَوعَظَةِ الحَسَنَةِ ، (2)

2- وَ لَقَدْ آتينا لُقْمانَ الحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْ لِلّهِ ، (3)

3- ذلِكَ مِمّا اَوحي اِلَيَْ رَبُّكَ مِنَ الحِكْمَةِ . . . (4)

خلاصه :

حكمت ، در برابر كار بيهوده و گزاف است كه فاقد مقصد صحيح عقلي باشد و در قرآن از آن به «عبث» تعبير شده است مانند «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِليَنا لا تَرْجَعُونَ ، (5)

»

آيا گمان مي كنيد كه ما شما را بيهوده (فاقد هدف) آفريديم و شما به سوي ما بر نخواهيد گشت ؟

ص: 335


1- دعاي 6 به وقت صبح و شام ، صحيفة السجّاديّة
2- سورة نحل ، آية 125
3- سورة لقمان ، آية 12
4- سورة اسراء ، آية 39
5- سورة مومنون ، آية 115

كلمه تَعَبَّداً : تعبّد ، در لغت به معني خضوع و تذلّل ، بندگي كردن ، به عبادت پرداختن ، و در لغت راه و جاده هموار شده آمده طَريقٌ مُعَبَّدٌ ، چون راهي كه هموار است ، مانند آن است كه ، در برابر خواست پوينده ، راه خاضع و سر به زير است .

عَبَدَاللهَ عِبادَةَ و عُبُوَدَةً وَ عُبُوديَّةً ، پرستش و بندگي خدا را نمود .

كلمه عبده با مشتقّاتش 295 مرتبه در قرآن آمده است .

اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعينُ (1)

كلمه اِعْزازاً: اِعْزاز ، به معني ارجمند داشتن عزت دادن ، گرامي داشتن عَزَّ عِزَّاً وَ عِزَّةً وَ عَزَزَةً ارجمند گرديده ، قوي شده ، ضعيف و ناتوان شد «اين لغت از اضداد است » عَزَّالشَّيء كمياب شد .

اين كلمه در قرآن 117 مورد آمده با مشتقاتش هُوَ اللهِ الَّذي لا اِلهَ اِلّا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤمِنُ المُهَيْمِنُ العَزيزُ الجَبَّارُ (2)

كلمه ذيادَةَ : زياده با ذال نقطه دار ، به معني راندن و طرد كردن زياده و ذَود (به فتخ ذال) هر دو مصدر آن است ، ذادَهُ ذَودَاً وَ ذِيادَاً ، راند و دور كرد او را

اين واژه در قرآن يك بار آمده است «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتانِ تَذودانِ (3) »

يافت موسي (علیه السلام) غير از آن گروه دو زن را كه مي راندند را گوسفندان خود را »

كلمه حِياشِتَهً : حياشِه به كسر حاء ، ابن اثير در كتاب نهاية اللغة آورده

حُشْتُ عَلَيْهِ الصَّيدَ وَ أحَشْتُهُ اِذا نَفَرْتُهُ نَحْوَهُ وَ سُقتُهُ ، اِلَيْهِ ، اگر شكاري را به طرف كسي برانند

مي گويند حُشْتُ عَلَيْهِ الصَّيْدَ ، من شكار را به سوي او راندم.

ص: 336


1- سورة بقره ، آية 5
2- سورة حشر ، آية 23
3- سورة قصص ، آية 22

ولازم به توضيح است كه (راندن حيوان وحشي به سوي كسي) راندن ساده و معمولي نيست بلكه راندن با حيله و تدبير است كه ، حيوان به نقطة معيّن بر خلاف طبع و ميل خود ، حركت كند .

حاشَ حَشْياً و تَحَيَّشَ ، ترسيد ، حاش شتاب و سرعت كرد حَيْشان ، حَيشانَة ، مؤنت ، مرد ترسنده از تهمت

نكته ي ادبي

1- سر تعبير حاجت و نياز با نكره در عبارت (من غير حاجة ) براي افادة معني عموم است و منطبق با قاعدة ادبي « نكره در سياق نفي افادة عموم مي كند » مي باشد . در حالي كه ممكن بود با عباراتي چون (مِنَ الحاجة) بيان شود يا (من دون حاجة) اين تعبير يعني : من غير حاجة منه ، هرگونه نياز و احتياجي را كه به تصوّر درآيد ، از ذات ربوبي ، نفي مي كند و بلكه بالاتر از آن، با آوردن لفظ «من» تأكيد بيشتري بر تأكيد معناي عموم اضافه مي شود .

چنان كه همين تأكيد با اضافه شدن لفظ مِنْ ، درآية شريفه افاده شده است .

«وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطايا هُمْ مِنْ شَيءٍ . . .(1)

» ، گمراه كنندگان خطا و لغزش گمراه شدگان را بگردان نخواند گرفت ، حتي هيچ چيز را با اضافه شدن لفظ مِنْ در «مِنْ شَيءٍ» براي كمال فراگيري و استغراق نفي است ، هر چند خود لفظ شي ء ، نكره است و خود به تنهايي افادة عموم مي كند ، ولي با اضافه شدن لفظ مِنْ ، شمول و فراگيري مضاعف مي شود .

چه اين كه اگر عبارت بدين نحو بود . «وَ ماهُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ شَيئاً» گرچه افادة عموم مي كرد ولي فاقد معناي تأكيد بيشتر مي شد .لفظ غير در همين عبارت (من غير حاجة منه ) به معناي «لا» آورده شده مانند آيه شريفه «فَمِن اْضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتجائِفٍ لِاِثْمٍ » هركس ناچار (به خوردن متيه) شد در حالي كه از ضرورت تجاوز نكند . (2)

ص: 337


1- سورة عنكبوت ، آية 12
2- سورة مائده ، آية 3

2- نكته در تعبير به «حياشة» چنان كه گفته شد حياشه در لغت به معني راندن حيوان وحشي به سوي نقطة معيّن مي باشد ، چون طبع آدمي كه هنوز ايمان در او استوار نگرديده با تكليف الهي سازگار نيست انجام هر تكليفي بر چنين طبعي ، سنگين و ملالت آفرين است ، پس طبع آدمي به مانند شكاري است كه ، بايد آن را با تدبير و لَطايِفُ الحِيَلْ كه اين ، تدبير فقط از مكتب انبياء (علیهم السلام) ساخته است به هدف انساني نزديك نمود .

3- « عطف جُمَلات اِلّا تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً علي طاعَتِهِ . . . » با حرف (واو) ولي جمله «جعل الثواب» با حرف (ثم) براي افادة معناي تأخير است ، چه اين كه و او در لغت عرب براي مجرّد عطف است ، ولي ثُمَّ عطف با تراخي است يعني ، ثُمَّ در لغت عرب در مهلت و فاصلة زماني به كار برده مي شود و در فارسي معادل سپس مي باشد جملة «ثُمَّ جعل الثواب علي طاعته» كه با ثُمَّ عطف شده ، مفيد تراخي و عطف با تأخير است و در عين حال اشاره به يك نكته ظريفي است .

توضيح مطلب به اين كه : خضوع و تعبّد و تسليم انسان در برابر پيشگاه حقّ متعال از دو راه حاصل مي شود . نخست از طريق شناخت و درك عظمت آفرينش و هم بستگي اجزاءِ جهان است كه ، چنين دريافت و شناختی انسان را در مقابل عظمت خلق به خضوع و تسلیم وا می دارد .

دیگر از طریق صرف تهدید به عذاب و امیدواری به ثواب حاصل می شود ، و بسیار واضح می باشد . فرق زیادی است بین این دو گونه تعّبد و تسلیم ، از این جهت وجود مقدسه حضرت صدیقه طاهرهفاطمة زهراء (علیها السلام) با عطف به ثُمَّ مثل این كه ، می فرماید : غرض از آفرینش این همه نقش عجب بر درو دیوار وجود آگاه نمودن صاحب دلان به تعبّد و تسلیم ، از راه محبّ و شوق كه مولد شناخت انسان بدون ترس از تهدید و با مشاهدة عجائب و نشانه های قدرت در همة اجزای جهان حاصل می شود به مقام تعبّد و تسلیم برآید چنانكه در توضیح .

«تَنبیهاً عَلی طاعته» خواهد آمد . بین این مرتبه از درك و عبادت و آن مرتبة دیگر كه ، با تهدید و ترس حاصل می شود فاصله بسیار زیاد است هر چند این نیز در حد خود تعبد و مطلوب است امّا عبادت از راه محبّت منزلت دیگری دارد .

ص: 338

نظیر این عطف به ثُمَّ را در اين آیه شریفه موجود است : الْحَمْدُلِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذینَ كَفَروُا بِرَبِّهِم یَعْدِلُونَ ، ستایش از آن خدائی است كه آسمان ها و زمین را آفرید و تاریكی ها و نور را ایجاد كرد .(1)

در این آیة شریفه اعتقاد كافران را كه برای خدا شریك قرار می دهند . با حرف « ثُمَّ » فرمود تا فاصلة بین دو تفكر را ارائه دهد به این كه ، خلقت آسمان ها و زمین با شكر فیها و با عظمت هایی كه ، در بردار ، این معنا را ثابت می كند كه ، قدرت بی نهايي آن را قلم زده است . قدرت آفریدگار قدرت دیگری را هم قرار می دهند . همان طور كه ملاحظه می شود فاصلة بین این دو طرز تفكر زیاد است ، ز مخشری در كشاف (تفسیر) خود به این نكته اشاره می كند و از خود سوال می كند :

ما معنی ثُمَّ ؟ عطف به ثُمَّ در این آیه چه نكته ای را می خواهد بیان كنند ؟بعد جواب می دهد «استبعاد ، اَن یعدلوا به بعد ، وضوح آیات قدرته» یعنی با عطف به ثُمَّ ، خداوند متعال استبعاد می دارد كه پس از آشكار شدن نشانی های قدرتش ، كسی را همتای او قرار دهند ؟(2)

خلاصه : شریكة القرآن ، در عطف جملة «جَعَلَ الثواب علی طاعته» با كلمة ثُمَّ ، قصد دارد این مطلب را برساند كه ، هرصاحب عقل و درك با مشاهدة شگفتی های جهان آفرینش و نشانه های قدرت در آفاق و انفس باید خود با میل و رغبت تسلیم ذات ربوبی گردد و دعوت أنبیاء را با جان بپذیرد و در نتیجه به بهشت جاودانی كشانده شود و از عذاب خلاصی یابد . این منزلت كجا و كشیده شدن با وعدة مزد به ثواب و تهدید به عذاب در صورت نافرمانی كجا ؟

در روایت آمده است : اِنَّ قَوْماً عَبْدوُاللهَ رَغْبَةً تِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوُ اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ العَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللهَ شُكْراً فتِلْكَ عِبادَةُ الاَحْرارِ ،(3)

ص: 339


1- سورة انعام ، آيۀ 1
2- بايد گفت : زمخشری پس چرا تو كسی را به عنوان خلیفه پذیرفتی كه خدا را خوش نیاید مگر خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمودند كه بعد از پیامبر خدا دوازده امام جانشینان و حجت های خدایند پس چرا سراغ هاي خلیفه ناحق ، رفتید كه نه مرضی خدا بودند و نه مرضی پیغمبر خدا
3- نهج البلاغه ، حكمت 237

وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید : گروهی خدا را برای درك ثواب و مزد ، عبادت می كنند ، این عبادت سودا گران است و گروهی او را از ترس دوزخ می پرستند و آن عبادت بردگان است و گروهی خدا را چون شایسته عبادت یافتند عبادت می كنند این عبادت آزادگان است .

توحید و یكتاپرستی

عامل دو گانه پرستی در بشر

تنها سه عامل انگیزه دو گانه پرستی در بشر است .1- چون سروكار آدمی بیشتر با محسوسات است می بیند ، می شنود ، سخن می گوید ، همه و همه محسوس است و پدیدة مادی و دارای شكل و گونه خاصی است .

یگانه وسیلة انسان ، برای فهم معانی عقلی ، احساس و خیال آدمی است زیرا اول چیزی را در مكان خاص و زمان مخصوص و حالت را در مكان خاص و زمان مخصوص و حالت خاص می بیند و مثلاً برای رسدن به معنای كلی و عقلی (هر آتش سوزنده است ) خصوصاً مكان و زمان و ظرف را كه ربطی به معنای كلی ندارد دور انداخته و حكم كلی مجرّد از عوارض زمان و مكان را صادر می كند . و حاصل این كه انسان تا رسیدن به مرحلة تعقّل به محسوسات ، خو گرفته است و اكثریت افراد بشر از انس به محسوسات خو گرفته است و اكثریت افراد بشر از انس به محسوسات و پدیده های مادی كه دارای شكل خاصی است دست بر نمی دارد و به همین جهت آفریدگار جهان را نیز دارای صورت و شكل در خیال خود ، مطابق آن چه از امور مادی دیده می پندارد (العیاذبالله) و خیال می كند كه ، گردانندة خورشید و ماه و زمین ، با نیروی عظیم و برتر از تصوّر مانند یكی از نیرومندانی كه دیده یا شنیده است می باشد و پایتخت ، مركز قدرت محسوسی دارد و او قبل از انجام هر كار فكر و اندیشة خود را به كار می اندازد و سپس آن را در صورت مصلحت بودن به مرحله اجراء ، در می آورد چنانكه در صریح تورات به این گونه تسبیحات و پندارهایی اساس بر می خوریم و نیز در اسلام حنبلی ها كه قائل به تجسم هستند و می گویند خدا را تختی است كه برفراز آن نشسته این گونه خرافات به چشم می خورد .

ص: 340

2- علاقه و محبّت شدید به نمودار ساختن محبوب و مطلوب خویش ، تا حتی الامكان با او در تماس باشد و به طرف كه رو نمود ، او را ببیند . عامل دیگری است كه بشر را وا داشته برای آفریدگار جهان نیز مثال و صورتی بسازد.

3- عامل سوم خضوع و فروتنی انسان است در برابر كمال و قدرت كه انسان بالفطره مقابل هر قدرت و كمالی ، فروتن و كوچك می شود . این سه عامل ، انگیزة پیدایش صورت و تمثال و بت پرستی گردیده زیرا بشر كه به مرحله بلوغ فكری نرسیده بود ، نمی توانست با تمام اذعان فطری كه بهآفریدگار داشت. خدای متعال را جدا از اوضاع محسوس درك نماید به ناچار رفتاری را كه با بزرگان و رجال محبوب خود معمول می داشت به آفریدگار یكتا نیز همان را انجام می داد .

چنان كه در خدای سه چهرة هندیان ، ثالوث ، رمز آن است كه آفریدگار با سه صفت عمومی خویش با مخلوق خود روبه رو است و به همین صورت نمودار شده است . و هم اكنون كه به اصطلاح عصر روشن فكری است ، آمار بت پرستان جهان به صدها میلیون در نواحی مختلف زمین می رسد .

برای اثبات اين سخن ، روایتی را كه در تفسیر قمی و علل الشرایع شیخ صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل می كند در این جا ذكر می كنیم :

« وَ قالوُ الا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وُدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً ،(1)

»

گفتند كه هرگز خدایان خود را ترك نگوئید وُدّ وَ سُواع وَ یَغُوثُ نسر كه ، پدران شما به آن ها تقرّب می جستند رها نسازيد .

این نام ها كه ، در آیة شریفه یاد شده ، اسامی عدّه ای از بزرگان یكتاپرست بودند كه مورد علاقة شدید اجتماع خود بودند تا این كه ، مرگ آن ها فرا رسید چون مردم به افراد مزبور ، به شدت از این حادثه ناراحت شدند و ابلیس چنین فرصتی را غنیمت دانسته و به آن ها گفت من به صورت آن ها تِمثالهائي درست می كنم ، شما به آن ها نگاه كنید و با صورت آن ها ، مأنوس شده و خود را بدین وسیله تسكین دهید . و سپس ابلیس برای آنان چندین بت درست كرد و مردم هم به عبادت خدای

ص: 341


1- سورة نوح ، آیة 23

یكتا قیام می نمودند و هم اندوه درونی خودر ا از فقدان رجال دینی با نگاه كردن به تمثال های آن ها ، آرامش می دادند . تا فصل سرما و برف و باران رسید ناچار بت ها را داخل محل سرپوشیده نمودند . تا آن كه نسل مزبور منقرض شدند و نوبت به نسل جدید رسید گفتند : كه پدران ما ، این تمثال ها را پرستش می كردند ، نه این كه با دیدن آن صورت های اندوه خود را تسكین می دادند و سرانجام بهتدریج همان صورت ها مورد پرستش واقع شد . و تاریخ نیز گواهی می دهد كه در یونان و روم قدیم ، رئیس بازماندن به نام او ، بتی درست می كردند و پس از درگذشتن همان بت را می پرستیدند .

خلاصه یكی از عادت های مرسوم و معمول ساختن تمثال بزرگان تاریخ درگذشته بشریت بوده ، خواه بزرگ دینی باشد . یا ملّی و یا اجتماعی و یا خانواده ، و اكنون در بت خانه های موجود زمان ما تمثال بزرگان دینی مانند بودا وعده زیادی از شخصیت های بر همائی ، (1)محفوظ و مورد پرستش است . و این عمل آنان دلیل آن است كه مرگ را نیستی مطلق نمی دانستند و همچنان به زندگی روح آن ها معتقد بودند كه ، همان عنایت حال زندگی را داراست و بلكه بعد از برداشته شدن حجاب ، تن شدت وجودی قوت اراده پیدا كرده اند :

قرآن كریم از فرعون زمان موسی (علیه السلام) نقل می كند : « وَ قالَ المَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ اَتَذَرُ مُوسی وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأَرْضِ وَیَذَرُكَ وَ آلِهَتَكَ ، (2)

» فرعونیان به فرعون گفتند : كه ، تو موسی را همچنان واگذشتی در روی زمین به تباهی نمایند ؟ و از پرستش تو و خدایانی كه آن ها را می پرستی سرباز زنند ؟

از این آیة شریفه معلوم می شود با این كه خود فرعون مورد پرستش بوده با همة این احوال بت هایی را پرستش می كرده است .

ص: 342


1- برهما ( به فتح با و راء ) مأخوذ از هندي ، خداي بزرگ هندوان باستان ، يكي از سه خداي پيروان مذهب برهمايي كه او را قادر مطلق و آفريدگار مي دانند بر همائي : نام مذهب قديمي در هندوستان ، برهمن به فتح با و راء و ميم ، مأخوذ از هندي ، عالم و پيشواي روحاني مذهب برهمائي ، پيرو و مذهب برهمايي ، برهمه و برهمند هم گفته شده ، و نيز به معناي برهما است كه ، يكي از سه خداي پيروان مذهب برهمايي يا برهميني است . در عربي نيز بر همين مي گويند و جمع آن براهمه است . ( فرهنگ عميد ) كه سه خدا را قائل اند . بَرَهما خداي بزرگ خالق موجودات ، آفريدگان جهان، 2- و يشنو « محافظ و امر كائنات » 3- سيوا « مخرب » خراب كننده موجودات ، پيروان آن قريب 220 ميليون و الان شايد بالاي 300 ميليون نفر ، و شهر مقدس آن ها به نارس است ، در كنار شط ، گنگ
2- سورة اعراف آیة 127

رب النوع

با این كه ، جامعة بشریت در ساختن تمثال بزرگان اجتماع ، خواه به صورت رهبر مادی ، و یا سیاسی و یا زمامداران دینی جدّیت داشت و تا مرحله پرستش آن ها ، رسید ، تمثالی از آفریدگار درست نكرد، زیرا اجتماعات بشری به تعلیم أَنبیاء (علیهم السلام) تا حدی به دست آورده بودند كه ، خدای جهان بالاتر از قیاس و گمان است ، به این جهت ساختن تمثال از ذات احدیّت درست نیست ، و بلكه بت پرستان برای نمودار ساختن آثار تدبیر او كه ، تا حدّی می توان درك كرد ، به ساختن بت و تمثال اقدام كردند . جمعیت های بشری كه ، به مناسبت احتیاجات ضروری به نمودار ساختن آن ، به تدبیر مخصوص دست زدند و خدای واحد را با پرستش بت مخصوص كه نمودار تدبیر خاصی بود ، عبادت می كردند . مثلاً ، بشر كه برای بزرگان ملّی و اجتماعی و دینی خویش مجسّمه درست كردن آن ها را ، در طی قرون پرستش نمود دفعةً آگاه شد ، خوب است برای آفریدگار نیز مجسمه ساخته شود ، امّا خدائی كه از قیاس و گمان و وهم برتر است چگونه می توان مجسمه او را درست كرد؟ به ناچار از ساختن مجسّمه برای ذات آفریدگار ، دست برداشته به فكر نمودار ساختن یكی از جهات تدبیر وی افتادند و خدا را به وسیلة همان چیزی كه با دست خود فراهم كرده بودند ، افتادند و یك قسمت از تدبیرات جهان را به اعتقاد باطل به آن ها واگذاشته بودند و پرستيد ، مثلاً مردم ساحل نشین دریاها را می پرستیدند تا در نتیجه بركات و فائده دریاها به آن ها ارزانی شده و از آفات و شرور دریاها و طوفان و طغیان ، در اَمان باشند .

و یا صحرانشینان ، مدبّر صحراها و سلحشور مدبّر جنگ ها را پرستش می كردند ، به این ترتیب هركسی و هر جمعی آن مدبّر را عبادت می كرد كه ، شافع وی به آن بستگی داشت و برحسب مرور زمان هركسی مطابق سلیقه و ذوق خویش صورتی برای خدای انتخابی خود از ماده كه در اختیار داشت مانند فلزات یا چوب ، خدا درست می كرد و در برابر او قربانی می كرد و بالاخره عدم انضباط در انتخاب خدایان كار را به هرج و مرج رسانید . آن چه كه تقریباً مورد اتفاق اكثریت بت پرستان می باشد آن است كه ، این بت ها را واسطه ها و شفیعان درگاه الهی می دانستند تا به آن وسیله جلبخیر و دفع شر گردد و چه بسا بعضی از نادان ها ، آن چه را كه بت درست كرده بودند ، آن را مستقّلاً در برابر خدای متعال خدا می دانستند و بعضی دیگر با این كه ، آن ها را واسطه می دانستند آن ها را

ص: 343

بهتر و كامل تر از خداوند فرض می كردند ، چنان كه قرآن نقل می كند :«فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلایَصِلُ اِلی اللهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ اِلی شُرِكائِهِمْ»(1) بهره اي را كه براي شريكان خدا از قرباني قائل بودند به خدا نمي رسيد ، امّا آن چه بهرة خدا بود شريكان را در آن نصيب بود . بعضي ملائكه را مي پرستيدند، چيزي كه هست هر يك از اين توده ها چيزي را كه پرستش مي كردند ، براي آن مثالي درست مي كردند و ارباب انواع منزه از دارا بودن صورت هستند و تا درجايي ثابت باشند و توجّه به آن ها، مشكل است . بنابراين در پرستش لازم است ، چيزي را نماينده و ضمّ او ، قرار داد . (2)

از محمّدبن عبدالله خراساني خادم حضرت امام رضا (علیه السلام) نقل است كه روزي مرد زنديق و بي ديني بر آن حضرت وارد شد و گروهي نيز حضور داشتند . امام (علیه السلام) فرمود : بگو ببينم اگر حرف حرف شما باشد،

اگر چه اين طور نيست ، آيا ما و شما يكسان هستيم ؟ و نماز و روزه و زكات و اعتقادات ما ضرري به ما نرسانده است ؟

آن مرد زنديق چيزي نگفت ، پس آن حضرت فرمودند : و اگر حرف حرف شما باشد ، كه حقّ هم همين است ، در اين صورت آيا شما به هلاكت نيفتاده و ما نجات نيافته ايم ؟ زنديق گفت : خداوند به تو لطف و مرحمت فرمايد ، برايم توضيح بده كه خدا چگونه است و كجاست ؟حضرت فرمودند : واي بر تو ، آن چه تو گمان كرده اي ، غلط است . او جا و مكان را ايجاد كرده است. او بود ولي هيچ جا و مكاني وجود نداشت . كيفيّت را او ايجاد كرده است او بود و هيچ چگونگي و كيفيّتي وجود نداشت . لذا با كيفيت يا جا و مكان و هواس قابل درك نيست و به هيچ چيز شبيه نمي باشد . مرد گفت : حال كه با هيچ حواسّي از حواسّ پنج گانه مقابل درك نيست ، پس اصلاً نيست .

حضرت فرمود : واي بر تو ، حواسّت از درك او عاجز است . رُبوبيّت او را انكار مي كني ؟ و حال آن كه ما وقتي از ادراكش عاجز مي شويم . يقين مي كنيم كه او ربّ ما است ، و او چيزي است برخلاف ساير اشياء

مرد گفت : پس بگو خدا چه زماني بوده است ؟

ص: 344


1- سوره انعام آیه 136 براي شناخت آئين مزخرفه ، به كتاب جاهليّت در اسلام آقاي يحيي نوري رجوع شود كه اكثر آئين و مذاهب باطل و فاسد را ذكر كرده است .
2- سيّد عزّالدّين حسيني ، زنجاني ، شرح فدك ص 164 ، فروغ ابديت ج 1 ص 9 الي 95 ، تمدّن اسلام و عرب ص 78-102

حضرت فرمود : تو به من بگو : خداوند كَي نبوده است تا بگويم : كي بوده است .

مرد پرسيد : چه دليلي بر وجود خدا است ؟

حضرت فرمودند : وقتي به جسدم مي نگرم و مي بينم نمي توانم در طول و عرض چيزي از آن كم كنم يا بر آن بيفزايم و سختي ها را از آن دفع كنم و چيزي به سود آن ، انجام دهم مي فهمم كه اين ساختمان بنا كننده اي دارد و به او معتقد مي شويم . افزون كه بر اين كه چرخش فلك را به امر و قدرتش و ايجاد شدن ابرها و گردش بادها ، حركت ماه و خورشيد و ستارگان و ساير آيات عجيب و متقن الهي را مي بينيم و لذا مي فهميم كه اين ها همه تقدير كننده و ايجاد كننده اي دارد .

زنديق پرسيد : پس چرا چشم او را نمي بيند ؟

امام (علیه السلام) براي اين كه فرقي باشد بين او و بين خلقش كه قابل رؤيت مي باشند ، افزون بر اين كه شأن و اَجَل بزرگ تر از اين است كه چشم او را ببيند و يا فكر او را درك نمايد يا عقل او را دريابد.

مرد گفت : پس حدّ و وصفش را برايم بيان كن.امام (علیه السلام) فرمودند : حدّ و وصفي ندارد .

زنديق پرسيد : چرا ؟

امام (علیه السلام) فرمودند : زيرا هر چيزي كه حدّي دارد ، وجودش تا همان حدّ امتداد دارد و چون حدّ و مرز پذيرفته پس قابليت زياد شدن را نيز دارد و وقتي كه قابليّت زياد شدن را داشته باشد . قابليّت نقصان را نيز دارد . پس او نه حدّ دارد و نه زيادي مي پذيرد ، نه چيزي از او كم مي شود ، نه قابل تجزيه است و نه با فكر درك مي شود .

زنديق پرسيد : شما كه مي گوييد : او لطيف ، سميع (شنوا) حكيم ، بصير ، (بينا) باشد . يا ظريف و دقيق : ولي دست نداشته باشد و يا حكيم باشد ولي صنعت گرد و سازنده نباشد ؟ حضرت فرمودند : «لطيف» در بين آدميان ، موقعي اطلاق مي شود كه كسي بخواهد كاري يا صنعتي را انجام دهد.

ص: 345

آيا نديده اي وقتي كسي مي خواهد ، چيزي اِتّخاذ كند و بگيرد ، يا كاري كند اگر با دقّت و ظرافت انجام دهد مي گويند : فلاني چقدر با ظرافت و دقيق است ؟

پس چطور به خداوند بزرگي كه مخلوقاتي ريز و درشت دارد و در جانوران ، روح هايي قرار داده و هر جنسي را از جنس ديگر متباين و جدا ساخته به طوري كه هيچ شبيه لطيف (دقيق و با ظرافت) گفته نشود ؟ پس هر كدام از اين مخلوقات ، سپس در درختان و ميوه هاي خوراكي و غيره خوراكي آن دقت كرديم و آن وقت گفتيم : خالق ما لطيف است ولي نه مانند لطيف بودن مخلوقات ( و كارهايشان ) و گفتيم : او شنوايي است كه ، صداي تمام خلايق از عرش تا فرش از مورچه هاي ريز گرفته تا بزرگتر از آن ، در دريا و خشكي بر او پوشيده نيست . و زبان آن ها را با هم اشتباهنمي كند و در اين موقع گفتيم : او شنوا است ولي بدون گوش ، و گفتيم : او بينا است ولي نه با چشم زيرا او اثر دانة بسيار ريز و سياه خَرْدَل(1)

را در شب ظلماني بر روي سنگ سياه مي بيند .

و نيز حركت مورچه را در شب تاريك مي بيند و از نفع و ضرر آن مطّلع است و آميزش و بچّه ها و نسل آن ها را مي بيند . و در نتيجه گفتيم : او بينا است امّا نه مانند بينا بودن مخلوقات

راوي گويد : زماني نگذشت كه آن مرد زنديق (به كسر زا و دال بي دين ، كافر ، كسي كه در باطن كافر باشد و تظاهر به ايمان كند . زنادقه و زناديق جمع ، در فارسي زنديك هم گفته شده ) مسلمان شد . (2)

متن يكي از از نامه هاي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امپراطور روم « هراكليوس » (هِرَقْلْ)

مِنْ مُحَمَّدِ (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

اِلي هِرَقْلَ عَظيمِ الرُّومِ : سَلامٌ عَلي « مَنِ اتَبَعَ الْهُدي »

أمّا بَعْدُ : فَاِنّي اَدعُوكَ بِدِعايَتِه الاسلام : أسْلِمْ تَسْلِمْ

ص: 346


1- به فتح خاء و دال : گياهي است بَرّي و بستاني ، برگ هايش شبيه برگ تُرُب اما كوچك تر ، دانه هاي آن ، ريز و قهوه اي رنگ و داراي طعم تند ، دانه هاي آن را پس از كوبيدن در آب يا سركه خمير مي كنند و با غذا براي تحريك اشتها مي خورند ، در طب نيز براي پاشويه و ضِماد ( پارچه اي كه زخم را با آن ببندند ، مَرهَمي كه روي زخم بگذارند ) به كار مي رود ، به عربي هم خَردل مي گويند . در فارسي ، اسپندان و سپندان و سپندين و فاتوسين و فاترسين و فاترشين و آهوري هم گفته شده . ( فرهنگ عميد )
2- احتجاج طبرسي ، ج 2 ، ص 366 ، ناشر : دارالكتب الاسلاميه ، تهران ، تاريخ انتشار : 1381 ه- . ش ، چاپ خانه : گوهر انديشه

« يُؤتِكَ اللهُ اَجْرَكَ مَرَّتَيْن ، فَاِنْ تَوَلَيْتَ فَاِنَّما عَلَيْكَ اِثْمُ الفَلّاحين »يا اَهْلَ الْكِتاب ِ تَعالَوْا اِلي كَلِمةٍ سَواءٍ بَيْنَنا و بَيْنَكُمْ اَلّا نَعْبُدَ اِلّا اللهُ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَخِذْ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ »

فَاِنْ تَوَلَوْا فَقُولوا اشْهَدُوا بِأنّا مُسْلِمُونَ (محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم))

از جانب محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به هِرَقْلْ بزرگ روم : درود و رحمت خدا بر پيروان راه درستي و درستكاري و بعد تو را به پذيرش ميان اسلام دعوت مي كنم ، اسلام بپذير تا از همة انحرافات و بدبختي ها سالم بماني . خداوند بزرگ به تو دو برابر پاداش خواهد داد . (شايد يكي براي اسلام خودش ) و ديگر به خاطر آن كه اسلام او سبب اسلام ملّتش خواهد شد . و با اجر اول و به خاطر ايمان به مسيحيت ، و اَجْر دوّم براي ايمان به معارف اسلام ، امّا اگر نپذيري دانسته باش گناه انحرافات تودة ملّت دهقانان به گردن توست و نامه را به اين آيه ختم نمود : اي اهل كتاب بيائيد تا همه با هم به يك منطق گويا باشيم ، جز خدا كسي و چيزي را نپرستيم ، يكتا پرست بوده و براي او شريك قائل نشويم ، و برخي برخي ديگر را آلهه و معبود و ارباب نساخته از خداوند روي نگردانيم ، اي مسلمانان و مؤمنان به خدا اگر اهل كتاب گوش به شما نداده و روي گرداندند به همه اعلام كنيد . ما مؤمنان به خدا و مسلمانيم (1)

(محمد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم))(2)

متن نامة ديگر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امپراطور ايران – خسرو پرويز (كسري) (2)

بيست و سومين پادشاه ساساني (3)

« مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلي كَسري عَظيمِ فارسَ ، سَلامٌ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي »

ص: 347


1- سورة مباركة آل عمران ، آية64
2- جاهليت و اسلام ص 209 ، انتشارات : مؤسسه مطبوعاتي فراهاني ، تاريخ خرداد 46 ، البته بعضي از الفاظ متن نامه فرق دارد مقدار كمي ، در بعضي از تعابير مانند آن كه به جاي ، عظيم الرّوم صاحب الرّوم و به جاي الفلّاحين ، الاكاربين يا الناس ذكر گرديده در تمام كتب تاريخ اروپايي و اسلامي ذكر و از جمله در اين كتاب ها ضبط شده است . تاريخ طبري ج 2 ص 296 تاريخ يعقوبي ج 2 ص 62 ، سيرة حلبي ج 2 ص 275 كامل ابن اثير ج 2 ص 81 السيرة النوبية حاشية سيرة حلبي ج 3 ص 61

«وَ آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ شَهِدَ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهَ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَدْعُوكَ بِدِعايَةِ الاسلام ، فَاِنّي اَنَا رَسُولُ اللهِ اِليَ النّاسِ كافَّةً لِاُنذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَ يَحِّقَ الْقَولُ عَلَي الكافِرينَ اَسْلِمَ تَسْلِمْ » فَأِن اَبَيْتَ فَعَلَيْكَ اِثْمُ المَجوسِ (1) (محمد رسول الله )

از جانب محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به كسري بزرگ ايران ، درود و رحمت خداوند بر كساني كه در طريق هدايتند و به خداوند و رسولش ايمان آورده به وحدانيّت و يگانگي ، آن ذات بي همتا ، اعتراف نموده و نيز اعتراف دارند كه « محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول اوست » تو را به معارف اسلام دعوت مي كنم ، من از جانب خداوند متعال براي بيداري و انزار و تبشير سراسر جهان بشري ، و اتمام حجت بر كافران مبعوث شدم ، اسلام بپذير تا از همة انحرافات و كجي ها و ظلمات سالم بماني . اگر از تقبل اسلام ، سرباز زني ، گناه ملّت مجوس و انحرافات آن ها به عهده ي تو است . ( محمد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم))

متن نامة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نجّاشي دوم ، سلطان حبشه (3)

هذا كتابٌ مِنَ النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلَي النَّجاشي عَظيمِ الحَبَشة ، سَلامٌ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي وَ آمَنَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ و شَهِدَ اَنْ لا اله الا اللهُ وَحْدَهُ لا شريك لَه ، لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، اَدْعُونَ بِدِعايَةِ الله ، فَاِنّي رَسُولُهُ فَاَسْلِمَ تَسْلِمْ .« يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالُوا اِلي كَلِمَةِ سَواءٍ . . . »

محمدٌ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)و اين نامه از جانب پيمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به «نجّاشي» بزرگ حبشه است . سلام و درود خدا بر سالكان راه رستگاري ، و مؤمنان به خدا و رسول خدا و بركساني كه به يكتايي خداوند يگانه و بي همتايي كه از همسر و فرزند منزه است ، اعتراف دارند . و بركساني كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بندة خدا و رسول او مي دانند تو را به دعوت الهي و اجابت نداي خدا دعوت مي كنم ، چون من فرستاده و رسول خدايم اسلام آر و تا سالم بماني ، و اين آيه را افزود اي اهل كتاب بيائيد تا با هم به يك منطق ميان ما و شما كه نپرستيم جُز خدا را و انبازي نگردانيم (شريكي) چيزي را و نگيزد بعضي از ما بعضي را خداياني جز خدا (يگانه) پس اگر پشت كردند بگوئيد گواه باشيد كه مائيم مسلمانان و تمام آيه اين است :

ص: 348


1- جاهليّت و اسلام ص 212 ، تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص 132 ، تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 161
2- جاهليت در اسلام ، ص 216

قُلْ يا اَهْلَ الكِتابِ تَعالَوْا اِلي كَلِمةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلّا نَعْبُدُ اِلّا اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيئا وَ لا يَتَّخِذُ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دونِ اللهِ فَاِنْ تَوَلّوْا فَقُولوُا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ . (1)

شعر

مَلِكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي

نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي

همه درگاه تو جويم ، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي

تو حكيمي تو عظيمي ، تو كريمي ، تو رحيمي

تو نماينده ي فضلي تو سزاوار سنايي

بري از رنج و گذاري ، بري از درد و نيازي

بري از بيم و اميدي بري از چون و چرايي

بري از خوردن و خفتن بري از شرك و شبيهي

بري از صورت و رنگي ، بري از عيب و خطايي

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي

نتوان بشه تو جستن كه تو در وهم نيايي

نَبُد اين خلق و تو بودي ، نبود خلق و تو باشي

نه بِجنبي نه بگردي نه بكاهي نه فزايي

هم عزّي و جلالي همه علمي و يقيني

همه نوري و سروري همه جودي و جزايي

احدٌ ليس كَمِثْلِهِ ، صَمَدٌ لَيْسَ ضد

لِمَنِ الْمُلْك تو گويي كه مرا آن را تو سزايي لب و دندان سنايي

همه توحيد تو گويد

مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي (2)مَلِكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي

نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي

همه درگاه تو جويم ، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي

تو حكيمي تو عظيمي ، تو كريمي ، تو رحيمي

تو نماينده ي فضلي تو سزاوار سنايي

بري از رنج و گذاري ، بري از درد و نيازي

بري از بيم و اميدي بري از چون و چرايي

بري از خوردن و خفتن بري از شرك و شبيهي

بري از صورت و رنگي ، بري از عيب و خطايي

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي

نتوان بشه تو جستن كه تو در وهم نيايي

نَبُد اين خلق و تو بودي ، نبود خلق و تو باشي

نه بِجنبي نه بگردي نه بكاهي نه فزايي

هم عزّي و جلالي همه علمي و يقيني

همه نوري و سروري همه جودي و جزايي

احدٌ ليس كَمِثْلِهِ ، صَمَدٌ لَيْسَ ضد

لِمَنِ الْمُلْك تو گويي كه مرا آن را تو سزايي لب و دندان سنايي

همه توحيد تو گويد

مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي (3)

***

كي رفته اي ز دل كه تمنّا كنم تو را

كي بوده ايي نهفته كه پيدا كنم تو را ؟

غيبت نكرده اي كه شوم طلب حضور

پنهان نگشته اي كه هويدا پيدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد

تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را

بالاي خود در آينة چشم من ببين

تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را (4)

***

ص: 349


1- متون نامه هاي ديگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نجاشي در تاريخ طبري ، ج 2 ص 294 ، طبقات ابن سعد ج 1 ، ص 207 ، البداية و النهاية ج 3 ص 83 و سيره ي حلبي ج 2 و بحارالانوار ج 6 آمده است .
2- سنايي غزنوي ، قرن ششم هجري ، مدفون در گوشه شمال غربي شهر غزنه ، واقع در افغانستان
3- سنايي غزنوي ، قرن ششم هجري ، مدفون در گوشه شمال غربي شهر غزنه ، واقع در افغانستان
4- از ناصر خسرو

كه تواند

بدهد ميوة رنگين از چوب ؟

يا كه باشد كه برآرد گُل صد برگ خار

اين همه نقش عجيب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند

نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار

آفرينش همه تشبيه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او است

همه گويند و يكي گفته نيابد ز هزار

خبرت هست كه مرغان سحر مي گويند

كه آخر اي خفته

سر از بالش غفلت بردار

شعر

اي همه هستي ز تو پيدا شده

مور ضعيف از تو توانا شده

آن چه تَغيّر نپذيرد توئي

آن كه نمرده است و نميرد توئي

هستي تو صورت پيوند نه

تو بِكَسْ و كس به تو مانند نه

ما همه فاني و بقا بس ترا است

ملك تعالي و تقدّس ترا است

هر كه نه گوياي تو خاموشي به

هر چه نه ياد تو فراموش به

از پيِ تو است اين همه اندوه و بيم

هم تو ببخشا و ببخش اي كريم

جز در تو قبله نخواه ساخت

گر ننوازي تو كه خواهد ، نواختاي همه هستي ز تو پيدا شده

مور ضعيف از تو توانا شده

آن چه تَغيّر نپذيرد توئي

آن كه نمرده است و نميرد توئي

هستي تو صورت پيوند نه

تو بِكَسْ و كس به تو مانند نه

ما همه فاني و بقا بس ترا است

ملك تعالي و تقدّس ترا است

هر كه نه گوياي تو خاموشي به

هر چه نه ياد تو فراموش به

از پيِ تو است اين همه اندوه و بيم

هم تو ببخشا و ببخش اي كريم

جز در تو قبله نخواه ساخت

گر ننوازي تو كه خواهد ، نواخت

( نظامي )

ستايش كنم ايزد پاك را

كه گويا و بينا كند خاك را

توانا و دانا و داننده او است

خرد را و جان را نگارنده او است

جز از رأي و فرمان او راه نيست

خور و ماه از اين گردش آگاه نيست

سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست

بنا گفتن و گفتن ايزد يكي است

(فردوسي)

ص: 350

خرافاتي كه در كتب اهل تسنّن است :

در جلد اول صحيح بخاري باب فضل السجود من كتاب الأذان و ج 4 باب الصراط من كتاب الرقاق و در ص 86 جلد اول صحيح مسلم ، باب اثبات الرؤية المؤمنين ربّهم في الآخرة و اَحمدبن حنبل درص 275 ج 2 همين مطلب را ذكر كرده كه ، مؤمنين خدا را در قيامت رؤيت مي كنند و نيز از ابوهريره (منحرف جُعّال) سنّي روايت كرده اند كه جماعتي از مردم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال كردند كه يا رسول ا. . . آيا ما مي بينيم پروردگار خود را در روز قيامت ؟ فرمود : آري ، آيا در وقت ظهر روزي كه آسمان خالي از ابر است از مشاهده خورشيد ، ضرري به شما مي رسد ، عرض كردند : نه ، فرمود : آيا ديدن ماه تمام را در شب هايي كه آسمان از ابرخالي است ضرر به شما مي رساند ، عرض كردند : نه ، فرمود: پس از رؤيت و ديدن پروردگار در قيامت ، به شما ضرري نخواهد رسيد . هم چنانكه از ديدار يكي از آن دو ضرري به شما نمي رسد .

روز قيامت كه شد از طرف خداوند ، اعلام مي شود ، هر گروهي معبود خود را تبعيّت كند ، پس باقي نماند فردي كه غير از خالق يگانه را ، پرستش كرده از بت ها مگر ، پرتاب مي شوند در آتش به طوري كه از اطراف بشر ، در خارج جهنّم باقي نماند از خوب و بد جز افرادي كه خداوند يگانه را پرستش كرده باشند در آن حال خلّاق عالميان مي آيد به صورت خاصّي كه بشر مي تواند او را ببيند

پس مي فرمايد : من خالق شما هستم ، مؤمنين عرض مي كنند : پناه به خدا بريم اگر تو خدا باشي ، ما گروهي نيستيم كه غير از خالق يكتا را عبادت كرده باشيم ، خداوند در جواب گويد : آيا بين شما و خداوند نشانه اي هست كه به آن خدا را ببينيد و بشناسيد ؟

جواب گويند : آري پس خداوند ، ساق پاي خود را باز كند (يعني پاي خود را عرياناً نشان دهد) آنگاه مؤمنين سرخود را بالا كنند و ببينند خداوند را ، در همان صورتي كه دفعة نخست ديده بودند .

پس فرمايد : من خداي شما هستم ، آن ها هم اقرار كنند . كه تو خداي ما هستي . (1)

ملاحظه كنيد اين كلمات كفرآميز و تجسّم را ، آيا اين ها خداي خود را اين چنين تصوّر مي كنند . العياذبالله ، بعضي دليلشان اين كه (مانند سيّد عبدالحي سنّي ) كه علي (علیه السلام) فرمودند : لم اَعْبُدُ رَبّاً لم اَرَه

ص: 351


1- شب هاي پيشاور ، ص 165

يعني بندگي نمي كنم خداوندي را كه نبينم او را ، با اين كه جواب اين سوال را داده اند در روايت آمده است كه : عالم يهودي ، خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) عرض كرد : يا اميرالمؤمنين آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني ؟ حضرت فرمودند : من خدائي را كه نبينم عبادت نمي كنم .

عرض كرد : چگونه او را مي بيني ، فرمودند : ذات باري تعالي را با چشم سر يعني چشم عنصري نمي بينم بلكه او را با چشم قلبي و دل و نور حقيقت ايمان مي بينم . (1)

پس هركس بر اين عقيده باشد كه خداوند ديده مي شود چه در دنيا و چه در آخرت قطعاً خداوند را مُحاط ( اِحاطه شده ، چيزي كه اطراف آن ، گرفته شده باشد ) خود قرار داده و قائل به جسمانيّت براي ذات پروردگار بي همتا و بي شبيه و بي نظير شده است چنين عقيده اي قطعاً كفر است و خداوند را قائل به تجسّم نموده است .

1- ابن ابي نَجران گويد : از امام باقر (علیه السلام) راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم : مي توانم خدا را به چيزي تصوّر كنم ؟ فرمودند : آري ولي چيزي كه حقيقتش درك نمي شود و حدّي ندارد زيرا هر چيز كه در خاطرت بيايد خدا غير او باشد ، چيزي مانند او نيست . و خاطر ما او را درك نكنند . چگونه خاطر ما دركش كند در صورتي كه او برخلاف آن چه تعقّل شود و در خاطر نقش بندد مي باشد درباره خدا تنها همين اندازه به خاطر گذرد ، چيزي كه حقيقتش درك نشود و حدّي ندارد . (2)

2- عَنْ بَكْرِبْنِ صالِحٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعيدٍ قال : سُئِلَ اَبُوجَعْفَرٍ الثّاني (علیه السلام) يَجوُزُ اَنْ يُقالَ لِلّهِ : اِنَّهُ شَئيٌ ؟ قال : نَعَمْ يُخْرِجُهُ مِنَ الحَدَّيْنِ : حَدِّ التَعْطيلِ وَ حَدِّ التَّشبيه (3)

از امام جواد (علیه السلام) سؤال شد كه (مي شود ) به خداوند گويند : چيزي است (يك موجودي است) فرمودند: آري ، چيزي كه او را از حدّ تعطيل (خدائي نيست بودند ) و حدّ تشبيه (مانند ساختن او را به مخلوق) خارج كند (يعني چون گوئي : خدا چيزي است ، اعتراف به وجودشكرده اي ، پس كافر و طبيعي كه اعتقاد به خداي يگانه ندارد ) نيستي ، امّا بايد بداني كه او چيزي است بي مانند و بي مِثل

ص: 352


1- شب هاي پيشاور ، ص 197
2- اصول كافي ، ج 3 ص 109 روايت 1 ، انتشارات علميّه اسلاميّه
3- اصول كافي ج 3 ص 101 ، روايت 2

3- عَنِ الفَتْحِ بْنِ يَزيدُ عَنْ اَبيِ الْحَسَنِ (علیه السلام)

قال : سَاَلْتُهُ عَنْ اَدْنَي المَعْرِفَةِ فقال : الاِقْرارُ بِاَنَّهُ لا اِلهَ غَيْرُهُ وَ لا شبيه لَهُ وَ لا نَظيرَ وَ اَنَّهُ قَديمٌ مُثبِتٌ ، مَوجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ وَ اَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ (1)

فتح بن يزيد گويد : از حضرت ابوالحسن (علیه السلام) (امام هادي (علیه السلام)) راجع به خداشناسي پرسيدم : فرمودند : اقرار داشتن به اين كه جز او خدائي نيست و مانندي (در صفات) و نظيري (در اُلوهیّت ) ندارد و او قديم است و پا بر جاست ، موجود است و گم نشدني و اين كه چيزي مانندش نيست .

4- عَنْ اَبي حَمْزَةَ قال : سَأَلَ نافِعُ بْنُ الاَزْرَقَ اَبا جعفر (علیه السلام) قال : سَأَلَ نافِعُ بْنُ الاَرْزَقْ عَنْ اَبا جعفر (علیه السلام) فَقال : اَخْبِرْني عَنِ اللهِ مَتي كانَ ؟

فَقال : مَتي حَتّي اَخْبِرَكَ مَتي كانَ ؟

سُبْحانَ مَنْ لا يَزَلْ وَ لا يَزالُ فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلَداً (2)

نافع بن اَزْرَق به امام باقر (علیه السلام) عرض كرد : به من بفرمائيد : خداوند از چه زماني بوده ؟

فرمودند : مگر چه زماني نبوده تا بگويم از چه زماني بوده .

منزّه باد آن كه هميشه بوده و هميشه باشد ، يكتا و بي نياز است ، همسر و فرزند نگيرد.

عرب قبل از اسلام

اكثريت ساكنان جزيزة العرب قبل از اسلام و در عهد جاهليّت دوران هر گونه تمدّن بودند اميرالمؤمنين (علیه السلام) در مورد اوضاع عرب قبل از اسلام چنين مي فرمايد :

اِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نَذيراً لِلْعالَمينَ وَ اَميناً عَليَ التَّنْزِيلِ وَ اَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلي شَرِّ دِينٍ وَ في شَرِّ دارٍ مُنيِخُونَ بَيْنَ حِجارَةِ خُشْنٍ وَ حَيّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الكَدِرَ وَ تَأكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِماءَ كُمْ وَ تَقْطَعُونَ اَرْحامَكُمٌ الأصْنامُ فيكُم مَنْصُوبَةٌ وَ الآثامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ (3)

ص: 353


1- اصول كافي ، ج 3 ، ص 115
2- اصول كافي ، ج 3 ، ص 118
3- خطبه 26 نهج البلاغه

خداوند پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و اَمين آيات وي باشد ،

در حالي كه شما ملّت عرب بدترين دين و آئين داشتيد و در بدترين سرزمين ها زندگي مي نموديد در ميان سنگ هاي خشن و مار رهايي كه فاقد شنوايي بودند ( و به همين جهت از هيچ چيز نمي ترسيديد) آب هاي آلوده را مي نوشيديد و غذاهاي ناگوار را مي خورديد خون يك ديگر را مي ريختيد ، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نموديد . بت ها در ميان شما بر پا بود « و پرستش بت شيوه و آئين شما» و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود .

به طور خلاصه عرب دور از هر گونه تمدّن بود و اگر در گوشه اي اتزاز تمدن مانند دولت يمن به چشم مي خورد آن نيز آميخته به طمع صحرا نشيني و خشنونت بود و چنين خوني هرگز اجازه نمي دهد كه تمدن برپا كنند و هر چه داشتند اقتباس از ملل نيرومند ديگر : ايران ، روم ، مصر ، حبشه و هندوستان بود .

نياكان عرب

در زبان تاريخ نويسان ، از نياكان عرب به عرب عاربه ، يا عرب بائده (منقرض شده ) تعبير مي شود كه ، عاد و ثمود و قوم هود و صالح از آن ها بودند عرب باقيه ، دو تيره بودند «قحطان» عرب هاي ساكن يمن و مجاورانش كه ، نسبت آن ها به قحطان مي رسد ، و اسماعيليه يا عدنان ساكنان سرزمين مجاور و نجد كه در مركز جزيرة العرب سُكني داشتند و نسبت آن ها با اسماعيل (علیه السلام) ، فرزند حضرت ابراهيم (علیهما السلام) از هاجر مي رسد و آن ها را مصري و مَعدي مي گويند .

توضيح اين كه : حضرت ابراهيم (علیه السلام) فرزندش حضرت اسماعيل (علیه السلام) را در حجاز سكني داد و آن سرزمين به تعبير قرآن: «بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ (1)»

صحراي خشك بي آبي و علف بود و قبلاً قبيله اي به نام جَرْهَمْ ، در آن جا سكونت داشتند ، هاجر و فرزندش را در آن جا سكني داد تا اسماعيل (علیه السلام) به سر حدّ رشد و شهر مكّه را بنا نمود به امر پروردگار ، ابراهيم به مساعدت فرزندش كعبه را بنا نهاد و مردم عرب را به توحيد و يكتاپرستي دعوت كرد ، حجاز و سرزمين هاي مجاور دعوت آن حضرت را قبول نمودند آن حضرت (علیه السلام) پايه فريضة به جا آوردن حج را گذاشت چنان كه در قرآن كريم نقل مي كند :(2)

ص: 354


1- سوره ابراهيم ، آية 37
2- بحارالانوار ، ج 2 ص 112 ، به نقل از قصص الأنبياء

« وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بالحجَّ» (1) به جا آوردن فريضه حج را در ميان مردم اعلام دار روابط جَرْهَمْ با خاندان اسماعيل به هم خورد و جنگ هايي در ميان فرزندش اسماعيل (علیه السلام) و جَرْهَم درگرفت و پس از زد و خوردها فرزندان اسماعيل پيروز شدند و قبيلة جَرْهَمْ را از سرزمين حجاز راندند . و مردمي به نامعمروبن الحيّ ، فرمانرواي مكه و اطراف گرديد . تا او را بيماري در گرفت وي را گرفتند در بلقا از سرزمين شام چشمة آب گرمي است كه شِفابخش بيماري است . عمرو به قصد معالجه به سمت شام عزيمت نمود و در اثر آب تني در آن چشمه بهبودي يافت . ديد مردم شام ، بت ها را مي پرستند وي كه از سرزمين توحيد مهاجرت كرده بود پرسيد كه اين چه عملي است ؟ گفتند كه اين ها مجسمه اجرام علوي است كه در اوضاع و حوادثي كه در روي زمين رخ مي دهد مؤثر هستند و هم پيكرة مردان عالي قدري هستند كه ما از آن ها ياري مي جوئيم و آن ها نيز ما را ياري مي نمايند چنان كه وقتي خشكسالي مي شود با استمداد از آن هاباران فرو مي ريزد ، عمرو به سختي تحت تأثير قرار گرفت. و يكي از آن پيكره ها را از آن ها درخواست نمود تا به همان گونه خوشبختي كه آنان برخوردار هستند برسد . آنان هم ، هُبَل و اَساف و نائله را به او بخشيدند (كه اسم چند بتند)

و عمرو در مراجعت مبل را بر نامه كعبه قرار داد . مردم را به پرستش آن ها دعوت كرد و به ترويج بت پرستي همت گماشت در اثر نفوذي كه در آن سرزمين داشت ، مردم يكتاپرست حجاز به آئين شرك و بت پرستي گرويدند و چون از خاندان ابراهيم بودند خود را حنفاء مي ناميدند و پس از اين ماجرا توحيد و حنفاء اسمي بدون مسمي باقي ماند ، و شايد روي همين جهت است قرآن كريم با اصرار تمام دين توحيد و يگانه پرستي را كه مخالف بت پرستي است حنيف و حنفاء مي نامند.

جهت گرايش شديد عرب به بت پرستي

آن چه عرب را به شدت به پرستيدن بت نزديك مي نمود آن بود كه ، كعبه مشرّفه را محبوبيّت و موقعيتي خاص در ميان ملل مختلف يهود ، نصاري ، مجوس و بت پرستان ديگر بود . مسافري از شهر مكه مراجعت نمي نمود مگر اين كه از سنگ هاي مكه چند قطعه براي تبرّك با خود همراه مي برد و همان را مورد ستايش قرار مي داد و برگرد او طواف مي كرد و همين كار به تدريج به مرحلة

ص: 355


1- سوره حج ، آيه 27

پرستش مي رسيد به صورت هاي مختلف شايع گردد و معدودي از بت ها معروف تر از ديگر آن ها بود كه نام آن ها را ذكر كرده اند .

1- هُبَل 2- اِساف ( و اَساف ) 3- نائله 4- لات 5- عُزّي 6- مَناة 7- وَدّ 8- سُواع 9- يَغُوث10- نَسركه اين پنج بت را قرآن به قوم نوح (علیه السلام) نسبت مي دهد .

در كافي از قول امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمودند ، محل يغوث در برابر درب كعبه جاي داشت. يعوق در طرف راست و نسر در سمت چپ

و در روايت ديگر وارد شده كه اَساف و نائله در فراز كوه صفا و مروه بود ، و در تفسير علي بن ابراهيم قمي وارد شده كه : 1- ودّ متعلّق به كلب 2- سواع ، بت قبيله هُذَيل، يغوث مال قبيله مراد . يعوق مال همدان ، نسر متعلق به قبيل حصين بود . (1)

با همة اين ، يادگارهايي از سنت حضرت ابراهيم (علیه السلام) وجود داشت مانند ختنه و زيارت حج ، اما آميخته به رسوم بت پرستي ، مانند ماليدن بدن به دور كعبه و طواف عريان و لبَّيك گفتن تا حدّي شبيه دستور اسلام معمول بود .

توحيد زيربناي اسلام و قرآن

با مختصر نظر در آيات قران كريم كافي است كه تصديق كنيم اساس و زير بناي همه اعتقادات توحيد و بيزاري و تبرّي از شرك است . و در اين اساس به آن اكتفاء نشده كه خدائي واحد براي جهان آفرينش است و بس.

بلكه توحيد قرآن و اسلام مركب از دو قسمت نفي و اثبات است و هر دو ركن اعتقادات قرآن و اسلام مي باشد و شايد چون به اين حقيقت به اين زودي ها نمي توان رسيد فرمود :

« وَ ما يُؤمِنُ اكْثَرُهُمْ باِللهِ اِلّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ » (2)

ص: 356


1- تفسیر علی بن ابراهیمی ، ج2 ، ص 338 – تفسیر منهج الصادقین ، ج2 ، ص 80 – بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب ، ج2 ، ص 202 و 203 – تفسیر البوالفتوح رازی ، ج10 ، ص 343 – 345 - مجمع البیان ، ج9 ، ص 293
2- سوره يوسف، آيه 106

ايمان اكثريت آميخته به يك قسم از شرك است . اجمالاً دعوت انبياء و همه سفيران وحي را اعلام مي نمايد : « وَ لَقَدْ بَعَثَنا في كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدوا اللهَ وَاجْتَنِبوُ الطّاغوتَ» (1)

ما در هر امت و اجتماعي كه از بشر تشكيل شده ( در زمان هاي گذشته ) پيامبراني برانگيختيم كه پرستش خدا را بكنيد و از طاغوت اجتناب نمائيد . در اين آيه اساس برنامه و زيربناي دعوت انبياء (علیهم السلام) فقط پرستش ذات يگانه نيست ، بلكه مركب از پرستش خدا و اجتناب از طاغوت است .

و همچنين در آية شريفه : «لا اِكراهَ في الدِّين قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(2) در دين اكراهي نيست صحبت از اعتقاد و درك از راه معرفت و انديشه است . رشد و گمراهي روشن شد ، معلوم است كه، نتيجة رشد سعادت و اتمام حجّت و دليل به كمال روشني وضوح بيان شد كه در نتيجه رشد سعادت و ضلالت گمراهي است .

عالَم مادِّيات وسيلة ارتقاء و صعود و نسبت به جايگاه وسيع و امن جهان معنی ، حكم چاه تاریكی را دارد كه آدمی خود را باید از آن جا خلاصی دهد ، و بشر گرفتار هزار تنگی و تاریكی و اختلافات پیچیده به هزار ناملایمات باید از آن جا بیرون آمده و به ایوان رفیع ذوالعرش المجید قدم بگذارد و راه نردبان برآمدن از آن عبارت است از «فَمَنْ یَكْفُرْ بِاطّاغِوُتِ وَ یُوْمِنُ بِاللهِ فَقِداسْتَمْسَكَ باِلعُروَةِ الوُثْقی(3)»

هر كس در مرحله اول طاغوت را انكار كرد در مرحلة دوم ایمان بذات جامع یكتا آورده در این صورت بر سیمان محكم تر دست زده دیگر نجات قطعی است زیرا هرگز این ریسمان پاره شدنی نیست .

طاغوت چیست ؟

خود قرآن معنای طاغوت را معین فرموده زیرا آن را در مقابل ایمان به خود ، قرار داده كسی كه در مقابل خدا اقرار گرفت خود روشن گر این است كه ، بسیار از حد خود فراتر رفته است . در قرآن

ص: 357


1- سوره نمل آيه 36
2- سورة بقره ، آية 256
3- سورة بقره ، آیة 256

می فرماید : اِنّا لَمّا طَغَی الماءُ (1)وقتی

كه آب طغیان و از مرزهای خود قدم فراتر نهاد و معلوم است همان آب كه فرماید : « اَنْزَلْنا مِنَ الْسَّماءٍ ماءً مُبارَكاً (2)»

به خیر و بركت توصیف شده در اثر فراگذاشتن قدم از مرز خود ، تبدیل به یك عامل مخرب و ویرانگر می شود و مرا ( از ایمان ) عبارت از [اقرار ، اعتراف ، گردن نهادن ] اذعان در برابر خدا به این قسم كه خداوند را در همه جهات ولیّ و متصرّف بداند .

پس به اين ترتيب طاغوت كه در مقابل واقع شده يعني غير از او متصرّف و ولي دانستن است.

و طاغوت بر حسب لغت به معناي : متعدّي ، سركش ، هر چيز باطل كه آن را پرستش كنند ، هر معبودي جز خدا ، بت ، طوغيت جمع .

طَغاطُغْواً و طُغُوّاً وَ طُغْوا اناً ، در گذشت از حد و نافرماني نمود . طَغَا الْبَحْرَ ، موج زد دريا يا بجوش و به هيجان آمد ، طاغوت بت ، طواغ و طَواغيت ج ، بت خانه ها

و قال الله تبارك و تعالي في كتابه الكريم :

«فَمَنْ يَكْفُرْ باِطّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِالله فَقَد اسْتَمْسَكَ باِلْعُرْوَةِ الوُثْقي لَانْضِامَ لَها ، (3)

»

عبرت از گذشتگان

خداوند تبارك و تعالي براي آن كه ، ملّت قرآن دچار گرفتاري پيروان تورات و انجيل نشوند آن ها را سرزنش فرموده :

«اَلَمْ تَرَ اِليَ الَّذينَ اُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ باِلجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ» (4)آيا نمي بيني افرادي كه بهرة از كتاب به آن ها داده شده آن ها به جبت و طاغوت گرويدند و آن ها را متصرّف و وليّ امر خود دانستند ، درآية ديگر مي فرمايد : « وَ جَعَلَ مِنْهُمْ القِرَدَةَ وَ الخنازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتِ» (5)

، عدّه اي از آن ها را (بني اسرائيل ) و يا تورات رسماً بتي را نمي پرستيدند بلكه از نظامي كه ، در برابر

ص: 358


1- سورة حاقه ، آیة 11
2- سوره ق آیه 9
3- سورة بقره ، آية 256
4- سوره آل عمران ، آيه 23
5- سورة مائده ، آية 60

تورات و انجيل قرار داشت ، و در قانون گذاري و حكم راني !!! شركت مي كردند و از آنان بيزاري نداشتند پرستش كنندگان آن ها را طاوغت معرفي مي نمايد .

و در آيه ديگر مي فرمايد : «اَلَمْ تَرَ اِليَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما نَزَّلَ اِلَيْكَ وَ يُريدوُنَ اَنْ يَتَحاكَمَوا اِليَ الطّاغُوتِ و قَدْ اُمِروُا اَنْ يَكْفُرُا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِّلَهُمْ ضَلالاً بَعيداً

فَلا وَ رَبِّك لا يُؤمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً »(1) آيا نمي بيني اي پيامبر اشخاصي را كه گمان مي كنند به آن چه به تو فرستاده شده ايمان آورده اند و قصد دارند طاوغوت را دادرس قرار دهند .

در حالي كه مأموريت دارند به آن كافر شوند و شيطان مي خواهد آن ها را به گمراهي دور گمراه سازد اما نه به پروردگارت سوگند ايمان نمي آورند تا تو را دادرس در آن چه اختلاف دارند قرار دهند و از فرمان تو احساس نارضايتي ننمايند و در كمال تسليم باشند .

از مجموع اين چند آيه چند امور روشن مي شود .

1- ايمان به توحيد نه آن است كه فقط به يگانگي ذات احديّت اعتقاد داشته باشيم بلكه ايمان مركب از برانداختن طاغوت و سپس ايمان به خداوند بايد داشت .

2- ايمان عبارت از اين است كه ديگري را متصرف در امور خود و وليّ دانستن3- طاغوت هر متجاوز از حدي است كه در برابر خداوند قرار بگيرد .

ص: 359


1- سوره نساء ، آيه 60 و 65

مراتب توحيد و نفي طاغوت

1- توحيد در ذات كه آفريدگاري جز آفريدگار يكتا نيست فردي كه به اين مقام درآيد و بگويد : من آفريدگارم مانند فرعون و نمرود كه مي گفتند : «اَنَا رَبُّكُمُ الأَعلي» طاغوت است .

2- توحيد در فرمانروائي ، به اين معني بعد از آن كه او را ذاتي دانستيم زنده و قيّوم و احاطه كننده به همه چيز ناچار احاطه علمي او نيز به همه موجودات برتر مي باشد ، كه فرموده : « اَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الخَيْرُ » (1)

آيا خدائي كه خلق كرده احاطه به مخلوق خود ندارد ؟ و اوست لطيف بسيار آگاه پس قانون گذاري مثلاً در ازدواج وطلاق و معاملات حق مخصوص او مي باشد لذا در آيه شريفه توبيخ از يهود و مسيحيّت نموده كه :

«اتَّخَذَوُا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ ما اُمِروُا اِلّا لِيَعْبُدُوا اِلهاً واحِداً سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمّايُشْرِكُونَ » (2)آن ها دانشمندان خود را در مقابل خدا پروردگار قرار دارند در حالي كه مأمور بودند كه به جز خداي واحد را پرستش نكنند پاك و منزّه مي دهند ، در روايت از طريق خاصه و عامه وارد شده چون رهبران ديني يهودي و مسيح به تّبع خود در برابر تورات و انجيل قانون گذاري نمودند ، خداي متعال هم آن را پرستش ناميد . پس بنا به صريح قرآن اگر كسي ، در برابر حكم خدا ، قانون گذاري نمايد شركت است و به رسميّت شناختن آن عبادت طاغوت است .

3- توحيد در تعيين رهبر و پيشوا ، زيرا فقط او مي داند كه ، چه فردي صلاحيت رهبري دارد و در مورد رهبر تعيين شده فرق نمي كند بلا واسطه مانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و يا به واسطه باشد كه از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعيين شود و روي همين جهت فرستادگان عيسي (علیه السلام) را انطاكيه كه براي تبليغ بود فرستادة خود معرفي مي نمايد :

ص: 360


1- سوره ملك ، آيه 14
2- سوره توبه ، آيه 31

«اِذْ اَرْسَلْنا اِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزنا بِثالِثِ فَقالوُا اِنَّا اِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ » (1)

وقتي كه ما دو نفر به سوي آن ها «در انطاكيه» فرستاديم آن دو را تكذيب نمودند و نفر سوم را به همراهي آنان فرستاديم و آن فرستاده شدگان گفتند ما بر شما رسول هستيم . قرآن كريم براي آن كه پيروان توحيد به حقيقت يكتاپرستي نائل شوند نه اين كه در صورت موحّد ولي در باطن مشرك باشند و راه انحطاط را بپيمايند و در نتيجه طغيان گرها بر آن ها مسلط شوند و مانند پيروان تورات و انجيل نباشند . سرزنش آن ها را در قرآن به فلسفة نكوهش و سرزنش چنين بيان مي دارد :

«اَلَمْ تَرَ اِليَ الَّذينَ اُوتُوا نَصيبًا مِنَ الكِتابِ يُؤْمِنُونَ باِلْجِبتِ وَ الطّاغُوتِ» (2)آيا نمي بيني آن هايي كه بهرة اندك از كتاب آسماني را درك نكردند كه آن نخست بر انداختن نظام طاغوتي سپس توحيد حقيقت يكتاپرستي است و در آية ديگر نتيجة اين انحراف از مكتب توحيد آن را گوشزد مي فرمايد :

«قُلْ هَلْ اُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللهِ مَنْ لَعْنَةُ اللهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَ الخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ اُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ اَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ» (3)

بگو: آيا شما را آگاه كنم كه بدترين پاداش از آن كسي است كه خداوند او را لعنت كرده و غضب بر او فرمود و از آن ها بُوزينگان و خوكان و پرستندگان طاغوت قرار داد . و آن ها بدترين منزلت و جايگاه را دارا بوده و از راه وسط به گمراهي مي روند .

سرنوشت اين قوم را ببينيد كه فرجام و عاقبت امر آن ها به كجا كشيده شد . حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : عيسي بن مريم (علیهما السلام) به قريه ي گذشت كه اَهل آن قريه ، و پرنده ها و جان دارانش ، همه يك جا مرده بودند ، فرمودند : همانا اين ها به خشم و عذاب خداوند هلاك شده اند و اگر به مرگ خود به تدريج مرده بودند ، هر آينه يك ديگر را به خاك سپرده بودند . حواريون عرض كردند : يا روح الله از خدا بخواه اينان را براي ما زنده كند تا به ما بگويند كردارشان چه بوده ( كه به اين عذاب

ص: 361


1- سوره يس ، آيه 14
2- سوره آل عمران ، آيه 23
3- سوره مائده ، آيه 60

گرفتار شده اند ) تا ما از آن دوري كنيم ، جناب عيسي (علیه السلام) هنگام شب ، بر تپه اي از زمين برآمد و فرمود : اي مردم اين ده ، يك تن از ميان آن ها پاسخ داد ، بلي اي روح خدا و كلمه اش . فرمود : واي بر شما چه بوده كردار شما ؟در پاسخ عرض كرد : پرستش طاغوت و دوستي دنيا ، به همراه ترس كم ( نترسيدن از غضب و خشم و عذاب خدا ) و آرزوي دراز و غفلت در سرگرمي و بازي ، جناب عيسي (علیه السلام) فرمودند : دوستي شما به دنيا چه انداز بوده ؟

عرض كردند : مانند دوستي كودك به مادرش ، هرگاه به ما رو مي آورد شاد و خرسند مي شديم و چون از ما روي مي گرداند گريان و غمناك مي شديم .

فرمود : پرستش شما از طاغوت چگونه بود ؟ عرض كرد : گنهكاران را فرمان بري مي كرديم ، فرمود : سرانجام كار شما به كجا كشيد ؟ عرض كرد : شبي را به خوشي و خوبي به سر برديم و بامدادان در هاويه افتاديم . فرمود : هاويه چيست ؟ عرض كرد : سِجّين است . فرمود : سجّين چيست ؟

عرض كرد كوه هايي از آتش گداخته است كه تا روز قيامت بر ما فروزان است . فرمود : پس چه گفتيد و به شما چه گفتند ؟ عرض كرد : گفتيم : ما را به دنيا برگردانيد تا در آن زُهد ورزيم ، به ما گفتند دروغ مي گوئيد . فرمود : واي بر تو ، چه شد كه جز تو ديگري از اين جماعت با من سخن نگفت . عرض كرد : يا روح الله همه ي آن ها به دهنه و لِگام آتشين مهار شده اند ، و به دست فرشتگان سخت و تند ، گرفتارند و من در ميان آن ها به سر مي بردم ولي از آن ها نبودم ، تا هنگام عذاب خدا كه آمد مرا هم با ايشان در برگرفت ، پس جناب عيسي (علیه السلام) به سوي حوّارين رو كرد و فرمود : اي دوستان خدا ، خوردن نان خشك با نمكي زِبَر (درشت و خشن ، ناهموار ، ضد نرم ) و خوابيدن بر مَزبله ها ( به فتح ميم و با و لام جاي ريختن خاك روبه و سرگين ، مزايل جمع ) خير بسياري است در صورتي كه دنيا و آخرت در عافيت باشد . (1)

ص: 362


1- اصول كافي ، ج 4 ، ص 6

شهادت به وحدانيت خداوند

متن: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ

الله ، اسم خاص براي خداوند عَزَّوَجَلّ است . در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است به همين جهت آن اسم اعظم الهي ناميده شده و اين نام جز براي خداوند ، اطلاق نمي شود در حالي كه نام هاي ديگر خداوند معمولاً اشاره به يكي از صفات جمال و جلال او است . مانند عالم و خالق و رازق و غالباً به غير او ، نيز اطلاق مي شود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و . . . )

با اين حال ، ريشة آن معني وصفي دارد و در اصل مشتق از «وَلَه» به معني «تحيّر» است . چرا كه عقل ها در ذات پاك او حيران است ، چنان كه در حديثي از اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) آمده است كه فرموده : اللهُ مَعْناهُ المَعْبُودُ الَّذي يَألَهُ فيهِ الخَلْقُ وَ يُؤلَهُ اِلَيْهِ وَ اللهُ هُوَ المَسْتُورُ عَنْ دَرْك الأبْصارِ المَحْجوب عِنَ الأوهامِ و الْخَطَراتِ

الله مفهومش معبودي است كه خلق در او حَيَّرانند و به او عشق مي ورزند. الله همان كسي است كه از درك چشم ها مستور است و از افكار و عقول خلق محجوب (1)

و گاه نيز آن را از ريشه « اِلاهَة» بر وزن و به معني عباده دانسته اند و در اصل «اَلالِه» است .

به معني ( تنها معبود به حقّ )

به هر حال ريشة آن هر چه باشد بعداً به صورت اسم «خاص» آمده و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليّه و خالي از هر گونه عيب و نقص اشاره مي كند . و اين نام مقدّس نزديك به هزار بار در قرآن آمده است و هيچ اسمي از اسماء مقدّس او اين اندازه در قرآن نيامده است . لغت و واژه «احد» از همان ماده «وحدت» است لذا بعضي احد را واحد به يك معني تفسير كرده اند .و معتقدند : هر دو اشاره به آن ذاتي است كه از هر نظر بي نظير و منفرد مي باشد . در علم يگانه است . در قدرت بي مثال است ، در رحمانيّت و رحيميّت ، يكتا است و خلاصه از هر نظر بي نظير است . ولي بعضي معتقدند كه ميان احد و واحد فرق است ، احد به ذاتي گفته مي شود كه قبول كثرت نمي كند ، نه در خارج و نه در ذهن و لذا قابل شماره نيست . و هرگز داخل عدد نمي شود به خلاف واحد ، كه براي او

ص: 363


1- بحار ، ج 3 ص 222

دوم و سوم تصور مي شود يا در خارج يا در ذهني ، و لذا گاه مي گوئيم : احدي از آن جمعيّت نيامد. يعني هيچ كس نيامند ، ولي هنگامي كه مي گويم واحدي نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند . (1) ولي اين تفاوت با موارد استعمال آن ، در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست .

بعضي نيز معتقدند :« احد » اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيب به خارجيّه يا عقليّه (يعني جنس و فصل و ماهيت و وجودم است ) در حالي كه واحد اشاره به يگانگي ذات او در برابر كثرات خارجيّه مي باشد .

در حديثي از امام باقر (علیه السلام) آمده است كه فرموده «احد» فردي است يگانه و «احد» و «واحد» يك مفهوم دارد و آن ذات منفردي است كه نظير و شبيهي براي او نيست و «توحيد» اقرار به يگانگي و وحدت و انفراد او است در ذيل همين روايت آمده است كه : «واحد» از عدد نيست ، بلكه واحد پاية اعداد است . عدد از دو شروع مي شود بنابراين معني «الله احد» اين است : معبودي كه انسان ها از ادراك ذات او عاجزند و از احاطه به كيفتش ناتوان او در الهيّت فرد است و از صفات مخلوقات برتر (2)

در قرآن نيز : واحد و اَحد ، هر دو بذات پاك خداوند اطلاق شده است . در توحيد شيخ صدوق آمده است كه مردي در روز جنگ «جمل» برخاسته عرض كرد : اي اميرمؤمنان آيا مي گوئي خداوند واحد است ؟ واحد به چه معني است ؟

ناگهان مردم از هر طرف به او حمله ور شدند و گفتند : اي اعرابي اين چه سوالي است ؟ مگر نمي بيني فكر اميرالمؤمنين (علیه السلام) تا چه حدّ مشغول مسئله جنگ است ؟ هر سخن جائي و هر نكته مقامي دارد ؟ اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمود : او را به حال خود بگذاريد ، زيرا آن چه را كه او مي خواهد همان چيزي است كه ما از اين گروه دشمن مي خواهيم «او از توحيد سؤال مي كند ، ما هم مخالفان خود را به كلمه توحيد سؤال مي كند ، »سپس فرمود : اي اعرابي اين كه مي گوئيم : خداوند «واحد » است چهار معني مي تواند داشته باشد كه دو معني آن دربارة خداوند صحيح نيست و دو معني آن صحيح است . اما آن دو كه ، صحيح نيست:

ص: 364


1- الميزان ج20 ، ص 543
2- بحارالانوار ، ج3 ، ص 222

اين است كه ، كسي بگويد : خداوند واحد است و مقصود وي ، يكي از اعداد باشد .

يعني : آن يكي كه براي آن ، دو و سه و چهار و . . . هست ، زيرا كه براي خداوند دوّم و سوّم و . . . وجود ندارد . پس در رديف اَعداد نباشد ، هم چنان كه مي بيني خداي تعالي ، كافر شمرده است ، كساني را كه گفتند : « اِنَّ اللهَ ثالِثٌ ثَلاثَةً » (1)

« گفتند خدا سوّمين سه تا است » دوم : آن است كه گوينده اي بگويد : خداوند واحد است و مرادش ، يك نوع از جنس باشد ، اين هم جايز نيست . زيرا كه خداوند با هيچ موجودي ، مشترك نيست در جنسي تا در آن جنس شبيه و شريك ، با آن موجود باشد ، چرا ؟ چون آن كه شبيه و شريك از براي او ، تصوّر نخواهد شد ، و تعالي الله عن ذلك علوّاً كبيراً و اما آن دو صورتي كه جايز است اثبات آن دو براي خداوند متعال اين است ، يكي آن است كه گفته شود ، هو واحدٌ ، بدين معني كه ، او يگانه و مِثل و شبيه و نظير ندارد ، و ديگر آن كه ، كسي بگويد : « اِنَّهُ واحدٌ » و مقصودي ، آن باشد كه ، خداوند متعال ، اَحدي المعني است . يعني : وجود اَقدس او ، مركّب نيست و به هيچ وجه ، قابل تجزيه و قسمت نيست ، نه در خارج و نه در عقل و نه در وَهْم

خلاصه: خداوند متعال ، احد و واحد است و يگانه و يكتا است ، نه به معني واحد عددي ، يا نوعي و جنسي ، بلكه به معني وحدت ذاتي ، و به عبارت واضح تر .

وحدانيّت او به معني عدم وجود مِثل و مانند و شبيه و نظير ، براي او است ، و دليل اين مطلب نيز روشن است ، زيرا او ، ذاتي است ، بي نهايت ، از هر جهت و مسلّم است كه ، دو ذات بي نهايت ، از هرجهت ، غيرقابل تصوّر است ، زيرا اگر دو ذات شد ، هر دو محدود مي شود ، اين كمالات آن را ندارد و آن كمالات اين را (2)

ص: 365


1- سورة مائده ، آية 73
2- بحارالانوار ، ج 3 ، ص 306 ، حديث 1 ، نورالثقلين ، ج 5 ، ص 709 ، روايت 6 ، منهج الصادقين ج 10 ، ص 395 ، پاورقي توحيد شيخ صدوق : ص 86 و ص 98 ، انتشارات : علويّون ، چاپ اميران ، سنة چاپ: تابستان سال 89

هويّت و شناسنامه خداوند جَلَّت و عَظَمَتُهُ

بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيم

1- قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ

2- اللهُ الصَّمَدُ

3- لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ

4- وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ

به نام خداونده بخشندة بخشايشگر

1- بگو : خداوند يكتا و يگانه است .

2- خداوندي است كه همة نيازمندان قصد او مي كنند

3- (هرگز) نزاده و زاده نشده

4- و براي او هيچ گاه شبيه و مانندي نبوده است .شأن نزول : مشركين به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند : نسب پرورگارت را براي ما بيان كني؟

اين سوره نازل شد به اين كيفيت كه ترجمه اش ذكر شد .(1)

از ابن عبّاس منقول است كه : عامر بن طفيل و أربدبن ربيعه ، برادر لبيد ، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند :

پروردگارت را براي ما توصيف كن كه آيا از جنس طلا يا نقره ، يا آهن ، يا چوب است ؟

ص: 366


1- نورالثقلين ، ج 5 ص 713 روايت 73

اين سورة مباركه نازل شد ، چون قبول نكردند به اين كيفيّت كه در قرآن توصيف شد ، پشت كردند و رفتند ، صاعقه و آتشي آمد بر سر أربد و او را سوخت و عامر هم نيزه اي به انگشت كوچك او خورد و در همانجا مُرد و معلوم نشد كه نيزه از كجا به او اصابت كرد . (1)

ابن عباس گويد : عده اي از يهود ، محضر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و عرض يا محمّد نسب پروردگارت را براي ما وصف كن ، شايد كه ما ايمان بياوريم پس خداوند اين سوره را نازل فرمود و اين سوره فقط نسب خاص پروردگار متعال است .

از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه (عده اي) يهود از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند كه براي ما نسب پروردگارت را توصيف كن . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تا سه روز جوابي به آنان نداد سپس سوره قل هو الله احد يعني سورة اخلاص نازل شد (2)

درباره كلمة اللهُ و اَحَدْ ، توضيح داده شد و اما معناي صمد :بعضي گفته اند : صمد به معني چيزي است كه تو خالي نيست بلكه پر است . راغب اصفهاني در مفردات مي گويد: «صمد» به معني آقا و بزرگي است كه براي انجام كارها به سوي او مي روند ، بعضي گفته اند: «صمد» دو ريشة اصلي دارد : يكي به معني «قصد» است و ديگري به معني صلابت و استحكام و اين كه ، به خداوند متعال «صمد» گفته مي شود به خاطر اين است كه ، بندگانش قصد درگاه او مي كنند.(3) و معاني متعددي به همين معنا درباره «صمد» ذكر شده است شخص بزرگي كه در منتهاي ذكر عظمت است .

كسي كه مردم در حوائج خويش به سوي او مي روند .

كسي كه برتر از او چيزي نيست .

كسي كه دائم و باقي بعد از فناي خلق است .

وجود مقدس امام حسين (علیه السلام) در حديثي براي «صمد» پنج معني بيان فرموده است .

ص: 367


1- منهج الصادقين ، ج 10 ص 394
2- مجمع البيان ، ج1، ص 485
3- مقابيبس اللغة

1- صمد كسي است كه در منتهاي سيادت و آقائي است .

2- صمد كسي است كه دائم و ازلي و جاوداني است .

4- صمد كسي است كه نمي خورد و نمي آشامد.

5- صمد كسي است كه جوف ندارد . [يا به تعبيرديگر ، جوف ندارد ، يعني از همتا ، فرزند ، شريك ، فقر ، عيب ، نقص و . . . خالي است و ذات پاك لايَزالش از همه نقص و عيوب مبرّاء مي باشد ]

6- صمد كسي است كه نمي خوابد .(1)در عبارت ديگري آمده است «صمد» كسي است كه ، قائم به نفس است و بي نياز از غير او صمد كسي است كه تغييرات و دگرگون و فساد ندارد .

امام اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) مي فرمايد:

«لَمْ يَلِدْ ، فَيَكُونَ مَوْلُوداً وَ لَمْ يُوْلَدْ ، فَيَصيرُ مَحْدوُداً . . . وَ لا كُفوءَ . لَهُ فَيُكافِئَهُ وَ لا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهِ: » او كسي را نزاد كه خود نيز مولود باشد ، و از كسي زاده نشده تا محدود گردد . مانندي ندارد تا با او همتاگردد و شبيهي براي او تصوّر نمي شود تا با او مساوي باشد . (2)

امام سجاد (علیه السلام) فرموده است : «صمد» كسي است كه شريك ندارد و حفظ چيزي براي او مشكل نيست و چيزي ار او مخفي نمي ماند . (3)

بعضي گفته اند : «صمد» كسي است كه هر وقت چيزي را اراده كند مي گويد :موجود باشد ، آن هم فوراً موجود مي باشد .

مرحوم طبرسي در روايتي آورده كه ، اهل بصره نامه اي به محضر امام حسين (علیه السلام) نوشتند و از معني «صمد» سوال كردند . امام (علیه السلام) در پاسخ آن ها نوشت .

ص: 368


1- بحارالانوار ، ج 3 ، ص 223
2- نهج البلاغه خطبه 186
3- بحار الانوار ، ج 3 ص223

بسم الله الرَّحْمَنِ الرَّحيم : اما بَعْدُ « در قران مجادله و گفتگو بدون آگاهي نكنيد ، چرا كه من از جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمود : هر كس بدون علم دربارة قرآن سخن بگويد : بايد در محلي از آتش كه براي او تعيين شده جاي گيرد . خداوند خودش «صمد» را تفسير و بيان فرموده است : لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ «هرگز نه زاده و نه ذاد نشده و احدي مانند او نيست» آري خداوند «صمد» كسي است كه موجود جسماني مانند : فرزند و ساير اشياي مادي كه از مخلوقات به وجودمي آيند از وي متولد نمي شود نه اشياي لطيف از او متولد شده و نه عوارضي همچون خواب و بيداري و تفكر و اندوه و شادي و خنده و گريه و خوف و رجاء و تمايل و بي ميلي و گرسنگي و سيري بر او عارض مي شود. (1)

و از وجود مقدس مولي علي (علیه السلام) اين طور روايت شده است . وسئل محمّد بن الحنفية عن الصمد فقال: قال علي (علیه السلام) تأويل الصمد لا اسم و لا جسم و لا مثل و لاشبه و لاصورة و لا تمثال و لا حدولا محدود و لا موضع و لا مكان و لا كيف و لا اَيْن و لاهنا و لاثمة و لاعلا و لاخلاء و لاملاء و لاقيام و لاقعود و لاسكون و لاحركات و لاظلماني و لانوراني ولاروحاني و لا نفساني و لا يخلومنه موضع و لايسعه موضع و لا علي خطر قلب و لا علي شم رائحة منفي من هذه الاشياء (2)

محمّدبن حنفيه از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) دربارة «صمد» سؤال كرده حضرت فرمود :

تأويل صمد آن است كه او نه اسم است و نه جسم نه مانند دارد و نه شبيه و نه صورت و نه تمثال نه حدّ و حدود ، نه محلّ و نه مكان ، نه «كيف» و نه «اَين» نه اين جا و نه آن جا نه پُر است و نه نوراني، نه روحاني است و نه نفساني ، و در عين حال هيچ محلي از او خالي نيست و هيچ مكاني گنجايش او را ندارد نه رنگ دارد و نه بر قلب انساني خطور كرده و نه بوئي براي او موجود است .همه اين ها از ذات پاكش منتفي است .

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ : اين آيه شريفه در ردّ عقائد مزخرف «نصاري» و «يهود» و «مشركان » عرب است، كه براي خداوند سبحان فرزندي يا پدري ( العياذ بالله ) قائل بودند ، مي فرمايد نه زاده و زاده نشده در مقابل اين گفتار ، سخنان سخيف كساني است كه معتقد به «تثليث» (خدايان سه گانه ) بودند ، خداي پدر ، خداي پسر ، و روح القدس

ص: 369


1- مجمع البيان ج 10، ص 565
2- جامع الاخبار ، ص 9

نصاري «مسيح» را پسرخدا و يهود «عزيز» پسر او مي دانستند : وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْزٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصارَي المَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قُوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَروا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ اَنّي يُؤْفَكُونَ (1)

يهود گفتند : عزيز پسر خدا است : و نصاري گفتند : مسيح پسر خدا است ! اين سخن است كه با دهان و زبان خود مي گويند كه همانندگفتار كافران پيشين است ، لعنت خدا بر آن ها باد چگونه از حقّ منحرف مي شوند .

مشركان عرب نيز ، معتقد بودند : ملائكه دختران خدا هستند . وَ خَرَقُوا بَينَنَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ : «آنها براي خدا پسران و دختراني به دروغ و از روي جهل ساختند » (2)از بعضي روايات استفاده مي شود كه : لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد در آية «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولد» معني وسيع تري دارد و يا هرگونه خروج اشياء مادي و لطيف را از او و يا خروج آن ذات مقدّس از اشياء مادي و لطيف ديگر را نفي مي كند .

كه در همان جواب امام حسين (علیه السلام) به اهل بصره گذشت .

اقسام توحيد

اشاره

1- توحيد ذات : ذات پاك لايزال باري تعالي بسيط است و قابل تجزيه و تركيب نيست ، زيرا اگر براي او جزء خارجيّه باشد ، طبعاً نيازمند به آن ها است و نياز براي واجب الوجود ، غير معقول است و اجزاء عقليّه هم ندارد (يعني تركيب از ماهيّت و وجود يا از جنس و فصل ) محال است .

زيرا تركيب از «ماهيّت» و «وجود» فرع بر محدود بودن است ، در حالي كه مي دانيم : وجود آن باري تعالي نامحدود است و تركيب از «جنس» و «فصل» فرع برداشتن ماهيّت است ، چيزي كه ماهيت ندارد جنس و فصل هم ندارد .

2- توحيد در صفات: يعني صفات او از ذاتش جدانيست و نيز از يك ديگر جدا نمي شوند .مثلاً «علم» و «قدرت» ما دو وصف است كه عارض بر ذات ما است ذات ما چيزي است و علم و قدرت ما چيز ديگر ، همان گونه كه «علم» و «قدرت» نيز در ما از هم جدا است . مركز علم روح ما است و مركز قدرت جسماني بازو و عضلات ما ، ولي در خداوند سبحان نه صفاتش زائد بر ذات اوست و نه

ص: 370


1- سوره توبه ، آيه 30
2- سوره انعام ، آيه 100

جدا از يك ديگرند بلكه وجودي است تمامش علم تمامش قدرت ، تمامش اَزَليّت اَبَديَّت ، اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است و اگر مركب باشد محتاج به اجزاء مي شود و شيء محتاج ، هرگز واجب الوجود نخواهد بود .

3- توحيد در عبادت : يعني تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديّت نيست . چرا كه ، عبادت بايد براي كسي باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است . كسي كه از همگان بي نياز است ، بخشندة تمام نعمت ها و آفرينندة همة موجودات ، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمي شود .

و هدف اصلي از عبادت ، راه يافتن به جوار قُرب و رحمت آن كمال مطلق و هستي بي پايان . و انعكاس پَرتُوي از صفات كمال و جمال او در آوردن به خودسازي و تهذيب نفس است و اين هدف جز با عبادت «الله» جلّ جلاله كه همان كمال مطلق است . امكان پذير نيست و در يك كلمه هدف مخلوقات را معيّن فرموده است ، وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الأِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ . سوره ذاريات ، آيه 56

يعني : من خلق جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اين كه (به يكتايي) پرستش كنند .

4- توحيد اَفعالي : يعني هر وجودي ، هر حركتي ، هر فعلي در عالم است . به ذات پاك خداوند ، بر مي گردد . مُسَبِّبُ الاسباب او است ، و علة العلل ، ذات پاك او مي باشد ، حتي افعالي كه از ما سر مي زند ، به يك معني از او است . او به ما قدرت و اختيار و آزادي داده بنابراين ، در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم و در مقابل آن مسئوليم از يك نظر فاعل خداوند است زيرا همه آن چه داريم به او باز مي گردد «زيرا كه : لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجُودِ اِلّا اللهُ»

بحثي در واجب الوجود

هر چيزي كه به تصوّر بيايد از سه راه بيرون نيست يا در خارج «واجب الوجود» است و يا «ممكن الوجود » و يا «ممتنع الوجود » باشد . «ممكن الوجود» آن است كه نسبت «وجود و عدم» به ذات اومساوي باشد . به اين معني كه «ذات او» نه مقتضي «وجود» باشد و نه مقتضي «عدم»بلكه در «وجود» محتاج باشد به «علّت» و در «عدم» هم محتاج باشد به «علت» نهايت آن است كه ، همين

ص: 371

قدر كه «علّت » براي وجود او يافت نشود ، همان كفايت مي كند در بقاءِ آن بر عدم ، يعني تا علّت وجود او موجود نشود ، بر عدم باقي خواهد بود .

اما «واجب الوجود» آن است كه نسبت «وجود» براي او رجحان داشته باشد بر «عدم» و آن بر دو قسم است زيرا كه مرحجِّ آن يا ذاتِ او است پس او «واجب الوجود بالذّات» باشد و آن منحصر است در ذات باري تعالي و يا مرحجّ وجود او خارج از ذاتِ او است كه «وجود» علّت باشد و آن را «واجب الوجود بالغير» گويند مانند ساير موجودات غير ، از ذات باري تعالي و اما «ممتنع الوجود» آن است كه نسبتِ «عدم» براي او راحج باشد و آن نيز بر دو قسم است زيرا كه مُرَحَجَّ عدم او ، يا «ذات» او است پس آن را «ممتنع بالغير » گويند مانند ممكناتي كه هنوز علت آن ها موجود نشده است به عبارت ديگر :

واجب الوجود : آن است كه وجودش به ذاته ، ضروري باشد يعني عَدَمش ممتنع باشد و عقلاً محال ممكن آن است كه وجودش ضروري نباشد .

ممتنع آن است كه وجودش بالذّات ، محال باشد و عدمش ضروري ، مثل احتمال نقيض و ارتقاعهما «تساوي زائد و ناقص» و تقدّم شي علي نَفْسِه (1)

روايات

1- ابن ابي نجران گويد : از امام جواد (علیه السلام) راجع به توحيد سوال كردم و گفتم : مي توانم خداوند را چيزي تصور كنم (بگويم موجودي است ؟) فرمود : آري ولي چيزي كه حقيقتش دركنشود و حدّي ندارد زيرا هر چيزي كه در خاطرت بيايد غير او باشد . چيزي مانند او نيست و خاطرها او را درك نكنند . چگونه خاطرها دركش كنند در صورتي كه او بر خلاف آن چه تعقل شود و در خاطر نقش بندد ، مي باشد . درباره خدا تنها همين اندازه به خاطر گذرد: «چيزي كه حقيقتش درك نشود و حدّي ندارد(2)» وقتي مي گوئيم زمين چيزيست «آب چيزيست ، كوه چيزيست ،»

ص: 372


1- بحث توحيد مفصل است ، رجوع به باب هادي عشر ، و ديگر كتب كلامي شود . در مورد صفات و افعال خداوند سبحان ، مانند كلم الطيّب و كفايت الموحدين]1[ . . . و راجع به خداشناسي كه بحث عمومي است و دربارة عجائب خلقت و اسرار آن ها مي باشد . رجوع شود به بحارالانوار ج 3 ص 57 شود كه معروف به توحيد مفضّل است . و معراج السعادة ص 73 تا 84 ، عين الحيات مجلسي ص 45 تا 69
2- اصول كافي ج 1 ص 109

توضيح : حقيقت معاني اين الفاظ را مي فهميم و صورتي از آن ها در ذهن ما نقش مي بندد كه محدود به حدّي معيني است ، مثلاً حد آب اين است كه روان باشد (اگر جامد شد نامش يخ است ) نه آب به خلاف وقتي كه بگوئيم

«خداوند چيزيست » اولاً بايد بدانيم كه حقيقت خدا را نمي توانيم درك كنيم ثانياً ممكن نيست صورتي از خدا در ذهن ما نقش گردد ، ثالثاً خداوند سبحان به حدي محدود نگردد و به همين دليل در ذهن در نيايد.

در روايت ديگر اين چنين آمده است كه : عَنْ مُحَمَّدِبْنِ عيسي ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ قالَ : سُئلَ اَبُوجعفر (علیه السلام)

: اَيَجُوزُ اَنْ يَقالَ : اِنَّ اللهَ شَيءٌ ؟ قالَ : نَعَمْ يُخْرِجُهُ مِنَ الحَدَّيْنِ حَِّ التَّعْطيلِ وَحَدِّ التَّيشهِ (1)

از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد كه : رواست گفته شود : خدا چيزيست ؟ فرمود : آري چيزي كه او را از حد تعطيل و تشبيه خارج كند و در روايت ديگر دارد كه : «عَنْ عَليِّ بْن عُقَبةَ بْنِ قَيْسِ بْنِ سَمعانَ بْنِ اَبي رُبيحَةَ مَولي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: سُئِلَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قالَ: بِما عَرَّفَني نَفْسَهُ ، قيلَ وَكيَْفَ عَرَّفَكْ نَفْسَهُ ؟ قال : لايُشْبِهُهُ صُوُرَةٌ وَ لا يُحَّسُ باِلحَواسِ وَ لايُقاسُ باِلنّاسِ قَريبٌ في بُعْدِهِ ، بَعيدٌ في قُرْبِهِ فَوْقَ كُلِّ شَيءٍ وَ لا يُقالُ شَيءٌ فَوقَهُ ، اَمامَ كُلِّ شَيءٍ وَ لا يُقالُ لَهُ اَمامٌ ، داخِلٌ فِي الأشْياءِلا كَشَيء داخِلٍ في شَيءٍ وَ خارِجٌ مِنَ الأَشْياءِ لا كَشَيءٍ ، خارِجِ مِنْ شَيءٍ ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكذا وَلا هكذا غَيْرُهُ وَ لِكُلِّ شَيءٍ مُبْتَدٌ (2)»

از اميرالمؤمنين (علیه السلام) سؤال شد كه پروردگارت را به چه شناختي ؟ فرمود : به آن چه خودش خود را برايم معرفي كرده ، عرض شد چگونه خودش را به تو معرفي كرده ؟ فرمود : هيچ صورتي شبيه او نيست و به حواسّ درك نشود و به مردم سنجيده نشود در عين دوري نزديك است و در عين نزديكي دوره (با آن كه از رگ گردن به بندگان خود نزديك تر است (3) ، بندگان در نهايت پستي و او در نهايت عُلو است) برتر از همه چيز است و گفته نشود چيزي برتر از او است . جلو همه چيز و نتوان گفت جلو دارد (پس جلوبودنش به معني تقدّم رتبه و علّت بودن او است ، نه جلو بودن مكاني) در

ص: 373


1- اصول كافي ج 1 ص 113 ، سابقاً به بعضي روايات توحيد ، اشاره شد .
2- اصول كافي ج 1 ص 115
3- سورة ق ، آية 16

ايشاء داخل است نه مانند داخل بودن چيزي در چيزي (بلكه به معني احاطه علم و تدبير و فيضش به اجزاء ممكنات) از همه چيز خارج است نه مانند چيزي كه از چيزي خارج باشد (بلكه به معني شباهت نداشتن به هيچ چيز) منزه است آن كه چنين است و جز او چنين نيست و او سرآغاز همه چيز است .

2- عَنِ الفَتْحِ بْنِ يَزيدُ عَنْ اَبيِ الحَسَنِ (علیه السلام) قال: سَأَلْتُهُ عَنْ اَدْنَي المَعْرِفَةِ فقال: الاِقْرارُ بِاَنَّهُ لااِلهَ غَيْرُهُ وَ لا شِبْهَه لَهُ وَ لانَظيرَ وَ اَنَّهُ قَديمٌ مُثْتِبُ مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقيدٍ وَ اَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ (1)

فتح بن يزيد گويد : از حضرت ابوالحسن (علیه السلام) راجع به كمترين حدّ خداشناسي پرسيدم ؟

فرمود : اقرار داشتن به اين كه جز او خدائي نيست و مانندي (در صفات ) و نظيري (در الوُهَيِّبِ) ندارد و او قديم است و پا برجا ، موجود است و گم نشدني و اين كه چيزي مانندش نيست .3- عَنْ اَبي حَمْزَةَ قالَ : سَأَلَ نافِعُ بْنُ الأرْزَقَ اَبا جعفر (علیه السلام) فقال: اَخْبِرْني عِنَ اللهِ مَتي كان؟

فقال : مَتي لَمْ يَكُنْ حَتّي اُخْبَرِك مَتي كانَ ؟ سُبْحانَ مْنْ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزالُ فَرْداً صَمْداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً (2) نافع بن ارْزَق به امام باقر (علیه السلام) عرض كرد : به من بفرمائيد خدا از چه زماني بوده ؟ فرمود : مگر چه زماني نبوده تا به تو بگويم از چه زماني بوده منزه باد آن كه هميشه بوده و هميشه باشد يكتا و بي نياز است ، همسر و فرزند نگيرد (ندارد و نخواهد داشت )

4- جماد نصيبي گويد : از امام صادق (علیه السلام) درباره «قل هو الله احد » پرسيدم؟

فرمود : نسب خداوند است ، به مخلوقش ، يكتاست، مقصود مخلوق (بي خلل) است ، هميشگي است ، نياز مخلوق به اوست ، او را دست آويزي نباشد كه نگاهش دارد ، بلكه او همه چيز را با دست آويزشان نگه دارد . مجهول را شناسد و نزد هر جاهلي معروف است (زيرا معرف حق فطري بشر است و آثار وجودش عالم و جاهل را فرا گرفته است ) يكتاست نه مخلوقش در او باشند . و نه او در مخلوقش محسوس نيست و به لمس در نيايد ، ديده گان دركش نكنند ، بلند است تا آن جا كه دور است (از شدّت ظهورش مخفي است ) نافرماني شود و بيامرزد ، اطاعت شود و پاداش دهد .

ص: 374


1- اصول كافي ج 1 ص 115
2- اصول كافي ج 1 ص 118

زمينش او را فرانگيرد و آسمان هايش حامل نگردند، او با قدرتش همه چيز را برداشته ، بي پايان و بي آغاز است ، فراموش نكند، بيهوده گري ننمايد، غلط نرود ، بازي نكند ، خواستش را منعي نيست (هر چه خواهد فوراً پديد آورد . داوريش ( در قيامت ) پاداش است (ستم و جَور در آن نيست ) و فرمانش جاريست: فرزند ندارد تا اِرثش برند (چيزي از او جدا نشده تا قسمتي از او به ديگري منتقل شده باشد ) زائيده نيست تا شريكش باشند (تا پدرانش انباز او بلكه بالاتر از او باشند ) از چيزيجدانشده تا آن چيز در صفات و خصوصيات شريك و مانندش باشد ، و هيچكس همتاي او نيست (1) و نسب و شناسنامه او در سوره قل هو الله احد در صفحات قبل گذشت .

4- عَنْ اَبي بَصيرٍ قال: قال اَبُوجعفر (علیه السلام) تَكَلَّمُوا في خَلْقِ اللهِ وَ لا تَتَكَلَّمُوا فِي اللهِ فَاِنَّ الكَلامَ فِي اللهِ لا يَزْدادُ صاحِبَهُ اِلّا تَحَيَّرُاً (2)

حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمودند : درباره خلق خدا سخن گوئيد و راجع به خداوند سخن نگوئيد زيرا سخن راجع به خدا (ذات او) سرگرداني براي گوينده زياد نكند و در روايت ديگر فرمودند :

وَ فِي رِوايَةٍ اُخْري عَنْ حَريزٍ : تَكَلَّمُوا فيِ كُلِّ شَيءٍ وَلا تَتَكَلَّمُوا في ذاتِ الله . (3)

درباره هر چيزي سخن گوئيد ولي راجع به ذات پروردگار متعال ، سخن نگوئيد و در روايت ديگر : عَنْ مُحَمَّدِبْنِ مُسْلِمٍ قالَ:

قالَ اَبُوعَبْدِالله يا مُحَمَّدُ اِنَّ النّاسَ لايَزالُ بِهمُ المَنْطِقُ حَتّي يَتَكَلَّموا فيِ اللهِ فَاِذا سَمِعْتُمْ ذلِكَ فَقُولوُا : لا اِلهَ اِلا اللهُ الواحِدُ الَّذي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ (4)

حضرت امام صادق (علیه السلام) به محمّدبن مسلم فرمود :

اي محمد مردم هميشه و از هر دري سخن گويند تا آن جا كه درباره خدا هم سخن گويند چون شما آن را شنيديد بگوئيد : شايسته پرستش جز خداي يكتاي بي مانند ، نيست .

ص: 375


1- اصول كافي ج 1 ص 123
2- اصول كافي ج 1 ص 124
3- اصول كافي ج 1 ص 125
4- اصول كافي ج1 ص 125

5- عَنْ اَبيِ الحَسَنِ المَوْصِلّي ، عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قال: جاءَ حِبْرٌ اِلي اَميرِالمؤمنينَ (علیه السلام) فقال: يا اَميرَ المُؤمنينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حينَ عَبَدْتَهُ ؟ قال: فقال : وَيْلَكَ ما كُنْتُ اَعْبَدُربّاًلَمْ اَرَهُ قال: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ ؟ قال؟ وَيْلَكَ لا تُدْرِكُهُ العُيُونُ في مُشاهَدَةِ الأَبْصارِ وَلَكِنْ رَأَتْهُ القُلُوبُ بِحَقائِقِ الايمان(1)

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود : ( يهودي ) عالمي خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) رسيد و گفت : اي اميرمؤمنان : پروردگارت را هنگام پرستش او ديده ئي ! فرمود : واي برتو من آن نيستم كه پروردگاري را كه نديده ام بپرستم ، عرض كرد : چگونه او را ديده اي ؟ فرمود : واي بر تو ديدگان

هنگام نظرافكندن او را درك نكنند ولي دل ها با حقايق ايمان او را ديده اند

6- عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ جَريرٍ العَبْديٍّ عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) اَنَّهُ كانَ يَقُولُ:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لا يُحَسُّ وَ لا يُجَسُ وَ لا يُمَسُّ وَ لا يُدْرَكُ باِلحواسِّ الخَمْسِ وَ لا يَقَعُ عَلَيْهِ الوَهْمُ وَ لا تَصِفُهُ الأَلْسُنُ وَ كُلُّ شَيءٍ حَسَّتْهُ الحَواسُّ اَوْ لَمَسَتْهُ الأَيْدي فَهُوَ مَخْلُوقٌ ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي كانَ اِذْلَمْ يَكُنْ شَيءٌ غَيْرَهُ وَ كَوَّنَ الأشياءَ فَكانَتْ كَما كَوَّنَها وَ عَلِمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ (2)»

عبدالله بن جَرير عبدي از امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : ستايش مخصوص خدايي است كه ، حس نمي شود ، مورد جُست و جو قرار نمي گيرد (بادست) لمس نمي گردد به حواس پنج گانه نمي گردد خيال ها بر او چيره نمي شوند ، زبان ها قدرت توصيف او را ندارند . چيزي كه حواسّ آن را حس كند و با دست ها لمس نمايند ، آن چيز آفريده است . سپاس مخصوص خداوندي است كه ، بود هنگامي كه غير از او چيزي نبود و چيزها را ايجاد نمود و آن ها را همان گونه كه او ايجاد كرده شدند و آن چه هست و خواهد بود ، را مي داند .

7- عِنَ النّزالِ بْن سَبْرَةَ قال:

جاءَ يَهُودِيُّ اِلي عَليِّ بْنِ اَبي طالب (علیه السلام) فقالَ : يا اَميرَ المؤمنينَ مَتي كانَ رَبُّنا ؟

ص: 376


1- اصول كافي ج 2 ص 131
2- توحيد صدوق ص 74 مترجم

قال: فقالَ لَهُ علي (علیه السلام) : اِنَّما يُقالُ مَتي كانَ لِشَيءٍ لَمْ يَكُنْ وَ رَبُّنا تَبارَكَ وَ تَعالي هُوَ كائِنٌ بِلا كَيْنُونَةٍ كائِنٍ كانَ يَكُونُ كائِنٌ لَمْ يَزَلْ بِلا يَزَلْ وَ بِلاكَيْفٍ يَكُونُ كانَ لَمْ يَزَلْ لَيْسُ لَهُ قَبْلُ هُوَ قَبْلَ القَبْلِ بِلا قَبْلٍ وَ بَلاغايَةٍ وَ لا مُنْتَهي ، غايَةٌ وَ لا غايَةً اِلَيْها غايَةٌ انْقَطَعَتِ الغاياتُ عَنْهُ فَهُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ (1)

نِزّال بن سَبْرَه مي گويد : مردي يهودي به نزد حضرت امام علي (علیه السلام) آمد و عرض كرد : اي اميرمؤمنان ! پروردگار ما از چه موقع وجود دارد ؟

حضرت علي (علیه السلام) فرمودند: از چه هست ؟ به چيزي گفته مي شود كه ابتداء نبوده و بعد به وجود آمده است و پروردگار ما بدون آن كه بودني باشد وجود داشت (يعني) بود بي آن كه چگونگي داشته باشد ، همواره بود و خواهد بود ، بدون آن كه چگونگي داشته باشد ، او بود.

8- عَنْ اَبيِ هاشِمٍ الجَعْفَريٍّ، قال: سَأَلْتُ اَبا جَعْفَرٍ الثّاني (علیه السلام) ما مَعْني الواحِدِ ؟

قال: الَّذي اِجْتماعُ الاَلْسنُ عَلَيْهِ باِلتَوحيد كَما قالَ اللهُ عزَّوَجَلَّ : «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالارضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللهُ»(2)

ابوهاشم جعفري مي گويد : از امام باقر يا امام جواد (علیه السلام) پرسيدم كه معناي يگانگي چيست ؟ حضرت فرمودند :

( يگانه ) چيزي است كه در تمام زبان ها به يگانگي آن اتفاق نظر دارند ، همان طوري كه خداوند مي فرمايد : «اگر مشركان سؤال كني كه چه كسي آسمان ها و زمين را آفريده است ؟ به طور يقين مي گويند : خدا ، (3)

»9- قالَ الباقر (علیه السلام) : الأَحَدُ المتَفَرِّدُ وَ الأَحَدُ وَ الواحِدُ بِمَعْني واحِدٍ وَ هُوَ المُتَفَرِّدُ الَّذي لا نَظيرَ لَهْ وَ التَّوْحيدُ : الاِقرارُ باِلوَحْدَةِ وَ هُوَ الانفرادُ ، وَ الواحِدُ المُتَبائِنُ الَّذي لا يبعثُ مِنْ شَيءٍ وَلا يَتَّحِدُ بِشَيءٍ . . .(4)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : يگانه تك و يكتا مي باشد واحد و احد به يك معنا هستند ، و خداوند يگانه اي است كه ، مانندي براي او نيست ، و توحيد يعني : اعتراف و اقرار نمودن به يگانگي او و موجود يگانه ، چيزي

ص: 377


1- توحيد صدوق ص 76
2- توحيد صدوق ص 86 ، سورة عنكبوت ، آية 61
3- سورة عنكبوت ، آية 61
4- توحيد صدوق ص 98

است كه ، نه از چيزي گرفته شده و نه متّحد به چيزي مي شود ، به همين دليل است كه ، مي گويند : ابتداي عدد از يك است و يگانگي جزء عدد نيست زيرا عدد بريگانگي واقع نمي شود و بر دو ، اقرار مي گيرد ، پس معناي اين سخن كه گفته مي شود : خداوند يگانه است . يعني : خداوند معبودي است كه ، مخلوقات از درك و تسلّط به كيفيت او به خاطر يگانگي پروردگارشان ، متحيّر و سرگردان هستند و خداوند بالاتر از آن است كه ، به صفات مخلوقات خود درآيد .

10- عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيادٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ قال:

كَتَبْتُ اِلي اَبي الحَسَنِ (علیه السلام) اَسَأَلَهُ عِنَ الجِسْم وَ الصُّورَةِ فَكَتَبَ (علیه السلام) : سُبْحانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ لاجِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ (1)

حمزه بن محمّد مي گويد : به ابوالحسن (امام موسي كاظم (علیه السلام)) نوشتم . و از جسم و صورت (بودن خداوند متعال ) سؤال كردم . آن حضرت نوشتند : كسي كه مثل چيزي نيست از جسم و صورت بودن پاك و منزّه است .11- عَنْ مُحَمَّدَ بْنِ عَليٍّ القاسانِيِّ ، قال :

كَتَبْتُ اِلَيْهِ (علیه السلام) : اَنَّ مَنْ قَبِلَنا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوحيدِ قالَ: فَكَتَبَ (علیه السلام) سُبْحانَ مَنْ لا يُحَدُّ وَ لا يُوصَفُ ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ وَ هُوَ السَّميعُ البَصيرُ (2)

محمّد بن علي قاساني ( كاشاني ) مي گويد : به امام موسي كاظم (علیه السلام) نوشتم : در منطقة ما كساني هستند كه دربارة توحيد و يگانگي خداوند اختلاف دارند ، آن حضرت نوشتند ، پاك و منزّه است كسي كه ، اندازه ندارد و و صف نمي شود ، چيزي مثل او نيست و او شنواي بيناست .

12- يعقوب سَرّاج مي گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : بعضي از ياران ما ، گمان مي كنند كه ، صورت خداوندمانند صورت انسان است و ديگران مي گويند: صورت او مانند صورت شخصي است كه ، داراي موهاي پيچ در پيچ و كوتاه است (در اين هنگام ) امام صادق (علیه السلام) به سجده افتاد و سپس سر

ص: 378


1- توحيد صدوق ص 112
2- توحيد صدوق ص 118

(مبارك) خود را بلند كردند و فرمودند : پاك است كسي كه مِثل او چيزي نيست ، و چشم ها او را درك نمي كنند و علمي نمي تواند او را در بربگيرد (به عمق شناخت او برسد) چيزي را كه متولّد نكرده است زيرا فرزند شبيه پدر است (و اگر قرار باشد فرزندي داشته باشد بايد مثل خدا باشد ، در حالي كه اين چنين نيست ) و از چيزي هم متولّد نشده است ، زيرا بايد مثل همان كسي باشد كه، متولّد شده است ، و هيچ يك از مخلوقاتش همتاي او نيستند و بسيار بزرگ تر از صفاتي است كه غير او دارند . (1)

13- هارون بن عبدالملك مي گويد : از حضرت امام صادق (علیه السلام) درباره توحيد (يگانگي خداوند) سؤال شد . آن حضرت فرمودند : او ثابت شده و موجود است نه اين كه باطل و شمرده شده باشد وهيچ صفتي از مخلوقات در او نيست و براي او ويژگي ها و صفاتي وجود دارد . پس صفات و اسم هاي آن صفات در مخلوقات او ، مثل شنواء بينا ، مهرباني ، رحميّت و مانند آن ، صفات (الهي) صفات ذات است كه ، به جز براي خداي متعال (به موجود ديگري) شايسته نيست ، خداوند نوري است كه ، در آن تاريكي وجود دارد (نور مخلوق است و خداوند او را ايجاد مي كند ) و زنده اي است كه ، مرگ در او نيست و دانايي است كه ناداني در او وجود ندارد و بي نيازي است كه ، چيزي در او دخالت ندارد پروردگار ما، ذاتاً زنده ، دانا و بي نياز است . (2)

14- عَنْ عَبْدِالصَّالِحِ مُوسيَ بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) قال: اِنَّ اللهَ لا اِلهَ اِلّا هُوَ كانَ حَيًّا بِلا كَيْفَ وَ لا اَيْنٍ وَ لا كانَ في شَيءٍ وَ لا كانَ عَلي شَيءٍ وَ لا ابْتَدَعَ لِمَكانِهِ مَكاناً وَ لا قَوِيَ ما كَوَّنَ الأشيآءَ وَ لا يُشْبِهُهُ شَيءٌ يُكَوَّنُ وَ لا كانَ خِلواً مِنَ القُدْرَةِ عَلي المُلْكِ قَبْلَ اِنْشآئِهِ وَ لا يَكُونَ خِلْواً مِنَ القُدْرَةِ بَعْدَ ذَهابِهِ . . . (3)

امام موسي كاظم (علیه السلام) فرموده اند :

حقيقتاً خداوند (كه هيچ خدايي جز او نيست ) بدون كيفيّت و داشتن مكان و قرار گرفتن در چيزي يا برچيزي زنده است و براي جايگاه خود جايي را به وجود نياورده است ، بعد از به وجود آوردن اشياء،

ص: 379


1- توحيد صدوق ص 122
2- توحيد صدوق ص 176
3- توحيد صدوق ص 176

قوي نگشت (بلكه هميشه قوي بوده است ) و با هيچ چيزي كه آفريده است شباهت ندارد و قبل از ايجاد آن ، خالي از قدرت پادشاهي نبوده و پس از رفتن آن خالي از قدرت نمي باشد .خداوند ، خداي زنده اي بود بدون اين كه او ايجاد شده باشد ، قبل و بعد از اين كه ، چيزي را به وجود بياورد ، مالك بود براي خداوند و اندازه اي نيست و نمي توان او را به وسيلة چيزي كه به او شباهت دارد شناخت و با باقي ماندن ( و گذشت زمان ) پير نمي شود براي خواندن چيزي صدا را بلند نمي كند و تمام اشياء از ترس او ، به صدا در مي آيند و خداوند زنده بود ، بدون اين كه زندگي او ، ايجاد شده باشد و به بودن ( در جايي ) وصف نمي شود و كيفيت او ، اندازه گيري نمي گردد و در جايي متوقّف و در مكاني ساكن نمي شود . بلكه ذاتاً زنده است و هيچ وقت قدرت از او جدا نمي شود ، آن چه و هرچه مي خواهد با خواست قدرت خود ، ايجاد مي كند . بدون كيفيت بودن و بدون مكان خواهد بود . هر چيزي به جز ذات او نابود مي شود و مخلوقات و كارها به او تعلّق دارند و او پروردگار جهانيان مبارك است .

15- عَنْ اَبي حَمْزَةَ الثُّماليَّ ، قال: سَأَلَ نافِعُ بْنُ الأَرْزَقِ اَباجعفر (علیه السلام)

فقال : اَخْبرني عِنَ الله مَتي كانَ ؟ فقالَ لَهُ : «وَيْلَكَ ، اَخْبِرْني اَنْتَ مَتي لَمْ يَكُنْ حَتِّي اُخْبِرَكَ مَتي كانَ سُبْحانَ مَنْ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزالُ وَ لا يَزالُ فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذُ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً »(1)

ابوحمزة ثمالي مي گويد : نافع بن ازرق از امام باقر (علیه السلام) پرسيد : به من خبر بدهيد كه خداوند از چه زماني بوده است ؟ آن حضرت فرمودند : واي بر تو ، تو ، به من بگو كه در چه زماني نبوده است تا به توبگويم كه از چه زماني بوده است ؟ پاك است كسي كه بوده و خواهد بود ، يگانه ، بي نياز، بدون شريك و فرزند است .

16- يونس بن عبدالرَّحْمن مي گويد : به امام موسي كاظم (علیه السلام) عرض كردم : به چه دليل خداوند پيامبر خود را به سوي آسمان و از آن جا به سدرة المنتهي و از آن جا به حجاب نور برد و او را مورد خطاب قرار داد و در آن جا با او گفت و گو نمود و خداوند به مكان توصيف نمي شود ؟ آن حضرت

ص: 380


1- توحيد صدوق ص 240

فرمودند : خداوند به مكان توصيف نمي شود و زمان بر او جاري نمي شود . اما خداوند اراده كرد كه فرشتگان و ساكنان آسمان هايش را به وجود او شرف بخشد و به ديدار او گرامي داشت و از شگفتي هاي بزرگي چيزهايي ببيند كه بعد از افتادن از آن ها خبر داد ، و اين آن چنان نبود كه تشبيه كنندگان (خداوند به چيزي) مي گويند و خداوند منزّه و بالاتر از آن چيزي است كه نسبت به او شريك قرار مي دهند . (1)

17- عِنَ المَفْضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) قال : « مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ في شَيءٍ اَوْ مِنْ شَيءٍ اَوْ عَلي شَيءٍ فَقَدْ اَشْرَكَ ، لَو كانَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلي شَيءٍ لَكانَ مَحْمولاً وَ لَوْ كانَ في شَيءٍ لَكانَ مَحْصُوراً وَ لَو كانَ مِنْ شَيءٍ لَكانَ مُحْدَثاً » (2)

مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : كسي كه گمان كند خداوند در چيزي يا از چيزي (متولّد شده) يا بر (روي) چيزي قرار گرفته است به طور يقين مشرك است اگر خداوند بر (روي) چيزي بود يقيناً حمل شده مي باشد و اگر در چيزي قرار داشت حقيقتاً محصور (محدود) مي شد و اگر از چيزي (گرفته و متولّد) مي شد آفريده شده بود .

18- يعقوب بن جعفر از امام موسي كاظم (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : خداوند هميشه بدون زمان و مكان بوده و اينك نيز همان طور است هيچ جايي از وجود او خالي و هيچ مكاني مشغول به آن نيست و در مكان جاي نگرفته است . «خداند فرموده است : ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ اِلّا هُوَ رابِعُهُمْ مِنْ ذلِكَ وَ لا اَكْثَرَ اِلّا هُوَ مَعَهُمْ اَيْنَ ما كانوُا : (3) »

«هيچ سه نجوا كننده اي (با هم آهسته) نجوا نمي كنند ، مگر اين كه خداوند چهارمين و هيچ ، چهار نجوا كننده نجوا نمي كنند مگر اين كه خداوند پنجمين آن ها است و هيچ پنج نجوا كننده نجوانمي كنند مگر اين كه خداوند ششمين آن ها است نه كم و نه بيشتر از آن ، مگر اين كه خدوند هر جا كه باشند با آن ها همراه است . (4)»

ص: 381


1- توحيد صدوق ص 242
2- توحيد صدوق ص 248
3- سورة مباركه مجادله ، آية 7
4- توحيد صدوق ص 248

19- عَنْ اَبي جعفر (علیه السلام) «اذْكُروُا مِنْ عَظَمَته اللهِ ما شِئْتُم وَ لا تَذَكَرُوُا ذاتَهُ فَاِنَّكُمْ لا تَذْكَروُنَ مِنْهُ شيئاً اِلّا وَ هُوَ اَعْظَمُ مِنْهُ » (1)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : هر چه از بزرگي خداوند مي خواهيد بيان كنيد اما از ذات او ياد نكنيد ، زيرا آن چه شما از خداوند بيان مي كنيد او بزرگ تر از آن است .

20- عن اَبيِ عبدالله (علیه السلام) في قول الله عَزَّوَجَلَّ : « وَ اَنَّ اِلي رَبِّكَ المُنتهي » امام صادق (علیه السلام) فرمودند: درباره سخن خداوند كه فرموده است : زماني كه سخن به (همه چيز) به سوي پروردگار تو است آيه 42 نجم نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : زماني كه سخن به خداوند ختم شد (خود را) نگه داريد و سعي نكنيد كه دربارة ذات او سخن بگوئيد . (2)

بحث نبوّت

اشاره

وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِخْتارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ ، وَ سَّمآهُ قَبْلَ اَنِ اجْبتناهُ ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنِ ابْتَعَثَهُ ، اِذالخلائِقُ باِلْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ ، وَ بِسَتْرِالاَهاوِيلِ مَصُونَةٌ ، وَ بِنهايَةِ العَدَمِ مَقْرونَةٌ ، عِلْماً مِنَ اللهِ تعالي بِمآيِلِ الاُمُورِ ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ ، وَمَعْرِفَةً بِمَواقِعِ المَقْدورِ ، اِبْتَعَثَهُ اللهُ تعالي اِتْماماً لِأَمْرِه وَ عَزيمَةً عَلي اِمْضآءِ حُكْمِه ، وَ اِنْقاذاً لِمَقادِيِر حَتْمِه ، فَرَأي الاُمَمَ فِرْقاً(فِرَقاً) في اَدْيانِها ، عُكَّفاً عَلي نيرانِها ، عابَدةً لِأَوْثانِها ، مُنْكِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرْفانِها ، فَانارَاللهُ [بِأَبي] مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) ظُلَمَها ، وَ كَشَفَ عَنِ القُلُوبِ بُهَمَها ، وَ جَلّي عِنَ الأَبْصارِ غُمَمَها ، وَ قامَ فِي النَّاسِ باِلهِدايَةِ ، فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الغِوايَةِ .

وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ العِمايَةِ ، وَ هَداهُمْ اِليَ الدِّينِ القَوِيِم ، وَ دَعاهُمْ اِليَ الصِّراطِ المُستَقيمَ ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأفَةٍ و اختيارٍ ، وَ رَغْبَةٍ ، وَ اِيْثارٍ ، فَمُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ [عَنْ] تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ ، قَدْ حُفَّ باِلْمَلائِكَةِ الاَبْرارِ ، وَ رِضْوانِ الرَّبُّ الغَّفارِ وَ مُجاوَرةِ المَلِكِ الجَبَّارِ ، صَلّي اللهُ عَلي اَبي ، وَ نَبيِّهِ وَ اَمنيه عَلَي الوَحْيِ ، وَ صَفِيِّه [فِي الذِّكْرِ] وَ خِيَرَتِه مِنَ الخَلْقِ وَ رَضِّيِه ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ .

ترجمه : شهادت مي دهم كه پدرم محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بندة خدا و پيامبرش مي باشد ، او را پيش از آن كه به پيامبري بفرستد ، اختيار نمود و برگزيد و آن حضرت را پيش از آفرينش به انبياء و امت آن ها معرّفي

ص: 382


1- توحيد صدوق ص 694
2- اصول كافي ج 1 ص 125

فرمود . و آن ها حضرت را پيش از بعثتش برگزيد و گزينش آن حضرت قبل از خلقت عالم ، انجام يافت هنگامي كه هنوز همه موجودات در پردة غيب مستور و حوادث هولناك در حجاب و دركتم (مستور) عدم فرو رفته بودند . اين گزينش و انتخاب در آن وقت ، قبل از پيدايش عالم به جهت علم ذات ربوبي به پايان كارها و احاطه به رويدادهاي روزگار، و آشنايي به زمان و مكان و مقدّرات خود بود .

او را آفريدگار متعال پس از همة انبياء مبعوث فرمود تا كار پيامبري را با شخصي او به آخر برساند . و با آن حضرت فرمان خويش را در دور آخرين بعثت به راه اندازد . و مقدّرات حتمي خود را مجري سازد . آن حضرت پس از برانگيخته شدن دريافت عليرغم شناخت فطري بشر به خداي يگانه امّت ها در دين متفرّقند .

و هنوز در آتشكده ها به اعتكاف نشسته اند (مراد ايران زمان بعثت است)و در بتكده ها بت ها پرستش مي شود در اين هنگام بود كه خداوند متعال ابرهاي نيزة ظلمت را به وسيلة پيامبر روشن نمود . و از دل ها ابهام و از چشم ها ساية حيرت را بزدود ، و آن حضرت مردم جهان را به هدايت وا داشت و آنان را از گمراهي ها و نابينائي ها نجات بخشيد . و آنان را به دين استوار هدايت و به صراط مستقيم فراخواند . آنگاه (كه رسالت خود را انجام داد) خدا آن حضرت را به لطف و مهرباني و با ميل و رغبت خودش و ايثار دنيا بر آخرت به سوي خويش خواند و بدنشان هم اكنون محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) از رنج خانه دنيا راحت و در ميان فرشتگان ابرار و رضوان پروردگار غفّار فرورفته و در قرب ملك حيّار بار يافته است . درود خداوند و رحمت و بركاتش بر پدرم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امين و برگزيده و پسنديدة وي باد .

لغات

رسول پيامبر ، فرستاده شده ، كسي كه مأمور رسانيدن پيام از جانب كسي براي ديگري باشد . پيغامبر ، قاصد ، پيك ، فرستاده شده از جانب خداوند . پيعمبر ، رُسُل و رُسلا جمع ، اَرْسَلَ بِهِ اِلَيْهِ ، نزد او فرستادش

125 مورد فقط كلمه رسول در قرآن آمده است .

ص: 383

اِخْتارَه: انتخاب نمود او را اِختيار ، برگزيدن ، گزين گردن ، پسنديدن در كاري يا امري آزادي و تسلّط داشتن و در اصطلاح حالت با صفتي است در انسان كه به واسطة آن اعمال نيك و پسنديده را بر اَفعالي زشت و ناپسند يا برخي از كارها را بركارهاي ديگر رجحان مي دهد و نام مسلكي كه طرف داران آن مفوّضه ناميده مي شوند ، به عقيدة آنان خداوند به انسان آزادي و قدرت داده و اختيار را به او تفويض كرده و هركسي در اعمال و افعال خود قادر و مختار مي باشد ، ضد جَبْريّهاِنْتَجَبهُ : برگزيد او را به معني انتخاب است كه به معني برگزيدن ، بيرون كشيدن و برگزيدن چيزي كه از ميان چيزهاي ديگر ، برگزيدن كسي از ميان جمعي براي كاري ، آمده است ، اِنْتَجَبَ الشيءَ چيزي را برگزيده انتخاب كرد .

سَّماهُ : مشخص كرد او را ، سَما يَسْمُو سَمْواً ، الرجلَ زيداً و بزيدٍ ، آن مرد را زيد نام گذاشت اَسميَ الشَّيءَ آن چيز را بالا برد .

السامي بالارونده ، به بالا نگاه كننده ، نام گذارنده سامُون و سُماة ج ، و به معني آسمان

اِصْطَفاهُ : اختيار كرد او را ، اَصِفيآء (الصَفِّي وَ الصَفِّية) برگزيده ، ممتاز ، المُصطفي برگزيده ، اختيار شده و اين كلمه 16 مرتبه در قرآن آمده است و كلمه اصطفاهُ يك بار آمده در سوره مباركه بقره آيه 247 قالَ اِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ ا

اِبْتَعَثَهُ: او را مبعوث داشت

بَعَثَتْ برانگيخت ، فرستادن ، بَعَثَهُ بَعْثاً و تَبْعاثاً او را به تنهايي فرستاد ، بَعَثُه او را تهييج كرد ، برانگيخت ، بيدارش كرد بَعَثَهُ عَليَ الشيء او را تحريك كرد انجام دهد . يَوْمَ البَعْثِ روز قيامت ، برانگيخته شدن مردگان روز رستاخير ، اين كلمه با ابعادش 72 مورد آمده .

المكْنونة : مستور ، مَكْنون ، پوشيده و پنهان كرده ، پنهان داشته شده

سِتْر: (بكسر سين) پرده ، پوشش ، اَستار و سُتور جمع سَتَرَ سَتْراً و سَتَراً و سَتَّرَ الشَّيءَ ، آن را پوشانيد . السِتار پوشش ، پرده سُتُرج

ص: 384

اين سه مورد آمده است . 1- آيه 22 فصّلت

2- آيه 90 سوره كهف 3- آيه 45 سوره اِسراء سَتْر (به فتح سين) مصدر به معناي پوشيدناَهاويل: جمع اَهوال ، جمع هَول ، حوادث ترس آور، بيم

هالَ يَهُولُ هَوْلاً الاَمرُ فلاناً ، مطلب فلاني را بترس انداخت ، مطلب فلاني را ترساند الهَوْل ترسيدن ، هول كردن ، وحشت كردن ، اَهْوال و هُئُول جمع

مَصُوتَهٌ : محفوظ . حفظ كرده شده ، نگاه داري شده ، مصونيّت ، مصون بودن ، محفوظ بودن ، صانَهُ يَصُوُنُهُ صَوْناً وصياناً وصياَنَةَ و اصطانَهُ اِصِطياناً ، حفظ و نگهداريش كرد .

المَصُون نگهداري و حفاظت شده

نَهايَة : حدّي كه شيء در آن جا تمام مي شود .

نهايت : پايان امري يا چيزي ، نهايات جمع

از ريشه نَهاهُ يَنْهُو نَهْواً بازداشت ، منعش كرد .

نَهي وَ نُهِيَ اِلَيْهِ الخَبَرُ ، خبر به او رسيد

اِنْتَهي اِنْتَهاءً الشيءٌ ، چيزي پايان يافت ، چيزي به نهايت رسيد . اين كلمه 56 مورد با مشتّقاتش آمده است و كلمه منتهي ، دوبار آمده در سوره نجم آيه 14 و 42

مآيِل : جمع مآل ، به معني عاقبت و آخركار

مَآل ، مرجع ، بازگشت ، به جاي بازگشت ، عاقبت اَلْحَوادث : رويدادها ، حوادث جمع حادثه

حادِث صفت فاعلي از حدوث ، تازه ، نو، نوشونده ، آن چه تازه پديد آمده مقابل قديم

حادث مؤنث حادث نور رسيده آن چه تازه پديد آمده ، پيش آمد واقعه آسيب و بلا ، حادثات و حوادث جمع حَدَثَ حُدُثاً الاَمْرُ انجام شده به وقوع پيوست ، اين كلمه 36 مورد آمده است .

ص: 385

دُهُور : جمع دهر ، روزگاران دراز ، دَهْر روزگار بي پايان كه اول آخر ندارد .

زمان دراز ، عصر و زمان ، زمانه ، اَدْهر و دُهور جمع ، دَهْري كسي كه منكر وجود خدا باشد و بگويد :

دنيا ازلي و اَبدي است و صانعي ندارد و پس از زندگي در اين دنيا جهان ديگر نيست يعني حشر و معاد نخواهد بود .

دَهَرَ دَهْراً القومَ و بالِقَوْمِ اَمْرٌ مَكروهٌ ، براي آن ها حادثه بدي روي داد .

دو مورد در قرآن آمد (1)

مَواقِع : جمع موقع ، محل يا زمان ، حادثه

مَوْقِع ، جاي واقع شدن ، جاي افتادن ، جاي فرود آمدن ، وَقَعَ يَقِعُ وُقُوعاً الشَّيءُ مِنْ يَدي ، چيزي افتاد چيزي از دستم افتاد ، وَقَعَ القولُ عَلَيْهِم ، سخن دربارة آن ها اجرا شد . وَقَعَ الحَقُّ ، حقّ انجام شد ، المَوْقِع محلّ واقع شدن ، محل افتادن جاي ، واقع شدن و افتادن

اين كلمه 24 مورد در قرآن آمده است . و كلمه مواقِعِ ، يك بار در سوره واقعه آيه 75 آمده است .

فلا اُقْسِمُ بِمواقِعِ النُّجُوم: سوگند به مواقع نزول ستارگان

اَلْمَقدور : مقدّر شده ، به صيغه معمول ، مقدور ، قدرت داده شده ، توانا شده بر چيزي آن چه در تحت قدرت و در خور توانايي است امر حتمي

قَدَرَ ، قَدِرَ ، قَدْراً و قُدْرَةً وَ مَقْدِرَةً وَ مَقْدَرَةً و مَقْدُرَةً و مِقدراً و قَدارَةً و قُدُورَةً و قِدْراناً و قداراً و قِداراً عَليَ الشيء ، قادر شد توانا شد ، توانست چيزي را انجام دهد . تقدير در اصطلاح متكلّمين هر موجودي را به اندازه خلق كردن ، تقدير و سرنوشت ، تقادير ج

اين كلمه 130 مورد آمده است با مشتقّاتش ، خود كلمه مَقدور يك بار ، آمده در سوره احزاب آيه 38 وَ كانَ اَمْرُ اللهِ قَدَراً مَقْدُوراً

ص: 386


1- در سوره جاثيه آية24 و در سوره انسان آيه 1

عَزيمَة : اراده حتمي ، غير قابل تخلّف

ارادة ثابت و مؤكد ، دعا و افسون كه بر آفت رسيده و به بيمار بخوانند براي شفا يافتن او ، عزائم جمع عزيمت قصد كردن ، آهنگ كردن ، دل بركاري نهادن ، عَزَمَ عَزْماً و عَزْماً وَ مَعْزَماً وَ مَعْزِماً وَ عَزيماً و عَزَمَةً وَ عَزيمَةً و عُزْماناً الاَمْرَ و عَلي الاَمْرِ ، تصميم گرفت اراده كاري كرد .

العَزم اراده و تصميم قطعي ، رأي ، تصميم قبلي ، العَزيمَة ، اراده آهنين ، تصميم قطعي ، دل بركاري نهادن. عَزَمَ عَزْماً و عُزْماً وَ مَعْزَماً وَ مَعزماً وَ عَزيماً و عَزَمَةً وَ عزيمَةً و عُزْماناً الامرَ و علي الامر تصميم گرفت اراده كاري كرد.

العَزْم اراده و تصميم قطعي ، رأي ، تصميم قبلي ، العَزيمَة اراده آهنين ، تصميم قطعي ، دل بركاري نهادن .

اين كلمه با مشتقاتش 9 مورد آمده است .

اِمْضآء : گذراندن ، گذرانيدن ، روان كردن ، تمام كردن و پايان دادن كاري يا امري ، نام خود را در ذيل حكم يا نام ، يا سند نوشتن ، علامت يا اسمي كه پاي نامه يا سند بگذارند .

مَضايَمْضِي وَ يَمْضُومَضائاً وَ مُضوّاً عَلَي الاَمْرِ ، مداومت كرد . بركاري ، كاري را انجام داد و با تمام رسانيد. مَضا عَلَي البَيع ، معامله را تمام كرد ، اجازه معامله را داد ، اَمْضَي اِمْضاءً الاَمْرَ مطلب را انجام داد و گذراند.

اين كلمه در قرآن پنج مورد آمده است .

مَقادير حَتْمِه : مقّدرات حتميه اش (اضافه موصوف به صفت ، المقادير الحتميّة) در لغت المقدور، گذشت و اشاره شد فَراَيَ الاُمَمَ : پس ديد ملّت ها را ، يافت آنان را رَأي مأخوذ از رأي عربي ، انديشه ، فكر ، عقل ، عقيده تدبير ، رَئَي يَرَي رَيناً و رُؤيَةً و راءَةً و رِيئاناً ، ديد مشاهده كرد نگاه كرد . و اصل يَرَي يَرْاَي بوده ولي به اصل خود استعمال نمي شود مگر نُدرتاً ، صيغه امر آن (ر) مي باشد يعني نگاهكن ، ببين (يا تَرَي و يا هَلْ تَرَي ، آيا مي بيني ، گمان مي كني ، و مَضارِعِ رَاَي ، به معني ظَنَّ ، يعني گمان كرد نمي آيد مگر به صيغه ، مجهول الرَأي رأي و نظر انسان ، تدبّر آراء و اَرْاء جمع ، اين كلمه

ص: 387

حدوداً 300 بار آمده است. با تمام ابعادش ، اُمَم جمع اُمَّت است . اُمَّت به معناي گروهي از مردم جماعت ، پيروان يك پيغمبر ، اَمَّهُ ، اَمَّا وَ اَمَّمَ وَ تَأَمَّمَ و اِئْتَمَّ)

آهنگ او كرد ، به قصد او رفت . اَمَّ امامَةً وَ اَمّاً و اِماماً القومَ و بالقوم ، پيشواي آن ها شد . رهبر آن ها شد الاُمّ مادر ، اصل و سرچشمه هر چيز ، الاُمَّة جماعت ، گروهي از مردم ، راه روشن امت .

اين كلمه 107 مرتبه با تمام مشتقّاتش آمده است و خود اُمَم 13 مرتبه آمده است .

فِرَق : «با كسر فا و فتحه را ، جمع فرقه ، گروه »

فِرْقَة : طايفه ، گروه ، دسته اي از مردم .

فَرَقَ فَرْقاً و فُرْقاناً بينهما ، ميان آن دو فاصله انداخت ، فَرَقَ الْبَحْرَ – دريا را شكافت فارَقَهُ فِراقاً و مُفارَقَةً از او دور شد ، از او مفارقت كرد . الفَرْقِ شكافتن – اختلاف ، تفكيك فرق موي سر ، كتان ، الفِرْق گروه بچه ها ، يك قسمت از هر چيز ، يك قطعه از چيز شكافته شده . اين كلمه با تمام ابعادش 79 مورد آمده است .

عُكَفّاً : (به ضم عين و تشديد كاف ) جمع عاكف ، ملازمان عاكِف ، بازدارندة خود ، گوشه نشين ، كسي كه ، در مسجد يا در گوشه اي براي عبادت مقام كند . عاكِفون و عُكوف جمع . عَكَفَهُ عَكْفاً عَنِ الأمْرِ او را از كاري بازداشت ، منعش كرد .

عَكَفَهُ علي الاَمْرٍ ، او را ملزم به انجام آن كار كرد . كار را بگردنش انداخت .

اين كلمه 9 مورد آمده است . نيران ها : نيران جمع نار ، به معناي آتش ها و 194 مورد در قرآن آمده است .اَوْثانِها : اَوْثان : جمع وَثَنْ ، به معني بت از سنگ باشد يا چوب يا چيز ديگر ، و ثَني بت پرستي وَثَنَ وَيْثِنُ وُثوُناً ، پيمان خود استوار ماند ، الوَثَن بُت ، صَنَمْ ، اَوْثان و وُثن و وُثُنْ و اُثن جمع

اين كلمه در سه مورد آمده است . 1- حج 30 ، 2- عنكبوت 17 ، 3- عنكبوت 25

ص: 388

اَنارَ: به معني روشن ساخت در كلمه نيران گذشت . ظُلَمَها : (به ضم ظا و فتحه لام ، جمع ظُلْمت ، به معني تاريكي ها ، ظُلَما تاريكي ، بسيار تاريكي ظَلَمَ ظُلْماً وَ ظَلْماً و مَظْلِمَةً ، چيزي را در غير محلّ خود قرار داد ظَلَمَهُ حَقَّهُ ، حقّ او را نداد . به او ستم كرد ، الظُلمة و الظُلَمَة ظلمت ، تاريكي ، تيره گي ظلم و ظلمات و ظلمات جمع اين كلمه 206 مورد ظاهراً در قرآن آمده است .

بُهَمَها: بُهَم به ضم با و فتحِ هاء به معني مسائل مشكل و پيچيده و حيرت زا ، جمع بُهْمَة

اَبْهَمَ البابَ ، در را بست ، اَبْهَمَ الاَمْرَ مطلب را مبهم و نامعلوم كرد . تَبَهَّمَ وَ اِسْبَتْهَمَ الاَمْرُ عَلَيْهِ البُهمَة فرد دليري كه كسي حريف او نشود ، اَبْهَمْ – بُهْمْ – بُهُمْ ج ، كسي كه سخن فصيح گفتن را نتواند و گنگ ، بَهَمَ جمع ، كار سخت و مشكل شده

جَلي: روشن ساخت ، جَلا جَلاً روشن و آشكار شد . الجَليّ آشكار ، جليّ ، واضح ، روشن ، جلا داده شده

اين كلمه پنج بار آمده است وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّي (1) ، و قسم بروز هنگامي كه عالم را به ظهور خود روشن سازد .

غُمَمَها ، غُمَم (به ضمن غين و فتح ميم ) به معني تحيّر و راه نيافتن ، غَمَّهُ غَمّاً ، آن را پوشانيد . اندوهگينش كرد غَمَّ عَلَيْهِ الامرُ ، مطلب بر او پوشيده ماند ، مطلب براي او مبهم شد . (اين كلمه 11 مورد آمده است .

الغَوايَةِ: (به فتح غين) گمراهي ، ضِدّ رشدغَوَي يَغْوِيُ غَيّاً وَ غَوِيَ يَغْوَي غَوايَةً ، گمراه شد ، سرگردان شد ، نااميد شد ، نابود شد ، عَوَي و اَعوَي وَ غَوَّي الرجلَ ، گمراهش كرد ، سرگردانش كرد . اين كلمه 21 مورد آمده است .

عَمايَة (به فتح عين ، به معني كوري و گمراهي)

عَمِيَ يَعْمَي عَميً كور شد ، حاهل و كور باطن شد . عَمِيَ عَلَيْهِ الأَمْرُ ، مطلب بر او مشتبه شد . اَلْعَمي كور ، نابينا عَمُون ج

ص: 389


1- سورة ليل ، آية 2

اين كلمه 33 مرتبه آمده است . اِيثار : ترجيح دادن به برگزيدن ديگري بر خود بَذل كردن ، ديگري را بر خود برتري دادن و سود او را بر سود خود مقدّم داشتن ، قُوت لازم و مايحتاج خود را به ديگري بخشيدن .

اَثَرَ اَثْراً وَ اَثارَةً وَ اُثْرَةً الحدَيثَ ، روايت كرد ، نقل كرد . آثَرَهُ اِيثاراً برگزيد . به او احترام كرد . ترجيح داد . دنبال هم آورد . يكي را در پي ديگري آورد اين كلمه 21 مورد آمده است با مشتقّاتش .

حُفَّ : (بضم حاء ) فعل ماضي مجهول حَفّ (به فتح ها) به معني فرا گرفته شده

حَفَّ حَفّاً القومُ الرجلُ و به وحولَهُ ، او را محاصره كردند ، دَورش را گرفتند ، دورش را حلقه زدند . اين كلمه پنج مورد آمده است .

اَبْرار: جمع بَرّ (به فتح با) به معناي راستگويان - خداترسان – نيكوكاران

بَرَّ بِرّاً و مَبَرَّةً والدَهُ ، از پدر اطاعت كرد . با او خوش رفتاري كرد . بَرٌّ خوش رفتاري . اَبْرار ج بارّ و بَرَرَه خوش رفتار ، نيكو ، اين كلمه 32 مورد آمده است با ابعادش و خود كلمه ابرار 6 بار آمده است .

1- سوره آل عمران 193 ، 2- آل عمران 198 ، 3- سوره انسان آيه 5 ، 4- انفطار 13 ، 5- مطففين 18 ، 6- مطففين 22رِضوان : به كسر راء به معني خشنودي رَضِيَ رُضِيً و رِضيً و رُضْواناً و رِضْواناً و مَرْضاةً عَنْهُ ، و عليه از او راضي شد .

اين كلمه 73 مورد با ابعادش آمده است . و خود رضوان 13 مرتبه آمده است .

الْمَلِكِ : مَلِك ( به فتح ميم و كسرلام ) سلطان ، داراي سلطنت ، صاحب ملك ، داراي قدرت و سُلطه . پادشاه . ملوك و املاك جمع

مَلَكَ مَلْكاً و مُلْكاً و مِلْكاً و مَلَكَةً و مَمْلَكَةً و مَمْلِكَةً و مَمْلُكَةً الشيءَ ، مالك چيزي شد مَلَكَ عَلَي القوم – رئيس و پادشاه آنان شد . مَلَكَ عَلي فُلانٍ امرَهُ ، بر كار فلاني يا امورات او مسلّط شد ، مَلَكَ نَفْسَهُ بر خود مسلّط شد . اين كلمه با تمام مشتقّاتش 214 آمده است . رَضِيَّة : رَضِّي : به معني مورد خشنودي

ص: 390

اَرْضيا جمع : رَضِيَ رُضيً و رِضيً و رُضْواناً و رِضْوانًا و مَرْضاةً عنه و عليه ، از او راضي شد . الراضَية زندگاني كه مورد طبع باشد ، اين كلمه 73 مورد ، در قرآن آمده است .

شرح و توضيح:

ميلاد حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

هنگام ظهر و به روايتي طلوع فجر روز جمعه 12 ربيع الاول عام الفيل (1)

چهل سال پيش از بعثت متولّد شد . مادر آن بزرگوار در ايام تشريق (11 و 12 و 13 ايام حج) نزد جمره وسطي به آن حضرت حامله گشت و مادر آن حضرت در منزل (شوهر خود) عبدالله بن عبدالمطلب بود و آن حضرت ، را در شعب ابي طالب در خانه محمّدبن يوسف در آخرين زاويه دست چپ كسي كه واردخانه مي شود به دنيا آورد . خيزران (مادر هادي عباسي) آن خانه را (از كاخ محمد بن يوسف) بيرون كرد و مسجدش نمود . و مردم در آن جا نماز مي خواندند .پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بعثتش 13 سال در مكّه بود ، آن گاه به مدينه مهاجرت فرمود و 10 سال هم در آن جا بود . سپس در روز دوشنبه 12 ربيع الاول كه 63 سال داشت از دنيا (به شهادت رسيد ) رفت .

پدر بزرگوارش عبدالله بن عبدالمطلّب ، در مدينه نزد دائيهاي آن حضرت وفات كرد و آن حضرت دو ماهه بود و مادربزرگوارش آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهرة بن مرّة بن كعب بن لوي بن غالب در 4 سالگي آن حضرت وفات كرد و عبدالمطلّب در زماني وفات كرد كه آن حضرت ، قريب 8 سال داشت و با حضرت خديجه (علیها السلام) ازدواج كرد . زماني كه بيست و چند سال بود ، براي پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت خديجه (علیها السلام) قاسم و رقيّه و زينب و ام كلثوم پيش از مبعث ، متولّد شدند و طيّب و طاهر و فاطمه (علیها السلام) بعد از مبعث به دنيا آمدند ، و نيز روايت شده كه بعد از مبعث غير از حضرت فاطمه (علیها السلام) متولّد نشد و طيّب و طاهر پيش از مبعث متولّد شدند و حضرت خديجه (علیها السلام) يكسال پيش از هجرت زماني كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از شعب ابي طالب بيرون آمد وفات كرد ؟ ابوطالب يكسال بعد از خديجه وفات كرد ، چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن دو نفر را از دست داد ، ماندن در مكّه برايش ناگوار آمد و آن حضرت را اَندوه سختي گرفت و به جبرئيل (علیه السلام) شكايت كرد. خداوند به آن حضرت وحي فرمود كه از شهري كه مردمش ستمگرند بيرون رود زيرا تو در مكّه بعد از ابوطالب ياوري ندارد و آن حضرت را امر به هجرت كرد. (2)

در بحارالانوار فرموده است

ص: 391


1- سالي كه ابرهه سردار لشكر حبشه با پيل سواران به قصد جسارت به خانه كعبه آمد و به عذاب خدا گرفتار شد داستانش در سوره فيل آمده است . ( رجوع به تفاسير شود )
2- اصول كافي ج2 ص 323

اتّفاق اماميّه (شيعه ) بر اين است كه ، ولادت با سعادت آن حضرت در 17 ربيع الاول بوده و اكثر مخالفين در 12 ربيع الاول گفته اند و در اصول كافي 12 ربيع ولادت آن بزرگوار را ذكر كرده و اين خلاف مشهور است كه علماي اماميّه گفته اند 17 ربيع بوده و حقّ هم با قول علماي اماميّه است، و مرحوم كُلَيْني (ره) كه 12 ربيع الاول ذكر كرده اين قول حمل بر تقيّه مي شود.پس خلاصه چنين مي شود سرگذشت آن حضرت :

نام : محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) احمد ، محمود كه در قرآن به اين طريق آمده است .

الف: وَ اِذْ قالَ عيسيَ بْنُ مَرْيَمَ يا بَنيِ اِِسرائيلَ اِنّي رَسُولُ اللهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِراً بِرَسُولِ يَأتي مِنْ بَعْدي اِسْمُهُ اَحْمَدُ فَلَّمَا جاءَ هُمْ بِالبَيِّناتِ قالوُا هذا سِخْرٌ مُبينٌ سوره صف آيه 6 و هنگامي كه گفت عيسي بن مريم اي بني اسرائيل همانا من فرستادة خدا به سوي شما ، تصديق كننده آنچه پيشرو من است از تورات و مژده دهنده و فرستاده اي كه بيايد پس از من نام اوست احمد تا گاهي كه بيامدشان نشاني ها گفتند اين است جادوئي آشكار

ب: وَ ما مُحَمَّدٌ رَسُولٌ (1)

د: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ ، (2)

ز: ماكانَ مُحَمَّدٌ اَباً اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ ، (3)

مقام : خاتم الأنبياء

لقب: مصطفي ، حبيب الله و رسول الله ، و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) داراي 103 لقب است

كُنيه : ابوالقاسم و ابوابراهيم ، و آن حضرت داراي 9 كنيه است .

نام پدر: عبدالله (علیه السلام)

ص: 392


1- سورة آل عمران ، آية 134
2- سورة فتح ، آية 29
3- سورة احزاب ، آية40

نام مادر : آمنه (علیها السلام)

تاريخ تولد 17 ربيع الاول عام الفيل

محل تولّد : مكّه ي مكّرمه

ساعت تولّد : طلوع فجر

روز تولّد : جمعه

تاريخ ازدواج : دهم ربيع الاول

سن آن حضرت ، 35 سال

همسر آن بزرگوار حضرت خديجه (علیها السلام) فرزندان آن حضرت قاسم ، عبدالله ، ابراهیم ، زینب ، امّ كلثوم ، رقیه ، فاطمه (علیها السلام) به جز ابراهیم همه ی فرزندان آن حضرت ، از حضرت خدیجه (علیها السلام) است و در مكّه به دنیا آمدند و ابراهیم از ماریه قِبْطيَّه بود . مدّت عُمْر شریف آن حضرت ، 63 سال مدّت نبوّت 23 سال

تاریخ شهادت ، 28 صفر قبل از غروب آفتاب روز دوشنبه ، علت شهادت : خوردن گوشت مسموم بزغاله ، بلكه علّت شهادت آن بزرگوار به دست منافقین (دو پدر زنش و دو زنش حفصه و عایشه ) صورت گرفته (1)و

بعضی دیگر هم نقش داشته اند . نام قاتل: زن یهودیه خیبریه ، دختر حارث یهودی خیبری

و برادر زادة مرحب خیبری بود . كه هر دو را امیرالمؤمنین (علیه السلام) كشت ، حضرت را به گوشت و شانه بزغاله مسموم نمود ، بلكه همان قاتلین مذكوره صحیح تر است ، محل دفن مدینه ی منوّره

نسب پدری: محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدالمناف بن قُصَیّ بن كِلاب بن مُرَّة بن كعب بن لُوَیّ بن غالِب بن فِهْر بن مالك بن نَضْرِبن كِنانة بن خُزَیمَة بن مُدِركة بن اِلیاس بن مُضِّربننِزاربن مُعَدَبِن عَدْنان بن اددبن یسع بن سلامان بن النَبت بن حمل بن قیدار بن اسماعیل بن ابراهیم الخلیل بن تارخ بن ناجوربن [ناخوربن] شروح [شروغ] بن ارغوبن و هو هودالنبی بن فالغ عامربن شالح

ص: 393


1- بحارالانوار ج 22 ، ص 488 تا 489 ، تفسير صافي ذيل آيه 144 سورة آل عمران ، تفسير قمي ذيل آيه 144 سوره آل عمران

بن ارفخشدبن سام بن نوح بن مالك بن متوشلخ بن اخنوخ بن و هو ادریس النبی بن بارض بن مهلائیل بن قنیان بن اَنوش بن شيث و هو هبة الله بن آدم (علیهم السلام) أجمعین (1)

عدنان جدّ سیم آن حضرت است ، روایت شده از آن حضرت كه فرمودند : «اِذا بَلَغَ نَسَبی اِلی عَدْنانَ فامْسُكوُا » هنگامی كه سلسلة نسب من به عدنان رسید همانجا توقّف كنید . (شاید راز این توقّف این باشد كه نسبت شناسان در مورد اجداد آن حضرت قبل از عدنان آن چنان اختلاف نظر دارند كه نمی توان مقصود را از میان آن ها به دست آورد . به طوری كه بعضی واسطه های اجداد آن حضرت از عدنان تا حضرت اسماعیل (علیه السلام) را 4 نفر دانسته اند و بعضی 40 نفر دانسته اند . ) در ذكر اسامی آن بزرگواران هم اختلاف ذكر كرده اند و از طرف مادری به آمنه بنت وهب بن عَبد مناف بن زهرة بن كِلاب می رسد.

به عبارت دیگر : محمدبن عبدالله بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدمناف بن قصّی بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لُوَیّ بن غالب بن فِهربن مالك بن نضربن كنانة بن خُزِیْمَة بن مُدْرِكِ بن الیاس بن مُضِّربن نِزاربن مَعَّدبن عدنان بن اددبن ناخُوربن سود یعرب بن یشحب بن ثابت بن اسماعیل بن ابراهیم بن تارخ بن ناخور بن ساروخ بن ارعواء فالغ بن عابربن شالخ بن ارفخشد بن نوح بن لمك بن متوشلخ بن اخنوخ بن یردبن مهلاییل بن قنیان بن انوش بن شیث بن آدم (علیهم السلام)

شناخت مقام شامخ آن حضرت از ديد روايات :1- قال اَمیرُالمُؤمنینَ (علیه السلام) ما بَرَأَ الله نَسَمَةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)

امیرمؤمنان (علیه السلام) می فرماید : خداوند متعال هیچ نَفَس كَشی را بهتر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیافریده

2- عَنِ الحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ قال : قُلْتُ لِأَبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) كانَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) سَیِّدَ وُلْدِ آدَمَ ؟ فقالَ : سَیِّدَ مَنْ خَلَقَ اللهُ وَ ما بَرَ أللهُ بَریَّةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)

ص: 394


1- جلاء العيون ، ص 31 ، انتشارات : سُرور ، چاپ وفا ، تاريخ انتشار : 1387 ه- . ش ، انوار البهيّة ، ص 10 ، منتخب التواريخ ، ص 3 به این صورت است ، عدنان بن آذر ، خلاصه در اسامی نسب اجداد طاهرین حضرت ، اختلاف است . حیوة القلوب ، ج3 ، ص 15 – بحارالانوار ، ج15 ، ص 106
2- اصول كافی ج 2 ص 325
3- اصول كافي ، ج 2 ، ص 325

حسین بن عبدالله گوید : با امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سرور فرزندان آدم (علیه السلام) بود ؟ فرمود : به خدا قسم او سرور مخلوق خداوند بود و خداوند متعال هیچ مخلوقی را بهتر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیافریده است .

3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَنَا أدیب اللهُ ، وَ عَلیٌّ اَدیبی (1)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

من ادیب (از جانب خداوند ادب شده ام ) خداوندم و علی ادیب من است یعنی خداوند مرا ادب و سخن و علم و آموخته من هم علی را4- انا سیّد ولد آدم هستم و فخری هم ندارم و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنا سیّد ولد آدم و لا فخر ،(2)

5- اَنَا أوّل من تنشقّ عینه الارص،(3)من

اول كسی هستم كه خاك قبر را كنار می زنم و بیرون می آیم .

6- أنا أول الناس خروجاً اِذا ابْعثوا وَ أنا خطیهم اِذا وَفَدَاوْ وَ أنا مبشّرهم اِذا أیسوا (4)

من اول كسی هستم از مردم كه از قبر بیرون می آیم در هنگامی كه برانگیخته می شوند و هنگامی كه توقّف می كنند خطبه (سخن رانی) می خوانم و هنگامی كه مأیوس می شوند من آنان را بشارت می دهم .

6- اَنا قائدالمرسلین و لا فخر وَ أنا خاتم النّبییّن و لا فخر ، وَ أنا أوّل شافع وَ أوّل مشفّع و لا فخر (5)

من پیشوای رسولانم و فخری هم ندارم و من خاتم أنبیاء هستم و فخری هم ندارم و من اول شفیع (قیامتم) هستم (شافع ، شفاعت كننده ) و اوّل مشفّع ، شفاعت كننده هستم و فخری هم ندارم .

7- اَنا أوّل من یدّق باب الجنّة ، من اول كسی هستم كه در بهشت را می كوبم . (6)

ص: 395


1- مكارم الاخلاق ج1 ، ص 51 ، ح 19
2- بحار 8/48/51
3- ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال
4- ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال
5- ميزان الحكمه ، ج 4، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال
6- ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 3202 به نقل از كنزل العُمّال

8- أنا أوّل وافد علی العزیز الجبّار یوم القیامة و كتابه و أهل بیتی ثم اُمَّتی ثُمَّ أسألهم ما فعلتم بكتاب الله و بأهل بینی ، (1)

من اول كسی هستم كه برخداوند جبّار وارد می شود . در روز قیامت و قرآن او اهل بیت من ، سپس امّتم سپس من سؤال می كنم از آنان در حق كتاب خداوند و در حق اهل بیتم9- اُعطیت خمساً لم یعطها أحد قبلی : جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً. و اُحلّ لی المغنم و نصرت بالرعب و اُعطیت جوامع الكلم و اُعطیت الشفاعة ، (2)

به من پنج چیز داده شده كه به احدی قبل از من (بأنبیاء ) دیگر داده نشده است . زمین برای من محل سجود قرار داده شد و محل طهور و پاك و غنیمت ها برای من حلال است و در دلم خداوند رُعب و ابهتی قرار داده است كه دشمن می ترسد و من نصرت پیدا می كنم و كلمات جامع به من داده شده است . و شفاعت به من داده شده است .

10- فضیلت آن حضرت بر انبیاء و دیگر (3)

كه یك یهودی خدمت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) حضور پیدا می كند و می گوید كه : مقام انبیاء همانند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و . . . (علیهم السلام) از پیامبر شما برتر است دلائلی هم می آورد و حضرت همه را جواب می دهد و فضیلت آن حضرت را بر جمیع انبیاء (علیهم السلام) با ادله كافی و وافی ثابت می كند و طرف قانع می شود و دیگر جوابی ندارد . روایت مفصّل است در عیون الاخبار

11- اما والله اِنّی لأمینٌ فی السّماء و أمینٌ فی الأرض ، (4)

به خدا قسم من در آسمان و زمین امین هستم . (در آسمان كه به جای خود ، در زمین مشركین هم قبول داشتند كه امین است و معروف بود به محمّد أمین ) ما خلق الله خلقاً أفضل منّی و لا اكرم علیه منّی ، (5)

خداوند متعال هیچ خلقی را بر من فضیلت نداده و خلق نفرموده است و هیچ مخلوقی را گرامی تر از من خلق نكرده و فضیلت نداده است .

ص: 396


1- كافی ، ج 2 ، ص 600 ، ح 4
2- بحارالانوار 16/313
3- رجوع به عیون الاخبار شود 1/262/22 كه بحث مفصلی است
4- كنزل العمال ، ج 12 ، فضائل النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ص 347 ، شماره 32147
5- عیون الأخبار الرضا (علیه السلام) 1/262/22

12- اِنّی كنتُ أوّل من آ من بربّی و أوّل من أجاب حیث اَخذالله میثاق النّبییّن و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّكم ، فكنت اَنا أوّل نَبیّ (1)

من اول كسی بودم كه به پروردگارم ایمان آوردم و اول كسی بودم جواب و پاسخ مثبت دادم در وقتی كه خداوند عهد و پیمان بریگانگی خود گرفت از بندگان ، اعم از انبیاء و غیره در حین كه فرمودند :

وَ اِذْ أَخَذَ رَبَّكَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیّاتَهَمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ اَلَسَتُ بِرَبِّكُمْ قالوُا بَلی شَهِدنا اَنْ تَقولوا یَوْمَ القیامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلینَ (2)

(ای رسول ما ) به یاد آر هنگامی كه خدای تو از پشت فرزندان آن آدم ذریه آن ها را برگرفت و آن ها را بر خود گواه ساخت كه آیا من پروردگار شما نیستم همه گفتند بلی ما به خدائی تو گواهی دهیم كه دیگر در روز قیامت نگویند ما از این واقعه غافل بودیم . وحتی از انبیاء هم گواهی گرفت بر یگانگی خودش و نبوّت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود من اول پیغمبری بودم كه جواب و گواهی دادم به یگانگی خداوند سبحان عبد و رسول بودن آن حضرت

عبد : در لغت به معنی بنده ، بندة خدا ، عباد و عبده و عبید جمع بنده به معنی غلام ، برده تقیض آزاد ، انسان نسبت به خداوند بندگان جمع

عَبَدَ اللهَ عِبادَةَ و عُبُودَةً و عُبُودیَّةً

پرستش و بندگی خداوند را نمود

و این كلمه در قرآن 275 مرتبه با تمام ابعادش آمده است . كلمه عبد 10 مورد است .

و كلمه عَبْدُهُ 7 مورد

- سوره بنی اسرائیل آیه 1 ، - سوره بنی اسرائیل آیه 1 ، - سوره مریم آیه 2 ، - سوره فرقان آیه 1

- سوره زمر آیه 36 ، - سوره نجم آیه 10 ، - سوره حدید آیه 9

و كلمه عبد 10 مورد آمده است :1- سوره بقره آیه 178 ، 2- سوره بقره آیه 178 ، 3- سوره بقره آیه 221 ، 4- سوره مریم آیه 30

ص: 397


1- كافی 2/10/1
2- سورة اعراف ، آية 172

5- سوره سباء آیه 9 ، 6- سوره ص آیه 30 ، 7- سوره ص آیه 44 ، 8- سوره زخرف آیه 59

9- سوره ق آیه 8 ، 10- سوره جنّ آیه 19

و كلمه رسول بابعادش 513 یا 523 و فقط كلمه رَسُولُهُ 84 مورد آمده است .

و كلمه رسول 115 مورد

1- وَ مَنْ یَعْصَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدودَهُ . . .(1)

2- یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ الكِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ(2)

3- اِنَّما وَلیُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیِمُونَ الصَّلواةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون (3)

4- وَ مَنْ یَتَولَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ (4)

5- قُلْ یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّی رَسُولُ اللهِ اِلَیْكُمْ جَمیعاً (5)

6- ثُمَّ اَنْزَلَ اللهُ سَكِنَتَهُ علی رَسُولِهِ وَ عَلَی المُؤمنینَ وَ اَنْزَل جُنُوداً لَمْ تَرَوْها (6)

7- هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ باِلْهُدی وَ دِینِ الحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلیَ الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ (7)8- ماكان لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ اِذا قَضی اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخَیِرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِی اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً (8)

ص: 398


1- سورة نساء ، آیه 14
2- سورة نساء ، آیه 36
3- سورة مائده ، آیه 55
4- سورة مائده ، آیه 56
5- سورة اعراف ، آیه 158
6- سورة توبه ، آیه 26
7- سوره توبه ، آیه32
8- سورة احزاب ، آیه 36

9- اِنَّ الَّذینَ یُؤذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهنیاً ، سوره احزاب آیه 57

10- وَمَنْ یُطِع اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْفازَ فَوْزاً عَظیماً (1)

اهمیّت مسئله عبد

امام سجّاد (علیه السلام) می فرماید :

فَأَمّا حَقُّ اللهِ الأكْبَرِ عَلَیْكَ فَاَنْ تَعْبُدَهُ لا تشْرِكَ بِهِ شَیئاً فَاِذا فَعَلْتَ باِلاخْلاصِ جَعَلَ لَكَ عَلی نَفْسِهِ اَنْ یَكْفَیكَ اَمْرَ الدُّنیا وَ الاخِرَةِ (2)

اما حقّ خدایت (كه بزرگتر از حدّ توصیف است ) این است كه او را بندگی كرده ، كسی یا چیزی را شریك وی نسازی هرگاه این حقّ خداوند را لباس عمل پوشانده و به زیور اخلاص آراستی ، خدای بزرگ برخود واجب می كند كه امر دنیا و آخرتت را كفایت كند .

باید توجّه داشت كه خداوند سبحان ، آفریدگار جهانیان (عوالم) است او به وجود آورنده هر مخلوق و موجود و صانع و خالق همه چیز است و همه چیز را از نیستی به وجود آورد پس بنا بر این كسی و چیزی هستی او به امر پروردگار بوده است یعنی همه بنده و عبد اویند ، پس هركسی وظیفه ای دارد در قبال بندگی خداوند . اگر انبیاء حقی بر جامعه دارند یا پدر و مادر و برادر و خواهر و استاد و شاگرد . . . اگر حقی بر یك دیگر دارند به خاطر حقّی است كه خداوند یكتا بر آنان دارند ، تمام حقوق براساس حق خدا بنیانگذاری شده و اگر انسان ناسپاسی حدّ و مرزهای حقوق الهی را زیر پا گذاشت و خصوصاً حق بندگی و عبدیت را ، به وظیفة بندگی عمل نكرده و نادیده گرفته است پس باید قید بندگی همه موجودات را بزند و خداوند را كه احق و سزاوار پرستش است عبادت كند ، زیرا كسی غیر او مستحقّ بندگی و پرستش نیستند ، چون آنان همه مخلوقند و آنان هم باید بندگی و پرستش خداوند را به جا آورند . و این حق خداوند است و لاغیره و او را نافرمان نكند چون العبد و مابیده كان

ص: 399


1- سورة احزاب ، آیه 71
2- رسالة الحقوق : من لایحضره الفقيه ج 2 ص 618 – 626 و ج4 ص 512 – خصال ، ج 2 ، ص 346 ، كتاب فروشي اسلاميّه ، چاپ افست - تحف العقول ، ص 262 ، كتاب فروشي اسلاميّه ، چاپ : سازمان چاپ دريا ، تاريخ نشر : تابستان 1373- امالي شيخ صدوق – مجلسي 59 ، روايت 1 – مواعظ العدايه عدد پنجاه

لمولاه و همه نعم از آن اوست ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این زمینه می فرماید : عَلَیْكُمْ بِطاعَةِ مَنْ لا تُعْذَروُنَ بِجِهالِتَهِ (1)

لازم است از كسی اطاعت كنید كه از شناختن او معذور نیستند : یعنی از خداوند قادر متعال كه شناختش بر همه فرض است : و قال (علیه السلام) اِنَّ قَوْماً عَبَدَوُ اللهَ رَغْبَةً فَعِتْلكٌ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللهَ رَهْبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدَوُا اللهَ رَهْبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ العَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدَوُا اللهَ شُكْراً فَتِلكَ عِبادَةُ الأحْرار (2)

و نیز فرمودند : گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) پرستش می كنند این عبادت تجار است و گروهی او را از روی ترس می پرستند این عبادت بردگان است و گروهی او را به خاطر شكر نعمت ها و این كه شایسته عبادت است ، می پرستند این عبادت آزادگان است . امام صادق (علیه السلام) فرموده اند : مردم خدای عَزَّوَجَلَّ را به سه وجه می پرستند .

یك دسته برای دریافت ثواب او را می پرستند این عبادت حریصان است . این طمع است و دسته دیگر از ترس دوزخش او را می پرستند این عبادت بندگان است . این هراس است .سوم : ولی من چون دوستش دارم او را می پرستم این پرستش آزاد مردان است و آن امان است چون خدای عزوجل می فرماید :

وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (3)

ایشان از لرزش این روز هولناك در امانند و چون می فرماید : قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتّبِعونی يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَ یَغفِرُ لَكُمْ ذُنوبَكُمْ وَ اللهُ غَفورٌ رَحیمٌ (4)

ص: 400


1- نهج البلاغه ، كلام 156
2- نهج البلاغه ، كلام 237
3- سورة نمل ، آیة 89
4- سورة آل عمران ، آیة 31

اگر شما خدا را دوست دارید مرا پیروی كنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بیامرزد . بعد فرمود : هركس خدا را دوست دارد ، خدا او را دوست می دارد و هركس خدا را دوست داشت از امان یافته گان است(1)

معنی عبادت چیست ؟

عن خثیمة بن عبدالرّحمن الجُعْفّي قال :

سأل عیسی بن عبدالله القمیّ اَبا عبدالله (علیه السلام) وَ اَنا حاضر فقال : ماالعبادة ؟ قال: حُسن النیّةِ بالطاعة مِنَ الوجهِ الَّذی یُطاع الله منه(2)

خثیمة بن عبدالرّحمن جعفّی گوید عیسی بن عبدالله قمی از امام صادق (علیه السلام) سؤال كرد عبادت چیست؟امام صادق (علیه السلام) فرمودند : حُسن نيست به طاعت و فرمان بري به وجهي كه خداوند اطاعت شود .

امام رضا (علیه السلام) در روايتي مي فرمايد : فَاِن قالَ : لِمَ اَمَرَ اللهُ تعالي العِبادَ وَ نَهاهُمْ ؟ قيلَ : لِاَنَّهُ لا يَكُونُ بَقاؤُهُمْ وَ صَلاحُهُمْ اِلّا بِالاَمْرِ وَ النَّهي وَ المَنْعِ مِنَ الفَسادِ وَ التَّعاصُبِ

فَاِنْ قالَ : فَلِمَ تَعَبَّدَهُمْ ؟ قيلَ لَئِلّايَكُونُوا ناسينَ لِذِكْره وَ لا تارِكينَ لِاَدَبِهِ وَ لا لاهينَ عَنْ اَمْرِه وَ نَهْيِه اِذْ كانَ فيِهِ صَلاحُهُمْ وَ قَوامُهُمْ فَلَوْا تُرِكُوا بِغَيْرِ تَعَبُّدٍ لَطالَ عَلَيْهِمُ الاَمَدُ فَقَسْت قُلُوبُهُمْ . (3)

پس اگر كسي گويد : چرا خداوند بندگان را امر و نهي فرموده ؟ پاسخ او اين است كه بقاء و دوامشان و صلاح و امنيّتشان وابسته به امر و نهي و جلوگيري و بازداشتن از فساد و چپاول اموال بود و چنانچه سائلي بپرسد : چرا آنان را به عبادت و بندگي فرمان داد جواب گفته مي شود كه تا او از ياد نبرند و آئين او را رها نكنند و امر و نهيش را ببازي نگيرند زيرا در آن آرامش و دوام ايشان است . اگر آنان بدون دستور عبادات رها مي شدند و روزگار بر آنان دوام مي يافت، دل هايشان سخت نشده و بي رحم و سنگ دل مي گشتند .

ص: 401


1- خصال ، ج 1 ، ص 183 ، مترجم
2- معانی الاخبار ، ص 240
3- عيون الاخبار ، ج 2 ، ص 211 ، مترجم

مقام عبد و بندگي (بندگي پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم))

اشاره

بسم الله الرّحمن الرَّحيم

سُبْحانَ الَّذي اَسْراي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِليَ الْمَسْجِدِ الاَقْصَاَ الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ و لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)پاك و منزّه است خدائي كه (در مبارك) شبي بنده خود (محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)) را به مسجد الحرام (مكه معظمه) به مسجد اقصائي كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه خدا به حقيقت شنوا و بيناست. اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگي آن حضرت است چرا كه بالاترين مقام براي انسان اين است كه بنده راستين و حقيقي خداوند سبحان باشد و جز بر پيشگاه او جبين نسايد و در برابر فرمان او تسليم شود و هركاري مي شود براي او انجام شود (كارخوب)

جابربن عبدالله انصاري به امام سجّاد (علیه السلام) عرض كرد : يابن رسول الله خدا بهشت را براي شما و دوستان شما آفريد جهنم را براي دشمنانتان ، اين چه سعي است كه خود را به زحمت انداخته اي ؟ فرمود : جابر مگر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نديده بودي . آن قدر عبادت كرد تا پا و ساق هاي مباركش ورم كرد ، عرض كردند : شما با اين مقام اين قدر عبادت مي كني؟ فرمودند : اَفلااكون عَبداً شكوراً ، آيا بنده شكرگزار نباشم... (2)

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اثر عبادت پاهاي مباركش ورم كرد .

طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي ، طه از اسامي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكني

ص: 402


1- سوره بني اسرائيل آيه 1
2- بحارالانوار ج 46 ص 56

روايات در شأن نزول اين آيه شريفه وارد شده است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نزول وحي و قرآن ، عبادت بسيار مي كرد . مخصوصاً ايستاده به عبادت مشغول مي شد ، آن قدر كهپاهاي مباركش متورّم گرديد . گاه براي آن كه بتواند به عبادت خود ادامه دهد . سنگيني خود را بر يك پا قرار مي داد و گاه بر پاي ديگر گاه برپاشنه پا مي ايستاد و گاه بر انگشتان پا

ابن ابي الحديد گويد : علي (علیه السلام) عابدترين مردم بود و بيش از همه نماز و روزه مي گذارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب ورد خواني و خواندن نافله ها را از آن حضرت آموختند . چه پنداري دربارة مردي كه كار مراقبت از ذكر و اَوْرادِ خود به جايي رسيد كه در آن شب بسيار سرد در جنگ صفّين زيراندازي برايش گستردند و در حالي كه تيرها در برابرش به زمين مي نشست و از راست و چپ بر بيخ گوش ايشان مي گذشت ، به نماز مشغول شد و هراسي به خود راه نمي داد و برنخاست تا از كار عبادت آسوده گشت ؟ و چه پنداري دربارة مردي كه پيشاني مباركش از سجده هاي دراز مانند زانوي شتر پينه بسته بود؟ و هرگاه در دعاها و مناجات هاي او با دقت بنگري و بر مضامين آن مبني تعظيم و بزرگداشت خداي سبحان و خضوع در برابر هيبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتني و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوي ، ميزان اخلاص حضرتش را خواهي شناخت و مي فهمي كه اين دعاها و راز و نيازها از كدامين دل برخاسته و بركدامين زبان روان گشته است .

به امام علي بن الحسين (علیه السلام) كه نهايت عبادت را داشت گفتند : عبادت شما را با عبادت جدتان (علي (علیه السلام)) به چه اندازه مي شود سنجيد ؟

فرمودند : عبادت من در برابر عبادت جدّم ، مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) (1) مرحوم علامه مجلسي (ره) از حبّة عُرَني روايت كرده كه گفت : در اين بين كه من و نُوف در حياط قصر حكومتي خوابيده بوديم ناگاه متوجّه شديم كه اميرمؤمنان (علیه السلام) در آخر شب بيرون آمده مانند شِيْدا زَدگان (آشفته و عاشق) دست بر ديوار نهاد و اين آيات را مي خواند اِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِوَ الاَرْض . . . (2) و مانند كسي كه عقل از سرش پريد راه مي رفت ، و به من فرمود : اي حبّه خوابي يا بيدار؟ گفتم : بيدارم شما كه چنين كنيد ، پس ما بايد چه كنيم ؟ حضرت ديد فروبست و گريست ،

ص: 403


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد ، 27
2- سورة آل عمران ، آيه 190 به بعد

سپس فرمود : اي حبّه خدا را جايگاهي است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهي هيچ چيز من و تو را از خدا پوشيده نمي دارد . سپس فرمود : اي نوف خوابي يا بيدار ؟ گفت : نه اي اميرمؤمنان ، خواب نيستم شما امشب مرا بسيار گرياندي ، فرمود : اي نوف اگر امشب از خوف خداي متعال بَس گريستي ، فرداي قيامت در پيشگاه خداوند ، ديده ات روشن خواهد بود . اي نوف قطرة اشكي از چشم مردي از خوف خداوند نريزد جزآن كه درياهايي از آتش دوزخ را خاموش مي سازد . اي نوف هيچ مردي نزد خداوند بزرگتر نيست . از مردي كه از بيم خدا بگريد . و در راه خدا دوستي و دشمني كند ، اي نوف هر كسي در راه خدا دوستي كند و چيزي را بر دوستي او ترجيح ندهد .

و هر كه در راه خدا دشمني كند و منفعتي از اين راه براي خود نجويد . اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را به كمال دريافته ايد .

آن گاه آن دو نفر را پند و اندرز داد و در پايان فرمود : از خدا پروا داشته باشيد كه من شما را هشدار دادم ، سپس به راه افتاد و در راه مي گفت اي كاش مي دانستم كه آيا در هنگام غفلت من ، نگاه لطف از من بر مي داري يا به من مي نگري؟ كاش مي دانستم كه حال من در خواب هاي دراز و اندكي سپاس از نعمت هايت چگونه است ؟ به خدا سوگند در همين حال بود تا سپيدة صبح دميد . (1)

نوف در صف حضرتش به معاويه گفت : در هيچ شبي بستري براي او نگستردند و هرگز در كاسة بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد (2)

در تشهد مي خوانيم : وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُيعني : و شهادت و گواهي مي دهم كه محمد

(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول خداوند است . عبد و رسول در كنار هم قرار گرفته اند .

فرمود مي خواهم بنده و رسول باشم :

يك نفر از يهودان كه تورات ، انجيل ، زبور و ساير كتاب هاي پيمبران (علیهم السلام) را خوانده بود و معجزات ايشان را مطالعه كرده بود ، به جانب مدينه آمد ، موقعي كه وارد مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد كه عده اي از اصحاب همچون وجود مقدس اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) و ابن عباس ، ابومَعْبَدِ جُهنَي و ساير اصحاب

ص: 404


1- بحارالانوار ، 41/22
2- بحار ، 41/23

پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشتند آن يهودي گفت : اي امت محمّد درجه و فضيلت هيچ پيغمبري نيست مگر اين كه شما آن را براي پيغمبر خودتان ادعاء مي كنيد ، آيا كسي هست از آن چه كه من پرسش مي كنم جواب بگويد ؟ صحابه همه ساكت شدند .

ولي اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمود : آري خداوند هر پيغمبري كه درجه يا فضيلتي داده باشد همة آن ها را به پيغمبر ما مرحمت فرموده ، بلكه به پيغمبر ما بيشتر از آن ها داده است .

يهودي گفت : اكنون من پرسش مي نمايم ، شما آمادة جواب باش حضرت فرمود : پرسش كن

يهودي چند مطلب در فضيلت انبياء سلف پرسيد و حضرت بهتر از آن را براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت كرد با دليل و او هم قانع شد تا به اينجا رسيد . كه يهودي گفت : خداوند به حضرت سليمان (علیه السلام) پادشاهي داد كه بعد از آن براي احدي سزاوار نخواهد بود ؟ كه قرآن هم فرموده است : قالَ رَبِّ اِغْفِرْلي وَهَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِاَحدٍ مِنْ بَعْدي اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُيعني : گفت اي پرورگار من مرا بيامرز و مرا ببخش پادشاهي كه سزاوار احدي بعد از من نباشد به درستي كه توئي بخشنده (1)

.

حضرت فرمودند : اي يهودي خداوند سبحان بهتر از اين را به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) عطاء فرموده زيرا خداوند رئوف ، روزي ملكي را نزد آن حضرت فرستاد كه تا آن روز ، به زمين نيامده بود .آن مَلَك گفت : يا محمد ! اگر مي خواهي هميشه در زمين زنده و پادشاه باش . اين كليدهاي خزينه هاي زمين است كه براي تو آورده ام و اگر بخواهي كوه ها همه طلا و نقره شوند و در هر جا كه بروي با تو حركت نمايند ؟ بدون اين كه در آخرت چيزي از درجه هاي عالية تو كم شوند ؟

ولي جبرئيل (علیه السلام) كه دوست پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره كرد :

تواضع و فروتني را اختيار كن !

ص: 405


1- سورة ص ، آية 35

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : نه ، بلكه من مي خواهم پيغمبر (رسول) و بندة خدا باشم . . . لذا خداوند توانا حوض كوثر و مقام شفاعت را بر درجات آن بزرگوار افزود ، اين مقام و منزلت هفتاد مرتبه از پادشاهي دنيا بهتر است . (1)

روايات

1- حقيقت عبوديت

قال الصادق (علیه السلام) : اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَما فَقَدَ في العُبُودِيَّةِ و جَدِ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبيَّةِ اُصيبَ فِي العُبُودِيَّةِ ، قال الله تعالي :

«سَنُرِيهم آياتِنا فِي الآفاقِ وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحَقُّ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ بِشَيءٍ شَهيدٌ(2)

»اَيْ موْجُودٌ في غيبتك وَ حُضورِكَ وَ تَفْسيرُ العُبُودِيَّةِ بَذْلُ الكُليَّةِ وَ سَببُ ذلِكَ مَنْعُ النَّفسِ عَمّا تَهْوي وَ حَمْلُها عَلي ما تَكْرَهُ وَ مِفتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ وَحُبُّ الْعُزْلَةِ وَ طَريقُهُ الاِفتقارُ اِليَ اللهِ تعالي قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اُعْبُدُ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ وَ حُروُفُ العَبْدِ ثَلاثَةٌ ، العَيْنُ وَ البآءُ وَ الدّالُ فَالعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللهِ تعالي وَ البآءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوآءُ وَ الدّالُ دُنُوّهُ مِنَ اللهِ تعالي بِلا كَيْفِ وَ لا حِجابٍ وَ اُصُولُ المُعامَلاتِ تَقَعُ عَلي اَرْبَعَةِ اَوْجَهٍ مُعامَلَة اللهِ وَ مُعامَلَةُ النَّفْسِ .

وَ مَعامَلَةُ الْخَلْفِ وَ معامَلَةُ الدُّنيا اَمّا اُصُولُ مَعامَلَةِ اللهِ فَسَبْعَةِ اَشْيآءَ اَدآءِ حَقِّهِ وَ حِفْظِ حَدِّهِ وَ شُكْرِ عَطائِهِ وَ الرِّضا بِقَضآئِهِ وَ الصَّبْرُ عَلي بَلائِهِ وَ تَعْظيمِ حُرْمَتِهِ وَ الشُّوقِ اِلَيهِ وَ اُصُولُ مُعامَلَةِ النَّفْسِ سَبْعَةٌ اَلجُهْدُ وَ الْخَوْفُ وَ حَمْلُ الاَذي وَ الرِّياضَةُ وَ طَلَبُ الصِّدْقِ وَ الاِخْلاصُ وَ اِخراجُها مِنْ مَحْبُوبِها وَ رَبْطُها فِي الفِقْهِ وَ اُصُولُ معامَلَةِ الْخَلْقِ سَبْعَةٌ الحِلمُ وَ العَفْوُ وَ التَّواضُعُ وَ السَّخآءُ وَ الشَّفَقَةُ وَ النُّصحُ وَ الْعَدْلُ وَ الاِنْصاتُ (اَوِ الانِصافُ) وَ اُصُولُ معامَلَةِ الدُّنيا

ص: 406


1- احتجاج طبرسي ، ج 1 ، ص 486
2- سوره فصّلت ، آيه 53

سَبْعَةٌ الرِّضا بِالدُّونِ وَ الإتْيارُ بِالمَوْجُودِ وَتَرْكُ طَلَبِ الْمَفْقُودِ وَ بُغْضُ الكَثْرَةِ وَ اخْتيارُ الزُّهْدِ وَ مَعْرِفَةُ آفاتِها وَ رَفْضُ شَهَواتِها مَعَ رَفْضِ الرِّياسَةِ فَاِذا حَصَلَتْ هَذِهِ الخِصالُ بِحَقِّها في نَفْسٍ ، فَهُوَ مِنْ خآصَّةِ اللهِ تعالي وَ عِبادِهِ المُقَرَّبينَ وَ اَوْلِيآئِهِ حَقّاً (1)

شرح : قال الصادق (علیه السلام) : الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّةُ فَما فَقَدَ فِي العُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبِيَّةِ اٌصيبَ فِي العُبُودِيَّةِ

حضرت امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد : چون خداوند عزَّوَجَلَّ به حكمتِ كاملة خود به حكم كلامِ معجزِ نظام : «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» از هر صفات كماليّة خود : از علم و قدرت و ساير صفات ، نمونه اي در انسان وديعه گذاشت تا انسان به وسيلة آن صفات ، راه به صفاتِ حقيقي واجب تواند برد، مثلِ آن كه از علم خود منتقل شوند ، به علم الهي و سلب جهل از او كنند هر چند به كُنْدِ علم او نتوان رسيده و از قدرت و توانائي خود منتقل شوند به قدرت واجب و سلبِ عجز از او كنند . و از ادراكِ خود ، به ادراك او و همچنين ساير صفات پس به او شناخته شود .

فَما فَقَدَ فِي العُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبيَّةِ

يعني : هر صفتي كه در حضرتِ عَزَّوَجَلَّ باشد و در انسان نباشد . مثلِ وجوب ذاتي ، راه به او مي توان بُرد در حضرت ربوبيّت ، به دلايل عقلي و نقلي .

و ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبيَّةِ اُصَيب فيِ العُبُودِيَّةِ ، و هر صفتي كه مخفي است در ربوبيّت و در بدايتِ نظر عقل راه به او ندارد.

راه به او مي توان برد و در عبوديّت يعني به وساطتِ صفاتِ انسان راه به صفاتِ واجب مي توان برد چنانكه دانستي و چون هر كدام از صفات كمالية انسان كه به وسيلة او راه مي بريم به صفاتِ كمالية واجب در واجب به مرتبة كمال است و در انسان به مرتبة نقص و به منزلة شَبَح و مثالِ صفاتِ كماليّة واجبي است . حضرت فرمود كه :

ص: 407


1- مصباح الشريعة ص 597 ، ناشر : انتشارات پيام حق ، چاپ خانه : طلوع آزادي ، نوبت چاپ : سوم 1385

ربوبيّت ، كُنْهِ عبوديّت است ، و به عكس نگفت و ديگر آن كه چون بعضي از صفاتِ كماليّة مثلِ وجوب با لذّات در انسان معدوم است . به خلاف صفاتِ كماليّة انسان كه در واجب مخفي است نه معدوم در اوّل فقدان گفت و در ثاني خَفا كمالايَخفي بنابراين حلّ جملة «فَما فَقَدَ تا آخر» بيان جملة «العُبُوديَّةِ تا آخر » است . چنان كه معلوم است اين حلّي است كه به خاطر اين ضعيف خطور كرده و به كلِّ فقراتِ حديث چنان كه دانستي مطابقه دارد و احتياج به تكلّف ندارد . بعضي از علماء «ما» را در هر كدام از دو فقرة مذكور «ما» ي «نافيه» مي گيرند و فاعل «خَفِيَ» و «فَقَدَ» را محذوف مي دانند . و تقدير كلام چنين مي شود كه : «فَما فَقَدَ فِي العُبُوديَّةِ شَيءٌ وُجِدَ فِي الرُّبوبيَّةِ وَ ما خَفِيَ عِنَ الرُّبُوبِيَّةِ شَيءٌ (اِلي آخِرِ العِبارَةِ) و معني حديث بنابراين احتمال چنين مي شود كه : چون معني عبوديّت بهشرايطِ بندگي عمل كردن است » و شرايطِ بندگي چنان كه از جوهرِ حروف «عبد» استفاده مي شود چنان كه خواهد آمد .

سه چيز

1- علم به ذاتِ واجب و صفات وي به قدرِ امكان كه مُفادِ لفظ عين است و مقدّم است بر كلّ تكاليف شرعيه

2- بَينُونَت و قطع نظر از غيرِ او كردن و جميع كارهاي خود به او گذاشتن كه مفادِ لفظ باء است .

سوم تحصيل قرب الهي نمودن كه مُفادِ لفظِ دال است كه اشاره به دُنّو كه ، به معني قرب است و به وسيلة اتيان به مأمورات و اجتناب از منهيّات به مرتبة قرب الهي كه رسيدن است . و هرگاه بنده به شرايطِ بندگي عمل كرد و درصدد اين رشد كه مُفادِ لفظِ «عَبدَ» را به عمل آورد . پس به مقتضاي ترتيب و مقتضايِ كريمة «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَّهْدِيَّنَهُمْ سُبُلَنا » (1)

برخداوند عَزَّوَجَلَّ لازم است كه او را در اين اراده مدد و اعانت نموده ، اسباب وصول به خود را كه عبارت از توفيق است . از براي او مهيّا كند و به اين مقصدِ عالي رساند پس بنابراين مقدّمات معني حديث شريف (والله اعلم) اين است كه عبوديت جوهري است كه كُنِه او ربوبيّت است ، چرا كه از مقدمات مذكوره معلوم شد كه عبوديّت از ربوبيّت منفكّ نيست و ربوبيّت از عبوديّت منفكّ نه ، چه هرگاه بندة ضعيف آن چه لازمة بندگي و شرايطِ عبوديّت است به جا آورد. به خداوند باري تعالي هم به مقتضايِ عدالت يا تفضّل لازم است

ص: 408


1- سورۀ عنكبوت ، آيۀ 69

كه آن چه لازمة ربوبيّت است نسبت به او به عمل آرد . پس بنابراين حلّ مراد از «بودنِ ربوبيّت ، كُنِه عبوديت » عدمِ انفكاك احدهما است از ديگري و اين حلّ خالي از بُعد نيست چرا كه اطلاق « كنه » بر «عدم انفكاك» بسيار بعيد است ، و ديگر آن مُبتادر از لفظ «ما» موصوله است نه نافيه و حمل بر نافيه بسيار بعيد است .و نيز به تقدير بودنِ لفظ « ما » موصوله احتمالِ حلّ ديگر دارد غير حلّ اوّل و مراد اين باشد كه : عبوديّت جوهري است كه حقيقتِ او ربوبيّت است . . .

و تخصيص به عبوديّت يا به اعتبار عموم عبوديّت است ، يا به اعتبارِ عموم عبوديّت است چنان كه ظاهر آية كريمة :«وَ ما مِنْ شَيءٍ اِلّا يُسَبِحُ بِحَمْدِهِ (1)

» دلالت بر او دارد . و يا به اعتبار شرافتِ اين جنس باشد و ممكن است كه فقرة اولي اشاره باشد به برهان « اِنَّ » از برايِ معرفتِ باري تعالي كه استدلال از معلول است به علّت ، مثل استدلال از مصنوعات به وجودِ صانِع و فقرة ثانيه اشاره باشد به برهان «لِم» كه استدلال از علّت است به معلو و مؤيد اين است . اين آية شريفه

سَنُريهم آياتِنا فِي الآفاقِ وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحَقُّ (2)

يعني نموديم ما ، كفّارِ مكّه را نشان هاي قدرتِ خود را در كنارِهاي عالم و در نفس هاي ايشان تا روشن گردد ايشان را كه خالق ايشان حقّ و قادر است ، و اين آية شريفه اشاره است به برهان « اِنّ »

اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَّبِكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيدٌ (3)

يعني : آيا نيست كافي پروردگارِ تو ؟ بلكه او كافي است و گواه است بر همه چيز و از جملة چيزها اثباتِ ذاتِ اقدسِ خود است پس خود دليل و گواه بر وجود خودش مي تواند باشد ، و علما را در تفسير آفاق و انفس اختلاف است :

1- آن كه مراد از « آفاق » كنارهاي جهان باشد و مراد به «انفس» نفس هاي اهل مكّه

ص: 409


1- سورة اسراء ، آية 44
2- سورة فصّلت ، آية 53
3- سورة فصّلت ، آية 53

يعني : كه ما در معجزات پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اكتفا به شَقِّ قمر نمي كنيم ، بلكه مي نمائيم . در نفس اهل مكّه و در آفاقِ ايشان و نواحي ايشان آيات و معجزات ، تا روشن شود بهايشان كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حق است بنابراين تفسير ، ضمير « اَنَّهُ » راجع به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است .

دوم : آن كه مي نمائيم ما به مردمان حُجَج و دلايل توحيد و قدرت خود را در آفاقِ عالم و اقطارِ آسمان از شمس و قمر و بناتات و اشجار و بحار و جِبال و در نفس هاي ايشان از لطايفِ صنع و بدايعِ حكمت و حُسْنِ صورت و احكامِ خلقت به اعصاب و رباطات و عروقِ ظاهره و باطنه تا ظاهر شود مرايشان را ، كه خالق آفاق و انفس معبود به حقّ است و در الوهيّت يكتا است و در عالم و قدرت و ساير صفاتِ بي همتا و بناراين تفسير ضمير مذكور راجع است به خداي تعالي .

سوم : مي نمائيم به ايشان دلايل خود را بر صحّت نبوّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در آقاق ، يعني : اَقطارِ مكّه ، به فتح قُري و حصون و قِلاع و بلاد از براي محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به نصرت و معاونت اَحِبّاي اَخيار كه كرّار غير فرّا بودند و بعد از آن از برايِ جميع اهلِ اسلام چون غالب شدن ايشان بر بلادِ روم و يمن و فارس و شرق و غرب و تسلّط ايشان بر جميع اكاسره و قياصره (كسراي و قيصر) و غالب شدن قليلِ ايشان بر كثير و ضعفاي ايشان بر اقوايا (نيرومندان) و انتشارِ دعوت اسلام وصيتِ دولتِ دين محمّدي

(صلی الله علیه و آله و سلم) در اقطار مهموره و اداني و اقاصي نواحي (دور و نزديك) بر وجهي كه خارق عادت است و بيرون از دايرة معهود است و اين فتح و نصرتِ آفاق و انفس به جهتِ آن است كه تا ظاهر شود بر ساكنان مكّه و اقطارِ آن كه قرآن حق است و از نزد خدائي است كه معبود مطلق است چه ايشان به سبب غالبيّت و تسلّط آن حضرت بر مكه و اقطار آن بعد از آن كه هيچ ناصري و معاوني نداشت ، عارف شدند كه او «مُؤَيَّد مِن عِند الله» است.

اَيْ مَوْجُودٌ في غَيْبَتِكَ وَ حُضُورِكَ ، اين تفسير جزء اَخير آيه است يعني : خداي تعالي با همه موجود است و در همه جا حاضر است و حضور و غيبت چيزها نزدِ او مساوي است .

وَ تَفسيرُ العُبُوديّةِ بَذْلُ الكُلِّيَّةِ و سَبَبُ ذلِكَ مَنْعُ النَّفْسِ عَمّا تَهْوي ، وَ حَمْلُها علي ما تَكْرَهُ و مِفتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ و حُبَّ العزلَةِ وَ طَريقُهُ الافِتقارُ اِلي اللهِ تعالي .

ص: 410

مي فرمايد : معني عبوديّت دست برداشتن است از هر چه خاطر به او متعلق باشد و صرف كردنِ همه در راهِ خدا و رسيدن به اين مرتبة عُلْيا و وصول به اين درجة قُصَوي (آخرين درجه) ميسّر نمي شود مگر به منع كردنِ نفس از خواهش ها و واداشتنِ او بر مكروهات و كليدِ تركِ خواهش هاي نفساني و حملِ او بر مكّاره ، تركِ راحت است و اختيار نمودن عزلت ، و رسيدن به ترِك واجب و اختيار عزلت ميسّر نمي شود مگر به او راه بردن به احتجاج خود در جميع امور به جناب پروردگار جلّ سبحانه و افتقار و احتياج به او را در كلِّ مهمات نَصْبُ العَيْنِ خود كردن و از غير او قطع نظر نمودن قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اُعْبُدُ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ . حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است كه : بندگي كن خداي را چنان كه گويا مي بيني او را و اگر تو نبيني او را مي بيند و هرگاه در عبادت ، متوجّه شدي كه او تو را مي بيند و به ظاهر و باطن تو اطّلاع دارد ، درست نباشد كه ، بندگي او را به نحوي كني كه موافق رضايِ او نباشد و از رويِ كسالت و غفلت باشد .

وَ حُرُوفُ الْعَبْدِ ثَلاثَةٌ العَيْنُ وَ البآءُ وَ الدّالُ فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ باِللهِ تعالي وَ الْباءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوآءُ وَ الدّالُ دُنُّوهُ مِنَ اللهِ تعالي بِلا كَيْفِ وَ لاحِجابٍ

مي فرمايد : كه حروف عبد سه چيز است «عين» است و «با» و «دال» و هر كدام از اين سه حرف اشاره است به فايده اي

حرف اول : كه عين است اشاره است به آن كه اوّل چيزي كه واجب است بر مكلّف و مقدّم است بر همة واجبات ، معرفتِ خداوند عالم است .

حرفِ ثاني كه باء است ، اشاره به بُعد و دوري از غيرِ حق هر چه باشد .

حرف ثالث كه دال است ، اشاره است به قرب الهي كه متّرتّب است بر مُفادِ حرفِ اوّل و ثاني و اُصُولُ المُعامَلاتِ تَقَعُ علي اَرْبَعَةِ اَوْجِهٍ .

مُعامَلَةُ اللهِ وَ مُعامَلَةُ النَّفْسِ وَ مُعامَلَةُ الْخَلقِ ، مُعامَلَةُ الدُّنيا .مي فرمايد كه : كلِّ معاملاتِ دنيا مي فرمايد كه : كُلِّ معاملاتِ دنيا واقع مي شود بر چهار قسم

1- معاملة خلايق است با خالق

ص: 411

2- معاملة ايشان است با نفسِ خود

3- معاملة خلايق است با يك ديگر

4- معاملة هر كدام است با دنيا

اَمّا اُصُولُ مُعامَلَةِ اللهِ فَبِسَعَةِ اَيْشآء

اَدآءِ حَقِّهِ وَ حِفظِ حَدِّهِ وَ شُكْرِ عَطآئِهِ وَ الرِّضا بِقضآئِهِ و الصَّبْرُ عَلي بَلائِهِ وَ تَعْظَيْمِ حُرْمَتِهِ وَ الشُّوقِ اِلَيْهِ .

مي فرمايد : اما اركان معاملة خلايق با خالق ، به هفت چيز است .

1- ادا كردنِ حقوق الهي است از نماز و روزه و حجّ و جهاد و ساير فروعِ دين

2- حفظ كردنِ حدود الهي است و از حدودِ شرع تجاوز نكردن و از وسط كه مرتبة عدل است به جانب اِفراط و تفريط مايل نشدن

3- در همه حال راضي و شاكر بودن .

4- راضي بودن به قضاي الهي و به كردة او از فقر و غناء و صِحَّت و مَرض و ساير احوالات ، رضا دادن و گردن تسليم نهادن

5- صبر كردن بر بلايا و شدايد و سختي ها را به خود گوارا كردن و خِرع ننمودن و شكوه به كسي نكردن

6- بزرگ داشتن حرمتِ الهي و در جميع حالات ، بزرگي و عظمت او را متذكر بودن

7- شوق لِقايِ الهي داشتن و آرزومندِ لقاي رحمتِ او بودن و اصولُ مُعامَلَةِ النَّفْسِ سَبْعَةٌ : اَلْجُهْدُ وَ الخَوْفُ وَ حَمْلٌ الاَذَي وَ الرِّياضَةٌ وَ طَلَبُ الصِّدْقِ وَ الاِخْلاصُ وَ اِخراجُها مِنْ مَحْبُوبِها وَ رَبْطُها فِي الفِقْهِ مي فرمايد كه : اصولِ معاملة آدمي با نفس خود نيز هفت چيز است .

1- جهاد با نفس و هميشه او را مقهور و مغلوب خود داشتن و نگذاشتن كه بر عقل مُسلّط شود .

2- هميشه از نفس هراسان بودن ، كه مبادا به فريب و خُدْعه او ارتكابِ محظوري يا تركِ مأموري نمايد.

ص: 412

3- متحمّل آزار و رياضت بودن و نفس را به رياضت و آزار عادت دادن .

4- ملازِم صدق و راستي بودن و از كذب و كجي و غدر و خُدعه و حيله محترز بودن

5- در افعال و اعمال خالص بودن و گفتار و كردار را به اغراض دَنيّة دُنيويّه ، مُلَوَّث ساختن

6- دور داشتنِ نفس از لذّات و خواهش ها چه استراحت و تَنَعُّم و اِنهماك در لذات دنيا (يعني سرگرم شدن و كوشيدن در كاري سخت مشغول شدن به كاري و مبالغه كردن )

و اِنغمار (فرورفتن) در مرّغبات هوي (رغبت و ميل و آرزو) موجبِ طغيان نفس است .

7- بستنِ نفس به تحصيل كمالات علمي و عملي و از براي اكتسباب اين ها بذلي جُهد كردن ، و به مضمون : «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِليَ اللَّحْدِ» عمل نمودن و اصول معاملَةِ الخَلْقِ سَبْعَةٌ : الحِلْمُ وَ الْعَفْوُ وَ اَلتَّواضُعُ و السَّخآءُ وَ الشّفَقَةُ وَ النُّصحُ وَ الْعَدْلُ وَ الانِصاتُ «اَوِ الانصافُ»

مي فرمايد كه: اصول معاملة خلايق با يك ديگر نيز هفت چيز است .

1- حلم ، كه در هنگام صدورِ ناملايم از كسي حلم به كار بَرَد و از شيوة قهر و غضب محترز و محبتت (بپرهيزد) باشد و به تذكار (تذكيه) مكارِم اخلاقِ ساداتِ دين و مادّيان راه ، يقين ، آتشِ غضب را به آبِ حلم فرو نشاند و در مقامِ انتقام با كسي نباشد ، و بدكار و ضايع روزگار را به منتقم حقيقي گذارد2- بر فروتني و تواضع با مردم سركردن ، و از شيمة كبر و عُجب بپرهيزد

3- به كرم و سخا بودن و از شرايطة توسّط و اقتصاد منحرف نشدن

4- با همة خلايق مهربان بودن و از عداوت و كينه و بغض بپرهيزد.

5- معاشرت و اَختلاط را از غبار نفاق و لوثِ تصنّع خالص داشتن .

6- به صفتِ عدل موصوف بودن

و از رذيلة ظلم و ستم دور بودن

ص: 413

7- ملازم خاموش با نَصَفَتَ بودن (علي اختلاف النسخ) و به مضمون بلاغت مشحون

«مَنْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَخَطاؤُهُ» عمل نمودن و اصُولُ مُعامَلِةَ الدُّنيا سَبْعَةٌ الرِّضا بِالدُّونِ وَ الاَيثارُ باِالمَوجُودِ وَ تَرْكُ طَلَبِ المَفْقُودَ وَ بُغْضُ الْكَثْرَةِ وَ اخْتيارُ الزُّهْدِ وَ مَعْرِفَةُ آفاقِها وَ رَفْضُ شَهْواتِها ، مَعَ رَفْضِ الرِّياسَةِ فَاِذ اَحْصَلَتْ هذِهِ الخِصالُ بِحَقِّها في نَفْسٍ فَهُوَ مِنْ خاصَّةِ اللهِ تعالي وَ عبادِهِ الْمُقَرَّبينَ وَ اَوْلِيآئِهِ حَقَّاً

مي فرمايد كه : اصول معاملة هر شخص با دنيا نيز هفت چيز است :

1- به اندك از دنيا راضي بودن و در پي بسيار نبودن

2- آنچه باشد از دنيا ، صرف كردن و به مصارف خير رساندن و به اهل حاجت و فقر مدد و اعانت كردن

3- آن چه نباشد طلب نكردن و در پي او نرفتن و عمر عزيز كه سرماية تحصيل كمالات است در تحصيل او بناختن و به قدر ضرورت راضي شدن

4- مال بسيار و اقبال دنيا را مبغوض داشتن و ادبار او را دوست داشتن و به قليل او اكتفاء كردن و شكرالهي را به جا آوردن5- به زهد و ترك دنيا و لذّاتِ دنيا ، رغبت داشتن و از حرام و شبهه اجتناب و دوري كردن

6-از آفاتِ دنيا و مهالك وي غافل نبودن

7- طبق مضمون : «كُنْ ذَنْباً وَلاتَكُنْ رَاساً»

دنبال رياست نرفتن و ترك رياست و مقامات و مناصب دنيوي نمودن

پس هرگاه حاصل شد اين خصال آنچنان كه بايد و شايد در نفس مؤمن ، پس آن مؤمن به يقين از خواصّ پروردگار متعال است و از بندگان مقرّب او است . چرا كه دوست الهي كسي است كه ، مُحِبّ محبوب الهي باشد و مبغض او و دنيا و علاقه به دنيا كه مبغوض الهي است مبغوض او باشد و ترك دنيا

ص: 414

و اختيار زهد و قناعت كه محبوب الهي است محبوب باشد . «ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذُو الفَضْلِ الْعَظيم(1)

»

2- عَنْ اَبي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قال: فِي التّوراةِ مَكْتُوبٌ يَابْنَ آدَمَ تَفَرَّعْ لِعِبادَتي اَمْلاَءُ قلبَكَ غِنًي وَ لا اَكْلِكَ اِلي طَلَبِكَ وَ عَليَّ اَنْ اَسُدَّ فاقَتَكَ وَ اَمْلَاَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنّي وَ اِنْ لا تُفَرِّغْ ، لِعِبادَتي اَمْلَاٌ قَلْبَكَ شُغْلاً باِلدُّنيا ثُمَّ لا اَسُدَّ فاقَتَكَ وَ اَكَلِكَ اِلي طَلَبِكَ (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود : در تورات نوشته است اي آدمي زاد ، تنها به عبادت من پرداز تا دلت را از بي نيازي پركنم و نسبت به خواسته ات تو را به خودت وانگذارم و بر من است كه نياز را از تو بردارم و دلت را از ترس خود پر كنم و اگر براي عبادتم خود را فارغ نسازي ، دلت را از گرفتاري دنيا پركنم .سپس در نياز را به رويت نبندم و تو را با خواسته ات واگذارم .

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشَقَ العِبادَةَ فَعانَقَها وَ اَحَبَّها بِقَلْبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَّرَغَ لَها فَهُوَ لا بُيالي عَلي ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنيا وَ عَلي عُشْرٍ اَمْ عَلي يُسْرٍ (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بهترين بندگان و مردم كسي است كه عاشق عبادت شود . با عبادت دست به گردن شود و آن را از دل دوست دارد و با تن خود انجام دهد و براي آن فارغ شود به كار ديگر دل مشغول ندارد چنين شخصي باك ندارد كه زندگي دنيايش به سختي گذرد يا به آساني .

4- عَنْ عَليّ بْنِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) قال : مَنْ عَمِلَ بِما افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ اَعْبِدَ النّاسِ (4)

امام زين العابدين (علیه السلام) فرمود : كسي كه به آن چه خدا بر او واجب ساخته عمل كند عابدترين مردم است .

5- انسان براي عبادت خلق شده است .

ص: 415


1- سوره جمعه ، آيه 14 ، مصباح الشريعة ، ص 597-607 ، چاپ خانه : طلوع آزادي ، ناشر : انتشارات پيام حقّ ، چاپ سوم : سوم 1358
2- اصول كافي ج 3 ص 130
3- اصول كافي ج 1 ص 131
4- اصول كافي ج1 ص 132

قال الله تبارك و تعالي : وَ ما خَلَقَتْ الجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِيَعْبدُونِ (1)

جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا بپرستند .

در بني اسرائيل عابدزاهدي بود كه 180 سال خداوند را پرستش كرد . يك چشم به هم زدن خداوند را معصيت نكرد .خبر عبادت او به ملائكه رسيد . فرشته اي از پروردگار عزوجل اذن خواست در زيارتش رخصت فرمايد خداوند متعال رخصت فرمود ، چون مَلك پيش آن عابد آمد ، شش روز عابد با او سخني نگفت ، و به او متوجّه نشد ، فرشته گفت : آيا مرا مي شناسي؟ عابد گفت : اشتغلتني معرفة ربي عن معرفت پروردگارم مرا از معرفت تو باز داشته است ، فرشته گفت آيا نمي پرسي من كيستم ؟

عابد گفت : فضل الكلام و بال به سخني زيادي زيان و ضرر است .

فرشته گفت : اي برادر اميد است من فرشته اي از فرشتگان باشم ، مشتاق به سوي تو و به زيارتت آمده ام : عظني و اوصني ، مرا موعظه وصيت كن.

عابد گفت: اوصيك بعشرة اَيشاء فافهمهما كن عالماً جاهلاً محبّاً مبغضاً راغبًا زاهداً سخيّاً بخيلاً شجاعاً عاجِزاً تو را به ده چيز سفارش مي كنم آن ها را بفهم . دانا باش ، نادان دوست دار باش ، دشمن دارباش، رغبت (راغب) كننده باش . بي رغبت باش . سخّي باش ، بخيل باش، شجاع باش ، و ناتوان

فرشته گفت : آن ها را توضيح بده

عابد گفت به خدا عالم باش ، به غير خدا جاهل باش. دوستان او را دوست بدار ، دشمنانش را دشمن دار، بي رغبت باش به دنيا ، راغب باش به آخرت ، سخّي باش در دنيا ، بخيل باش به دين دادن و دين فروختن ، در طاعت خداوند نترس و از معصيت و نافرماني او عاجز باش

قم حفظك الله اشتفلتني عن عبادة ربي ، برخيز خداوند حفظت كند كه مرا از عبادت پروردگارم بازداشتي (2)

ص: 416


1- سوره ذاريات ، آيه 56
2- اثني عشريه ، ص 352

نشانه هاي بندگي6- يا احمدهل تدري متي يكون العبد عابداً قال يا ربّ لا ، قال: اذا اجتمع فيه سبع خصال ورع يحجزه عن المحارم و صمت يكّفه عمالا يَعنيه و خوف يزيد كل يوم من بكائه و حياء يستحيي منّي في الخلا و اكل ما لابد منه و يُبْغِضُ الدنيا لِبُغْضي اياه و يحبّ الاخيار لحبّي لهم (1)

خداوند متعال فرمود : يا احمد آيا مي داني چه زمان بنده بنده ( حقيقي ) مي شود ؟

عرض كرد نه پروردگارم ، فرمود: زماني كه در او هفت خصلت گرد آيه پرهيزكاري كه او را از حرام ها مانع شود و سكوتي كه او را از آن چه معنا ندارد نگه دارد و ترسي كه هرروز بر گرية او افزايد و شرمي كه در خلوت از من حياء كند و خوراكي كه از آن ناگريز است و دنيا را براي دشمن داشتن من دشمن بدارد و نيكان را براي دوست داشتن من آن ها را دوست بدارد .

7- مقام بندگي فاطمة زهرا (علیها السلام)

اُمَّ اَيْمَنْ گويد روزي به منزل حضرت زهراء (علیها السلام) رفتم تا او را زيارت كنم و روز گرمي بود تا در خانه رفتم ديدم در بسته است از بالاي در نظر كردم ديدم فاطمه (علیها السلام) خوابيده و آسيا بدون گرداننده مي گردد و حسين (علیه السلام) در گهواره است و آن در حركت مي باشد و كسي آن را نمي جُنباند و ديدم دستي نزديك دست زهرا (علیها السلام) خداوند متعال را تسبيح مي كند . پس از اين امور تعجّب كردم و به سوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم . سلام كردم و گفتم : امري ديده ام كه هرگز نديده ام فرمود : چه ديدي ؟ جريان را گفتم ، فرمود اي ام ايمن بدان كه فاطمه (علیها السلام) روزه داشت و خسته و گرسنه بود و هوا گرم پس خداوند بر او خواب را گمارد و خوابيد منزه است خدائي كه نخوابد پس خداوند فرشته اي گماشت كه آسيا را نگرداند و فرشتة فرستاد گهوارة حسين (علیه السلام) را به حركت آورد كه او را از خواب نيندازد و فرشتة ديگري گماشت كه خداوند عَزَّوَجَلَّ را نزديك دست او تسبيح كند و ثوابش براي زهرا باشد زيرا فاطمه (علیها السلام) از ذكر خدا سستي نكرده چون خوابيد خداوند تسبيح آن ملك را براي فاطمه (علیها السلام)قرار داد ام ايمن گفت : يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا خبر ده كه طحّان چه كسي بود و گهواره جنبان كه بود

ص: 417


1- ناسخ التواريخ جلد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ج 5 ، ص 182

كه او را ذكر خواب مي گفت و مُسَبِّح كه بود ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبسّم نمود . فرمود : طحان جبرئيل گهواره جنبان ميكائيل و تسبيح گوينده اسرافيل بوده است و جبرئيل نغمه هاي داشت .

شعر

از سما آمده جبرئيل امين

با بشارت به سوي اهل زمين

ز پي خدمت شاهنشه دين

در بر مهد حسين گفت سخن

اِنّ فِي الجَنَّةِ نهراً من لبن

لعلي و حسين و حسن

اي حسين اي گل گلزار رسول

نور چشمان علي جان بتول

هل اتي كرده بشان تو نزول

خرم از يمن تو صحرا و چمن(1)8- يابن آدم انا حي لا اموت اعمل بما امرتك و انته عما نهتيك حتي اجعلك حيًّا لا تموت يابن آدم انا ملك لا ازول اِذا قلت لشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك و انته عما نهتيك حتي تقول : لشيء كن فيكون (2)

خداي متعال مي فرمايد : اي آدميزاد من زنده ام كه نميرم ، عمل كن به آن چه تو را امر كردم و باز ايست از آن چه نهيت كردم تا تو را قرار دهم زنده اي كه نميري . اي آدميزاد من پادشاهيم هميشه هست و زوال پذير نيست . چون به چيزي بگويم باش پس باشد . مرا اطاعت كن در آن چه امرت كردم . و باز ايست و توقّف كن از آن چه تو را نهي كردم تا به چيزي بگوئي باش پس باشد .

شعر

ز فرمان يزدان مكن سركشي

كه از سركشي در خور آتشي

تو را گر به سر شوق يابندگي است

يقين دان كه در طاعت و بندگيست

ص: 418


1- منتخب طريحي ص 176 ، در ناسخ التواريخ ، از قول ابوذر و عمّار و ميمونه نقل مي كند . ج 2 فاطمة زهرا (علیها السلام) ، ص 350 و در خرائجُ و جرائح ج 2 ص 530 از سلمان روايت مي كند .
2- حديث قدسي

9- قال علي (علیه السلام) : ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة الله (1)اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : هيچ چيزي مانند عبادت انسان را به خداوند متعال نزديك نمي سازد.

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تفرّغوالطاعة الله و عبادته قبل اَن ينزل بكم من الملاء ما يشتغلكم عن العبادة(2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : خود را فارغ البال (آسوده خاطر به كاري پردازنده ) كنيد براي عبادت خداوند قبل از آن كه بلائي بر شما نازل گردد كه شما را از عبادت خدا بازدارد .

11- عن الصادق (علیه السلام) لمّا سُئل عن حقيقة العبودّية :

العبوديّة : ثلاثة اَيشآء : اَنْ لايري العبد لنفسه فيما خوّله الله اليه ملكاً : لأنّ العبيد لا يكون لهم ملك ، يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله تعالي به و لا يدّبرالعبد لنفسه تدبيراً و جملة اشتغاله فيما امره الله تعالي به و نهأه عنه فهذا اوّل درجة اليقين ، (3)

از امام صادق (علیه السلام) در حقيقت عبوديت و بندگي سوال شد ؟ فرمودند سه چيز است . 1- بنده چيزي را از خود نداند در چيزهاي كه خداوند به او عطاء فرموده است چون عبد مالك آن چيزها نيست .

2- خود را مدبّر نداند و اموالي كه در دست خود مي بيند يا ديگران از آن خداوند سبحان بداند و هر جاي كه دستور مصرفش را فرموده در همانجا مصرف كند 3- و در چيزهاي كه خداوند متعال او را امر فرموده است مشغول شود و از چيزهايي كه او را نهي فرموده توقف كند .

10- قال الرضا (علیه السلام) : اوّل عبادة الله معرفته و اصل معرفة الله توحيده ، (4)

حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود : اوّل بندگي خداوند شناخت اوست و اصل معرفت خداوند سبحان يگانگي اوست .

ص: 419


1- ميزان الحكمة ج 3 ص 1796 به نقل از غررالحكم
2- الخواطر 2/120
3- مشكاة الاَنْوار ، ص 327
4- مشكاة الانوار ص 327

11- قال علي (علیه السلام) العبوديّة خمسة اشيآء خلاء البطن و قراءة القرآن و قيام الليل و التضّرع عندالصبح و البكاء من خشية الله (1)

وجود مقدّس اميرالمؤمنين (علیه السلام)

فرمودند : عبوديت و بندگي خداوند پنج چيز است خالي بودن شكم ( پرنبودن شكم ) و تلاوت و خواندن قرآن و ايستادن در شب به عبادت ، و تضرّع و زاري هنگام صبح ، و گريه كردن از خوف خداوند

12- قال علي (علیه السلام) : من قام بشرائط العبوديّة اُهِلَّ للعتق (2)

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند : كسي كه بشرائط بندگي عمل و قيام نمايد . سزاوار و اهليت آزادي را دارد (مثلاً آزاد از آتش جهنم)

13- قال علي (علیه السلام) : لاخير في عبادة ليس فيها تفقّه ، و نيز فرمودند : خيري در عبادتي كه تفقّه و فهم و درك نداشته باشد نيست (3)

14- و قال (علیه السلام) : لا خير في عبادة لا علم فيها (4)

و ايضاً فرمودند : در عبادتي كه علم و دانش نيست خيري نيست .

15- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا عبادة اِلّا بيقين (5)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در عيادتي كه يقين نيست عبادت نيست .

16- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اعبدالله كَاَنَّكَ تراه فاِن لم تكن تراه فاِنَّه يراك (6)

ص: 420


1- مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 244 ، ح 12875
2- غررالحكم ، شماره 8529
3- ميزان الحكمه ، ج3 ، ص 1798 به نقل از تحفّ العقول
4- تذكرة الخواص ، ص 140
5- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1798 به نقل از كنزل الفوائد
6- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1799 به نقل از كنزل العُمّال

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند را طوري عبادت كن كه گويا او را مي بيني اگر تو او را نمي بيني ( كه قابل رويت نيست ) اما او تو را مي بيند .

17- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اعبدالله و لا تشرك به شيئاً و اعمل لِلّهِ كَاَنَّكَ تراه ، و نيز فرمود : خداوند را عبادت كن و شركت به او نياور و براي خداوند متعال عمل كن كه گويا تو او را مي بيني . (1)

18- في حديث المعراج : يا احمد اِنَّ العبادة عشرة اَجزاء تسعة منها طلب الحلال فان اُطيب مطعمك و مشربك فأنت في حفظي و كنفي (2)

در حديث معراج وارد شده كه خداي متعال به رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي احمد عبادت ده جزء است كه 9 جزء آن طلب حلال است ، پس اگر مطعم – رزق و روزي تو و شُرب خود پاك و حلال باشد تو در حفظ و كنف من مي باشي .19- قال الصادق (علیه السلام) : اِنَّ النّاس يعبدون الله عَزَّوَجَلَّ ثَلاثة أوجه : فطبقة يعبدونه رغبة في ثوابه فتلك عبادة الحرصاء و هو الطعمع و آخرون يعبدونه فرقاً مِنَ النّار فتلك عبادة العبيد و هي الرهبة ولاكنّي اعبده حبّاً له عَزَوَجَلَّ فتلك عبادة الكرام و هو الأمن لقوله عَزَّوَجَلَّ : فتلك عبادة الكرام و هوالامن : لقوله عَزَّوَجَلَّ: و هم من فزع يومئذٍ آمنون و لقوله عَزَّوَجَلَّ : قل اِنْ كنتم تحبّون الله فمن أحب الله أحبّه الله عَزَّوَجَلَّ و من أحَبَّه الله عَزَّوَجَلَّ كان من الآمنين ، (3)

امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد : مردم خداي عَزَّوَجَلَّ را به سه وجه مي پرستند . يك دسته براي دريافت ثواب او را مي پرستند اين عبادت حريصان است اين طمع است و دسته ديگر از ترس دوزخش او را مي پرستند اين عبادت بندگان است . اين هراس است ولي من چون دوستش دارم او را مي پرستم اين پرستش آزادان مرد است و آن امان است .

ص: 421


1- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1799 به نقل از كنزل العُمّال
2- ارشاد القلوب ، ص 203
3- خصال ، ج 1ص183

چون خداي عَزَّوَجَلَّ مي فرمايد : از لرزش اين روز هولناك درامانند . (1)

و چون مي فرمايد : اگر شما خدا را دوست داريد مرا پيروي كند تا خدا شما را دوست دارد .

و گناهان شما را بيامرزد سوره آل عمران آية 31 هر كس خدا را دوست دارد خدا او را دوست مي دارد و هركس را خدا دوست داشت از امان يافتگان است .

20- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من أني الله بما افترض الله عليه فهو من اَعبدالناس ، (2)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه آن چه را خداوند متعال بر او واجب فرموده است بياورد او عابدترين مردم خواهد بود .

21- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يقولّن احدكم عبدي و لا اَمَتي ، كُلُّكُمْ عبيدالله و كلّ نسائكم اِماء الله ولاكن ليقل غلامي و جاريتي و خادمي و فيتاني (3)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

هيچ يك از شما نگويد : بنده من و كنيزمن ، چون همه شما بندگان خداوند هستيد و همه زنان شما كنيزخدا (بنده) هستند ولاكن بايد بگويد : غلامن من و جاريه (كنيزك) من و خادم من و پسرجوان يا دخترجوان من

22- قال علي (علیه السلام) : العبادة الخالصة اَنْ لايرجو الرجل اِلّا ربّه و لا يخاف اِلّا ذنبه (4)

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند : عبادت خالص اين است كه مرد به غير خداي خود به كسي اميدوار نباشد و از كسي نترسد مگر از گناه خود كه مرتكب شده و از خداي خود در مورد گناهش مي ترسد .

ص: 422


1- سورة نمل ، آية 89
2- خصال 125/122 و 16/65
3- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1806 به نقل از تنبيه الخواطر
4- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 1806 به نقل از غررالحكم

خلقت و آفرينش او و اهل بيتش (علیهم السلام) قبل از مخلوقات

1- حضرت ابراهيم (علیه السلام) از شيعيان و دوستان علي (علیه السلام) شد . عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال لمّا خلق الله تعالي ابراهيم الخليل (علیه السلام) كشف خلق الله تعالي عن بصره منظره الي جانب العرش فرأي نوراً فقال : الهي و سيّدي ما هذا النور ؟

قال : يا ابراهيم هذا محمّد صفيّي فقال : الهي و سيّدي اَري الي جانبه نوراً آخر فقال : يا ابراهيم هذا علي ناصرديني فقال : الهي و سيّدي اري الي جانبهما نوراً ثالثاً

قال : يا ابراهيم هذه فاطمة تلي اَباها و بعلها فطمتُ محبيها من الناس قال : الهي و سيّدي اَري يَليان الثلاثة الانوار قال :

يا ابراهيم هذه الحسن و الحسين يليان اَباهما وجدّهما و اُمّهما فقال : يا الهي و سيّدي اَري تسعة انوار احدقوا بالخمسة الانوار قال : يا ابراهيم هؤلاء الائمة من ولدهم فقال : الهي و سيّدي فبمن يُعرفون ؟ قال : يا ابراهيم اولهم علي بن الحُسين و محمد ولد علي و جعفرُ ولدمحمد و موسي ولد جعفر و عليّ موسي و محمد ولد عليّ و عليّ ولد محمد و الحسن ولد عليّ و محمد ولد الحسن القائمُ المهديُّ قال : الهي و سيّدي : اري عدّة اَنوارٍ حولهم لا تحصي عدّتهم الا اَنْتَ قالَ: يا ابراهيم هولاء شيعتهم و محبّوهم قال : الهي و سيّدي و بما يُعرفون شيعتهم و محبّوهم قال بصلاة الأحدي و الخمسين و الجهر بسم الله الرَّحمن الرَّحيم و القنوت قبل الرّكوع و بسجدة الشكر و التختّم باليمين ، قال: ابراهيم اللهم اجعلني من شِيْعَتِهم ، قال : قد جَعلتك فانزل الله فيه «وَ اِنَّ مِنْ شِيْعَتِهِ»

لِاَبراهيمَ صافات آيه 83 اِذْ جآءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ 84(1)

مرحوم محدث قمي در كتاب سفينة البحار در لغت : شَيَّعَ ، از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت مي كند كه فرمود : خداوند توانا حضرت ابراهيم خليل (علیه السلام) را آفريد و ملكوت (عظمت وپهناوري) آسمان ها را به آن بزرگوار نشان داد . و آن حضرت به جانب عرش نگاه كرد و نوري را ديد پرسيد : پروردگارا اين چه نوري است ؟

ص: 423


1- سفينة البحار ج 2 ص 916

خطاب رسيد : يا ابراهيم اين نور حضرت محمّد صفي من است . حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض كردند : خدايا نوري ديگري را پهلوي او مي بينيم ؟

خداوند عليم فرمود: يا ابراهيم اين نورعلي ناصر دين من است . حضرت ابراهيم عرض نمودند : پروردگارا پهلوي ايشان نور ديگري نيز مشاهده مي كنم ؟

خداوند عليم فرمود : يا ابراهيم اين فاطمه است كه پهلوي پدر و شور خود جاي دارد و من دوستان اين فاطمه را از آتش نجات مي دهم .

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود : بارخدايا سه نور ديگر را مي بينم كه پهلوي اين سه نور قرار دارند ؟

اي ابراهيم ايشان امام حسن و امام حسين هستند كه پهلوي پدر و جد و مادر خود جاي گزين شده اند. حضرت ابراهيم عرض نمودند : پروردگارا به تعداد (9) نور ديگر مي بينم كه به دور اين پنج نور گرد آمده اند ؟

خداوند عزيز فرمود : اينان امام هايي اند كه از فرزندان اين پنج نفرند .

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمودند بارخدايا ايشان را چگونه مي توان شناخت (و نام مباركشان چيست؟ ) خداوند متعال فرمود: يا ابراهيم اول ايشان

1- عليّ بن الحسين

2- محمّد بن علي

3- جعفربن محمّد4- موسي بن جعفر

5- عليّ بن موسي

6- محمّد بن علي

7- عليّ بن محمد

ص: 424

8- حسن بن عليّ

9- محمّد بن الحسن القائم ، المهدي

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود : بار خدايا من نورهاي زيادي در اطراف ايشان مي بينم كه كسي غير از تو شمارة آن ها را نمي داند ؟

خداوند كريم خطاب فرمود : يا ابراهيم ! ايشان شيعيان و دوستان محمد و آل محمّدند .

حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود :

بارخدايا شيعيان ايشان را به چه علامتي مي توان شناخت ؟ خداوند قادر وحي و خطاب فرمود :

ايشان را با اين علائم مي توان شناخت :

1- پنجاه و يك ركعت نماز (كه 17 ركعت آن ها واجب و ما بقي مستحب است )

2- بسم الله الرَّحمن الرَّحيم را با صداي بلند گفتن

3- قنوت قبل از ركوع (ركعت دوم )

4- سجدة شكر (كه طريقة آن را در كتب فقهي و رساله هاي فارسي نوشته اند )

5- انگشتر به دست راست كردندر همين موقع بود كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) عرض نمود : پروردگارا مرا نيز از دوستان و شيعيان محمد و آل محمد قرار بده . خطاب آمد كه من تو را از دوستان و شيعيان ايشان قرار دادم .

آيه 83 و 84 سوره صافات اشاره به همين موضوع است . يعني ابراهيم از شيعيان او قرار داده شد .

2- عن اَنس بن مالك قال : نبينا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) صلاة الفجر ثم استوي في محرابه كالبدر في تمامه فقلنا يا رسول الله اِن رأيت اَن تفسّر لنا هذا الاية قوله تعالي:

ص: 425

وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسولَ فَاولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللهُ عَليهم مِنَ النَّبِييّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ و حَسُنَ اولئِكَ رَفيقاً (1)

فقال النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) اَمّا النَبييّونَ فانا و امّا الصِّديقون فعليّ بن ابي طالب و امّا الشُّهداء فعمّي حمزة و امّا الصالحونَ فَاِبْنَتي فاطمة و ولداها الحسن و الحسين ، فنهض العبّاس من زواية المسجد

الي يبن يديه (صلی الله علیه و آله و سلم) و قال يا رسول الله الستُ و انا و انت و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين من ينبوع واحد ؟ قال (صلی الله علیه و آله و سلم) و ما وراء ذلك يا عمّاه قال لأنّك لم تذكر في حين ذكرتهم ولم تشّر فني حين تشّرفتهم فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا عمّاه اَمّا قولك اَنا و انت و علي و فاطمة و الحسن و الحُسَينَ من ينبوع واحد فصدّقت ولاكن خلقنا الله نحن حيث لاسماء مَبْنيَّة ولارض مدحيّة و لا عرش و لا جنّة و لا نار كُنّا نسبّحه حِيْنَ لا تسبيح و تقدّسه حين لا تقديس فلمّا اَرادالله بدء الضعة ، فتق نوري فخلق منه العرش فنور العرش من نوري و نوري من نورالله و انا افضل من العرش ، ثم فتق نور ابن ابي طالب فخلق منه الملائكة ، فنورالملائكة من نور ابن ابي طالب و نور ابن ابي طالب من نورالله و نورابن ابي طالب افضل من الملائكة ، و فتق نور ابْنتي فاطمة منه فخلق السَّماوات و الارضنور السماوات و الارض من نورابنتي فاطمة و نورها من نورالله و فاطمة افضل من السماوات و الارض ، ثمّ فتق نور الحَسن فخلق منه الشمس و القمر فنور الشمس و القمر من نور الحسن و نورالحسن من نورالله و الحَسن افضل من الشمس و القمر ثم فتق نور الحُسَين فَخلق منه الحُسَين الجَنّة والحور العين فنورالجنة و الحور العين من نور الحسين و الحسين افضل من الجنة و الحور العين

ثم انّ الله خلق الظُّلْمَة بالقدرة فارسلها في سحائب البصر فقالت الملائكة

سبّوح قدّوس ربّنا مذعرقا هذه الاشياء ما رأينا سؤاً فَبِحُرْمَتِهِمْ الاّ كشف ما نزل بنا فيها لك ، خلق الله تعالي قناديل الرحمة و علّقها علي سِرادق العرش فقالت اِلهنا لمن هذه الفضيلة و هذه الانوار ؟

فقال هذا نورُ اَمتَي فاطمة الزهراء فلذلك سميّت اِبْنَتي الزهراء لأنَّ السماوات و الارض بنورها ظهرت و هي اِبْنَةُ نَّبيّي و زوجة وصييّ و حُجَّتي علي خلقي اشهدكم يا ملائكة اَنّي قد جعلت ثواب تسبيحكم

ص: 426


1- سورة نساء ، آية 69

وَ تقدسيكم لهذه المرأة و شعيها الي يوم القيامة ، فعند ذلك نهض العبّاس الي عليّ بن ابي طالب و قبّل ما بين يمنيه و قال يا علي لقد جعلك الله حجة بالغة علي الانبياء اِلي يوم القيامة ، (1)

انس بن مالك مي گويد : روزي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز صبح را خواندند (با جماعت) در محراب خود مانند شب چهارده مي درخشيد ما گفتيم : يا رسول الله تفسير اين آيه شريفه را براي ما بفرمائيد كه قرآن مي فرمايد:

و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند . (در روز رستاخير) همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آن ها تمام كرده از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان و آن ها رفيق هاي خوبي هستند .رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مراد از نبيّون منم و از صديقون پس علي بن ابي طالب (علیه السلام) است و از شهدا عمويم حمزه و از صالحون پس دخترم فاطمة الزهرا (علیها السلام) و دو فرزندش امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) مي باشند ، پس عباس عمومي آن حضرت بر جست و گفت: يا رسول الله مگر من و شما و علي و فاطمه و حسن و حسين از يك كانال نيستيم ؟

حضرت فرمود : منظورت چيست عمو؟

گفت : شما اسامي خودتان را برديد ولي از من اسمي برده نشده و يادي از ما نكردي ؟

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اين كه گفتي ما همه از يك منبع هستيم درست گفتي اما ما را خداوند در وقتي خلق كرد كه نه آسماني بنا شده بود و نه زمين گسترده و نه عرش و نه بهشت و نه آتش جهنم

ما تسبيح مي گفتيم در حالي كه تسبيح كننده اي نبود كه خداوند را تسبيح و تنزيه و پاك ياد كند .

ما تقديس مي كرديم خدارا با قداست ياد مي كرديم در حالي در حالي كه تقديس كننده اي وجود نداشت.

پس هنگامي كه خداوند متعال اراده فرمود مصنوعات خود را خلق كند نور من را شكافت و از نور من عرش را آفريد پس نور عرش از نور من است و من از عرش عظيم تر و برترم

ص: 427


1- بحارالانوار ج 25ص 16

سپس نور علي بن ابي طالب (علیه السلام) را شكافت و از نور علي ملائكه را آفريد پس نور ملائكه از نور علي (علیه السلام) خلق شدند پس علي بن ابي طالب (علیه السلام) از ملائكه برتر است و نور دخترم فاطمه (علیها السلام) را شكافت و از نور فاطمه (علیها السلام) آسمان ها و زمين را آفريد پس نور آسمان و زمين از نور دخترم فاطمة زهرا (علیها السلام) و فاطمه از آسمان و زمين با فضيلت تر است .سپس نور حسن (علیه السلام) را شكافت و از نور حسن (علیه السلام) خورشيد و ماه را خلق فرمود سپس نور خورشيد و ماه از نور حسن (علیه السلام) است و حسن برتر از خورشيد و ماه مي باشد .

پس از آن نورحسين (علیه السلام) را شكافت و از نور حسين (علیه السلام) ، بهشت و حورالعين را خلق فرمود ؟

پس نور بهشت و حورالعين از نور حسين (علیه السلام) است . سپس خداوند متعال تاريكي را آفريد به قدرت كاملة خود او را مانند ابري به طرف آسمان ها فرستاد . جلوي چشمان ملائكه تاريك شد ملائكه تسبيح و تقديس خداوند را بر زبان جاري كردند و عرض كردند : پروردگارا به حق اين اسامي مقدسه اين غم تاريكي را از ما برطرف كن . خداوند قناديل (قِنديل چراغ آويز ، مشعل كه از سقف آويزان كنند) رحمت خود را بر سُرادِق (سرا پرده ، خيمه ، چادري كه بالاي صحن خانه بكشند سُرادقات جمع)

عرش معلّق فرمود . پس ملائكه عرضه داشتند : پروردگارا اين فضيلت از آن چه كسي مي باشد و اين انوار (نورها) چه كساني اند كه به بركت اين ها نجات پيدا كرديم از اين غم ظلمت و تاريكي ؟

خطاب آمد كه اين نور كنيز من (بنده) من فاطمه است ( لذا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند به خاطر اين دخترم زهرا ناميده شد )

چون نور آسمان و زمين به واسطه اين نور روشن شدند و اين زوجه و صيّ و حجت من بر خلقم (علي (علیه السلام)) و دختر پيغمبر من مي باشد . من شمارا اي ملائكه شاهد و گواه مي گيرم كه من ثواب اين تسبيح و تقديس را براي اين فاطمه و شيعيانش تا روز قيامت قرار خواهم داد . پس در همين وقت بود كه

ص: 428

عباس بن عبدالمطلب بلند شد و پيشاني علي بن ابي طالب را بوسيد و گفت : يا علي تو را خداوند حجت بالغه قرار داده بر انبياء تا روز قيامت (1)

3- اباصلت هروي از حضرت امام رضا (علیه السلام) و آن حضرت از پدرانش از حضرت علي (علیه السلام) نقل كرده اند كه : آن حضرت فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خداوند متعال برتر از من كسي را نيافريد و گرامي تر از من كسي را خلق نفرمود . حضرت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) مي فرمايد : من عرض كردم : يا رسول الله شما افضل و برتريد يا جبرئيل ؟ فرمود: يا علي خداوند تبارك و تعالي پيامبران مرسل را بر فرشتگان مقرّب برتري داده است و مرا بر تمام انبياء و رسولان برتري داده و بعد از من فضل و برتري براي تو و امامان بعد از تو مي باشد . و همانا فرشتگان خدمتگزار ما و دوستان ما هستند اي علي فرشتگان كه، عرش با عظمت الهي بر دوش گرفته اند و آن ها كه اطراف عرشند به حمد و ستايش پروردگار تسبيح مي كنند آن ها كه ، ايمان به ولايت ما اهل بيت (علیهم السلام) آوردند از خداوند يكتا آمرزش مي طلبند . اي علي اگر ما نبوديم خداوند سبحان آدم و حوّا و بهشت و دوزخ ، آسمان و زمين را نمي آفريد . چگونه ما بر تراز فرشتگان نباشيم . در حالي كه نسبت به معرفت پروردگار و تسبيح و تهليل و تقديس او از ان ها پيشي گرفتيم . زيرا اول چيزي كه ، خداوند سبحان آفريد ارواح ما بود ما را به توحيد و ستايش خود و گويا نمود ، سپس فرشتگان را آفريد ، آن ها وقتي ارواح نور يگانه اي را مشاهده كردند و امر ما را بزرگ شمردند و ما تسبيح حق تعالي كرديم ، تا بدانند كه ، ما خلقي هستيم كه ، آفريده شده ايم و او منزّه از صفات ما است ، به تسبيح ما فرشتگان تسبيح گفتند و او را از صفات ما پاك و منزّه داشتند و وقتي عظمت شأن ما را مشاهده كردند ، حقّ تعالي را تهليل كرديم تا فرشتگان بدانند خدائي غير از خالق يكتا وجود ندارد و بندگان او هستيم و خدا نيستم كه ، همراه او يا بعد از او عبادت ما واجب باشد . پس فرشتگان لا اله الا الله گفتند و وقتي بزرگي محل و موقعيّت ما را مشاهده كردند، ما تكبير گفتيم تا فرشتگان بدانند كه خداوند بزرگتر از آن است كه كسي جز او به سبب شأن و مقام بزرگي نرسد .

ص: 429


1- همين روايت را با كمي اختلاف در الفاظ ، در جلد 15 بحارالانوار ص 10 آورده است .

و وقتي عزّت و فتوّت ما را مشاهده كردند گفتيم لا حول و لا قوة الا بالله . تا اين كه فرشتگان بدانند كه هيچ نيروي و قدرتي جز نيرو و قدرت خداوند نيست و وقتي نعمتي را كه خداوند به ما داده و وجوب طاعت ما را مشاهده كردند گفتيم : الحمدلله تا فرشتگان بدانند حمد و ستايش به خاطر نعمت ها سزاوار پروردگار متعال است . آن ها هم گفتند : الحمدلله پس فرشتگان به سبب ما شناخت ، خدا را شناختند لذا تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد خداوند كردند . و هدايت شدند .سپس خداوند تبارك و تعالي آدم (علیه السلام) را آفريد و ما را در صلب او بر وديعه نهاد و آن گاه فرشتگان خود را دستور داد تا او را به خاطر تعظيم و بزرگداشت ما كه در صلب او بوديم سجده كننده ، سپس سجود آن ها براي خداوند متعال و به خاطر عبادت و پرستش و براي آدم به خاطر اطاعت پروردگار و احترام او بود . زيرا مادر صلب او بوديم ، سپس چگونه ما بر فرشتگان بزرگتر نباشيم در حالي كه همة آن ها به آدم (علیه السلام) سجده كردند . (1)

4- از امام موسي بن جعفر (علیه السلام)

نقل شده است كه خداوند تبارك و تعالي نور حبيب خود حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نوري آفريد كه آن را از نور عظمت و جلال خود شكافته ، و آن همان نور الهي است كه ، در طور سينا براي حضرت موسي بن عمران (علیه السلام)

ظاهر شد و درخشيد و او توان ديدنش را نداشت ، پس فريادي كشيد و بر روي زمين بي هوش افتاد ، هنگامي كه ، خداوند تبارك و تعالي اراده فرمود : حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بيافريند . آن نور را دو بخش كرد از بخش اول ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و از بخش دوم حضرت علي (علیه السلام) را آفريد و غير اين دو بزرگوار را از آن نور نيافريده است ، با دست قدرت خود آن دو را آفريد و از نفس خود در آن دميد و صورت آن ها را تصوير نمود و آن ها را امثال خود قرار داد (يعني صفات نيكي مانند علم ، عدل و احياء و ممات . . . در آن ها قرار داد) (به اذن خودش البته)آن دو گواهان او بر آفرينش و جانشينان او در ميان خلائق و چشم بيناي او ، بر مخلوقات و زبان گوياي او در ميان مردمند ، علم خود را در وجود آن ها وديعه نهاد و قدرت بيان به آن ها آموخت ، بر غيب و پنهاني و اسرار خود آگاه ساخت ، يكي از آن دو را نفس خود و ديگري را روح خود قرار داده آن دو را مؤيّد يك ديگري ساخت به گونه اي كه ، يكي بدون ديگري مقاومت و استواري ندارد . ظاهر

ص: 430


1- بحارالانوار ج 11 ص 140 ، عيون 204 كمال الدين 454 علل 265 ارشادالقلوب 403

آن دو به بشر و باطنشان به غير بشر منسوب و مربوط است يعني خلقت عاليه آن ها با ساير مخلوقين ممتاز است . در ميان مردم به مشكل مردمان اين عالم ظاهر شدند تا تحمّل ديدن آن ها را داشته باشند و اين فرمايش خداوند متعال است كه فرموده .

وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِم ما يَلْبِسُونَ (1)

و همان لباسي كه مردمان بپوشند بر آنان بپوشانيم . سپس آن دو جانشينان پروردگار و صحاب خداوند متعال و يكتا مي باشند آفرينش را با آنان آغاز كرد و هستي و مقدّرات را به آن هاپايان بخشد. سپس فاطمه (علیها السلام) را از نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آفريد ، همان طوري كه نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نور خود اقتباس كرد و از نور فاطمه (علیها السلام) و علي (علیه السلام) و حسن و حسين (علیهما السلام) را آفريد مثل نوري كه ، از چراغ ها مي توان اقتباس كرد . اين ها از نور آفريده شده اند و از نسلي به نسل ديگر و از صلب پدري به پدري ديگر .

و از رحم مادري به مادر ديگر منتقل شده اند . نه اين كه از آب گنديده و نطفة پست به نجس باشند بلكه نوري هستند كه از صُلب هاي پاك به رحم هاي پاكيزه منتقل شده اند ، به خاطر اين كه ايشان برگزيده برگزيدگان و جوهر جواهرند .آن ها را براي خود انتخاب كرد و برگزيده و خزانه دار علم و دانش خود و ابلاغ كننده پيغام خود به خلق قرار داده آن ها را به جاي خود نشانده زيرا او ديده نمي شود و درك نمي گردد و به كوشكي و مكاني براي او شناخته نمي شود (مكان و محل ندارد منزه از مكان و محلّ ) اين ها از طرف او سخن مي گويند و پيام او را به مخلوقات مي رسانند و دستورات و نواهي او را بازگو مي كنند . پس به سبب آن ها خداوند قدرت خود را آشكار كرد و نشانه ها و معجزاتش را نشان داد و بندگان خود را با خود آشنا نمود و توسط ايشان فرمان او اطاعت مي شود و لولاهم ما عرف الله و لا يدري كيف يعيدالرحمان و اگر ايشان نبودند خداوند شناخته نمي شود . فهميده نمي شد كه چگونه او را بايد عبادت كنند و خداوند است كه امر خود را آن طور كه بخواهد اجراء مي كند : لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلْ وَ هُمْ يُسْئَلوُنَ (2)

از آن چه او انجام مي دهد سوال نمي شود و مردمند كه بازخواست مي شوند و از آن ها سوال مي شود .

ص: 431


1- سورة انعام آية 9 ، تأويل الايات الظاهرة في العِترة الطّاهرة ، سيّد شرف الدّين حسيني ، ذيل آيه 9 سورة انعام ، بحارالانوار ، ج 3 ،ص 28
2- سورة انبياء ، آية 23

5- ابن عباس گويد : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوديم كه علي (علیه السلام) آمد تا چشم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت افتاد به رويش لبخندي زد و فرمود : مرحبا به آن كه خداوند او را پيش از هرچيز آفريد خداوند پيش از هر چيز نوري آفريد و آن را دو نيم كرد از نيمي مرا و از نيم ديگر علي را آفريد . پس همه چيز از نور من و نور علي پديد آمده است ما تسبيح خدا كرديم و فرشتگان نيز تسبيح كردند ، و ما تكبير گفتيم و فرشتگان نيز تكبير گفتند و اين تسبيح و تكبير آنان به آموزش من و علي بود . (1)

6- امام كاظم (علیه السلام) فرمودند : خداي بزرگ نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از اختراع و نور عظمت و جلال خويش آفريد چون خواست محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رابيافريند آن نور را دو نيم كرد از نيم اول محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را و از نيم ديگر علي (علیه السلام) را آفريد و از آن نور هيچ كس ديگر را نيافريد . (2)

7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

خداوند پيامبران را از درخت هاي گوناگون آفريد و من و علي را از يك درخت آفريد من تنة آن درختم علي شاخة آن ، فاطمه باردان آن و حسن و حسين ميوة آن درختند هر كه به شاخه اي از اين درخت در آويزيد نجات يابد ، و هر كه از آن منحرف شود بسرنگون گردد ، اگر بنده اي ميان كوه صفا و مروه هزاران سال خدا را عبادت كند ، امّا به دوستي ما خاندان دست نيافته باشد خدا او را به سر در آتش دوزخ اندازد (3)

8- علي (علیه السلام) فرمودند : ما خانداني هستيم كه گِل ما به دست عنايت حق تعالي سرشته گشت ، پس از آن كه ، فيض هدايت الهي بر ما پاشيده شد ، آن گاه به خميرة نبوت تخمير شد و از آب وحي سيراب گشت و روح امر در آن دميده شد . نه قدم هايمان مي لغزد و نه ديدگانمان اشتباه مي كند و نه انوار ما به خاموش مي گرايد اگر ما خود گمراه باشيم پس راهنماي مردم كه باشد ؟ مردم همه از درخت هايي چندانند امّا درخت نبوت يكي است ، محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تنه اش ، من شاخه اش ، فاطمه ميوه اش

ص: 432


1- عبقات الانوار تعريب شده ، ج 4 ، ص 125
2- عبقات الانوار /121
3- تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ، ص 132 ، شواهد التنزيل ج2 ، ص 141

و حسن و حسين شاخه سار آنند . تنه اش نور ، شاخه اش نور ، ميوه اش نور ، شاخسارش هم نور است . چراغي هستيم كه روغنش تابان است گرچه آتش به آن نرسيده باشد ، نور بر نور است .(1)9- سلمان فارسي رضي الله عنه گويد : از رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمود : من و علي نوري بوديم فرمان بردار در برابر خداوند ، آن نور به تسبيح و تقديس پروردگار مشغول بود چهارده هزار سال پيش از آن كه ، آدم را بيافريند چون خداوند آدم (علیه السلام) را آفريد ، آن نور را در صلب او نهاد و پيوسته در يك چيز بوديم تا در صلب عبدالمطلّب از هم جدا شديم ، جزئي من و جزئي هم علي (علیه السلام) (2)

10- پيامبرگرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : چون خداوند آدم (علیه السلام) را آفريد و از روح خود در او دميد آدم (علیه السلام) به جانب راست عرش نگريست و پنج شَبَح را در نور به حال سجده و ركوع ملاحظه كرد ، گفت : پروردگارا آيا پيش از من كسي را از گِل آفريده اي ؟ فرمودند : نه ، اي آدم ، گفت : پس اين پنج شَبَح كه در شكل و شمايل خود مي بينم ، كيستند ؟ فرمود : اينان پنج تن نام از فرزندان تواند اگر آنان نبودند تو را نمي آفريدم ، آنان پنج تن اند كه براي آنان پنج نام را از نام هاي خود برگرفته ام اگر آنان نبودند بهشت و دوزخ و عرش و كرسي و آسمان وزمين و فرشتگان و آدميان و پريان را نمي آفريدم . من محمودم اين محمّد ، من عالي ام اين علي ، من فاطر (پديد آورنده ، خالق ، آغاز كننده ) اين فاطمه

( اشتقاق فاطمه از فاطر به اشتقاق كبيراست كه در اكثر حروف با هم مطابقت دارند نه در همه ) من احسان ام اين حسن ،و من محسن ام و اين حسين ، به عزّت خويش سوگند كه كسي با داشتن ذرّه اي از دشمن يكي از اينان بر من وارد نشود جز آن كه او را به آتش دوزخم برم و باك ندارم . اي آدم ، اينان برگزيدگان از خلق منند ، خلق را به سبب آنان نجات مي دهم و يا هلاك مي سازم ، هرگاه به من حاجتي داشتي دست توسل به دامان اينان بزن (3)

11- ابن بابويه به سند خود از امام جعفر صادق (علیه السلام) روايت كرده است كه حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند:حقّ سبحانه و تعالي نور مقدّس حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه و آله و سلم) را خلق فرمود ، پيش از آن كه آسمان ها و زمين و عرش و كرسي و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را بيافرنيد و پيش از آن كه احدي از پيغمبران

ص: 433


1- عبقات الانوار ، تعريب شده ج4 ، ص 108
2- كفاية الطالب گنجي شافعي 315
3- فرائد السطمين 1/27

را خلق كند ، به 424 هزار سال [چهارصد و بيست و چهارهزار سال] و با آن نور ،12 حجاب خلق نمود : حجاب قدرت ، حجاب عظمت ، حجاب منّت ، حجاب رحمت ، حجاب سعادت ، حجاب كرامت ، حجاب منزلت ، حجاب هدايت ، حجاب نبوّت ، حجاب رفعت ، حجاب هيبت و حجاب شفاعت ، پس آن نور مقدّس را در حجاب قدرت 12 هزار سال جاي داد و او مي گفت : «سُبحانَ رَبِّيَ الاَعْلي » و در حجاب عظمت «هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ عالِمِ السِّرِّ» و در حجاب منّت 10 هزار سال مي گفت : «سُبْحانش مَنْ هُوَ قائِمٌ لا يَلْهُوْ» و در حجاب رحمت 9 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ الرَّفيع الاَعْلي» و در حجاب سعادت 8 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ (في المصدر) «قائم» لا يَسْهُو» و در حجاب كرامت 7 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِيٌّ لا يَغْتَقِرُ» و در حجاب منزلت 6 هزار سال مي گفت : «سُبْحانَ العَليم الْكَريم» (في المصدر «سبحان ربي العليم الكريم») و در حجاب هدايت 5 هزار سال مي گفت: «سُبْحانَ ذِي الْعَرشِ العَظيم» و در حجاب رفت سه هزار سال مي گفت : «سبحانَ ذِي المُلكِ وَ الْمَلَكُوتِ » و در حجاب هيبت 2 هزار سال مي گفت : «سبحان اللهِ وَ بِحَمْدِه» و در حجاب شفاعت 1000 سال مي گفت : «سُبْحانَ رَبِيَّ العَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» سپس نام مقدس آن حضرت را بر لوح ظاهر گردانيد پس 4 هزار سال بر لوح مي درخشيد ، پس اسم اطهر آن جناب را بر عرش ظاهر گردانيد و بر ساق عرش نسبت نمود ، پس 7 هزار سال در آن جا بود و نور مي بخشيد و همچنين در اصلاب طاهره از صلبي به صلبي منتقل مي گردانيد تا آن كه حقّ تعالي او را از صلب عبدالله بن عبدالمطلّب بيرون آورد و او را به 6 كرامت گرامي داشت ، پيراهن خشنودي بر او پوشانيد به رداء هيبت او را مزيّن گردانيد ، به تاج هدايت سرش را به اوج رفعت رسانيد ، بدن او را جامة معرفت پوشانيدم و كمربند محبّت بر ميان او بست نعلين خوف و بيم در پاي او كرد و عصاي منزلت به دست او داد .پس وحي نمود كه : اي محمّد ! برو به سوي مردم و امر كن ايشان را كه بگويند : « لا اِله الا الله » «محمّد رسول الله» و اصل آن پيراهن از شش جوهر بود ، قامتش از ياقوت ، آستين هايش از مرواريد ، دور دامنش از بلور زرد ، زير بغل هايش از زبرجد ، گريبانش از نور پروردگار عالميان و حق تعالي توبة آدم را به آن پيراهن قبول كرد . (و انگشتر سليمان را به او بازگردانيد (1))

و يوسف را به بركت آن پيراهن به

ص: 434


1- عبارتي كه داخل كروشه است از متن عربي رواست اضافه شده [كروش جمع كَرِش به معني : شكمبة گاو و گوسفند ، مِعده : يعني داخل و درون ]

سوي يعقوب برگردانيد . و يونس را به كرامت آن از شكم ماهي نجات داد . و به بركت آن هر پيغمبر از محنت خود نجات يافت و نبود آن پيران مگر پيروان محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) (1)

12- به سند معتبر از حضرت امام صادق (علیه السلام) مرويست كه پرسيدند : در كجا بوديد شما پيش از آن كه خداوند آسمان و زمين و روشني و تاريكي را بيافريند ؟

فرمودند : ما شبحي چند بوديم از نور ، در دور عرش الهي و تنزيه حق تعالي مي نموديم (خدا را به پاكي ياد مي كرديم ) پيش از آن كه خداوند قادر آسمان و زمين و روشني و آدم را خلق نمايد به 25 هزار سال پس چون حق تعالي آدم (علیه السلام) را خلق كرد ما را در صلب او قرار داد و پيوسته ما را از پشت طاهري به رحم پاكيزه اي نقل مي نمود تا حق تعالي محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث گردانيد . (2)

13- از معاذبن جبل منقول است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : به درستي كه حق تعالي خلق كرد من و علي فاطمه و حسن و حسين را پيش از آن كه دنيا را خلق نمايد به هفت هزار سال .

معاذعرض كرد ، پس در كجا بوديد اي رسول خدا ؟فرمودند : در پيش عرش بوديم تسبيح و تحميد و تقديس و تمجيد خداي متعال را مي نموديم ؟

گفت : به چه مثال و مانند بوديد ؟

فرمودند : شبحي چند بوديم از نور ، پس چون حق تعالي خواست صورت ما را خلق نمايد ما را عمودي از نور گردانيد و در صلب آدم (علیه السلام) جا داد .

پس بيرون آورد ما را به سوي صلب هاي پدران و رحم هاي مادران ، و به ما نرسيد نجاست شرك و نه زناها كه در زمان كفر بود ، پس گروهي چند در هر زماني به سبب ايمان آوردن به ما سعادتمند مي شدند و گروهي چند به ايمان نياوردن به ما شقّي مي شدند پس چون ما را به صلب عبدالمطلّب در آورد آن نور را به دو نصف كرد نصف را در صلب عبدالله جاي داد و نصف ديگر را در صلب ابوطالب.

ص: 435


1- خصال 481-483 معاني الاخبار ص 306 حيوة القلوب ج 3 ص 17
2- تفسير فرات كوفي 552 و در آن 15 هزار سال است فرائد السمطين 1/42

پس آن نصف كه ، از من بود به سوي رحم آمنه منتقل شد و نصف ديگر به رحم فاطمه بنت اسد منتقل شد ، پس من از آمنه به هم رسيدم و علي از فاطمه به هم رسيد .

پس تمام عمود نور به من برگشت و فاطمه از من به هم رسيد . پس باز تمام عمود نور به علي برگشت و حسن و حسين از هر دو نصف نور به هم رسيدند . پس نور من در امامان از فرزندان حسين مي گردد تا روز قيامت (1)

14- به سند معتبر از ابوسعيد خُدري منقول است سؤال كرد از تفسير قول حق تعالي كه به شيطان لعين خطاب نمود در هنگامي كه ابانمود از سجدة حضرت آدم (علیه السلام) «اسْتَكْبَرْتَ اَمْ كُنْتَ مِنَ العالمينَ» سوره ص آيه 75

يعني : «آيا تكبر نمودي يا بودي تو از بلند مرتبه گان ؟» پرسيد كه : كيستند آن بلند مرتبه ها كه مرتبة ايشان از ملائكه بلندتر است ؟حضرت فرمود : من و علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) در سراپردة عرش بوديم و تسبيح الهي مي گفتيم و ملائكه به تسبيح ما تسبيح مي گفتند . قبل از آن كه حق تعالي آدم (علیه السلام) را خلق كند به دو هزار سال پس چون خداوند آدم را خلق كرد امر فرمود : ملائكه را كه سجده كننده براي آدم (اصل سجده براي خداوند بود ) و امر نكرد ما را به سجود پس همه ملائكه سجده كردند مگر ابليس كه او اِبا نمود . از سجده ، پس خداوند به او خطاب نمود كه : آيا تكبّر نمودي از سجود ، يا آن كه بودي تو از آن ها كه بلندترند از آن كه سجود كنند آدم را ؟ يعني اين پنج بزرگوار كه نام شريف ايشان در سراپردة عرش نوشته شده است ؟ (2)

15- به سند معتبر از امام زين العابدين (علیه السلام) منقول است كه : حق تعالي محمد و علي و (فاطمه) و يازده امام از ذرّية ايشان را از نور عظمت خود آفريد پس ايشان در پرتو نور خداوند او را تسبيح و تقديس مي گفتند و عبادت مي كردند قبل از آن كه احدي از خلق را بيافريند . (3)

ص: 436


1- علل الشرايع 208
2- فضائل شيعه 8 تأويل الايات الطاهر20/509
3- كمال الدين و تمام النعمة 335 حيواة القلوب ج 3 ص 24

16- و به سند معتبر از حضرت امام صادق (علیه السلام) منقول است كه : حق تعالي چهارده نور آفريد قبل از آن كه ، ساير خلق را بيافريند به چهارده هزار سال ، پس آن ها ارواح ما بودند . گفتند : يابن رسول الله كيستند آن چهارده نور ؟فرمودند : محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و 9 نفر امام از فرزندان حسين (علیهم السلام) كه آخرايشان قائم (علیه السلام) كه غائب خواهد بود و بعد از غيبت ظاهر خواهد شد و دجّال را خواهد كشت و زمين را از هر جور و ستم پاك خواهد كرد . (1)

17- و به سند معتبر منقول است از حضرت امام صادق (علیه السلام) كه از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند به چه سبب سبقت گرفتي بر ساير انبياء و از همه افضل شدي و حال آن كه بعد از همه مبعوث گرديدي ؟ فرمودند : زيرا كه من اوّل كسي بودم اقرار كردم به پروردگارم و اوّل كسي كه جواب گفت در وقتي كه حقّ تعالي ميثاق پيغمبران را گرفت و گواه گرفت ايشان را برخود كه گفت : «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ (2)

» و همه گفتند : بلي پس من اول پيغمبري بودم كه «بلي» گفتم پس سبقت گرفتم بر ايشان در اقرار كردن به خدا (3)

18- از حضرت رسول

(صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است (راوي ابوذر غفّاري است) كه فرمودند كه : من و علي بن ابي طالب از يك نور آفريده شديم و تسبيح خدا مي گفتيم در جانب راست عرش پيش از آن كه خدا آدم را بيافريند به دو هزار سال ، چون خداوند متعال آدم (علیه السلام) را آفريد آن نور را در پشت او جاي داد و چون در بهشت ساكن شد ما در بهشت او بوديم ، چون نوح در كشتي سوار شد ما در پشت او بوديم چون ابراهيم را در آتش انداختند ، ما در پشت او بوديم پيوسته ، حقّ تعالي ما را از اصلاب (صُلب ها) پاكيزه منتقل مي گردانيد به رحم هاي پاك و مطهّر ، تا رسيد به سوي عبدالمطلب ، پس آن نور را به دو نيم كرد و مرا در صلب عبدالله گذاشت و علي را در صلب ابوطالب گذاشت و به من پيغمبري و بركت داد و به علي فصاحب و شجاعت داد و از براي ما دونام از نام هاي مقدّس خود اشتقاق نمود، پس حتي حقّ تعالي صاحب عرش محمود است و من محمّد ، و خداوند بزرگوار اَعلي است و برادرم

ص: 437


1- كمال الدين و تمام النعمة 335 ، حيواة القلوب ج 3 ص 24
2- سورة اعراف ، آية 172
3- علل الشرايع 124 تفسير قمي ج 1 ، ص 246 ، حيواة القلوب ج 3 ص 25-50

عليّ است ، پس مرا براي رسالت و پيغمبري ستود و عليّ را براي وصايت و امامت و حكم به حقّ در ميان مردم (1)

19- در حديث معتبر از امام علي تقي (علیه السلام) (امام جواد (علیه السلام)) منقولست كه پيوسته حق تعالي متفرّد بود در يگانگي خود و به غير او احدي نبود پس خلق كرد محمّد و علي و فاطمه (2)

و بعد از هزار دهر و روزگار جميع چيزها را آفريد پس ايشان را گواه گرفت بر آفريدن آن ها و اطاعت ايشان را برساير مخلوقات واجب گردانيد و امور خلق را به ايشان گذاشت و ايشان هيچ كاري نمي خواهند و اراده نمايند مگر به مشيّت الهي (3)

20- به سند معتبر از حضرت امام حسين (علیه السلام) منقول است كه حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند كه : در بهشت فردوس چشمه اي هست از شَهد شيرين تر و از مَسْكَه نرم تر و از برف خنك تر و از مشك خوش بو تر و در آن چشمه طنيني است كه خدا ما را و شيعيان ما را از آن آفريده است هر كه از آن طينت نيست از ما و شيعيان ما نيست . (4)و در حديث ديگر فرمودند : شنيدم از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : من آفريده شده ام از نور خدا و اهل بيت من آفريده شده اند از نور من و محبّان اهل بيت من آفريده شده اند از نور ايشان و ساير مردم در آتش جهنم اند . (5)

بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

در اين بخش خطبه : در مورد اثبات اصل نبوّت سخني نرفته و فقط به معرّفي شخصيت بزرگ خاتم پيامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) اكتفاء شده است . زيران حاضران در جلسه به ظاهر اصل نبوّت حضرت ختمي مرتبت را پذيرفته بودند اما اكثريّت يا منافق بودند و يا مردمان ناآگاه و قدرت زده و اينان كه اكثريّت را تشكيل داده بودند ، هر چند به ظاهر اقرار به نبوّت داشتند امّا شناخت آن ها بسيار سطحي بود و هرگز شناخت عميقي از آن نداشتند و نمي دانستند كه اين منصب الهي و دنبالة آن امامت ، خلعت و تشريف مخصوصي آسماني است و از ضرورت هاي جهان هستي است به همين جهت يادگار نبوّت

ص: 438


1- جلاء العيون ، ص 10
2- بحارالانوار ، ج 15 ، ص 19
3- جلاء العيون ص 11
4- جلاء العيون ص 11
5- جلاء العيون ص 11

و چشمه ي خروشان فصاحت و بلاغت حضرت صديقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) با تكيّه بر مقتضاي حال، در اين بخش به شرح شخصيّت ما فوق و متعالي پدر بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اكتفاء نموده و اِعلام مي فرمايد : كه حاكميّت الهي در پَهْنه و وسعت زمين ضرورتي است كه مشيّت الهي بر آن تعلّق گرفته و اين حاكميّت به وسيلة انبياي الهي كه مقام خلافت الهي را دارند ، به اجراء درآمده ، پس مسئله خلافت الهي در روي زمين ضرورت اجتناب ناپذيري است . چه اين كه حاكميّت الهي هدف نهايي خلقت عالم را تشكيل مي دهد و تا استمرار اين عالم اين حاكميّت ادامه دارد آيا چگونه اين حاكميت بايد در روي زمين پياده شود ؟ آيا بدون واسطه متصوّر است ؟

حال آن واسطه خود پيامبر باشد و يا كسي كه به وسيلة پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعيين شده باشد (از جانب خداوند متعال) كه هر دو واجد مقام خلافت الهي هستند و به عبارت ديگر هر دو حجّت الهي مي باشند نهايت اين كه پيامبر حجّت بلاواسطه و امام حجّت مع الواسطه است .

و ضرورت مقام خلافت الهي بالاتر از آفريدن آفتاب و ماه و ساير پديده هاي جهان آفرينش است زيرا پديده هايي همچون ماه و خورشيد ، بسان علّت مادّي و صوري و مسئله خلافت الهي به سانعلت هايي است كه نسبت به علّت مادي و صوري و مسئله خلافت الهي بسان علّت غائي است كه نسبت به علت هاي ديگر مقام اوّل و اولويّت دارد . و خلقت جهان باقطع نظر از علّت غائي كاري بي هدف و عبث خواهد بود تعالي عن ذلِكَ علوّاً كَبيراً .

في المثل اگر مُهَنْدِسي ، زبردستي ساختماني را بنا نهد و كمال دقّت و كوشش و مهارت خود را در آن به كار ببرد و همة جهات و محل رفت و آمد آن ساختمان را براساس نياز ساكنان آن ساختمان با به كارگيري ذوق خويش در حدّ اعلاي مهارت انجام دهد . اما سرانجام ، پس از آن همه كوشش ، تعدادي از درندگان و چهارپايان را در آن ساختمان رها سازد .

مسلم است كه آن حيوانات به جز تأمين نياز شكم و مقدمات آن و غير از دريدن همديگر كاري نخواهند داشت . آيا چنين كاري را جز سفاهت مي توان نام گذاشت ؟حال در جهان آفرينش نيز اگر هدف فقط بشر منهاي انسان كامل باشد ، مسلّم اين خلقت لغو و عبث خواهد بود و همچون مثال فوق

ص: 439

درندگان به صورت انسان كه جز دريدن هم ديگر كاري نداشته و از معنويّات و زيبايي ها ، بهره اي نخواهند برد و در نابودي همديگر و استفاده محدود از نعمات الهي ، عمر خود را سپري خواهند كرد .

در اين جهت اميرالمؤمنين (علیه السلام)

در نهج البلاغه در معرّفي اهل دنيا چنين مي فرمايد : «فَاَنَّما اَهْلُها كِلابٌ عاويةٌ وَ سِباعٌ ضارِيَةٌ يَهِّرُ بَعْضُها عَلي بَعْضٍ وَ يَأكُلُ عَزيزُها ذَليلَها وَ يَقْهِرُ كَبيرُها صَغيرُها ، نَعَم مُعَقَّلَةٌ وَ اُخْري مُهْمَلَةٌ (1)

» بي شك اهل دنيا سگان زوزه كش و درندگاني خو گرفته به دريدن مي باشند بعضي بر بعضي ديگر فرياد مي زنند و زورمندان تهيدستان را طُعمه خود قرار داده و بزرگان در صدد چيرگي برخردان مي باشند و بسان چهار پاياني كه بعضي افسار به سر و بعضي ديگر رها شده و افسار گسيخته مي باشند .

شعرمكر و تلبيسي كه او

ماند

پليد

او ز حيوان دگر نايد پديد

پس در حكمت آفريدگار جهان لازم است كه ، خلقت داراي علت غائي باشد ، و آن هم انسان كامل در وجود انبياي الهي به ويژه حضرت ختمي مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) و ذرّيه آن بزرگوار مُتَبَلوَر است ، جانشيني پيامبر چون امتداد رسالت الهي بايد در مرتبة همسان با او باشد . و بالطبع بايد از طرف جهان آفرين معيّن و مشخّص گردد . و در همه كتب آسماني با اسم و مشخّصات تعيين شود . و شناختن چنين فردي كه واجد اين گونه شرايط سنگين باشد جز از راه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طريق ديگري شناخته نمي شود و بايد به وسيلة خود پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرّفي شود . چه اين كه ضرورت چنين جانشيني همچون رسالت انبياء با هدف غائي پيوند دارد . حال چنين منصبي را مي شود با انتخاب و رأي اكثريّت به دست آورد ؟

كه سنّي ها مي گويند : امامت با شوري مردمي به دست مي آيد و لزومي ندارد معصوم هم باشد و با اين كه صدها روايت در كتب شيعه و سني موجود است كه انتخاب امام همانند پيامبر به دست خداوند است فقط و لاغيره ، اما وقتي شيطان آنان را از صراط مستقيم منحرف كرد چه مي شود كرد

ص: 440


1- نهج البلاغه ، نامة 31

يگانه دختر گرامي رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمة كبري (علیها السلام) در اين عبارت به صفات پيامبر خاتم كه ، در جانشين او نيز بايد باشد اشاره مي فرمايد :

1- مشخص شدن پيامبر و معرّفي به انبياء و اخذ پيمان مؤكّد از انبياء و امّت هاي پيامبران مُبْتَني بر پيروي از پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) و به اين موضوع در جملات زير اشاره مي فرمايد :

اختارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ وَ سَّماهُ قَبْلَ اَنِ اجْتَباهُ2- بعثت انبياء يك رشته بود كه از آدم (علیه السلام) شروع شد و پاياني داشت و مي بايست اين كار به اتمام برسد و به اين امر در جملات اشاره شده :

اِبْتَعَثَهُ اللهُ اِتماماً لِاَمره و عَزيمَةً عَلي اِمضاءِ حُكْمِهِ

3- برطرف سازي هر گونه سردرگُمي بشر ، و به اين موضوع در اين جملات اشاره شده : وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها وَ جَلي عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها

4- هدايت جامعه انساني و به اين معنا در اين جملات اشاره شد: وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ . . .

بعثت آن حضرت ، به زبان اميرالمؤمنين (علیه السلام)

1- وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَرْسَلَهُ باِلدِّينِ المَشْهُورِ وَالْعَلَمِ الْمَأثُورِ ، وَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ ، وَ النُّورِ السّاطِعِ ، وَ الضِّياءِ الَّلامِعِ ، وَ الاَمْرِ الصّادِعِ وَ اِزاحَةً لِلبُّشُهاتِ ، وَ احْتِجاجاً باِلبَيِّناتِ وَ تَحذيراً باِلآياتِ ، وَ تَخْويفاً باِلمَثُلاتِ ، وَ النّاسُ فِي فِتَنِ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدّينِ ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشْتَّتَ الاَمْرُ ، وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ ، وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ ، فَالْهُدي خامِلٌ ، وَ الْعَمي شامِلٌ ، عُصِيَ الرَّحْمنُ، وَ نُصِرَ الْشَّيطانُ ، وَخُذِلَ الايمانُ ، فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ ، و تَنَكَّرَتْ مَعالِمُهُ ، وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ ، وَ عَفَتْ ، شُرُكُهُ، اَطاعُوالْشَيْطانَ فَسَلَكُوا مَسالِكَهُ ، وَ وَرَدوُا مَناهِلَهُ ، بِهِمْ سارَتْ اَعْلامُهُ ، وَ قامَ لِواؤُهُ ، في فِتَنِ داسَتْهُمْ بِاَخْفافِها ، وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها ، وَ قامَتْ عَلي سَنابِكِها ، فَهُمْ فيها تائِهوُنَ حائِروُنَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ ، في خَيْرِ دارٍ وَ شَرٍ جِيرانٍ ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ ، وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ ، بِاَرْضٍ عالِمها مُلْجَمٌ ، وَ جاهِلُها مُكْرَمٌ (1)

ص: 441


1- خطبة 2 نهج البلاغه

و گواهي مي دهم كه محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده او است . آن حضرت را با ديني آشكار و با نشانه و آئيني و روشنائي تابنده و امري آشكار فرستاد ، تا شبهات را از بين ببرد .

و با دلائل روشن در برابر همگان ، استدلال كند و با آيات ، مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد ، و با كيفرها بترساند .

آن حضرت را زماني فرستاد كه ، مردم در درون فتنه ها قرار داشتند . رشته هاي مذهب گسسته و اركان ايمان و يقين متزلزل شده ، راه هاي اساس براي شناخت حقّ مختلف ، و امور مردم مُتُشَّتِتْ و پراكنده ، راه فرار از فتنه ها باريك ، مرجع و پناهگاه ناپيدا ، هدايت فراموش شده و گمراهي و نابينائي همه را فراگرفته بود . خداي رحمان معصيت مي شد ، و شيطان ياري مي گرديد . ايمان بدون ياور مانده اركان آن فروريخته ، و نشانه هايش دگرگون شده ، راه هاي آن ويران ، و جاده هاي آن كهنه و فرسوده گشته بود .

شيطان را اطاعت مي كردند ، و به راه هاي او مي رفتند . و در آبخور گاه او وارد مي شدند . به وسيله مردم نشانه هاي شيطان آشكار شده و پرچم او برافراشته گرديده ، فتنه ها با پاي خويش آنان را لگد مال نموده و با سُمهاي خود آنان را لِه كرده بود . فتنه بر روي پاي خود ايستاده و آن ها در آن متحيّر و سربرگردان بي خبر : فريب خورده ، در كنار بهترين خانه (كعبه) و بدترين همسايگان (بت پرستان) قرار داشتند . خوابشان بيداري ، و سُرمه چشم هايشان ، اشك بود . در سرزميني كه دانشمندش به حكم اجبار لب فروبسته ، و جاهلش گرامي بود .

2- اِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نَذيراً لِلْعالمينَ ، وَ اَميناً عَلي الْتَنْزيلِ ، وَ اَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلي شَرِّ دِينٍ ، وَ فِي شَرِّدارٍ ، مُنيخُونَ بَيْنَ حِجارَةٍ خُشْنٍ ، وَ حَيّاتٍ صُمٍّ ، تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ ، وَ تَأكُلُونَ الْجَشِبَ ، وَ تَسْفِكُونَ دِماوَكُمْ ، وَ تَقْطَعُونَ اَرْحامَكُمْ ، الاَصْنامُ فيكُمْ مَنْصُوبَةٌ ، وَ الآثامُ بِكُم مَعْصُوبَةٌ (1)خداوند پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و امين آيات وي باشد ، در حالي كه شما ملّت عرب بدترين دين و آئين داشتيد . و در بدترين سرزمين ها زندگي مي كرديد در ميان سنگ هاي خَشِن و مارهايي كه فاقد شنوايي بودند (و به همين جهت از هيچ چيز

ص: 442


1- خطبة 26 نهج البلاغه

نمي ترسيدند آب هاي آلوده را مي نوشيديد ، و غذاهاي ناگوار را مي خورديد . خون يك ديگر را مي ريختيد ، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نموديد ، بت ها در ميان شما بر پا بود ، و پرستش بت شيوه و آئين شما) و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود .

3- اَرْسَلَهُ عَلي حِينِ فَتْرَةِ مِنَ الرُّسُلِ ، وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُمَمِ ، وَ اعْتِزامٍ مِنَ الفِتَنِ ، وَ انتِشارٍ مِنَ الامورِ، وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبٍ ، وَ الدُّنيا كاسِفَةُ النُّورِ ، ظاهِرَةُ الْغُرُورِ ، عَلي حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقَها ، و اِياسٍ مِنْ ثَمَرِها وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مائِها ، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُالْهُدي ، وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدي ، فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِاَهْلِها ، عابِسَةٌ فِي وَجْهِ طالِبها ، ثَمَرُها الْفِتْنَةُ ، وَ طَعامُها الجِيفَةُ ، وَ شِعارُها الخَوْفُ ، وَ دِثارُهَا الْسَّيْفُ ، فَاغْتَبِروُا عِبادَاللهِ، وَ اذْكُروُا تِيكَ الَّتي آبائُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ بِها مُرْتَهَنُونَ ، وَ عَلَيْها مُحاسَبُونَ ، وَ لَعَمري ما تَقا دَمَتْ بِكُمْ وَلا بِهِمُ العُهُودُ ، وَ لا خَلَتْ فيها بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم الاَحْقابُ ، وَ القُروُنُ ، وَ ما اَنْتُمْ الْيَوْمَ مِنْ يَوْمَ كُنْتُمْ فِي اَصْلابِهِمْ بِبَعيدٍ ، وَ اللهِ ما اَسْمَعَكُمُ الرَّسُولُ شَيْئاً اِلّا وَ ها اَنَا ذَمُسْمِعُكُمُوهُ ، وَ ما اَسْمآعُكُمُ الْيَوْمَ بِدوُنِ اَسماعِكُمْ باِلاَمْسِ ، وَ لا شُّقَّتْ لَهُمُ الاَبْصارُ ، وَ لا جُعِلَتْ لَهُمْ الاَفْئِدَةُ ، في ذلِكَ الزَّمانِ ، اِلّا وَقَدْ اُعْطِيتُمْ مِثَلَها فِي هذاالزَّمانِ ، وَ وَاللهِ ما بُصِّرْتُمْ بَعْدَ هُمْ شَيئاً جِهلُوهُ ، وَ لا اُصفِيتُمْ بِهِ وَ حُرِمُوهُ ، وَ لَقَدْ نَزَلَتْ بِكُمُ الْبَلِيَّةُ جائلاً خِطامُها ، رِخْواً بِطانُها ، فَلايَغُّرَنَّكُمْ ما اَصْبَحَ فيه اَهْلُ الغُروُرِ ، فَاِنَّما هُوَ ظِلٌ مَمْدُودٌ، اِلي اَجَلٍ مَعْدُودِ (1)هنگامي كه خداوند رسالت را بر عهده آن حضرت گذارد كه مدّت ها از بعثت پيامبران پيش گذشته بود و ملّت ها در خواب عميقي فرورفته بودند ، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود . كارهاي خلاف در ميان مردم منتشر و آتش جنگ زبانه مي كشيد ، دنيا بي نور و پر از مكر و فريب گشته بود .

برگ هاي درخت زندگي به زردي گرائيده و از ثمرة زندگي خيري نبود . آب حيات انساني به زمين فرورفته منارهاي هدايت به كهنگي گرائيده ، پرچم هاي هلاكت و بدبختي آشكار شده بود . دنيا با قيافه اي كريه و زشت به اهلش مي نگريست و با چهرة عَبُوس با طالبانش روبه رو بود ، ميوة درخت آن فتنه و طعامش مردار بود ، در درون وحشت و اضطراب ، و در برون شمشير حكومت ، مي كرد

ص: 443


1- خطبة 89 نهج البلاغه

اي بندگان خدا عبرت گيريد و به ياد وضعي كه پدران و برادرانتان كه از جهان رخت بر بستند ، دارند و در گرو آن مي باشند و در برابر آن محاسبه مي شوند ، باشيد .

به جان خودم سوگند پيمان خاصي در زمينه زندگي و مرگ و نجات از مجازات نه با شما و نه يا آن ها ، بسته نشده و هنوز روزگار زيادي از آن نگذشته امروز شما با آن روز كه در اصلاب آن ها بوديد زياد دور نيست .

به خدا سوگند پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزي به آن ها گوشزد نكرد جز آن كه من همان را به شما مي گويم شنوائي امروز از شنوائي ديروز آن ها كمتر نيست ، همان چشم ها و قلب هايي كه در آن وقت به آن ها داده بودند ، درست مثل آن را هم امروز به شما بخشيده اند . به خدا سوگند شما پس از آن ها ، مطلبي نديده ايد كه بر آن ها مجهول باشد . و شما به چيزي اختصاص نيافته ايد كه ، آنان از آن محروم باشند به راستي حوادثي به شما روي آورده كه ، مهار كردنش مشكل است و بند زير تنه اش سست ، پس پيروزي ها و نعمت هايي كه مغروران هم اكنون در آن هستند ، شما را نفربيد كه اين سايه اي است گسترده و كوتا تا سرآمدي معين4- قَدْ حَقَّرَ الدُّنيا وَ صَغَّرَها ، وَ اَهْوَنَ بِها وَ هَوَّنَها ، و عَلِمَ اَنَّ الله زَوَاها عَنْهُ اختياراً ، وَ بَسَطَها لِغَيْرِهِ احتِقاراً فَاَعْرَضَ عِنَ الدُّنيا بِقَلْبه ، وَ اَماتَ ذِكْرَها عَنْ نَفْسِهِ ، وَ اَحَبَّ اَنْ تَغِيبَ زِيَنَتُها عَنْ عَيْنِهِ ، لِكَيْلا يَتَحِّذَ مِنْها رِياشاً ، اَوْ يَرْجُوَ فيها مَقاماً ، بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً ، وَ نَصَحَ لِاُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعا اِلي الجَنَّةِ مُبَشِّراً، وَ خَوَّفَ مِنَ النّارِ مُحَذِّراً ، (1)

او دنيا را بس حقير مي شمرد و در چشم ديگران آن را كوچك جلوه مي داد . آن را خوار مي دانست و در پيش ديگران خوارش مي شمرد ، آگاه بود كه خداوند براي احترام او با اختيار دنيا را از وي گرفت ، و آن را به غير او به خاطر كوچكيش گشاده ساخت . او با قلب و روح خود از دنيا اعراض نمود و ياد آن را در دل خود مي رانيد ، دوست مي داشت كه زينت هاي آن از پيش چشمش پنهان باشد تا از آن لباس فاخري تهيه نكند ، يا اقامت در آن را آرزو ننمايد ، در تبليغ احكام از ناحيه پروردگار براي قطع عذر آنان اصرار ورزيده ، امت خويش را براي بيم از عذاب خدا فصيحت كرده ، مردم را به سوي بهشت دعوت و بشارت داد و از آتش سوزان جهنم بر حذر مي داشت .

ص: 444


1- خطبة 109

5- اَرْسَلَهُ عَلي حينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُمَمِ ، وَ اَنْتِقاضٍ مِنَ المُبْرَمِ ، فَجاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ ، وَ النُّورِ الْمُقْتَدي بِهِ ، ذلِكَ القُرْآنُ فَاسْتَنطِقوهُ ، وَلَنْ يَنْطِقُ ، وَ لاكِنْ اُخْبِرَكُمْ عَنْهُ : اَلا اِنَّ فِيهِ عِلْمَ مايَأتي ، وَالحَديثَ عِنَ الماضي ، وَدَواءَ دائِكُمْ ، وَ نَظْمَ ما بَيْنَكُمْ (1)

خداوند متعال پيغمبر خود را در آن هنگام كه ، از زمان پيامبران فاصله گرفته بود ، و ملّت هاي جهان به خواب فر رفته بودند و تا رو پود حقائق از هم گسسته بود «براي هدايت انسان ها» فرستاد «محتوي رسالت آن حضرت را براي مردم» تصديق كتاب هاي آسماني پيشين بود و نوري كه بايد به آن اقتدا كنند ، اين نور همان قرآن است آن را به سخن آريد اگر چه هرگز (با زبان عادي) سخن نمي گويد ، اما من از جانب آن او شما را آگاهي مي دهم . بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته ، داروي بيماري ها و نظم حيات اجتماعي شما است .6- اَمينُ وَحْيِهِ ، وَ خاتَمُ رُسُلِهِ ، وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ ، وَ نَذيرُ نِقْمَتَهِ (2)

محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) : امين وحي او بود و خاتم پيامبرانش ، بشارت دهندة به رحمت او و بيم دهنده از كيفرش

7- وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولَهُ الصَّفِيٌّ ، وَ اَمينُهُ الرَّضِيُّ ، (صلی الله علیه و آله و سلم)

اَرْسَلَهُ بِوُجُوبِ الْحُجَجِ ، وَ ظُهُورِ الْفَلَجِ ، وَ اِيْضاحِ الْمَنْهَجِ ، فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً ، بِها . وَ حَمَلَ عَلَي الْمَحَجَّةِ دالاًّ عَلَيْها ، وَ اَقامَ اَعْلامَ الأهْتداءِ وَ مَنارَ الضِّيآءِ ، وَ جَعَلَ اَمْراسَ الْاِسلامِ مَتينَةً ، وَ عُرَ الايمانِ وَ ثيقَةً (3)

گواهي مي دهم كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اي برگزيده و امين او است .

آن حضرت را بر برهان هايي روشن ، و پيروزي بر كفر و شرك . و واضح نمودن راه راست گسيل داشت و آن حضرت نيز رسالت حق را آشكار ابلاغ كرد و انسان ها را به جاده حق رهنمون نمود . پرچم هاي هدايت را برافراشت و نشانه هاي روشن را برقرار ساخت ، رشته ها اسلام را محكم ، و دستگيره هاي ايمان را استوار گردانيد.

ص: 445


1- خطبة 158 نهج البلاغه
2- خطبة 173
3- خطبة 185

7- وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَه وَ النّاسُ يَضْرِبُونَ في غَمْرَةٍ وَ يَموُجُون في حَيْرَةٍ قَدْ قادَتْهُمْ اَزِمَّةُ الحَيْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلي اَفْئِدَتِهِمْ اَفْقالُ الرَّيْنِ (1)

گواهي مي دهم كه محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستادة او است . آن حضرت را زماني مبعوث ساخت كه مردم در غرقاب گناه و جهالت سخت فرورفته بودند و در حيرت و سرگرداني به سر مي بردند ، افسار هلاكت آن ها را مي كشيد و پرده هاي ضلالت و گمراهي چهرة عقلشان را پوشيدهبود و برجان و دلشان قفل زده شده بود .

8- بَعَثَهُ حينَ لا عَلَمٌ قائِمٌ وَ لا مَنارٌ ساطِعٌ وَ لا مَنْهَجُ واضِحٌ (2)

هنگامي كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث ساخت كه نه نشانه اي ( از دين ) بر پا و نه چراغ هدايتي روشن ، و نه طريق حقي آشكار بود .

9- اصحاب و ياران محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه حافظان و نگهداران اسرار آن حضرت هستند (البته نه هر اصحابي كه بي دين و مرتد شدند و بدعت ها در دين آوردند و انواع ظلم و ستم روا داشتند به خاندان رسالت و مسلمين و اموالشان) به خوبي مي دانند كه من حتي يك لحظه به معارضه بالا حكام و دستورات خدا و پيامبر برنخاسته ام . بلكه با در كفّ گذاشتن جان خود در صحنه هاي نبردي كه شجاعان قدم هايشان مي لرزيد و پشت كرده فرار مي كردند با حضرتش مواسات كردم . و اين شجاعتي است كه خداوند مرا به آن اكرام فرموده است .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه سرش بر سينه ام قرار داشت قبض روح گرديد و جانش در دستم جريان پيدا كرد . آن را به چهره كشيدم . من متصدي غسل آن حضرت بودم و فرشتگان مرا ياري مي كردند و گوئي در و ديوار خانه اش به ضبحة درآمده بودند .

گروهي از فرشتگان به زمين مي آمدند و گروهي به آسمان مي رفتند . گوش من از صداي آهسته آنان كه ، بر آن حضرت نماز مي خواندند خالي نمي شيد ، تا آن گاه كه آن حضرت را در ضريح خود به خاك

ص: 446


1- خطبة 191
2- خطبة 196

سپردم بنابراين چه كسي با آن حضرت به هنگام حيات و مرگ از من سزاوار تر است ؟ با بينش خويش به سوي جهاد سرعت كنيد . (1)

تاريخ مبعث

1- (6203) سال كه از هبوط جناب آدم (علیه السلام) گذشت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز (27) ماه رجب كه مطابق با عيد نوروز بود در سن چهل سالگي مبعوث به رسالت شد .

اجماع علماي شيعه بر اين است كه ، بعثت آن حضرت در 27 ماه رجب ، و در ميان سني ها اختلاف است بعضي 17 ماه مبارك رمضان گفته اند و بعضي 18 و بعضي 24 آن ماه و بعضي 12 ربيع الاول گفته اند و اقوال ديگر نيز وجود دارد و حق همان قول شيعه است و عُمْر شريف آن حضرت حين بعثت چهل سال بوده و آن حضرت فرمود كُنْتُ نَبيّاً و آدم بين الماء و الطين ، يعني : من پيغمبر بودم در هنگامي كه آدم (علیه السلام) در ميان آب و گِل بود . (2)

مرحوم مجلسي (ره) مي فرمايد و گمان فقير آن است كه پيش از بعثت ، آن حضرت به شريعت خود عمل مي نمود و وحي و الهام الهي به او مي رسيد و مؤيّد به روح القدس بود ، بعد از چهل سال بر ديگران مبعوث شد و به مرتبة رسالت رسيد چنان كه در نهج البلاغه از اميرمؤمنان علي (علیه السلام) روايت كرده است كه آن حضرت از روزي كه شيرخواره بود حق تعالي بزرگترين ملكي از ملائكه را به آن حضرت مقرون گردانيده بود كه در شب و روز آن جناب را بر مكارم آداب و محاسن اخلاق مي داشت .

وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطِيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارِمِ ، وَ مَحاسِنَ اَخلاقِ العالَمْ ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ . . . (3)يعني : از همان زمان كه ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از شير باز گرفتند ، خداوند ، بزرگترين فرشته ي خود را مأمور ساخت ، تا شب و روز آنحضرت را به راه هاي بزرگواري و درستي و اخلاق نيك ، سَوق دهد .

ص: 447


1- خطبة 197
2- مناقب ابن شهر آشوب 1/266
3- خطبة 192 حيوة القلوب ج3 ص 671

2- به روايت امام حسن عسكري (علیه السلام) چون چهل سال از عمر شريف آن حضرت گذشت حق تعالي دل آن حضرت را بهترين دل ها و خاشع تر و مطيع تر و بزرگتر از همة دل ها يافت پس ديدة آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه: درهاي آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مي آمدند و آن حضرت نظر مي كرد و ايشان را مي ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصّل گردانيد پس جبرئيل (علیه السلام) فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فروگرفت و بازوي آن حضرت را گرفت و حركت داد و گفت : يا محمد بخوان گفت چه بخوانم ؟ گفت : اِقْرَأْ باِسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ ، خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَق (1)

پس وحي هاي خداوند متعال را به آن حضرت رسانيد . به روايت ديگر : پس بار ديگر جبرئيل (علیه السلام) با 70 هزار ملك و ميكائيل (علیه السلام) با 70 هزار ملك نازل شدند و كرسي عزّت و كرامت براي آن حضرت آوردند و تاج نبوّت بر سر آن حضرت گذاشتن ، و لواي حمد را به دستش دادند و گفتند : بر اين كرسي بنشين و خداوند خود را حمد كن . (2)

وضع عرب قبل از اسلام

1- مردي محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت : من داراي دختري شدم او را تربيت كردم همين كه به بلوغ رسيد لباس هاي نيكو و زيورهايي بر او پوشانيدم ، او را بر سر چاهي آوردم و در چاه افكندم ، آخرين كلمه اي كه از او شنيدم اين بود كه مي گفت : اي بابا

يا رسول الله بفرماييد ببينيم : كفارة اين عمل چيست ؟رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : آيا مادري داري؟ گفت : نه ، فرمود : خاله داري ؟ گفت : آري ، فرمود: با خاله ي خود نيكي كن زيرا خاله به منزلة مادر است ، شايد نيكوئي به او بعد از توبه كردنت كفارة گناه تو شود.(3)

راوي از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسيد : اين عمل شفيع را در چه زماني انجام مي دادند ؟

ص: 448


1- سورة علق 1 و 2
2- مناقب ابن شهر آشوب 1/73-74 حيوة القلوب 3/678
3- وَ اِذا الْمَوؤدة سُئِلَتْ بِايِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ، سوره تكوير آيه 8 و9

فرمود : در زمان جاهليّت ، قبل از اين كه ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث به رسالت شود آن مردم دختران خود را از اين جهت مي كشتند كه مبادا دشمنان ايشان را اسير كنند و در گروه ديگران فرزندي به هم رسانند و براي آنان ننگي باشد . (1)

2- نُعمان بن منذر در اثر عواملي به قبيلة قيس هجوم برد ، اموال آنان را غارت و زنان و دختران آنان را به اسارت گرفت ، وقتي براي باز پس گرفتن اسيران ، قيس و گروهي از قبيلة او به نزد نعمان رفتند تا با دادن فديه ، اسيران خويش را بازگردانند نعمان خطاب به اسيران كرده و گفت : هر زني و دختري كه پدرش را بخواهد با پدرش برود و هركس ميل دارد با شوهر خود باشد همين جا بماند تا شوهرش در پي او بيايد . چند تن از دختران شوهردار قيس پس از اين تذكر ، به انتظار شوهران خود نزد نعمان ماندند ، اين عمل دختران آن قدر برقيس گران آمد كه ، خطرناك ترين تصميم ها را دربارة آنان و ساير دختران گرفت . قيس پس از اين ماجرا با قساوت هر چه تمام تر به خاطر زدودن ننگ از دامانخويش تمام دختران شوهر نكرده و شوهر كردة خود را در فواصل نزديك به هم زنده به گور كرد و اين كار پسنديده شد و سرمشق ديگران شده و از او تقليد نمودند . (2)

در محاضرات راغب مي نگارد

3- پس از بعثت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و انتشار تعليمات عاليه اش ، روزي قيس كه ديگر پيري فرتوت و منحني شده بود ، به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت : ناداني و جهل مرا و بسياري از پدران اين محيط را بر آن داشت تا دختران بي گناه خود را با دست جنايت كار خويش زنده به خاك بسپريم ، دوازده دختر خود را با قساوت هر چه تمام تر زنده به گور كردم و سيزدهمين آنان را زنم پنهاني زائيده و نزد كسان خود فرستاد و به من چنين نماياند كه بچة مرده سقط كرده است .

اما پس از چند سال : روزي ناگهان از سفر طولاني بازگشته و دختري زيبا را در خانة خويش ديدم ، از همسرم خواستم تا او را معرفي كند با لختي دو دلي و اضطراب سرانجام گفت : دختر تو است .

ص: 449


1- فروغ ابديت ، ج 1 ، ص 28 – ابن اثير ، نيز در « اُسْدُ الغابه » مادّه قيس ، نقل كرده كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيد : تاكنون چند دختر زنده به گور كرده اي ؟ گفت 12
2- فروغ ابديّت ، ج 1 ص 28

بي درنگ دختر را كه زار زار مي گريست كشان كشان به نقطة دوري بردم و به تضرّع و ناله او و اين كه من ديگر از سفره ات غذا نمي خورم و از تو پوشاكي نمي طلبم . نگذاشته وقتي به خاكش سپردم در حالي كه از نقل اين قضيه ديدگان پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشك فرو گرفت و اين جملة كوتاه را پس از سكوت قيس فرمود :

«اِنَّ هذه لَقُسْوَةٌ وَ مَنْ لا يَرْحَمْ لا يُرْحَمْ»

اين عمل يك سنگ دلي است كسي كه ، رحم نكند بر او رحم نخواهد شد اي قيس روز بدي در پيش داري .در اين حال ابوبكر نيز كه در كناري نشسته بود به قيس گفت : به خاطر فقر و كم كردن نانخور به نظر خود افراد بي فائده ، يعني دختر را مي كشتند اما تو با اين همه ثروت چرا ؟

اين سخن بسيار گران آمد ، زيرا انتظار اعتراض از ابوبكر را به خود نداشت ، پاسخ داد : آري زنده به گور كردم تا چون توئي بر آنان سوار نشود و هم بستر نگردد .

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) براي تسكين قيس و ختم غائله ، به ابوبكر فرمود : اين مرد از اشراف عرب است . آن گاه به قيس كه پرسيد : اكنون براي تخفيف بارگناهم چه كنم ؟ فرمود : به همان تعدادي كه زنده به گور كردي ، كنيز آزاد كن . (1)

برگزيده خداوند و امين بر وحي او حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) فرمود : اِخْتارَهُ وَ اِنْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ وَ سَّمآءُ قَبْلَ اَنِ اجْتَباهُ

خداوند پيامبر خود (صلی الله علیه و آله و سلم) را پيش از آن كه به پيامبري بفرستد برگزيد و به همة اَنبياء و پيروانشان معرفي نمود .

ص: 450


1- فروغ اَبديت ص 28 ، به نقل از اُسدالغابه ماده قيس

ميثاق و پيمان گرفتن

وَ اِذْ اَخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبييّنَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جآءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَاَقْرَرتُمْ وَ اَخَذْتُمْ عَلي ذلِكُمْ اِصْري قالُو اَقْرَرْنا قالَ فَاشَهَدُوا وَ اَنَامَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ(1) (به خاطر بياوريد) هنگامي را كه خداوند پيمان مؤكد از پيامبران (و پيروان آن ها ) گرفت كه هرگاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبري به سوي شما آمد كه آن چه را با شما تصديق مي كند به او ايمان بياوريد و او را ياري كنيد . سپس (خداوند) به آن ها گفت : آيا اقرار به اين موضوع داريد و پيمان مؤكد بر آن نيستند ؟ گفتيد (آري) اقرار داريم (خداوند به آن ها) گفت : (بر اين پيمان مقدس) گواه باشيد من هم با شما گواهم .

1- فخر رازي در تفسير كبيرش ، از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل مي كند كه هنگامي كه ، خداوند متعال آدم (علیه السلام) و ساير انبياء (علیهم السلام) را آفريد از آن ها ، عهد و پيمان گرفت كه ، هرگاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث شد به آن ايمان آورند و ياريش كنند . (2)

تذكر : گرچه اين آيه يا ديگر آيات مشابه اين آيه درباره پيامبران است ولي بديهي است كه ، در مورد جانشينان آن ها نيز صادق مي باشد زيرا جانشينان آن ها از آنان جدا نيستند و همه يك هدف را تعقيب مي كنند و هميشه پيامبران جانشينان خود را معرفي كرده و نسبت به آن ها بشارت داده و مردم را به ايمان آوردن و ياري آن ها دعوت نموده اند . خصوصاً رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه 12 امام و جانشين خود باذن پروردگار و به دستور آن باري تعالي معرّفي نموده و تأكيد در اين امر فرموده :

2- امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد : اوّل كسي كه سبقت گرفت به نبوّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر انبياء (علیهم السلام) اميرمؤمنان علي (علیه السلام) بود ، سپس خداوند برانبياء پيمان گرفت كه ، علي (علیه السلام) را ياري كنند (زمان رجعت) سپس اين آيه را تلاوت فرمود . (3)

ص: 451


1- سورة آل عمران ، آية 81
2- جزء هفتم تفسير كبير ص 121
3- نورالثقلين ج 1 ص 358

3- و نيز فرمودند : و خداوند مبعوث نفرموده نبيّ و رسولي را مگر اين كه ، به دنيا بر مي گرداند تا اين كه علي (علیه السلام) را ياري دهد و در ركاب آن حضرت مقاتله كند با دشمنانش (1)

آيه ديگر : وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهم وَ اَشْهَدَهُمْ علي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالَ بَلي شَهِدْنا اَنْ تَقُولوُا يَوْمَ الْقيامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ (2)

به خاطر بياور زماني را كه پروردگارت از پشت و صُلْب فرزندان آدم ، ذريّه آن ها را برگرفت و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند : آري ، گواهي مي دهيم (چرا چنين كرد ؟) براي اين كه در روز رستاخير نگويند ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطري توحيد و خداشناسي بي خبر )

4- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : خداوند پيمان گرفت از شيعيان ما كه به ولايت ما اقرار كنند ، در عالم ذر (قبل از خلقت) و اقرار گرفت از آنان به ربوبيت و يگانگي خداوند متعال و به نبوّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خداوند متعال اين اقرار را بر امت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالي كه در گِل بودند كه آنان سايه اي بودند و آنان را از گِلي كه آدم (علیه السلام) را خلق كرد ، آفريد ، ارواح و شيعيان ما را قبل از ابدانشان به دو هزار سال آفريد و توحيد و يگانگي خود و نبوّت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولايت علي و ولايت ما را بر آنان عرضه كرد و ما آنان را مي شناسيم لحن كلامشان و آواز كلامشان را كه پذيرفتند اين سه امر را (3)5- امام صادق (علیه السلام) : مي فرمايند : بعضي از قريش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند كه ، شما به چه علت و دليل برانبياء سبقت گرفتيد؟ و حال آن كه شما آخرين پيغمبري بودي كه مبعوث به رسالت شدي؟ فرمود : من اول كسي بودم كه به خداي خود ايمان آوردم و اول كسي بودم كه جواب دادم هنگامي كه خداوند بر انبياء گواه گرفت بر يگانگي خودش و گفت : آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند : بلي، پس من اوّل پيغمبري بودم كه گفتم بلي و جلوتر از آنان بر يگانگي و رُبُوبيّت او سبقت ، گرفتم . (4)

ص: 452


1- نورالثقلين ج 1 ص 359
2- سوره اعراف آيه 172
3- نورالثقلين ج 2 ص 93
4- نورالثقلين ج 2 ص 93

6- جناب مير محمد قلي (ره) در تيشيد المطاعن ص 556 طبع هِند نقلاً از كتاب هِند « البدور السافرة فِي الامورِ الآخرة » تأليف جلال الدين سيوطي درباب شهادت الامكنه ، از ابوسعيد خدري روايت مي كند كه، من با عمر بن الخطاب به حج رفتم چون طواف كرد ، آمد و حجرالاسود را اِستلام ( بوسيدن و دست ماليدن ، دست كشيدن) كرد ، گفت : من مي دانم كه تو سنگي هستي ، نه مي تواني ضرر برساني و نه منفعتي داري ، و اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمي ديدم كه تو را مي بوسيد و استلام مي كرد نه ، تو را مي بوسيدم و نه اسلام مي كردم .

حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) اين مطلب را شنيد ، فرمود : اي عمر، چنين مگو ، اين سنگ هم نفع مي رساند و هم ضرر ، عمر گفت : يا ابالحسن ، آيا دليلي بر اين هست ؟ حضرت فرمود : اينك كتاب خداوند است كه مي فرمايد : وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ . . .

چون خداوند تعالي آدم ابوالبشر را خلق كرد پشت او را مسح نمود و از ذريّه بني آدم عهد و پيمان گرفت به ربوبيّت خود ، و عبوديّت آن ها و آن عهد و ميثاق را در كتابي نوشت و به اين سنگ خورانيد و او را زبان و دو چشم بود ، سپس فرمود : به آن سنگ كه شهادت بده در روز قيامت به ايمان و وفاء هركس كه ، در دنيا به زيارت تو آمده است و شهادت بده بر كفر و جحود هركس كه متمكّن بوده است كه تو را زيارت بكندو نكرده است سپس فرمود : من شنيدم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود : حجرالاسود در روز قيامت بيايد با زبان فصيح و بليغ و شهادت دهد براي هر كس كه او را بوسيده و مسح نموده (اقراراً بوحدانيَّة وَ اعترافاً بِما فَرَضَهُ الله) و شهادت دهد بر ضرر كساني كه او را زيارت نكردند ، سپس بدان اي عمر كه ، اين سنگ هم نفع مي رساند و هم ضرر اين وقت عمر گفت : اعوذ بالله اَنْ اَعيش في قوم لَسْتَ فيهم يا اباالحسن ، و به روايت ابوالليث فقيه

7- در كتاب تنبيه الغافلين ، عمر گفت : لقد جعل بين ظهراينكم من العلم غير قليل ، يعني : هر آينه به تحقيق كه علم بسيار در ميان شما است . (1) به همين جا اكتفاء مي كنيم ، چون بحث مفصل است .

[ يعني علي (علیه السلام) در ميان شماست ، و من پناه به خدا مي برم كه در ميان قومي زندگي كنم در حالي كه يا علي در ميان قوم باشي با وجود شما من ارزشي ندارم ] .

ص: 453


1- و نيز اين روايت را «محمد بن يوسف شافعي» در كتاب «سبيل الهدي» و الرشاد در باب ششم در فضل حجرالاسود آورده و «خجندي» در كتاب «فضائل مكّه» و بيهقي در شعب الايمان «و حاكم نيشابوري»در مستدرك و «غزالي در احياء العلوم » و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه بنابر نقل «سيد هاشم» بحراني در «غاية الحرام » و برهان ج 2: ص 49 و تفسير عياشي ج 2 ص 38 و بحار ج8

قبض روح آن حضرت

ثُمَّ قَبْضَهُ اللهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأفَةٍ وَ اِحتيارٍ وَ رَغْبَةٍ و اِثيارٍ :

آن گاه (كه رسالت خود را به نحو اَحسن و اكمل و اجمل انجام داد) خداوند آن حضرت را به لطف و مهرباني و با ميل و رغبت خودش و ايثار دنيا بر آخرت به سوي خويش خواند و برد .

چند نكته در اين بخش آخر

1- جملات زيارتياَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدوُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّهُ سَيِّدُهُ الاَوَّلينَ وَ الآخِرِينَ وَ اَنَّهُ سَيِّدُ الاَنبيآءِ وَ الْمُرْسَلينَ

گواهي مي دهم به اين كه معبودي جز خداي يگانه نيست و شريك ندارد ، و گواهي مي دهم به اين كه، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده او و رسول اوست و او سيّد و سرور اولين و آخرين است و او سيّد و سرور پيغمبران و رسولان است.

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليلَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِّيَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَحْمَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَجِيبَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ النَّبييَّن اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُرْسَلينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قائِماً باِلْقِسْطِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فاتِحَ الْخِيْبَرِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحي و التَّنْزيلِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَلِّغاً عِنَ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها السِّراجُ الْمُنيِر، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَشِّرُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَذيرُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُنْذِرُ ، اَلسَّلام عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يُسْتَضآءُ بِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الهادينَ المَهْدِيّينَ . . .

سلام و درود بر تو اي رسول خدا ،

سلام و درود بر تو اي خليل و دوست خدا

سلام و درود بر تو اي پيغمبر خدا

سلام و درود بر تو اي برگزيدة خدا

ص: 454

سلام و درود بر تو اي رحمت خدا

سلام و درود بر تو اي منتخب خدا

سلام و درود بر تو اي حبيب خدا

سلام و درود بر تو اي نجيب خدا (شريف ، گوهر ، گرامي)

دورد و سلام بر تو اي خاتم پيامبران

درود و سلام بر تو اي سيّد رسولان

درود و سلام بر تو اي برپا دارنده عدالت

درود و سلام بر تو اي فاتح خير

درود و سلام بر تو اي معدن وحي و نزول قرآن

درود و سلام بر تو اي مبلّغ از طرف خدا

درود و سلام بر تو اي چراغ روشن (نور هدايت)

دورد و سلام بر تو اي مژده دهنده

درود و سلام بر تو اي بيم دهنده

درود و سلام بر تو ترساننده

درود و سلام بر تو اي نور خدا كه ، در پرتوش جويند

درود و سلام بر تو و برخاندانت كه طيّب و طاهرند و هادي و هدايت شدگانند . (1)

2- رؤف در حق امّت

ص: 455


1- مفاتيح الجنان زيارت نامه آن حضرت

قال الله تبارك و تعالي : وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلعالَمينَ (1) اي رسول ما تو را نفرستاديم (به سوي مردم) مگر رحمت براي اهل عالمو قال : مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَليَ الكُفّارِ رُحَمآءُ بَيْنَهُمْ (2)

محمّد فرستادة خداست و آن كساني كه با اويند از اهل ايمان سخت دلند و غليظ در مقابل كافران و نرم دل و مهربانند در ميان يكديگر

و قال : فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْلَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلينَ (3)

از پرتو رحمت الهي در برابر آن ها نرم (و مهربان) شدي و اگر خشن و سنگ دل بودي از اطراف تو پراكنده مي شدند بنابراين آن ها را عفو كن و براي آن ها طلب آمرزش نما و در كارها با آن ها مشورت كن اما هنگامي كه تصميم گرفتي (قاطع باش و ) خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دم مرگ و احساس مسئوليّت

و قال : وَ اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

و تو بر نيكو خلق عظيم و آراسته اي

مرحوم ابن بابويه ، وفات (به شهادت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از ابن عباس ، طبق روايتي نقل كرده كه ، مخلص آن چنين است كه : چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بستر بيماري خوابيد ، اصحاب آن حضرت بر گِرد آن حضرت جمع گرديدند . عمّاربن ياسر برخواست و سؤالي از آن حضرت كرد ، پس حضرت دستورالعملي در باب تجهيز خود به اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود . پس به بلال فرمود كه : اي بلال مردم را به نبرد من بطلب كه، در مسجد جمع شوند چون جمع شدند حضرت بيرون آمد ، عمامة مبارك را بر سر بسته بود و بر كمان خود تكيه كرده بود ، تا آن كه وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي الهي را

ص: 456


1- سورة انبياء ، آيه 107
2- سورة فتح ، آية 29
3- سورة آل عمران ، آية 159
4- سورة قلم ، آية 4

اداء كرد و فرمود : اي گروه اصحاب چگونه پيغمبري بودم براي شما آيا خود به نفس نفيس جهاد نكردم در ميان شما ، آيا دندان پيش مرا نشكستيد ، آيا جبين مرا خاك آلود نكرديد ، آيا خون به روي من جاري نكرديد . تا آن كه ريش من رنگين شد ، آيا متحمّل تعب ها و شدّت ها ، نشدم از نادانان قوم خود ، آيا سنگ از گرسنگي بر شكم نبستم براي ايثار امت بر خود ؟ صحابه گفتند : بلي يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به حقيقت كه صبر كننده بوديد از براي خدا و نهي كننده بوديد از بدي ها ، پس جزا دهد تو را خدا از ما بهترين جزاها، حضرت فرمود كه : شما را نيز خدا جزا دهد ، پس فرمود كه حقّ تعالي حكم كرده است و سوگند ياد نموده است كه نگذرد از ظلم ستم كاري پس سوگند مي دهم شما را به خدا كه هر كه او را مظلمه اي باشد نزد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) البته ، بر خيزد و قصاص كند كه قصاص دنيا نزد من محبوب تر است از قصاص عقبي و آخرت در حضور گروه ملائكه و انبياء ، پس مردي به نام سوادة بن قيس از آخر مردم برخاست گفت : پدر و مادرم فداي تو باد يا رسول الله ، در هنگامي كه از طايف مي آمدي، من به استقبال شما آمدم و شما بر ناقه غضباي خود سوار بودي و عصاي ممشوق خود را در دست داشتي، چون بلند كردي او را بر راحله خود بزني ، بر شكم من آمد ، نمي دانم كه به عمد بود يا به خطا؟ فرمودند كه : معاذالله كه به عمد بوده باشد پس فرمود كه : اي بلال برو به خانه فاطمه (علیها السلام) همان عصا را بياور چون بلال از مسجد بيرون آمد در بازارهاي مدينه ندا مي كرد كه اي گروه مردم كيست كه قصاص كند نفس خود را پيش از روز قيامت ، اينك محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را در معرض قصاص در آورده است. پيش از روز جزاء ، چون به در خانه فاطمة زهرا (علیها السلام) رسيد ، در را كوبيد و گفت : اي فاطمه برخيز كه پدرت عصاي ممشوق خود را مي طلبد ، فاطمة زهرا (علیها السلام) گفت : امروز روز دستور فرمودن عصاء نيست براي چه آن را مي خواهد ؟ بلال گفت : اي فاطمه مگر نمي داني كه پدرت بر منبر رفته و اهل دين و دنيا را وداع مي كند ، چون حضرت فاطمه (علیها السلام) سخن وداع شنيد فرياد برآورد و گفت : ز هي غمو اندوه و حسرت دل فكار من براي اندوه تو ، اي پدر بزرگوار ، بعد از تو فقيران و بيچارگان و درماندگان ، بگو پناه به كه برند ، اي حبيب خدا و محبوب قلوب فقراء ، پس ملال عصا را گرفت و به خدمت آن حضرت شتافت و چون عصا را به حضرت داد فرمود كه : به كجا رفت آن مرد پير ، او گفت : من حاضرم يا رسول الله ، پدر و مادرم فداي تو باد . حضرت فرمودند : بيا و از من قصاص كن تا راضي شوي از من ، آن مرد گفت : يا رسول الله شكم خود را بگشا ، چون حضرت شكم محترم خود را باز گشود .

ص: 457

گفت : پدر و مادرم فداي تو باد يا رسول الله دستور مي دهي كه دهان را بر شكم مباركت بگذارم ؟ چون رخصت يافت ، شكم مكرّم آن بزرگوار را بوسيد .

حضرت فرمود كه : اي سواده آيا قصاص مي كني يا عفو مي نمائي ؟ گفت : بلكه عفو مي نمايم يا رسول الله

حضرت فرمودند : خداوندا تو عفو كن از سوادة بن قيس چنان كه او عفو كرد از پيغمبر تو پس حضرت از منبر به زير آمد و داخل خانه ام سلمه شد و مي گفت :

پروردگارا تو سلامت دار امّت محمد را از آتش جهنم و بر ايشان حساب روز جزاء را آسان گردان .

پس اُمّ سلمه گفت : يا رسول الله چرا تو غمگين مي يابم و رنگ مبارك تر متغير مي بينم؟

حضرت فرمود : جبرئيل در اين ساعت خبر مرگ مرا رسانيده پس سلام بر تو باد در دنيا كه بعد از اين روز هرگز صداي محمّد را نخواهي شنيد ، ام سلمه چون اين خبر وحشت اثر را از آن بزرگوار و رحمةً للعالمين و سيّد بشر ، شنيد خروش بر آورد و گفت : واحزنا بر تو اندوهي مرا روي داد ، يا محمد كه ديگر ندامت و حسرت تدارك و جبران او نمي كند ، حضرت فرمود كه : اي ام سلمه حبيب دل من و نور ديدة من فاطمه را طلب نما ، اين را بگفت و مدهوش شد چون فاطمة زهراء (علیها السلام) به خانه آمد پدربزرگوار خود را بدان حال ديد و مشاهده نمود ، خروش برآورد و گفت: جانم فداي تو باد ، و رويم فداي روي تو باد اي پدر بزرگوار تو را چنان مي بينم كه ، عزم سفر آخرت داري و لشگرهايمرگ تو را از هر سو تو را احاطه كرده اند آيا كلمه اي با فرزند مستمند خود نمي گوئي و آتش حسرت او را به زلال بيان خود ، تسكين نمي دهي ؟ چون حضرت صداي غم زده اي فرزند دلبند خود را شنيد ديدة مبارك خود را باز نمود و گفت : اي دختر گرامي در اين زودي از مفارقت مي كنم و تو را وداع

مي نمايم پس سلام بر تو باد . حضرت زهرا (علیها السلام) چون اين خبر وحشتناك را از آن سرور شنيد آه حسرت از دل برآورد و چند سوالي از آن حضرت نمود تا آن كه آن جناب مدهوش شد و چون بلال نداري نماز را داد و گفت : الصلوة رحمك الله

حضرت به هوش آمد برخاست و به مسجد آمد و نماز را اداء كرد ، به طور خلاصه

چون فارغ شد علي بن ابي طالب (علیه السلام) و اسامة بن زيد را طلبيد و فرمودند :

ص: 458

مرا به خانه فاطمه نور ديدة ام ببريد و چون به خانة نور ديدة خود درآمد ، سرخود را در دامن آن بهترين زنان عالميان گذاشت و تكيّه فرمود : چون حسنين جد بزرگوار خود را بر آن حالت مشاهده كردند بي تاب شدند و آب حسرت از ديده باريدند و خروش برآوردند و مي گفتند : كه جان ما فداي جان تو باد و روهاي ما فداي روي تو باد ، حضرت پرسيدند كه ايشان كيستند ؟

اميرالمؤمنين (علیه السلام) گفت : يا رسول الله فرزندان گرامي تو حسن و حسين مي باشند . پس حضرت ايشان را به نزد خود طلبيد و دست در گردن ايشان درآورد و آن دو جگر گوشة خود را به سينه خود چسبانيد و چون حضرت امام حسن (علیه السلام) بيشتر مي گريست ، فرمودند : يا حسن گريه را كم كن كه گريه تو بر من دشوار است و موجب آزار دل فكار است ، پس در آن حال ملك الموت نازل شد و گفت :السلام عليك يا رسول الله حضرت فرمودند: السلام عليك يا ملك الموت ، مرا به سوي تو حاجتي است . ملك الموت گفت كه : حاجت شما چيست يا رسول الله ؟ فرمودند كه حاجت من آن است كه روح مرا قبض نكني تا جبرئيل نزد من آيد و بر من سلام كند و من بر او سلام كنم و او را وداع نمايم پس ملك موت بيرون آمد و مي گفت : و اي محمّد ، پس جبرئيل از هوا به ملك موت رسيد و پرسيد كه قبض روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كردي اي ملك موت ؟ گفت كه : اي جبرئيل آن حضرت از من سوال كرد كه، قبض روح او نكنم تا تو را ملاقات نمايد و با تو وداع كند ، جبرئيل گفت : اي ملك موت مگر نمي بيني كه درهاي آسمان را گشوده اند براي روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

پس جبرئيل ، نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت : السلام عليك يا اباالقاسم ، حضرت فرمود : و عليك السلام يا جبرئيل آيا در چنين حال مرا تنها مي گذاري ؟ جبرئيل گفت : يا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را مي بايد مُرد و همه كس را مرگ در پيش است و هر نفسي چشندة مرگ است . (1)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ المَوْتِ ، (2)

اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ اِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ، (3)

حضرت فرمود : نزديك شو اي حبيب من ، جبرئيل نزديك آن حضرت رفت و مَلك موت نازل شد و جبرئيل به او گفت : اي ملك موت به خاطر دار وصيت حقّ تعالي را در قبض روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 459


1- آيه 185 آل عمران و آيه 30 زُمَر
2- سورة آل عمران ، آية 185
3- سورة زُمَر ، آية 30

پس جبرئيل در جانب راست آن حضرت ايستاد و ميكائيل در جانب چپ و ملك الموت در پيش رو مشغول قبض روح اطهر آن حضرت گرديد ، پس ابن عباس گفت كه : آن حضرت در آن روز مكرّرمي گفت كه : بطلبيد از براي من حبيب دل مرا و هر كه را كه مي طلبيدند روي مبارك خود را از او مي گردانيد . پس به حضرت فاطمه (علیها السلام) گفتند كه : گمان مي بريم كه او علي (علیه السلام) را مي طلبد ، حضرت فاطمه (علیها السلام) رفت و اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) حاضر گردانيد ، چون نظر مبارك سيّد انبياء (صلی الله علیه و آله و سلم) به روي سيّد اوصياء افتاد شاد و خندان گرديد و مكرّر مي گفت : اي علي نزديك من بيا تا آن كه دست آن حضرت را گرفت و نزديك بالين خود نشاند و باز مدهوش شد پس در اين حال حسن و حسين (علیهما السلام) از در وارد شدند و چون نظر ايشان بر جمال آن برگزيده خدا افتاد ، آن حضرت را بدان حال مشاهده كردند ، فرياد و اجدّاه وا محمّداه برآوردند و فغان كُنان خود را بر سينة آن حضرت افكندند ، حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) خواست كه ايشان را دور كند .

درآن حال حضرت رسالت به هوش آمد و گفت : يا علي بگذار كه من دو گل بوستان خود را ببويم و ايشان گل رخسار مرا ببويند و من ايشان را وداع كنم و ايشان مرا وداع كنند به درستي كه ايشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به تيغ زهر و ستم كشته خواهند شد .

پس سه مرتبه فرمود كه : لعنت خدا بر كسي كه برايشان ستم كند . پس دست به سوي اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) دراز كرد و آن حضرت را كشيد تا به زير لحاف خود برد و دهان خود را بر دهان علي (علیه السلام) و به روايتي ديگر ، بر گوش آن حضرت نهاد و با آن حضرت راز بسيار گفت و اسرار الهي و علوم غير متناهي بر گوش آن بزرگوار مي خواند ، تا آن كه ، مرغ روح مقدسش به سوي آسمان (آشيان عرش رحمت) پرواز كرد ، پس اميرمؤمنان علي (علیه السلام) از زير لحاف سيّد پيغمبران بيرون آمد و گفت : حق تعالي مزد شما را عظيم گرداند در مصيبت پيغمبر شما به درستي كه ، خداوند عالميان روح آن حضرت را به سوي خود برد، پس صداي خروش و شيون از اهل بيت رسالت بلند شد و جمعي از مؤمنان كه در مقام تهيّه خلاقت مشغول نگرديده بودند ، در تعزيه و مصيبت با ايشان موافقت نمودند .

ص: 460

ابن عباس گويد : كه از حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) پرسيدند كه چه راز بود كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زير لحاف ، با شما مي گفت ؟ آن حضرت فرمود : هزار بار (باب) از علم تعليم من نمود كه ، از هر باب ، هزار باب ديگر گشوده مي شود (1)

در كتاب كشف الاسرار آورده كه : از جمله رحمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر امت اين است كه امت را در هيچ مقام فراموش نكرد اگر در مكة معظمه بود و اگر در مدينه طاهره و اگر در مسجد مكرّم خود و اگر در حجرة طاهره و يا در معراج و مقام قاب قوسين به ياد امّت خود بود ، در همه جا در قيامت مقام شفاعت آيه 5 سوره ضحي حضرت ابراهيم و عيسي (علیهما السلام) در حقّ امّتشان از خداوند طلب ترحم كردند . پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست هاي خود را به طرف آسمان بلند كرد و گفت : ربّ امّتي ، حقّ سبحان جبرئيل را امر فرمود كه : سلام مرا به حبيب من برسان و بگو تو مي داني كه كرامت و تقرّب تو نزد من از همه انبياء مقرّب تر است چرا چنين دعاء مي كني و غم امّت خود را مي خوري ؟ چون پيغام وحي را به آن حضرت رساند .

در جواب عرض كرد : بارخدايا امّتي گناه كار دارم و پيوسته غم ايشان را مي خورم و برايشان بسيار خائف هستم .

خطاب شد كه ، هيچ غم مخور كه رضاي تو را حاصل كنم پس آيه نازل شد فَلَسَوْفَ يُطيكَ رَبُّكَ فترضي(2) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از اين جواب خوشحال شد و گفت : اِذاً لا اَرْضي و واحد من امّتي في النار چون چنين است من راضي نمي شوم تا مادامي كه يكي از امت من در دوزخ باشد اين روايت را عبدالله بن عمر نقل كرده از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : رضي جدّي اَنْ لا يَبقي في النار موحد ، خشنود خواهد شدن جدّمن ، آن زماني كه هيچ موحدي در دوزخ نماند دم مرگ هم به فكر امّت بوده (اما نه امّتي كه كافرمردند ، نه امّتي كه ظلم به اهلبيت (علیهم السلام) كردند و حقّشان را غصب كردند و مردم را از دين مبين اسلام بيرون بردند و خودشان هم مرتّد شدند . )

ص: 461


1- پاورقي منتهي الامال ص 123- نقل از مرحوم شيخ صدوق
2- سورة ضُحي ، آية 5
3- حيوة القلوب ج 2 ص 1782- جلاء العيون ص 133 ، انتشار : شرور – چاپ : وفا

در كشف الغمه از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده است كه چون هنگام جدايي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسيد مردي رخصت طلبيد كه ، به خدمت آن حضرت مشرّف شود اميرمؤمنان علي (علیه السلام) گفت : در اين وقت ملاقات آن حضرت مُيَسَّر نيست ، بگو چه كار داري ؟ گفت كار ضروري دارم بايد به خدمت ايشان برسم ، اميرالمؤمنان (علیه السلام) به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : بگو وارد شود ، اجازه ورود داد ، چون داخل نشد ، نزديك بالين آن حضرت نشست و گفت : اي پيامبر خدا ، من از جانب خداوند نزد شما آمده ام فرمود كه تو كيستي ؟ گفت من ملك الموت هستم ، حقّ تعالي مرا فرستاده است كه تو را مخيرگردانم ميان لقاي او برگشتن به دنيا ، فرمود : كه مرا مهلت بده تا جبرئيل نازل گردد و با او مشورت نمايم ، سپس جبرئيل نازل گشت و گفت : يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرت بهتر است براي تو از دنيا و حق تعالي در آخرت از قرب و كرامت و منزلت و شفاعت آن قدر به تو خواهد داد كه خوشنود گردي و لقاي حق تعالي براي تو نيكوتر است . (1)

(كما قال الله تبارك و تعالي : بَلْ تُؤْثِرُوُنَ الْحَيواةَ وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ وَ اَبْقي (2)

( اهل دنيا ) دنيا را بر مي گزيدند) اين زندگاني چند صباحي را و سراي آخرت بهتر است و پايبنده تر است براي تو

قرآن و فلسفة احكام

اشاره

ثُمَّ التَفَتْ اِلي اَهْلِ الْمَجْلِسُ وَ قالَتْ : اَنْتُمْ عِبادَ اللهِ نُصْبُ (نُصُبُ) اَمْرِهِ وَ نَهْيهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ اُمَناءُ اللهِ عَلي اَنْفُسِكُمْ ، وَ بُلَغآؤُهُ اِليَ الاُمَمِ وَ زعَتُمْ (زَعيمٌ) حَقٍّ (حَقٌّ) لَكُمْ (لَهُ) لِلّهِ فيكُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُاِلَيْكُمْ ، وَ بَقِيَّةُ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللهِ النّاطِقُ ، وَ الْقُرْآنُ الصّادِقُ ، وَ النُّوُر السّاطِعُ ، وَ الضِّيآءُ الّلامِعُ، بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ ، مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ ، مُتَجَلّيَةٌ ظَواهِرُهُ ، مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشْيآعُهُ ، قائِدٌ اِليَ الرِّضْوانِ اتِّباعُهُ ، مُؤَدٍّ اِليَ الْنَجّاةِ اِسْمآعُهُ (اِسْتمآعُهُ) بِهِ تُنال حُجَجُ اللهِ الْمُنَوَّرَةُ ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفسَّرَةُ ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذِّرَةُ ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةٌ ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ ، وَ فَضائِلُهُ الْمُنْدوبَةُ ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ ، فَجَعَلَ اللهُ الايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ ، وَ الصَلاةَ تَنْزيهًا لَكُمْ عِنَ الْكِبْرِ ، وَ الزَّكاةَ تَزْكيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَماءً فِي الرِّزْقِ ، وَ الصِّيامَ تَثِبيتاً لِلاِخْلاصِ ، وَ الحَجَّ تَشِييداً لِلدّينِ ، وَ الْعَدْلَ تَنسِيقًا لِلْقُلُوبِ ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةٍ ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلاسلامِ ، وَ ذُلاًّ لِاَهْلِ الْكُفْرِ وَ النِّفاقِ ، وَ الصَّبْرَ مَعوُنَةً عَلي

ص: 462


1- جلاء العيون ص 74 ناسخ التواريخ ج 4
2- سورة اعلي ، آية 16 و 17

اسْتيجابِ الاَجْرِ وَ الاَمْرَ باِلْمَعْروفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ ، وَ بِرَّ الوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ ، وَصِلَةَ الارحامِ مَنْسَأَةً فِي العُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعُدَدِ ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّمآءِ وَ الوَفآءَ باِلنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلمَغْفِرَةِ ، وَ تَوْفيَةَ المَكايِيلِ وَ الْمَوازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنزِيهاً عِنَ الرِّجْسِ ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عِنَ اللَّعْنَةِ ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ اِيجاباً لِلْعِفَّةِ ، وَ حَرَّمَ اللهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ باِلرُّبُوُبِيَّةِ ، فَاتَّقُواللهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتمْ مُسْلِمُونَ ، وَ اَطِيعُواللهَ فِيما اَمَرَكُمْ بِهِ (وَ ما) نَهاكُمْ عَنْهُ فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماءُ (1)

ترجمه :

سپس متوجه اهل مجلس شد حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) و فرمودند : شما بندگان خدا مورد خطاب امر و نهي الهي هستيد و حاملان دين و وحي خدا و امين پروردگار در اجراي احكام الهي و ابلاغ كنندگان آن ها به امت ها و نگهدارندة حق خداوند در نزد شما و پيماني كه به شما واگذار فرموده و جانشيني كه در ميان شما قرار داده و آن كتان ناطق و گوياي الهي و قرآن صادق و راستين كه داراي نوري بلند و چراغ تابناك است ، و شعاعي روشن گر و دلايل ديدگاههايش واضح و روشن است در نزد اهل آنو ظهورش روشن و درخشان است . و پيروان قرآن ، همواره در مرتبه اي هستند كه مورد آرزوي ديگران هستند (مورد غبطه ديگران) و پيروي از قرآن به بهشت رهنمون و رهبري مي شوند .

و گوش دادن به نداي قرآن موجب نجات است ، به وسيله قرآن به دلائل نوراني الهي و واجبات خداوند و محرّماتي كه از آن ها بايد اجتناب شود و آيات قدرت و عظمت روشن الهي و براهين آشكار و فضائل انساني و مواردي كه اذن عطا شده و مقرّرات واجب گرديده مي توان رسيد . پس خداوند متعال بدين جهت ايمان را وسيلة پاكي شما از شرك

و نماز را براي دوري از كبر و نُخُوَتْ [نَخْوَتْ] زكوة را براي پاكي نفس و فزوني در روزي ، و روزه را براي پايداري و استواري اخلاص و حجّ را براي برپايي دين و استواري آن قرار داده است و عدل را براي آراستن و پيوستن دل ها و اطاعت ما را براي ايجاد نظم در ملّت .

ص: 463


1- شبيه همين سخنان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) سخنان اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 182 راجع به فلسفه احكام مي باشد.

و امامت ما را براي ايمني از تفرقه

و جهاد را ماية عزّت اسلام

و صبر و پايداري در برابر مصلحت عامه مردم

و نيكي به پدر و مادر را وسيلة حفظ و حراست از خشم خداوند

و صلة ارحام را موجب نموّ و خير و بركت جمعيت و قصاص را براي حفظ و صيانت خون ها

و وفاء به نذر را براي رسيدن به مغفرت و آمرزش

و تمام دادن كيل و وزن را براي ايجاد اعتماد و حفظ اموال از نقص و زيان قرار داده يعني پرهيز از كم فروشي را موجب زيان و ضرر و ورشكستگي .و نهي از نوشيدن شراب را براي دوري از پليدي ها ، و پاك بودن از آنان

و اجتناب و پرهيز از قَذْف (كسي را به زنا متهم كردن بي گناهي را نسبت زنادادن) را براي حفظ و مصونيت از لعنت و نفرين و دزدي و سرقت را براي ايجاد عفت و پاك دامني امنيّت عمومي قرار داده

و شرك را حرام فرمود تا عبوديّتش خالص گردد . پس اي مردم به طور شايسته از خداوند متعال پروا و پرهيز داشته باشيد .

و اگر چنين انجام داديد و چنين كرديد از دنيا نمي رويد مگر با سربلندي و مسلمانان واقعي يعني جز در حال مسلماني از دنيا نرويد و در آن چه امر و نهي فرموده اطاعت كنيد زيرا فقط بندگان از خداوند متعال مي ترسند و خوف و ترس دارند ، يعني آن دانش مند و عالمي كه در خط و مشي خداوند و حُجَجَش قدم برمي دارد و مردم را هشدار مي دهد و تشويق كند و خود هم عامل است از مقام قدس الهي بيم و خوف دارد .

ص: 464

لغات

نُصُب: در مفردات راغب اصفهاني آورده نَصْبُ الشيءِ وَضْعُهُ وضعاً نَاتِياً كَنصْبِ الرُّمْحِ وَ البناء وَ الْحَجَرٍ : يعني نصب به معناي برپا كردن چيزي و گذاشتن آن در حال برجستگي مانند برپا كردن نيزه و يا بنا و يا سنگ را ، مي گويند ، عرب مي گويد: «تَيْسٌ اَنْصب و شاةٌ اَوْ عَنْزَةٌ نصبا مُنْتَصب القَرْنِ وَ ناقَةَ نَصْباء منتصبة الصدر» در هر دو مورد به معني برجستگي شاخ ها و سينة حيوان كه نمودار باشد ، استعمال شده است . نُصُب ، جمع نَصيب سنگي است كه عرب آن را پرستش مي كرد در زمان جاهليّت و در كنار آن قرباني ها سر مي بريدند و به معناي بتو عَلَم نيز آمده است . كه قرآن مي فرمايد :«كَاَنَّهُمْ اِلي نُصُبٍ يُوْفَضُونَ» (1)،

گوئي آن ها به سوي عَلَم هايي در حركت هستيد و در اين جا چون مسلمانان داراي هدف و مقصد برجسته و نمودار دستورات هستند ، لذا آنان را هدف شاخص احكام و دستورات الهي مي نامَد .

نَصْب به فتح نون و سكون صاد به معني گماشتن ، برپا كردن ، و در اصطلاح به نحو نوعي از اعراب علامتي كه به حرف آخر كلمه صداي فتحه بدهد نُصب به ضم نون و سكون صاد يا به ضم نون و صاد ، منصوب ، چيزي كه در جايي برپا داشته شده باشد بت يا تمثال كه آن را پرستش كنند ، اَنْصاب جمع نصب العين : پيش چشم ، مقابل چشم ، نَصيب ، بهره ، حَظّ ، بخت و اقبال نصب و انصبه جمع نَصَبَهُ المَرَض اَوْ اِلهَمُّ نَصْباً به زحمت انداخت او را بيماري و دردناك گردانيد . نَصَبَ الشَّيءَ برداشت آن چيز را و نهاد

نَصْب : اَنْصاب ج ، بيماري ، سختي ، پايان ، بُت. در اِعراب مانند فتح در بناء است . اين كلمه در قرآن 27 مرتبه آمده است .

1- وَ اذْكُرْ عَبَدْنا اَيُّوبَ اِذْ نادي رَبَّهُ اَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (2)

2- . . . وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبيلِ اللهِ (3)

3- وَ ما اَكَلَ السَّبُعُ اِلّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ (4)

ص: 465


1- سورة معارج ، آية 43
2- سورة ص ، آية 41
3- سورة توبه ، آية 120
4- سورة مائده ، آية 3

كلمه حَمَلَةٌ : غالباً مراد از حمل ، برداشتن اَشياء سنگين است و در معاني هم از باب تشبيه معقول به محسوس استعمال مي شود ، مثلاً در زيارت اربعين حضرت سيّد الشُّهداء (علیه السلام) آمده است «حَمَلَةَ الاوْزارِ» حاملان گناهان سنگين و يا حَمَلَةَ الْعَرَش بِمَلائِكَةٍ مُقَّرَبينَ ، چون سنگيني عرش الهي بر دوش فرشتگان مقرّب است . و يا در آيه شريفه مي فرمايد : «اِنّا عَرَضْنَا اِلا مانَةَ عَليَ السَّماتِ وَ الاَرْضِوَ الْجِبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلنها وَ حَمَلَها اِلانسانُ . . . (1)

چون نگهداري امانت و خلافت الهي بسيار سنگين است به حمل تعبير فرموده است ، در اين خطبة شريفه نيز مسلمانان را حاملان دين و وحي كه به راستي بسيار سنگين و مسئوليت دار است ، ناميده شده از باب تشبيه معقول به محسوس ، حَمل به فتح حاء و سكون ميم ، بار ، باردرخت ، بچه كه در شكم مادر است ، حمال بكسر و احمال جمع حَمَل به فتح حاء و ميم و نام برج اول از دوازده بُرج فلكي و به معناي بَره و بَرَكان آمده است . حَمْلَه به فتح حاء به معني يورش هجوم در جنگ آهنگ كردن به جنگ

حَمَلَهُ حَمْلاً وَ حُمْلاناً ، برداشت آن را حَمَلَهُ عَليَ الامر ، برانگيخت و برانگيزانيد آن را بركار»

اين كلمه در قرآن 64 مرتبه آمده است .

1- احزاب 72

2- وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها

3- وَ وَصينا الاِنْسانَ بِوالِدَيْهِ احساناً حَمَلَتْهُ اُمَّهُ (2)

4- وَ امْرَاَتُهُ حَمّالَةَ الحَطَبِ ، (3)

5- وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْهُ فَاِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمُ الْقيِامَةِ وِزْراً ، (4)

كلمه اُمنآء : جمع اَمين ، در مقابل خائن ، كسي است كه مراقبت و مواظبت لازم را در نگهداري چيزي بنمايد كه به او سپرده شده است .

ص: 466


1- سورة احزاب ، آية 72
2- سورة احقاف ، آية 15
3- سورة مسد ، آية 4
4- سورة طه ، آية 100

اَمين به فتح همزه و كسر ميم ، امانت دار ، طرف اعتماد ، درستكار ، كسي كه مردم به او اعتماد كنند، اُمَنآء جمع اَمِنَ اَمْناً وَ اَماناً وَ اَمَناً وَ اَمَنَةً وَ اِمْناً

ناترس گرديد ، اَمِنَهُ ، اعتماد كرد او را ، ز نهار داد ، راست دانست او را و امين شد ، اَمُنَ اَمانَةً اَمين و متعهد شد.

كلمه امِنَ : با تمام ابعادش بالاي 700 مرتبه در قرآن آمده است . اما اَمانَةَ ، يك بار در سوره احزاب آيه 72 و اَمانات : نيز بار ، در سوره نساء آيه 85 آمده

وَ اَماناتِكُمْ : يك بار در سوره انفال آيه 27 و اَماناتِهِم ، دوبار سوره مومنون آيه 8 و سوره معارج ج آيه 32

كلمه بُلَغاؤهُ : جمع بليغ ، يعني : رسانندگان پيام يا خبر بَلاغ به فتح با رسيدن به چيزي ، رسيدن به مقصود و خبر ، يا پيغام كه بايد به كسي رسانده شود ، بلاغات ج ، بَلاغَت به فتح با و عين فصيح بودن ، رسايي سخن ، و در اصطلاح ادب ، آوردن كلام مطابق اقتضاء مقام و مناسب حال مخاطب و خالص بودن كلام از ضعف تأليف ، بَلاغي به فتح با ضم با ، مرد بليغ ، فصيح ، كسي كه بتواند مطلب خود را با كلام رسا برساند و بيان كند ، بَلَغَ الْمَكانُ بُلوغاً ، رسيد به آن محل يا نزديك شد ، اين كلمه در قرآن 77 مرتبه آمده است با ابعادش البتّه در سوره كهف آيه 61 حَتّي بَلَغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ اَوْ اَمْضِيَ حُبُقاً آمده است . بُلَغآء نيامده

1- حَتَّي اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ (1)

2- حَتَّي اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ علي قَوْمٍ (2)

3- حَتَّي بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهما ، (3)كلمه زَعيمٌ : به معني رئيس ، مصدرش زَعامت به معني سرپرستي و به معني تعهد و كفالت نيز آمده است . و زَعامت به فتح به معني شرف و بزرگي ، رياست ، پيشوايي ، زَعَمَ زَعْماً و زُعْماً و زِعْماً وَ مَرْعَماً

ص: 467


1- سورةكهف ، آية 86
2- سورة كهف ، آية 90
3- سورة كهف ، آية 93

گفت سخن حق يا باطل و دروغ ، زَعَمَ به زَعْماً وَ زَعامَةً ، مهتر شد ، ضامن شد زَعَمِ زَعَماً اميد داشت ، طمعُ حرص نمود ، اَزْعَمَ اِلَيْهِ فرمانبردار و آزمند نمود ، اميدوار كرد ، اَزْعَمَ عَلي القوم ، براي ايشان بزرگ و رئيس گرديد .

اين كلمه 17 مرتبه در قرآن آمده و كلمه زعيم دوبار

1- قالوُا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جآءَ به حَمْلٌ بَعيرٍ وَ اَنابِهِ زَعيمٌ (1)

2- سَلْهُمْ اَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ ، (2)

كلمه عَهْدٌ : چند معنا دارد از آن جمله سفارش نمودن و پيمان بستن و مسئوليت در قبال تكليف از مصاديق آن است «وَ لَقَدْ عَهْدِنا اِلي آدَمَ مِنْ قَبْلِ فَنِسَيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (3)

» با آدم پيمان خود را از پيش بستيم ولي او فراموش كرد و او را در مقابل وسوسه هاي شيطان استوار نيافتيم مراد از پيمان ، همان نهي الهي است .

«وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ » (4)

و امامت هم از مصاديق مهم عهد است «وَ اِذِابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلَماتٍ فَاَتَمَهُّنَّ قالَ اِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذَرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْديِ الظّالِمينَ » (5)پس وقتي كه پروردگار ابراهي وي را به مقام آزمايش آورد ، ابراهيم همه آن ها را تمام كرد ، خطاب شد تو را امام و رهبر مردم قرار خواهم داد . گفت : از ذريِّة من چطور ؟ خداوند خطاب فرمود عهد من (امامت) به ستم كاران نمي رسد . در اين آية شريفه درخواست حضرت ابراهيم (علیه السلام) از امامت است كه خداوند از آن به عهد تعبير مي فرمايد :

ص: 468


1- سورة يوسف ، آية 72
2- سورة قلم ، آية 40
3- سورة طه ، آية 115
4- سورة بقره ، آية 35
5- سورة بقره ، آية 124

عهد ، به فتح عين ، ضمن ، امان ، مودّت ، سوگند ، پيمان ، عهود جمع ، و به معناي زمان و روزگار هم آمده است . عَهِدَ الاَمْرَ عَهْداً ، شناخت آن را عَهِدَ الشَّيءَ نگاه داشت آن را و پُرسش از حال او كرد عَهِدَ اِلَيهِ ، پيمان نمود با او و اندرز فرمود .

اين كلمه در قرآن 46 مورد آمده است : كلمه اِسْتخلاف : از خلاف يعني پشت ، در مقابل قُدَّام به معناي جلو مي باشد . اگر كسي بعد از كسي در آمد ، و يا چيزي را پس از خود قرار داد ، آن را استخلاف مي نامند ، مصدر آن خلافت است خَلَفَهُ خِلافَةً ، به جاي او شد در كاري و باقي ماند بعد از او اين كلمه 128 مورد در قرآن آمده است . با ابعادش

1- وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلَضِنَّهم في الارض . . . (1)

2- . . . وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ (2)

3- . . . قالَ عَسي رَبُّكُمْ اَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الاَرْضِ . . . (3)

4- . . . وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّي قَوْماً غَيْرَكُمْ . . . (4)كلمه ساطِعُ : سَطَعَ ، به معناي تابان است ، نورساطع نور برآمده همراه با درخشندگي است . تابان ، درخشان ، درمنده ، پراكنده ، آشكار ، افراخته، بلند

سَطَعَ الغُبار سَطْعاً و سُطُوعاً و سَطيعاً ، بلند گرديد و منتشر شد گرد و غبار ، سَطَعَتْ رائِحَةُ المِسْك پراكنده شد بوي مِشك ، سَطَعَ النورَ البَرق ، دميد نور و روشنائي ، آفتاب ، درخشندگي برق و نمايش آن اين كلمه در قرآن نيامده است.

كِتابُ اللهِ : راغب اصفهاني مي گويد : كَتَبَ ، عبارت است از ضميمه نمودن حروف و كلمات با خط در پهلو و كنارهم و اگر حروف و كلمات با تلفّظ كنار هم قرار گيرد نيز كَتَبَ گفته مي شود . ولي ريشه لغت عبارت از كنار هم قرار گرفتن كلمات به وسيلة خط است ، و از باب استعاره به اَلفاظ كنار هم نيز

ص: 469


1- سورة نور ، آية 55
2- سورة انعام ، آية 133
3- سورة اعراف ، آية 129
4- سورة هود ، آية 57

گفته مي شود لذا به «كلام الله» كه هنوز نوشته نشده كتاب گفته مي شود . مانند «اَلَمْ ذلك الكتاب لاريب . . . » مراد الفاظي است كه در كنار هم قرار گرفته است .

كتاب : اسم برگي است كه در آن كلماتي نوشته شود چنان كه از آية شريفه معلوم مي شود :

«وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابَاً فِي قِرْطاسٍ » (1)

اگر به تو نوشته اي در كاغذ فرو فرستيم .

پس كتاب الله ، آن چه از كلام خداوند كه در اوراق ضبط شده باشد ، گفته مي شود . ارتباط اَلْفاط با روح معاني و با معني ، وزن مي شود . از اين جهت مي توانيم بگوئيم : به طور كلي كتاب : ما يُسْطَرفيه كتاب آن چيزيست كه در او چيزي نوشته شود ، خواه مادي باشد و يا جامد و بي شعور و يا مجرّد ، به اين مناسبت است كه مولاي علي متقيان (علیه السلام) مي فرمايد : اَنَا كِتابُ اللهِ النّاطِق وَ هذا هُوَ الصّامِت (2)،

من كتاب ناطق خدا هستم . . . زيرا روح معناي كتاب عبارت از آن است كه در لوحي ، معلوماتي نوشته شود ، خواه آن نوشته به صورت لفظ ، نطق شود و يا جامد باشد فقط تفاوتدر قالب و صورت است . پس به اين معنا مولاي علي متقيان (علیه السلام) كتاب ناطق خداوند است .

كَتَبَ الْكِتاب كَتباً وَ كِتابَةً وَ كَتِبَةً وَ كِتاباً ، نوشت آن را

كِتاب ، كُتُب و كُتْب ج ، نوشته ، فريضه و حُكم ، اندازه اين كلمه در قرآن 2 مورد آمده است .

1- بلفظ كُتِبوا (3)

2- بلفظ كُتِبوا (4)

الناطِقُ: نطق بضم نون سخن گفتن و به عبارت ديگر لفظي است ، با صورت داراي حروف و مقطعها كه كاشف از مراد باشد ، و اين كار انسان است كه ، مراد خود را واضح بيان مي كند و بر سبيل مجاز مي گويند : نطق الكتاب بكذا . . . نامه به طور واضح به مراد دلالت دارد ، مانند كسي سخن مي گويد از اين جهت صدّيقة طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) قرآن كريم را توصيف به ناطق فرمود : كتاب الله الناطق.

ص: 470


1- سورة قيامت ، آية 17
2- شب هاي پيشاور ، ص 667
3- سورة مجادله ، آية 5
4- سورة مجادله آية 5

نَطَقَ نُطْقاً وَ مَنْطقاً وَ نُطُوقاً به زبان راند سخني را كه از آن معني مفهوم گردد ، نَطَقَ الكِتابُ آشكار و واضح شد نوشته ، ناطَقَ الرَجُلانِ با همديگر سخن گفتند ، ناطِق گوينده

در قرآن 12 مورد آمده است .

كلمه القرآن : قرائت خواندن است . چنان كه درآية شريفه وارد شده : «اِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنُهُ» آيه 17 قيامت و «فَاِذا قَرَاناهُ فَاتبع قُرآنَهُ» (1)به عهده ماست جمع قرآن و خواندن آن ، هنگامي كه آن را خوانديم از آن پيروي كن ، و به طور مَجاز نماز صبح قرآن ناميده شده «اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (2) » قرآن اسم كتاب خداوندي است كه معجزة پايدار قرائت به كسر قاف ، خواندن ، خواندن كتاب يا غيره

قُرآن بُضم قاف ، كتاب آسماني مسلمانان كه شامل 114 سوره است كه 82 سورة آن در مكه نازل شده و به سوره هاي مكي معروف مي باشد و 32 سوره هم در مدينه نازل شده و آن ها را سوره هاي مدني مي گويند و كلام حقّ كه ناسخ كتب قبل و حاوي كليّه احتياجات بشراست تا قيامت .

قَرَاَ الْكِتابَ قَرْءاً و قِرائَةً و قُرآناً و اقْتِرَءَ ، خواند كتاب را يا نظر انداخت و مطالعه كرد ، قَرَءَ (علیه السلام) قِرائَةً رسانيد بر او سلام را ، و اين كلمه 69 مورد در قرآن آمده است .

1- شَهْرُ رَمَضانَ الّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ هُديً لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الهُدي وَ الْقُرآنِ . (3)

2- اَفلا يَتَدَبَّروُنَ القُرْآنَ (4)

3- وَ اِذا قُرِيَ ، فَاستَمِعُوا لَهُ وَ انْصِتُوا لَعَلَكُمْ تُرْحَمُونَ (5)

كلمه الصّادِقُ : به معناي راستگو در مقابل كاذب و نيز به معني راست و بيدار و آشكار آمده است وَ صَدَقَ في الحديث صَدْقاً وَ صِدْقاً وَ مَصْدوقَةً و تَصْداقاً ، راست شد در سخن ، راست گفتن ، اين كلمه 155 مورد در قرآن آمده است . و خود صادق سه بار در قرآن آمده سوره مريم 54 و سوره ذاريات 5 و سوره غافر 28

ص: 471


1- سورة قيامت ، آية 17 و 18
2- سورة بني اسرائيل ، آية 78
3- سورة بقره ، آيه 185
4- سورة نساء ، آيه 82
5- سورة اعراف ، آيه 204

كلمه وَ الضِيآءُ: ضُوَ بضم و فتح هر دو ، به معناي روشنايي است . اَضائَهُ ، روشن كردن و روشن شدن ، لازم و متعدّي است ، فرق ميان ضوء و نور آن است كه ضوء روشنايي است كه از خود ، جرم نوراني مي تابد .امّا نور اعم است و به روشنايي كه از ديگري گرفته شده باشد گفته مي شود چنانچه از آية شريفه استفاده مي شود «الّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (1)» آن خدايي كه براي خورشيد ضوء و براي ماه نور قرار داد . در اين عبارت ، تنها يادگار نبوّت حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) با اشاره به اين كه روشنگري قرآن خودجوش است ، به روش قرآن فرموده : ضياء چون در قرآن كلمه ضياء آمده ولي كلمه ضوء نيامده است .

ضياء به كسر ضاد ، نور ، روشنايي

ضاءَ الْقَمَرَ ضَوْءاً و ضُواءً و ضِياءً ، روشن گرديد و پرتو افكند ، اَضاءَ اِضاءَةً ، روشن كرد و روشن شد اين كلمه در قرآن 6 مورد آمده است .

1- آيه 5 يونس

2- آيه 48 انبياء

3- آيه 71 قصص

ص: 472


1- سورة يونس ، آية 5

فهرست موضوعات خطبه 1

مقدمه ............... 1

فدک یعنی ........... 1

موضوع اوّل: بررسي سند فدك ................... 6

گفتار بزرگان درباره فدك .................... 18

لغت فدك .......... 19

هدف از تعقيب فدك....... 22

موضوع دوم : فدك چيست؟ .................... 24

از حوادث سال هفتم هجرت .................... 24

دژهاي هفتگانه ........... 25

كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٌ .......... 26

فتح خيبر مقدمه صلح فدك... 32

اسامي اين هفت باغ در كتاب تاريخي............... 36

موضوع سوم : تفسير آيات فدك .................. 40

شأن نزول ........... 62

نامۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد فدک به ابوبکر........ 93

موضوع چهارم : نامۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوبکر بعد از منع فدک ............ 103

موضوع پنجم : بحث در مِحورهای فدک ( از دیدگاه اخبار و روایات تسنّن ) .............. 109

سخن صحیح مسلم ..... 111

سخن صاحب فرائد السیطَین.... 111

سخن معجم البلدان .... 113

سخن تاریخ طبری ...... 114

حافظ عبدالرَّحمان جلاالدّین سیوطی گوید .......... 115

سخن سیّد بن طاووس رحمة الله تعالی علیه ............ 132

ص: 473

ادّعای ارث و اخبار آن ..... 147

اخبار و روایات مشتمل بر ادّعای ارث ................ 150

ارث گذاري پيامبران (علیهم السلام) ................. 156

پیش از نزول این آیه ، ارث بردن .................. 157

پژوهشی در روایات فوق .................... 168

موضوع ششم : سؤال ها و پاسخ ها دربارة فدك ............ 173

سوال 1- لُّبّ و خلاصه فدك را بيان كنيد ............ 173

سوال 2- حد و مرز فدك چگونه بوده است........... 180

سوال 3- آيا امروزه فدك وجود دارد ؟............... 181

سوال 4- درآمد ساليانة فدك چقدر بوده است ......... 183

سوال 5- فدك اعطاء يا نِحله بود يعني چه؟.......... 185

سوال 6- نسبت كذب ابي بكر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بوده ؟ ........ 196

سوال اول : آيا با تمسّك به اين حديث « لانورّث» حضرت زهراء (علیها السلام) را از ارث محروم كرد 200

چهارده اشكال بر حديث « لانورث» .................. 200

سوال دوم : آيا آيات ذكر شده بر ارث گذاردن اَنبياء دلالت مي كند ؟................. 202

وجه دلالت آيه بر مراد...... 203

سوال سوم : آيا با اين خبر مي شود قرآن را تخصيص زد ؟... 204

سوال چهارم: آيا ابابكر در مَسند قضاوت مي توانست با علم خود كه ، با شنيدن روايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آمده بود حكم كند................... 206

سوال پنجم : آيا عدم ايراد و اشكال بر ابابكر « در جريان غصب فدك» از طرف صحابه و مردم آن زمان مي تواند دليل صحّت مدّعاي او باشد ؟ .......... 206

سوال ششم :عثمان ، عبدالرحمن بن عُوف ، زبير، و سعد راويان خبر « لانورث» يا شاهد برآن ؟ .. 215

چهار جواب بر اين مطلب .... 215

سوال هفتم : اگر اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه بود چرا آن را براي دخترش بيان نكرد ؟ 218

ص: 474

سوال هشتم : اگر اموال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است و ارث نمي رسد چرا همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن حضرت بدون ارائه دليل ، در حجره هاي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سكونت داشتند ؟ 222

سؤال نهم : ابوبكر و عمر با چه حقّي در حجره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن شدند ؟ 223

سؤال دهم : چرا حديث « لانورّث» توسط ابابكر ، عمر ، عثمان ، عايشه ، حفصه ، خلفاي بني اميّه و بني عبّاس ، نقض گرديدم ؟ ................... 226

نقص حدیث «لا نورث» توسط خلفا در طول تاریخ ...... 230

نمونه اي از اختلافات ....... 230

سوال يازدهم : چرا حضرت امام علي (علیه السلام) در زمان حكومت خود « فدك » را برنگردانيد؟ 239

حضرت امام علي (علیه السلام) كراهت داشتند چيزي را كه ، خداوند غاصبش را كيفر داده باز پس بگيرند 242

بي ارزش بودن بُعد مادي فدك براي اهل بيت (علیهم السلام) ... 243

جزاء و كيفر غاصبين ( فدك ) به دست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ......... 250

سوال هفتم : دليل بر پاره كردن نامه فدك چيست ؟ هشت دليل است ؟............... 251

در کتاب اهل تسنن...... 254

سوال هشتم : قانون ذواليد چيست در اين مورد ............ 255

سوال نهم : چه دليلي بر راستگوئي فاطمة زهراء (علیها السلام) و علي بن ابي طالب (علیه السلام) بر قضيه فدك داريد؟ 258

مقام عصمت آن بزرگوار.... 260

علي (علیه السلام) صدّيق اين امّت است ............ 262

علي (علیه السلام) نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ............... 263

علي (علیه السلام) كِشتي نجات است ............ 265

ولايت امر علي (علیه السلام) در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ............ 266

علي (علیه السلام) در غدير.................. 268

علي (علیه السلام) برادر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) .................... 270

سخن شهرستاني در اين زمينه ................. 272

سخن عايشه در اين مورد...... 273

ص: 475

حكايت شگفت انگيز..... 274

پشيماني ابوبكر هنگام مرگ................... 275

پشيماني عمر........ 277

احتجاج حضرت در مقابل مردم پس از غصب فدک....... 278

متن خطبه............ 278

حمد و شكر خداوند متعال .................... 279

امتیاز حمد و شکر و ثناء.................... 284

فرق میان حمد و شكر...... 285

تسبیح موجودات...... 287

الهام چیست ؟........... 292

معنای ابتدایی بودن نعمت ها... 293

سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ربیع............. 295

هم آهنگی نعمت ها..... 297

عدم توانایی احصاء و شمارش نعمت ها.............. 299

شرح نعمت هایی كه غایت و زمان آن ها دور و ابدیت آن ها بالاتر از اِدراك است ......... 303

مصداق شكر ........ 308

آیات شكر و آیات حمد در قرآن .................... 309

مسئله اخلاقي شكر....... 311

در فضیلت شكر......... 312

ص: 476

شناخت نعمت ها...... 315

تقصیر مردم در شكرگذاری ................... 316

در بیان طریق تحصیل شكرگذاری خداوند منّان ........... 317

روایات شكر و حمد....... 318

حکایات شکر و حمد ........ 325

نكته ادبی ............. 337

توحید و یكتاپرستی...... 340

ربّ النوع .............. 343

خرافاتی که در کتب اهل تسنن است ................ 351

عرب قبل از اسلام......... 353

نياكان عرب........... 354

جهت گرایش شدید عرب به بت پرستی............ 355

توحید زیربنای اسلام و قرآن ... 356

طاغوت چیست ........ 357

عبرت از گذشتگان ...... 358

مراتب توحید و نفی طاغوت .................. 360

شهادت به وحدانیّت خداوند متعال ............... 363

هویّت و شناسنامه خداوند متعال ................... 366

ص: 477

اقسام توحید......... 370

بحثی درباره واجب الوجود.... 371

روایات............... 372

بحث نبوّت............ 382

لغات............. 383

اهمیت مسئله عبد ....... 399

معنی عبادت چیست ....... 401

مقام عبد و بندگی (بندگی پیامبر خدا)............. 402

روایات .............. 406

نشانه های بندگی ........ 417

مقام بندگی فاطمۀ زهرا (علیها السلام) ............... 417

خلقت و آفرینش او و اهل بیتش (علیهم السلام) قبل از مخلوقات ................... 423

بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) .......... 438

بعثت آن حضرت ، به زبان امیرالمؤمنین (علیه السلام) ....... 441

تاریخ مبعث........... 447

وضع عرب قبل از اسلام .................... 448

میثاق و پیمان گرفتن ...... 451

قبض روح آن حضرت ...... 454

ص: 478

چند نکته در این بخش آخر (جملات زیارتی ).......... 454

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دم مرگ و احساس مسئولیت .................. 456

قرآن و فلسفۀ احکام .... 462

لغات.............. 465

ص: 479

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109